یک. سینما، امتداد بینایی و چشم انسان مدرن است
«مارشال مکلوهان»، نظریه پرداز کانادایی و مبدع نظریه ی دهکدهی جهانی، رسانه را امتداد حواس دانسته است. متأثر از این نظریه، شاید بتوان فرض کرد که بینایی انسان سنتی ، امتداد یافت و در جهان مدرن به اختراع سینما انجامید. بر پایهی این تأویل، سینما چشم انسان مدرن شد. وجه تمایز دورهی سنت و دورهی مدرن در فرهنگ غرب، مبتنی بر همین امر دیداری و بینشی است که تأمل ورزیدن در جهان را از امری شنیداری به امری دیداری مبدل نموده است. دنیای جدید در فهم و درکی از جهان صورت بندی شده که هژمونی «نگاه خیره»، همه چیز را در چشم اندازی از نگرش ها فرو برده است. همان گونه که با ایجاد پرسپکتیو در نقاشی مدرن بود که جهان طراحی و نقاشی، جهان را دیگرگونه تعریف نمود. در ادامه، با ایجاد دنیای تصاویر متحرک سینما، اتقلابی دیگر در نحوه ی دیدن جهان رخ داد و امر سینما را درجهت امتداد حواس انسانی بنا نهاد.
در سالن سینما انسان به خود می نگرد و به چشم خویش از منظر دیده ی چشم دیگری (کارگردان) خیره می شود. سینما، گویا آینه ای است که انسان با خیره شدن به آن، ذهنیت و رؤیای خود را در بیداری، به تماشا می نشیند و خواب دیگری را نیز دیده و تعبیر می کند. سالن تاریک سینما، همچون بستری از ناخودآگاه انسانی، همه ی آن آرزوها و امیال و خواسته های واپس زده شدهی نهاد بشر را در خود حمل می کند؛ همه ی آن انرژیهای حیات-بخش و لیبیدوهای جنسی را حمل می کند و همین خود، هم چون بازتاباندن دنیایی می ماند که همواره در ضمیر ناخودآگاه انسانی نادیده انگاشته می-شد و با کشف دنیای سینما، از سردابه ها و تاریکخانه های روانی به در آمد و خودش را در قالب سینما محقق نمود. رؤیاهایی که از خواب و بی-توجهی بیداری گرفته شدند و آن گاه صنعت سینما بود که جهان خفته ی ناخودآگاه بشر را تلنگری زد و از غفلت و بی توجهی رهانید.
شاید با همین استدلال؛ «ارسطو … در نهایت حس بینایی را برتر از همه حواس دیگر دانسته» و نوشته: «بینایی بیشتر از همهی حواس دیگر به ما یاری میرساند تا (چیزها) را بشناسیم. این امتیاز حس بینایی و یکی انگاشتن آن با دانایی را افلاطون نیز مطرح کرده بود و تا امروز هم در سخن فلسفی غرب باقی مانده است».
سینما، با عضو اقتدارگرای انسان(چشم)، تعامل مداوم دارد؛ در نتیجه، تأثیر آن بر انسان، بیش از دیگر رسانه هاست. تعامل سینما با انسان، تعامل تمامیت خواهی (توتالیتاریستی) است و بر همین اساس، چشم انسان در برابر چشمان خیره ی سینما، تسلیم و منفعل است و داده های سینما را می-پذیرد. تحقق امر مدرن در افزارها و دنیای پیچیده ی انسان مدرن، گونه ای از بهت و ابهام را برای او به همراه آورده و این صورت بندی گفتمانی دنیای مدرن، او را منقاد و تسلیم نموده است. در واقع، چونان امواج سهمگین مدرنیته، قوی و خانمان برانداز بوده که «هر چیز سفت و سختی را دود کرده و به هوا فرستاده است»؛ از همین رو مواجهه با سینما و امر بصری مدرن، هم¬چون مواجهه با سونامی یا گردبادی سهمناک بوده که خانمان انسان سنتی را ازجا برکنده است؛ گویا این مکافات توانایی و فهم جدید بشریت از جهان بوده است.
