موضوع مورد بررسی که در ذیل به آن می پردازم؛ کودک آزاری و تمام مسائل مربوط به این مسئله در جامعه است که طی سال های اخیر متاسفانه خبرهای زیادی را در مورد آن شنیده ایم، ماجرای پیگیری ما از زمانی شروع شد که پس از مطلع شدن از خبر کودک آزاری که در شهر بوشهر اتفاق افتاده بود، به دنبال پیگیری خبر و روشن شدن قسمت های بیشتری از واقعه و فکر کردن به این مسئله که چرا یک کودک بی دفاع باید دچار این چنین حادثه ی دلخراشی شود و تا سر حد مرگ برود. فاطمه؛ دختر شش ساله بوشهری که از بد روزگار چنین تجربه تلخ و دردناکی را گذرانده، اینک پس از گذشتن چند ماه از آن حادثه و به دنبال پیگیری هایی در باب وضعیت روحی، جسمانی و خانوادگی اش برآن شدیم تا همه ابعاد گسترده مسئله ایی به نام کودک آزاری، چرایی ها و چگونگی های آن و همچنین بررسی قوانین موجود و حمایت هایی قانونی که در این خصوص از طرف سازمانهای دولتی یا غیر دولتی وجود دارد، را در درون این گزارش میدانی روشن سازیم. ازهمین رو برآن شدیم که قسمت های تاریک ذهن مان را با جستجو کردن و سوال کردن از مسئولین روشن کنیم و این سرآغاز راهی سخت برای بدست آوردن خبری هرچند کوچک از فاطمه کوچولو،که نمونه ایی از ده ها کودک مورد آزار قرار گرفته است.
برای آگاه شدن از اینکه بعد از گذشت این مدت از حادثه و بحران سختی که مثل طوفان زندگی فاطمه ی کوچک را در نوردیده، چه بر سرش آمده و حال جسم و صد البته روح و روان فاطمه چطور است؟ و همزمان با آگاهی از حال و روز فاطمه بعنوان یک نمونه، پرداختن به زوایا و علت های مسئله مورد بحث یعنی؛ کودک آزاری که نیت ما در این باره فقط و فقط بررسی های جامعه شناسانه یک معضل اجتماعی و پیدا کردن و ارائه راهکارهایی برای بالا بردن سطح آگاهی جامعه از رهگذر بیان یک اتفاق تلخ بوده است و نه بزرگنمایی یا پیدا کردن سوژه ای برای رسانه ها و متقاعب آن جنجال به پا کردن، که قصدمان کمک کردن به فاطمه های دیگر برای رخ ندادن حادثه هایی اینچنین دلخراش بوده است. برای یافتن پاسخ به این سوال الزامن باید به جایی می رفتیم که فاطمه درآن نگهداری می شود…
مکان؛ شیرخوارگاه آمنه …صبح حوالی ساعت ۱۰ به بهزیستی که واقع در خیابان فاطمیه است مراجعه کردم، بنا بر اطلاع قبلی که داشتم مستقیم سراغ مسئول شیرخوارگاه رفتم، اجازه ی ورد به شیرخوارگاه را نداشتم بنابراین کنار درب ورودی منتظر آمدن ایشان شدم، بخاطر کنجکاوی سرکی توی حیاط کشیدم دیوارهای آجری و ساختمانی که در وسط یک حیاط بنا شده و چند وسیله بازی که گوشه ی حیاط گذاشته بود و دو بچه ی تقربیا ۴الی ۵ ساله ای که کنار چرخ و فلک کوچکی ایستاده بودند، تمام چیزی بود که برای لحظاتی دیدم؛ حس غمگنانه، تنها چیزی بود که در آن لحظات احساس می کردم از فکر کردن به بچه هایی که سهمشان از تمام دنیا این خانه کوچک و بدون داشتن خانواده واقعی بود. مسئول شیرخوارگاه برخورد خوبی داشتند اما پس از معرفی خودم و علت آمدنم، تمامن منکر حتی وجود فاطمه شد و از دادن هرگونه جوابی خودداری کرد، در جواب اینکه شما خودتان به گروه خبری تهرانی(روزنامه اعتماد) اجازه ورود به شیرخوارگاه و مصاحبه را دادید، جواب قانع کننده ای نداد، فقط منکر وجود فاطمه در مرکز شدند وگفت که: “همه ی مسائل اینجا محرمانه است.”
