صفر.
در این یادداشت نویسنده سعی خواهد کرد که تجربه تاریخی چیزی به نام “جامعه مدنی” در ایران را با نوشتن گزاره هایی انتقادی بر آن شرح دهد. سپس در نهایت به نقد و تحلیل انتقادی نزدیکترین تجربه مدنی به خودش (؛ جامعه کنشگران مدنی برازجان)، این وضعیت معلق بین گذشته تاریک و آینده مبهم را برای نهادهای مدنی مستقل در ایران را شرح دهد. پیش فرض اساسی نویسنده این گزاره هست که؛ «جامعه مدنی یک فرآیند هست و نه یک هدف.»
یک.
“جامعه مدنی”؛ تنها میدان بازی یی هست که در اختیار طبقه متوسط ایرانی قرار گرفته، تا سرمایه نمادین اجتماعی / فرهنگی را برای خود دست و پا کند. سرمایه ای که چه بسا بتواند این نهال نازک را در مقابل بادهای سهمگین قدرت حفظ نماید. اینکه چگونه این سرمایه قابل جمع شدن هست، به کنشگران مدنی درون آن مرتبط هست و البته به نهاد قدرت. چهره “جامعه مدنی” به مانند چهره ماه (؛ ژانوس) از دو گونه شکل می گیرد؛ یا آن چهره ای که قابل رویت و مشاهده هست و یا آن چهره ای که در تاریکی فرورفته و قابل دسترسی نیست. چهره جامعه مدنی در ایران در میان تلاطم های گذشته ای که گاهی سربرآورده و گاهی سرکوفته شده با امیدی که برای آینده باید در انتظار نشست، گیر کرده و گرفتار شده است.
دو.
“جامعه مدنی”؛ جزیی از دولت شده است. به عبارت دیگر دولت آن چنان بزرگ، وسیع و متورم شده است، که جامعه مدنی به رویایی برای طبقه متوسط ایرانی بدل شده است. وقتی قدرت بیمار هست و اعتمادش را به همه چیز و همه کس از دست می دهد، سرانجام این بیماری چیزی جز قربانی شدن بی دفاع ترین ها در برنخواهد داشت. آنچه که در این مدار مریض قدرت همواره قربانی شده؛ “جامعه مدنی” بوده است. تنها راه گریز از قربانی شدن در این میدان، رفتن به درون دولت هست. دولت بزرگ و بزرگتر می شود، دولت به چیزی مانند غولی عظیم الجثه (؛ لویاتان) بدل می شود که در مقابل آن هر چیز کوچکی برای حفظ حیات خود می ترسد و می هراسد.
سه.
“جامعه مدنی”؛ میدان ترس های فروخورده است. بازی در میدانی که قرارداد اجتماعی آن بین کنشگران مبتنی بر هراس و ترس شکل گرفته باشد، شکل دیگری از رولت روسی هست. اعتماد بین کنشگران مدنی رخت بربسته و همه این کنشگران در این بازی نقش هایی را برعهده می گیرند که از همان ابتدا روابط بین شان به چیزی مانند خودی / غیرخودی تقلیل می یابد. معنای مشارکت هم در این بازی چه کسی می تواند شرح دهد؟ کنشگران مدنی به میدان بازی ای گام نهاده اند که سرانجام نقش ها چیزی جز فرسایش و انهدام نخواهد بود. تجربه کوتاه مدت نهادهای مدنی و شخصیت های مدنی مستقل در جامعه ایران دقیقن ازهمین جا به وجود آمده است.
چهار.
“جامعه مدنی”؛ سوپاپ اطمینان قدرت شده است. وقتی به سرنوشت همه حضورها و مشارکت ها اندیشیده شود، در میانه همه اتفاق ها و رخدادها چیزی که عیان می شود نشانه هایی از قدرت محافظه کارانه هست که اندکی فضا را در زمانی کوتاه برای حضور نهادهای مدنی و شخصیت های مدنی مستقل باز می گذارد(؛ درجه تب که بالا می رود باید جامعه را پاشوره کرد.) جامعه مئنی در میان پیش داوری های گذشته گرایانه و نگرانی های آینده قدرت سرگردان و سردرگم می ماند. جامعه مدنی در ایران در میان گذشته و آینده سرگردان است و ایمان خود را به موجودیت خویش از دست داده است. جامعه مدنی درحال احتضار هست.
