۱.فرآیند و جریان لحظات با خود تصاویری را در ناخودآگاه انسان برساخته می کند. این ایماژها و تصاویر درازدامن هستند و برخی از اشکال و برجستگی های اش برای فرد تا همیشه باقی می ماند، حتا در مکانیسمی روانی از نسلی به نسل دیگر به راه خود ادامه می دهد. گذر زمان به هستی و وجود انسان ها به گونه ای شکل می بخشد که گوئیا زیست آدمی همگی مبتنی بر تصاویری هست که در هزارتوی ذهن ش باقی مانده و دارد به زیست خود تداوم می بخشد. این تداوم حیات تصاویر و ایماژها در دوره کهنسالی، شکل دیگری از حیات و سرزندگی روزمره هست، که اگر تا پیش از این با فعالیت و کنش عملگرایانه، خود را به نمایش می گذاشت، اما در دوران کهولت و ناتوانی جسمانی، به درون جهان ذهنی منتقل می شود تا حیات خود را در ساحت دیگری پی بگیرد. حافظه ای برآمده از سال ها زندگی و گذران در جهان پر از تصاویر، همواره پر از خاطراتی هست که همراه با سالمند خودش را می کشد و در جهانی از سکون ها و سکوت ها، هستی اش را معنا می بخشد.
۲.رویای جاودانگی، هر ذهنی را درگیر می کند تا با پرتاب خاطرات خویش به درون حافظه جهان، هستی و وجود خود را به درون روایتی بکشاند که مهمترین کارکردش فاصله گرفتن از فراموشی هست. چه اینکه فرد چیزی را فراموش کند و چه اینکه فرد به تمامی خودش فراموش نشود. روایت خاطرات و انعکاس آن در حافظه زمان، چه بسا تنها را مقاومت و ایستادگی باشد که کهنسالان و سالمندان به آن دسترسی دارند. جهان علاوه بر اینکه ترافیکی از ایماژها و تصاویر با خودش به همراه می آورد، روایت ها نیز به مثابه شکلی از کنش انسانی، جهانی موازی را برای سوژه ها و افراد برساخته می کند تا به بودن خویش در جهان معنا بخشد. ادبیات چیزی جز همین در هم تنیدن تصاویر ذهنی و روایت های متعین نیست و از سویی نیز سینما درهم تنیدن جریان بی وقفه تصاویر و روایت هاست.
۳.پیچیدگی جهان مدرن با خود ضرورت هایی را همراه می آورد که باید در برنامه ریزی های فرهنگی به آن توجه نمود، و البته ابزارهایی به مانند سینما و ادبیات نیز بازنمایی کننده همین پیچیدگی های درونی زندگی روزمره در جهان امروز هستند. این پیچیدگی در روایتی چندساحتی خودش را بازتاب می دهد و نمی توان همه چیز این زندگی را به یک چیز تقلیل داد. تقلیل دادن به مثابه مرگ آن زندگی و زیست روزمره تلقی خواهد شد. ازهمین رو یکی از مکانیسم های دفاعی و مقاومت سالمندان، از درون جریانی از ایماژها و روایت ها شکل می گیرد. صورتبندی این جریان روایت ها/تصاویر از درون رسانه هایی همچون سینما و ادبیات می تواند پیچیدگی اش را حفظ کند و از تقلیل گرایی تن بزند.
۴.فیلم سینمایی “عشق” (Amour) به کارگردانی میشائیل هاندکه در سال ۲۰۱۲ می تواند بازنمایی فضای زیست سالمندی در کرانه های تنهایی و سکوت باشد. تنهایی و فشار زیستن برای پیرمرد فیلم، زندگی واقعی اش را تحت فشار زیست ذهنی اش قرار می دهد و ناگاه از پس تصمیمی که برای انزوا و تنهایی می گیرد، ذهن ش کبوتری را خلق می کند که از پنجره به درون خانه اش می آید، کبوتری که استعاره ای از بی تابی روایت و خلق تصاویر انباشته شده در ذهن ش و ناخودآگاه ش دارد. کبوتری که نمی تواند با هیچ وسیله ای، او را به بیرون بفرستد. پیرمرد، همسر پیرش را که حتا از جریان خاطرات و تصاویر کناره گرفته بود، را از این زندگی بی مقاومت آزاد نمود و از پی اش، دچار سرگردانی و گمگشتگی در روایت ها و تصاویرش از جهان شد. پیرمرد به مانند کبوتر آواره و بی پناهی که هیچ خاطره ای با خود ندارد، سرگردان می شود، بر روی صندلی می نشیند و به پایان جریان خاطرات و مقاومت ش می اندیشد.
۵.سرای سالمندان علاوه بر کالبد ساختمانی ای که دارد و می شود برای این واقعیت آجرین و سیمانی استانداردهایی را وضع نمود، اما درون همین سرای سالمندان نیز جریانی از تصاویر/روایت ها در حال گردش هست، جریانی که به دنبال مخاطبی می گردند تا جاودانه شوند، تا تکثیر شوند و ادامه یابند. درک این فضای انتزاعی و ذهنی، پیچیده ترین ساحت برخورد و برنامه ریزی برای سالمندان را صورتبندی می کند. آنچه که در این دو صفحه از “هامون” می آید، چه بسا تلنگری باشد به همه سیاستگذاران فرهنگی که بیش از آنکه به کالبد واقعی سرای سالمندان بیاندیشند، ضرورت توجه به جریان ذهنی بسیار قوی درون این سراها را درک نمایند.