دوم. سینما؛ رؤیای جمعی و خواب در بیداری است
سینما؛ «چشمان باز و بسته» است. خواب انسان سنتی در دوران مدرن به رؤیای سینما تبدیل شده است. اگر انسان سنتی از فرط خستگی کار روزانه و تاریکی شب، چشمان خود را می بست و تجربه ای فردی را در خواب به نظاره می نشست، انسان مدرن، در بیداری به سالن تاریک سینما می رود و با چشمانی باز، رؤیایی را به صورتی دسته جمعی، به تجربهی فردی خود می کشاند.
انسان سنتی، روز قبیله ای داشت و در خواب شب، فردگرایی خود را بروز میداد. انسان مدرن اما، در زندگی روزمره ، فردیت خویش را بروز می دهد و جمع گرایی (قبیله گی) خود را در تاریکی سالن سینما، تجربه می کند. گوئیا ناخودآگاه جمعی انسان مدرن همواره به همراه او زیست می کند و به همراهش گام برمی دارد و خود را در سالن سینما، پیاده رو، پاساژها و… محقق می کند. دنیای جمعی و همبسته ای که فرد مدرن را در برگرفته و او را همواره در سپهری از گفتمانهای مختلط تعریف کرده است.
در خواب انسان سنتی، حق انتخاب و بروز فردیت معنا ندارد و در اصل، خواب دیدن، کنشی ناخودآگاه و جبری است. اما سینما رفتن، رؤیا دیدن اختیاری انسان مدرن است که فرد با خرید بلیت، فردیت خود و حق انتخاب خویش را نشان میدهد. درواقع، نظام هژمونیک و قدرت ساختارین سنت، حتی در ناخودآگاه سوژه های مدرن رسوخ کرده و به گونه ای از بازتولید ناخودآگاه جمعی را – به زعم کارل گوستاویونگ- بازسازی نموده که حتی در خواب ها و رؤیاهای انسان پیشامدرن، همان ابژه ها و روایت ها بازتولید می شده است.
انسان (تماشاگر)، حتی پیش از ورود به سالن سینما نیز در حال رؤیا دیدن است. قدرت هژمونیک سینما در دنیای مدرن به مثابه¬ی همان قدرت پساهژمونیک به زعم نگری- هارت(فیلسوفان پسامارکسیستی ایتالیایی و آمریکایی و نویسندگان کتاب «امپراتوری» و «انبوه خلق») می باشد که قدرت را از امری بیرونی به امری درون-ماندگار در زیست سوژه¬های مدرن مبدل می¬سازد و به زعم میشل فوکو؛ فیلسوف معاصر فرانسوی، به زیست-سیاست انسان مدرن داخل می شود ، این پیچیدگی دنیای مدرن است که دیگر نیاز به آن نیست که او به خواب برود تا در انقیاد دنیای هژمونیک کهن الگوها درآید، بلکه به زعم رولان بارت، این اسطوره ها در دنیای مدرن به خیابان ها و پیاده روها آمده اند و همراه با زیست روزمرهی انسان مدرن در حال زیستن و گذران اوقات می باشند. چنان هم نفس و همراه و همزاد با انسان مدرن حرکت می کنند که گویا زنده اند و رؤیا را در همین لحظه و اکنون در حال بازیابی و بازتولید هستند.
دریافت تبلیغات فیلم، تخیل فرد را تحریک کرده و فرد به این دلیل که در ذهن خود درگیر رؤیا می شود، تا لحظه ی آغاز فیلم ادامه دارد. «خلأ ذهنی، فقدان دلمشغولی و خمودگی در جلوی فیلم نیست و بهخاطر فیلم است که او رؤیایش را می بیند بی آنکه آن را بداند، حتی پس از آن¬که تماشاگر شود. «موقعیت سینمایی» وجود دارد و این موقعیت، «پیش- هیپنوتیزم» است. برطبق یک مجاز حقیقی، تاریکی سالن از پیش توسط «عالم رؤیای سپیده-دم» تجسم می شود ( به زعم فروید و بروئر، پیش نیاز هیپنوتیزم است) که مقدم بر آن است و او را از این خیابان به خیابانی دیگر، از این پوستر به آن پوستر می کشاند، و سرانجام او خودش را در یک مکعب معمولی، تاریک و عادی دفن می کند، جایی که جشنواره ها، جلوه ها را همان فیلمی می نامند که به نمایش درخواهد آمد.»
منبع: بخشی از کتاب ” تاریخ سینما در بوشهر” اثر حمید موذنی منتشره در انتشارات شروع می باشد.