هامون: نوشتار ذیل به قلم دکتر مصطفا مهرآیین؛ فارغ التحصیل دکتری جامعه شناسی دانشگاه تربیت مدرس و از جوانان نخبه استان بوشهر می باشد. ایشان عضو هیئت علمی پژوهشگاه انقلاب اسلامی و همچنین پژوهشکده بین المللی زلزله شناسی بوده است. در حال حاضر ایشان به مدت سه سال موسسه علوم انسانی “رخداد تازه” را بنیان نهاده و به مدیریت آن در تهران همت گمارده است. ایشان هم چنین مقالات و یادداشت هایی در روزنامه های اعتماد و شرق و ماهنامه های مهرنامه و اندیشه پویا داشته است.
بی شک یکی از مهمترین موضوعات در حیات اجتماعی امروز انسانی که هم به لحاظ کمی و هم به لحاظ کیفی ذهن عمده انسان ها را به خود مشغول داشته مساله ماهیت روابط عاشقانه انسانی،نظم و منطق درونی حاکم بر آن، نوع روابط عاشقانه عملی شده در تاریخ گذشته انسانی، تحولات صورت گرفته در شکل و محتوای روابط عاشقانه انسانی، فرم و محتوای روابط عاشقانه فعلی انسانها، تاثیر جامعه بر روابط عاشقانه انسانی و بالاخره تاثیر عشق بر ساختار اجتماعی جوامع انسانی است. درگیر شدن با این پرسش ها و پاسخ گفتن به آن ها موضوع دانشی است که اکنون آن را با عنوان نسبتا غریب «جامعه شناسی عشق» می شناسم. در مجموعه یادداشت های آینده می کوشیم نشان دهیم در این قلمرو مطالعاتی از چه موضوعاتی سخن گفته می شود و این موضوعات چگونه صورتبندی و پردازش می گردند.اما، قبل از ورود به بحث جامعه شناسی عشق و مسائل مربوط به آن، در یادداشت نخستین خود نشان خواهیم داد تاکنون متفکران علوم انسانی از منظر چه دانش هایی به مطالعه این موضوع پرداخته اند. شاید طرح این مباحث از این منظر دارای اهمیت می باشد که هر یک از آن ها به نحوی بر شکل گیری دانش جامعه شناختی در خصوص عشق موثر بوده اند و شناخت آن ها به فهم ما از شیوه پرداختن جامعه شناسی به موضوع عشق کمک خواهد کرد:
الف) روایت شناسی عشق
روایت شناسی عشق یعنی مطالعه عشق از منظر روایت هایی که کنشگران اصلی عشق(اعم از عاشق یا معشوق) از روابط عاشقانه خود ارائه می کنند. هدف این گونه مطالعات، ارائه یک روایت زنده از منطق درونی عشق است. استرنبرگ را شاید بتوان مهمترین محقق این حوزه دانست. استرنبرگ در مطالعات خود درباره عشق پس از روبرو شدن با دو نمونه خاص روابط عاشقانه به مطالعه روایت شناسانه عشق پرداخت. او در مطالعات خود با خانواده ای روبرو شد که در آن زن و مرد به طور دائم گرفتار بگو و مگو و منازعه بودند و استرنبرگ چنین فکر می کرد که آنها به زودی از هم جدا می شوند. درسوی دیگر خانواده آرام و عاشقی دید که فکر می کرد تا همیشه با هم زندگی خواهند کرد. نتیجه برعکس بود. زن و مرد آرام و عاشق از هم جدا شدند و زن و مرد اهل منازعه به زندگی خود ادامه دادند. استرنبرگ به این نتیجه رسید که یکی از مهمترین عوامل در حفظ یا گسست روابط، «آرمان» رابطه است.آرمان آن دو فرد اهل بگو و مگو از رابطه همین چالش ها بود و آنها از رابطه خود راضی بودند؛ برعکس آرمان آن دو فرد عاشق و آرام در رابطه، آرمان «آزادی»، بویژه از سوی مرد، بود که منجر به جدایی شد. از اینرو، استرنبرگ درپژوهش خود با عنوان « روایت های عشق» کوشید از طریق بکار گیری روش های کیفی به استخراج بیست و پنج روایت از عشق بپردازد که هر یک مبتنی بر آرمانی از قبیل عشق به مثابه هنر، جنگ، دین، ترور، کلکسیون، اعتیاد، و…..بودند.
