این گونه عادت کرده ایم که وقتی شخصی را با ویژگی های خاص جسمی و ذهنی می بینیم، سریعن موتور مقایسه گر ذهن خود را روشن کنیم و به مقایسه این فرد با افراد دیگر و حتا خودمان بپردازیم. در اکثر اوقات نتیجه تفکرمان نیز یکسان است: این شخص دارای فلان معلولیت است پس نمی تواند به خوبی زندگی کند، از کیفیت خوبی در انجام کارها برخوردار نیست و سربار دیگران است!
حال چه باید کرد که فرد مورد نظر کیفیت زندگی خود را بازیابد؟ هر کس می تواند راه کارهای متفاوتی پیشنهاد کند از تصویب قوانین حمایتی گرفته تا آموزش حرفه و فنون متناسب با فیزیک معلولین.
هرکاری که به فکر و ذهن ما می رسد می تواند نتیجه خوبی باشد اما همه بخشنامه ها و قوانین روی کاغذ مانده اند و حتا آموزش های تئوری و عملی معلولین زمانی به بار می نشیند که این قوانین و ایده ها مجری خوبی داشته باشد. حالا مجری خوب از کجا بیاوریم؟!
به عنوان یک معلم عقیده دارم پاسخ پرسش در آموزش نهفته است؛ اگر به جملات ابتدایی این نوشته دقت کنیم متوجه می شویم که طرز فکر ماست که مسبب این اتفاقات می شود. اگر طرز تفکر ما باعث می شود که معلول را با معلولیتش ببینیم باید نوع تفکرمان را تغییر بدهیم و جنبه مثبت قضیه را پیدا کنیم.
باید یاد بگیریم نقاط قوت هر شخص را هم ببینیم و با توجه به آن توانمندی ها برنامه ریزی کنیم و بخشنامه صادر کنیم…
متاسفانه دید جامعه ما نسبت به معلولین در اکثر اوقات کاستی های فراوانی را می بیند. اگر جامعه آموزش ببیند که توانایی های معلول را هم ببیند حتمن در آینده شاهد این خواهیم بود که معلولین بتوانند از کیفیت زندگی بهتری برخوردار شوند و در زندگی اجتماعی مشارکت بیشتری داشته باشند.
یک تجربه
سال قبل در کلاس سوم راهنمایی دانش آموزی داشتم که مادرزادی معلول بود و نمی توانست راه برود اما در مدرسه عادی درس می خواند و همراه با بقیه دانش آموزان به مدرسه می آمد و در مسایل درسی هم جزو متوسط ها بود با وجودی که معلول بود، اما دوستان زیادی داشت و همکلاسی هایش ارتباط خوبی با او برقرار می کردند. یک نکته جالب که از او در ذهنم مانده این است که بعضی زنگ های تفریح با ویلچر می آمد به حیاط مدرسه و روی نیمکت می نشست و دوستانش که سالم بودند با ویلچر او بازی می کردند. قطعن دوستان او در آینده، درک بهتری نسبت به دیگران درباره معلولیت خواهند داشت که اگر این دانش آموز مثل بقیه در مدارس استثنایی درس می خواند، دوستان او فرصت «تغییر نگاه» را از دست می دادند.