طی پیگیری های چندباره ای که از آن مرکز داشتم، با چند کارمند خانم در قسمت مربوط به امور آسیب دیدگان اجتماعی آشنا شدم. آنها هم مطلقن حرفی نزدند و محرمانه بودن قضیه را تکرار می کردند. خیلی کوتاه گوشزد کردند که فقط فاطمه نیست که این چنین مورد آزار قرار گرفته و متاسفانه موردهای دیگری هم اینجا هستند ولی چون مساله فاطمه کوچولو رسانه ای شده، شما از او خبر دارید… هرچند این دو خانم به سوالاتم جواب ندادند اما می دیدم که چطور با آرامش، خوشرویی و دلسوزانه آنجا کار می کنند. توی صحبت هایی که با آنها داشتم متوجه شدم که اگر حراست مجوزم را تایید کند، اجازه سوال کردن خواهم داشت. آن هم فقط سوال کردن، و نه بازدید کردن از مرکز. اینکه دانستن حال یک دختر بچه کوچک چه آسیبی می تواند به امنیت یک سازمان بزند، برای من هم چنان تا همین لحظه نگارش نیز کاملن مبهم و شک برانگیز هست.
آمد و شدهای زیادی صورت گرفت؛ مثلن از هفته نامه نصیر برای سازمان بهزیستی معرفی نامه ای تهیه نمودم مبنی بر دادن اجازه تحقیق درمورد کودک آزاری، خاصه پرسیدن درباره ی فاطمه کوچولو. پس از گذراندن هفت خوان؛ از رفتن به قسمت امور آسیب دیدگان اجتماعی تا فرستاده شدن به حراست و دوباره فرستاده شدن به اداره کل بهزیستی، برای گرفتن اجازه رسمی از مدیرکل بهزیستی استان بوشهر، و بارها و بارها توضیح دادن درباره روند کار که قصد انجام کار فقط بُعد اجتماعی آن است و لاغیر. اینجا من چقدر در عجب بودم که چه راحت به گروه مطبوعاتی همکارم که از پایتخت آمده بودند اجازه ورود به شیرخوارگاه، اجازه عکس و تهیه گزارش از مددکار فاطمه کوچولو، مسئول شیرخوارگاه و غیره داده شده بود، ولی این طور سخت گیرانه با درخواست من بومی برخورد می شد، این هم لابد خصلت غریبه نوازی مسئولین بوشهری هست که دیگران را بر خودی ها ترجیح می دهند، بعد از گذشت چند روز دوندگی، تنها چیزی که به من اجازه ی آن را دادند مصاحبه با مدیرکل بهزیستی استان بود!! درصورتی که من درخواست دیگری داشتم که به هیچ وجه قبول نشد و اینک مصاحبه با یک مدیر عایدم شده بود!
برای روشن تر شدن قضیه ی کودک آزاری و چگونگی بررسی آن از طرف مجاری قانونی به نزد پازپرس پرونده فاطمه کوچولو رفتم، که پس از رفت و آمدهای چند روزه به دادگستری بازهم موفق به صحبت کردن با ایشان نشدم…آن هم باز شاید بخاطر بومی بودن و نیامدن از طرف یک سایت خبری یا روزنامه پایتخت بود!
ولی همیشه راهی است برای کسب خبر و پیدا کردن اصل ماجرا، که الزامن به مسئولین ختم نمیشود …اتفاقی که برای فاطمه افتاده بود کاملا برای من روشن شد.
شرح حادثه (آنچه که اتفاق افتاد):
بهار می تواند فصلی پر از خاطرهای خوب و قشنگ برای یک کودک باشد؛ گرمای خورشید، پس از سرمای زمستان و سرسبزی طبیعت، بازی های کودکانه و خندیدن بدون دغدغه و حق زیستن بدون تلخی، بدون درد، بدون دیدن روی زشت زندگی و… .
اما برای فاطمه کوچولو، بهار چندان هم قشنگ نبود و ذهنش پر شد از خاطر ههای بدی که مادر و پسر عمه ی مادرش برای او ساختند. بدون لذت بردن از گرمای خورشید، محبوس در یک اتاق در طبقه دوم ساختمانی که در یکی از کوچه های منتهی به خیابان باغ زهرا قرار داشت و به جای بازیهای کودکانه و خندیدن، در طول روزهای متمادی جز درد و رنجی بسیار، چیزی نصیبش نشد.