پنج.
“جامعه مدنی”؛ تجربه ای مداوم از زیستن هست. جامعه مدنی جا یا مکانی نیست بلکه فرآیندی از “بودن” در جهان هست و یا شکلی از “شدن”. کنشگر مدنی در این میدان همواره حاضر هست، این گونه نیست که باید کسی او را مورد خطاب واقع کند که به درون جامعه مدنی گام نهد. وقتی که جامعه مدنی گیر نکرده باشد یا جزیی از دولت نشده باشد و یا سوپاپ اطمینان نشده باشد؛ آنگاه می شود به این میدان بازی ایمان پیدا کرد و سرمایه فرهنگی / اجتماعی ات را در آن خرج کرد. اما آنچه که حاصل تجربه تاریخی جامعه ایرانی هست، متاسفانه چیزی خلاف این فرآیند را نشان می دهد. جامعه مدنی؛ آن چیزی هست که انگار هیچ وقت تجربه نشده باشد. در این مورد مثال واضحی که نویسنده خود تجربه اش نموده: “جامعه کنشگران مدنی برازجان” هست.
شش.
“جامعه کنشگران مدنی برازجان”؛ تجربه ای از حضور خودجوش و مستقل افرادی هست که مسئولیت پذیری اجتماعی در شکل گیری آن دخیل بوده است. اما اگر جامعه مدنی را مانند فرآیند و چیزی درحال شدن درنظر بگیریم، این نهاد مدنی در نخستین مرحله از مراحل بودنش، زمین گیر شده است. تجربه نویسنده در این میدان بسیار واضح و روشن، حاکی از آن هست که کنشگران همواره نیازمند دعوتنامه برای کنشگری مدنی بوده اند، در صورتی که کنشگری مدنی مانند “حق” و “مسئولیت”؛ در اختیار شهروند مدرن قرار گرفته است. متاسفانه تجربه زمین گیر شده “جامعه کنشگران مدنی برازجان”، نشانه ای هست از تمام کنش هایی که در ابتدا با شوق و ذوق همراه بوده اما با برخورد با موانع و مشکلات، به طور تدریجی به فراموشی سپرده می شود. نویسنده در این جا تمام موارد پیش گفته را به عنوان دلایل زمین گیر شدن این نهاد مدنی در نظر گرفته است.
هفت.
تجربه “جامعه کنشگران مدنی برازجان”؛ همان شکلی از مشارکت اجتماعی هست که نمی تواند تجربه ای بلندمدت باشد اما تجربه زیسته در جامعه مدنی دقیقن و دقیقن از همین کارها و کنشگری های کوچک سامان می یابد؛ اگر که حتا تجربه ای کوتاه باشد اما تلاش و کوشش برای دمیدن حیات در این تجربه های محتضر هم می تواند شکلی از کنشگری مدنی به خود بگیرد. تمام کنشگری های مدنی در جهان جدید همان گونه که گفته شد دو چهره دارد؛ چهره ای که عیان هست و چهره ای که تاریک هست. من در این جا به قصد بازنمودن چهره تاریک تجربه مدنی ای مانند “جامعه کنشگران مدنی برازجان”، این هشدار را به همه کنشگران مدنی می دهم که در بی کنشی و فاصله گرفتن از جامعه مدنی، تنها شکست های مان بیشتر می شود. هر فضایی که مبتنی بر مشارکت و همکاری و همیاری شکل گرفته باشد، بی شک نیازمند حضور بی دریغ و بی چشمداشت همگان هست. تجربه “کنشگران مدنی” می تواند شکلی از همه چیزمان در جامعه مدنی باشد.