مهدی سحابی سال ۱۳۲۲ در قزوین بدنیا آمد. وی پس از طی دوره ی دبیرستان ، وارد دانشکده ی هنر های زیبا ی دانشگاه تهران در رشته ی نقاشی شد. پس از مدتی تحصیل را نیمه کاره رها کرد و برای ادامه ی تحصیل در رشته ی کارگردانی سینما به ایتالیا سفر کرد و در فرهنگستان هنر های زیبای رم ، مشغول به تحصیل شد. پس از مدتی آنرا نیز رها کرد و به ادبیات ،نقاشی و تر جمه ی ادبی روی آورد. او در هنر نقاشی نیز فعال بوده و نمایشگاههای متعددی با مضمون صورتک های متعدد انسانی ، در ایران و جهان بر پا نموده است.
سحابی با ترجمه کتاب ” زمان از دست رفته ” پروست ، خواننده کم حوصله ی نسل جدید را به سمت ادبیات کلاسیک سوق داد .او با روزانه هشت ساعت به مدت یازده سال،کار بر روی این کتاب، خواننده را به کاوش در حقایق عام و بسیار مهمی می برد ، که اگر کوچک به نظر می رسند ، به این دلیل است که در عمق قرار دارند.
سحابی با ترجمه های منظم،روان و مداومش از نویسندگان کلاسیکی چون پروست ، بالزاک، غولی چون سلین و یا فلوبر که احیای مجددش با نام این مترجم گره خورده است ؛ اغلب زبانهای دشواری دارند و جان مترجم را به لب می رسانند ، جایگاه ویژه ای در ادبیات و بسیار فراتر از یک مترجم صرف به خود اختصاص داده است.
او در ترجمه هایش نقش یک باز آفریننده را ایفا می کند. نقشی که هر چه قدر نادیده انگاشته شود ، باز هم از آن آفرینش سهم عظیمی به او می رسد. سحابی برای انتقال شور عاطفی، صراحت، برندگی زبان و هزل تلخ و شیرینی که مختص سلین است و هیچ کس در این زمینه به پای او نمی رسد ، مهارت بی نظیری از خود نشان می دهد ؛زبانی که خود سلین درباره ی آن گفته است : ” دستورش پیشم محفوظ است ”
سلین در آثارش از” زبان محاوره “با چاشنی “زبان آرگو” استفاده می کند ،که این خود کار مترجم را صد چندان سخت تر می کند. اما سحابی با قدرت و تسلط فوق العاده اش، زبان سلین را به گونه ای ترجمه می کند که گویی با شخصیت هایی از مردم عامیانه ی شهر و دیار خودمان روبرو هستیم . او با تر جمه اش ،شخصیت های سلین را از کوچه پس کوچه های دیاری غریب به وطن خود آورده و ما را بدون هیچ گونه حس غربت و بی گانگی با یکدیگر آشنا و هم کلام می کند.
سحابی ، درباره ی نقش مترجم در ترجمه ی یک اثر می گوید : ” اینکه می گویم وقتی به ترجمه ادبی می رسیم ، مترجم نباید دیده شود ؛ ممکن است حکم بی رحمانه ای باشد . شاید تسکین درد این است که مترجم بداند ، در کار بسیار مهمی دخالت کرده است . او در تب و تاب و شور آفرینش با مولف و نویسنده وارد مشارکت شده است . مثل آهنکاری که در ساختن یک بنای فخیم معماری از او کمک بخواهیم اما بعد از اتمام کار دیگر تیر آهنها را نمی بینیم. ترجمه به نظر من چنین سهمی از آفرینش می گیرد. ”
سحابی در تر جمه هایش نمی آفریند ، بلکه از دور در خلق آثاری که قبلا آفریده شده اند ، مشارکت دارد. و این سهم عظیمی است در خلقت یک اثر ، که هر مترجمی نمی تواند داشته باشد. چون که علاوه بر مهارت ، نیاز به شم و شناختی غریزی دارد . او خود ترجمه را “یک کار بسیار دقیق فنی در انتقال یک اثر آفریده شده می داند.”
او در آفرینش آثار غول های بزرگ ادبیات ، دخالت مستقیم دارد و هنگامی که دست به ترجمه ی آثار پروست ، سلین ، فلوبر ، استاندال و … می زند ، خوب می داند که در کار سترگی مشارکت کرده است.
مهدی یزدانی خرم در باره سحابی و نقش ترجمه هایش می گوید : ” او با ترجمه هایش تفکری ویژه را منتقل کردکه تاثیر عمده اش برای نسل جدیدتر بود ؛ نسلی که آثاری انقلابی تر و ساختار شکنانه می طلبید و ناگهان این روحیه را نه فقط در نویسندگان معاصر و زنده امروز بلکه در نام هایی یافت که سالهای سال بود از مرگ آنها می گذشت. در فلوبر و روحیه ی ضد اجتماعی اش ، در استاندال و انقلابی گری و تاختنش به نهادهای سنتی قدرت ، در پروست و زوال چند صد سال زیبایی طبقاتی ، در سلین و باز نمایی چرک و خونی که با نیشتر قلم او بیرون پاشید و کام فرانسوی های عصا قورت داده را تلخ کرده بود. این نکته است که سحابی را در مقام فردی قرار می دهد که می تواند با ترجمه ی پرسش هایی بنیادین ، فکری جدید برای همزبانان خود به وجود بیاورد. اینجاست که مترجم می تواند از جایگاه دست دومی خود کنده شود و همچون بسیاری از نویسندگان و شاعران فکر تولید کند ؛فکری که با توجه به انتخاب و رویه ی آثار ترجمه شده اش به وجود آمده. ”
سحابی نیاز به روشنگری و باز نمایی آن در جامعه امروز ایران را به خوبی درک کرده بود .پس به سراغ نویسندگان کلاسیک مدرنی رفت تا بتواند این نیاز را در خوانندگان امروز ایرانی ، برطرف کند. او به عنوان یک مترجم ، با انتخاب هایش توانست مسیر تازه ای برای دگرگونی و کنکاشی متفاوت باز کند.
مهدی سحابی با تسلط اش به سه زبان ایتالیایی، فرانسه و انگلیسی تا پایان عمرش ۳۵ اثر را ترجمه کرد . او صبح روز دوشنبه آبان ماه ۱۳۸۸ ، در دهکده ای نزدیک به پاریس درگذشت و پیکرش در ایران به خاک سپرده شد . روحش شاد و اثرش مندگار !