فاطمه. ع. شش ساله، فرزند حبیب. ع. و فریبا. ؟. که به خاطر اختلاف سنی زیاد بین والدین و مسایل دیگر؛ بچه طلاق می شود. پس از طلاق نیز فاطمه کوچولو به خاطر کم بودن سن، به مادرش سپرده می شود. فاطمه کوچولو و مادرش از شیراز محل زندگی خود، به بوشهر نزد عمه مادرش می آیند. حادثه اواسط بهار اتفاق افتاده است و تاریخ دقیقی از شروع آزار و اذیت ها در دست نیست. متهمان این پرونده مادر فاطمه کوچولو، فرشاد و فرزاد پسران عمه ی فریبا هستند. طبق پرونده که هنوز در جریان است:
فرزاد؛ متهم اصلی دارای سابقه کیفری(زندان)… متولد: ۱۳۶۸ و شغل: آزاد و باسواد(پنجم دبستان) می باشد که به استفاده از مواد مخدر (شیشه و هرویین) و داشتن رابطه نامشروع نیز اعتراف کرده است.
فریبا؛ مادر فاطمه کوچولو که هم اکنون به جرم اعتیاد و رابطه نامشروع در زندان بسر می برد.
فرشاد؛ متهم بعدی، بنا به درخواست خود متهم مبنی بر تعدیل وتبدیل حکم بازداشت موقت به وثیقه، بخاطر نداشتن سابقه کیفری واشتغال به تحصیل به درخواست او ترتیب اثر داده شد.
طبق اعترافات فرزاد (متهم اصلی)؛ علت وارد کردن تمام این جراحات و صدمات متعدد به خاطر درخواست مادر فاطمه کوچولو در تربیت کردن او برای اجتناب از دستشویی کردن روی تشک و پتو در منزل بوه است، بنا به گفته متهم: نقاط مختلف بدن فاطمه طی ۶ یا ۷ روز با فندک اتمی و عادی سوزانده و چشمانش را نیز با دست کردن و سوزاندن آن کور نموده و همچنین وارد کردن ضربات بسیار به پهلو، سر، کمر و کندن گوشت بدن و جای سوختگی ها برای معلوم نبودن آن و وارد کردن ضربات عمدی که منجر به لال شدن کودک شش ساله شده است و البته تجاوز به او(دادن آزار و اذیت جنسی) نیز که در تمام این مدت مادر فاطمه کوچولو هیچ اقدامی برای مانع شدن از این کارها نکرده و فقط به گفتن این که: “اورا درست تربیت کن “بسنده کرده است. فاطمه کوچولو تنها و بی دفاع در دستان مردی که خود تربیت درستی نداشته، به قصد تربیت شدن، این چنین مورد آزار، اذیت و خشونت قرار گرفته است، بدون این که کسی بداند پشت دیوارهای آن خانه در آن کوچه چه برسر فاطمه کوچولو می آمده است.
پس از گذشتن مدتی به علت حضور نیافتن فاطمه برای بازی با کودک همسایه و بهانه گرفتن و اظهار دلتنگی آن کودک برای فاطمه کوچولو، به طور اتفاقی هنگام حضور کودک همسایه و مادرش در تراس منزل، فاطمه کوچولو که در یکی از اتاق ها محبوس بوده را می بینند. همسایه به تهدید مادر فاطمه کوچولو می پردازد که باید او را به بیمارستان ببرد، و اگر خودداری کند پلیس را در جریان می گذارد..پس از بردن فاطمه کوچولو به بخش اورژانس بیمارستان خلیج فارس، پرسنل بیمارستان با دیدن وضعیت غیرعادی فاطمه و تشخیص آثار سوختگی و زخم های متعدد برروی دست ها،گردن، چشم ها و نقاط دیگر بدن او؛ “کودک آزاری” برای آن ها محرز شده و مراتب را به اطلاع نیروی انتظامی می رسانند که پس از حضور پلیس، فرزاد اقدام به فرار می کند و مادر فاطمه کوچولو دستگیر می شود و شش یا هفت روز کابوس وار وحشتناک برای فاطمه ظاهرا تمام می شود. و روی تخت بیمارستان برای زنده ماندن تلاشی بی امان می کند، همزمان اقدامات تیم پزشکی برای مداوای فاطمه آغاز می شود.