ب) مطالعه گفتمانی عشق
در مطالعات گفتمانی عشق که می توان رولان بارت با کتاب «گفتمان عشق» را برجسته ترین محقق آن دانست، به عشق به عنوان یک صورتبندی یا دنیای زبانی نگریسته می شود که محقق باید بتواند نخست به توصیف دقیق این جهان زبانی بپردازد و سپس به این پرسش پاسخ دهد که این صورتبندی زبانی معنای خود را از رابطه تقابلی با کدام صورتبندی های دیگر بدست می آورد و در نهایت این پرسش را مطرح سازد که چه شرایط سیاسی- اجتماعی تولید این صورتبندی زبانی از عشق را ممکن ساخته است. رولان بارت در تحقیق برجسته خود البته تنها به پرسش نخست این نوع پژوهش پاسخ گفته و کوشیده است نشان دهد دنیای زبانی عشق از چه اجزایی برخوردار است و این اجزاء از معنایی نزد عاشق و معشوق، بویژه عاشق، برخوردارند. شاید یکی از مهمترین ایده های بارت در این کتاب ایده وی در خصوص مراحل عشق باشد که شناخت آن برای فهم این پدیده بسیار مهم است. بارت معتقد است عشق از سه مرحله ۱- اسارت آنی، ۲- مواجهات، و ۳- دنباله ماجرا برخوردار است که در هر یک از این مراحل عاشق و معشوق از ژانرهای خاص زبانی برای بیان خود و احساسشان بهره می گیرند. به عنوان مثال، عاشق در مرحله اسارت آنی که آغاز دلباختگی اوست از عبارت هایی همچون «جهان چقدر زیباست»، «آسمان چقدر آبی است»، « این همان خودش است که دنبالش بودم»،و…. زیاد سخن می گوید.
ج) مطالعه جغرافیای عشق
در مطالعه جغرافیای عشق یا به عبارت دیگر مطالعه محیط های تجربه عاشقانه، محقق به مطالعه تحول تاریخی محیط های تجربه عشق، تاثیر این محیط ها بر نوع تجربه عاشقانه و همچین تاثیر عشق بر فهم بعدی عاشق و معشوق از این محیط ها می پردازد. به طور کلی ما با سه دسته محیط تجربه عشق روبرو هستیم: محیط هایی که وجود خارجی نداشتند. درادبیات باستان عاشق و معشوق عمدتا در «خواب » همدیگر را ملاقات می کردند و این ملاقات ها در محیط های رویا گونه صورت می گرفت. در مراحل تاریخی بعدی محیط هایی همچون جنگل، مزرعه، غارها، چاه ها، اتاق های متعدد درون دربارها، مسجدها، صومعه ها و…. به عنوان مکان های امن برای دیدارهای عاشقانه شاخته شد. این نکته از آن رو دارای اهمیت بود که در دوران کلاسیک به عشق به عنوان امری مخرب در مقابل خانواده و جامعه نگریسته می شد و روابط عاشقانه لزوما باید در محیط های مخفی تجربه می گردید. در جهان امروز، نیز بنا به شرایط آن، ما با محیط های جدید و البته آشکار روابط عاشقانه از قبیل کافی شاپ ها، رستوران ها، نیمکت های درون پارک ها، فضای درون فیلم های سینمایی عاشقانه، محیط های مجازی همچون فیس بوک، تلفن، اتاق های چت،و…..روبرو هستیم که چنانچه گفته شد از تاثیرات خاص خود بر تجربه عاشقانه برخوردارند.
د) مطالعات روانشناختی عشق
چنانچه می دانیم هدف مطالعات روانشناختی مطالعه فرآیند تکامل روانی انسان و عوامل مثبت و منفی تاثیر گذار بر رشد روانی انسان،مطالعه فرآیندهای روانی حاکم بر تجربه های ذهنی- روانی انسان از جهان و بالاخره مطالعه اختلال های روانی است که انسان ها با آن روبرو می شوند. در مطالعات روانشناختی عشق، از تاثیر عشق پدر و مادر بر سیر روانی تحول کودک به عنوان یکی از عوامل کلیدی تاثیرگذار بر تجربه های عاشقانه بعدی فرد سخن گفته می شود که محققان باید در تحقیقات خود به آن بپردازند. فروید و اریک فروم را می توان دو متفکر تاثیر گذار در این حوزه بحث دانست که هر یک به شیوه خود از تاثیر رابطه پدر و مادر با کودک بر روابط عاشقانه بعدی فرد سخن گفته اند. در مطالعات روانشناختی عشق همچنین از تجربه روانی عشق توسط عاشق و معشوق سخن گفته می شود که این مطالعات را به مطالعات پدیدارشناختی عشق نزدیک می سازد. در این مطالعات به این پرسش پاسخ گفته می شود که زن و مرد عاشق از چه تجربه روانی به هنگام تجربه عشق برخودار می باشند و این تجربه چه تاثیری بر شخصیت آنها می گذارد.کریستوا و لاکان را می توان مهمترین متفکران این حوزه فکری دانست.
ه) مطالعات فرهنگی عشق
مطالعات فرهنگی عشق را می توان ادامه مطالعات گفتمانی عشق دانست. بنا به مطالعات فرهنگی، تنها راه دستیابی ما به پدیدنده های جهان مکانیسم و راه «زبان» و صورتبندی های زبانی است. نکته مهم اما اینجاست که به صورتبندی های زبانی نباید تنها به عنوان نظام های معنایی نگاه کرد؛ صورتبندی های زبانی صرفا نظام های معنایی خنثی نیستند، بلکه این صورتبندی ها محل منازعه منافع هستند. زبان خنثی نیست؛هم فرم و هم محتوای زبان هر دو ابزارهای ایدئولوژیک بیان منافع هستند که افراد و نهادها با استفاده از آنها و درگیر در درون دنیای آنها به تلاش برای دستیابی به منافع خود می پردازند. بنابراین، زبان عشق که تجلی آن را در زبان و عاشق و معشوق می بینیم، زبانی خنثی نیست. می توان این سئوال را در مقابل این زبان مطرح کرد که چگونه فرم و محتوای آن به عنوان محمل قدرت عمل می کند و فراتر از آن چگونه زبان عشق می تواند در راستای قدرت ساختاری حاکم حرکت کند و به بازتولید آن بپردازد. پاسخ به این پرسش ها وظیفه مطالعات فرهنگی عشق است.
در کنار قلمروهای مطالعاتی بالا می توان از شیوه های مطالعاتی دیگر عشق همچون مطالعه فلسفی عشق، مطالعه الهیاتی عشق و…. نیز سخن گفت که طبعا هر یک از آن ها از اهمیت خاص خود برخوردارند که باید در جای دیگر به بررسی آنها پرداخت.
بررسی موضوعاتی از قبیل ماهیت روابط عاشقانه انسانی، نظم و منطق درونی حاکم بر آن، نوع روابط عاشقانه عملی شده در تاریخ گذشته انسانی، تحولات صورت گرفته در شکل و محتوای روابط عاشقانه انسانی، فرم و محتوای روابط عاشقانه فعلی انسانها، تاثیر جامعه بر روابط عاشقانه انسانی و بالاخره تاثیر عشق بر ساختار اجتماعی جوامع انسانی در کانون دانشی جای دارد که اکنون آن را با عنوان نسبتا غریب «جامعه شناسی عشق» می شناسیم. می کوشیم با تشریح برخی نظریه های جامعه شناختی عشق، نشان دهیم که امکانات دانش جامعه شناسی در مطالعه عشق چه می باشد و جامعه شناسان چگونه به مطالعه عشق می پردازند. بااین حال، پیش از تشریح این نظریه ها، باید روشن سازیم منظور یا تعریف ما از «عشق» چیست و جامعه شناسان به هنگام تحلیل پدیده عشق اصولا به تحلیل چه چیزی مشغول هستند؟ بی آنکه وارد پیچیدگی های بحث شوم، بر این ادعا اصرار دارم که عشق اصولا پدیده ای تعریف پذیر نیست. از این رو، بنا به آنچه منطقیون می گویند، ما در اینجا تنها قادر خواهیم بود معنای موردنظر خود از عشق را روشن سازیم و به توضیح این نکته بپردازیم که وقتی از عشق سخن می گوییم، مراد ما از این مفهوم چیست و شاخص های عینی آن کدامند؟
رابرت جی استرنبرگ در مطالعه خود با عنوان «روایت های عشق» یکی از بهترین پاسخ ها در خصوص چیستی عشق را در اختیار ما قرار داده است. استرنبرگ در مطالعات خود درباره عشق پس از روبرو شدن با دو نمونه خاص روابط عاشقانه به مطالعه روایت شناسانه عشق پرداخت. او در مطالعات خود با خانواده ای روبرو شد که در آن زن و مرد به طور دائم گرفتار بگو ومگو و منازعه بودند و استرنبرگ چنین فکر می کرد که آنها به زودی از هم جدا می شوند. درسوی دیگر خانواده آرام و عاشقی دید که فکر می کرد تا همیشه با هم زندگی خواهند کرد. نتیجه برعکس بود. زن و مرد آرام و عاشق از هم جدا شدند و زن و مرد اهل منازعه به زندگی خود ادامه دادند. استرنبرگ به این نتیجه رسید که یکی از مهمترین عوامل در حفظ یا گسست روابط، «آرمان» رابطه است.آرمان آن دو فرد اهل بگو و مگو؛ از رابطه همین چالش ها بود و آنها از رابطه خود راضی بودند؛ برعکس آرمان آن دو فرد عاشق و آرام در رابطه، آرمان «آزادی»، بویژه از سوی مرد، بود که منجر به جدایی شد. از اینرو، استرنبرگ در پژوهش خود با عنوان «روایت های عشق» کوشید از طریق به کارگیری روش های کیفی به استخراج بیست و چهار روایت از عشق بپردازد که هر یک مبتنی بر آرمانی خاص بودند: ۱- عشق به مثابه اعتیاد ۲- عشق به مثابه هنر ۳- عشق به مثابه تجارت ۴- عشق به مثابه جزیی از یک کلکسیون ۵- عشق به مثابه کتاب آشپزی ۶- عشق به مثابه خیال¬ورزی ۷- عشق به مثابه بازی ۸- عشق به مثابه باغبانی ۹- عشق به مثابه حکومت کردن ۱۰- عشق به مثابه تاریخ ۱۱- عشق به مثابه وحشت و ترور ۱۲- عشق به مثابه خانه و خانواده ۱۳-عشق به مثابه شوخی و تفریح ۱۴- عشق به مثابه راز ۱۵- عشق به مثابه پلیس¬بازی ۱۶- عشق به مثابه هرزه¬نگاری ۱۷- عشق به مثابه بهبودی ۱۸-عشق به مثابه مذهب ۱۹- عشق به مثابه علم ۲۰- عشق به مثابه داستان تخیلی ۲۱- عشق به مثابه تئاتر ۲۲- عشق به مثابه سفر ۲۳-عشق به مثابه جنگ ۲۴- عشق به مثابه بافتنی(خیاطی کردن).