مدیرکل بهزیستی استان بوشهر درباره ی وضعیت فاطمه هنگام تحویل می گوید: “وقتی همکاران ما در بیمارستان به ما اطلاع دادند که این چنین موردی به بیمارستان منتقل شده، آن چنان که کودک مورد ضرب و شتم قرار گرفته، به طوری که چندتا از دنده ها و پهلوی او شکسته، آثار سوختگی در قسمت های مختلف بدن او وجود داشته و جمجمه دچار شکستگی و خونریزی شده و حال عمومی بسیار بدی داشته است. با توجه به اینکه وزن فاطمه در آن هنگام ۱۰کیلوگرم بوده و متاسفانه این وزن طبیعی یک کودک سه ساله است و نه یک کودک شش ساله، فاطمه کوچولو دچار کمبود وزن و سوء تغذیه مزمن بوده و این چنین نیز مورد شکنجه و آزار قرار گرفته. تلاش تیم پزشکی برای بهبود و نجات فاطمه کوچولو از مرگ قابل تقدیر هست، وضعیت بچه را به حالت پایدار درآورده بودند؛ وضعیتی که نیاز به خدمات فوق تخصصی بیشتر داشت که برای این منظور فاطمه کوچولو را به مراه مددکاران هم زن و هم مرد به بیمارستان نمازی شیراز منتقل کردیم و هرگونه اقدام درمانی مثل نیاز به دارو و غیره و هم چنین هزینه ها از طرف همکاران ما برطرف شد. وقتی حال عمومی فاطمه بهتر شد و تشخیص داده شد که می تواند مرخص شود، کارهای ترخیص انجام شد ولی هم چنان مشکل چشمان فاطمه باقی بود که بنا به تشخیص پزشکان قرار شد هفته ای یک بار برای معاینه چشم ها به آنجا مراجعه کند.”
فرزاد که متواری شده بود پس از چهار روز هنگام خروج از استان دستگیر می شود و پس بازجویی به جرم خود اعتراف می کند. هم چنین مادر فاطمه و فرشاد برادر فرزاد که به جرم عدم اقدام برای ممانعت از وقوع حادثه و همکاری با آنها طی جلسه های بازجویی اعتراف کردند و پرونده ای نیز تشکیل شد که در مراحل اولیه بخاطر وجود نداشتن شاکی خصوصی، دادستان به عنوان مدعیالعموم از جنبه عمومی جرم وارد قضیه شده و شکایت را طرح کرده است.
بعد از گذشت مدتی پدر فاطمه؛ حبیب که متولد ۱۳۱۷ و ۷۰ساله بوده، پیدا شد!! و این پرونده، شاکی خصوصی نیز پیدا کرد و هم چنان بدون رسیدگی و قرار مجازات پیش می رود، علت هم قطعی نشدن و ابهام در صدمات وارده(روشن نشدن وضعیت چشمها) که گزارشات آن طی نامه ای به دادستانی اعلام شد و رسیدگی به بعد از کامل شدن و رفع ابهام پرونده موکول شده است. اینک متهمان پرونده به خاطر مواد مخدر و روابط نامشروع زندان هستند.
گفت وگو با پدر فاطمه کوچولو
طبق گفت وگویی که با پدرفاطمه شد از فرزاد شکایت کرده ولی به گفته خودش از مادر فاطمه کوچولو؛ فریبا شکایتی ندارد و طی هفته های قبل به ملاقات او هم رفته است. فاطمه خواهر ۱۲ ساله ایی هم به نام زهرا دارد که اینک نزد پدر است و به مدرسه می رود. هم چنین او تقاضای حضانت فاطمه راداده و می خواهد حضانت فاطمه از بهزیستی به او منتقل شود و او را نزد خود بیاورد اما بهزیستی انتقال حضانت را منوط به برداشتن حکم رسمی دادگاه قرار داده است؛ دادگاه هم بعد از بررسی به دادن این حکم که طی آن ذکر شده: چنانچه وضعیت طفل به گونه ایی است که تحویل به” ولی” مقدور است کودک را تحویل داده اما قبل از تحویل، به پزشکی قانونی جهت معاینه معرفی گردد، که البته هنوز در بهزیستی به سر می برد.
بررسی شرایط حال حاضر فاطمه کوچولو
فاطمه کوچولو هم اکنون با گذشت سه ماه از حادثه و بهبود نسبی جسمی در شیرخوارگاه آمنه واقع در بهزیستی خیابان فاطمیه به سر می برد.که به گفته مدیرکل بهزیستی: “وزن او به ۱۵ کیلو گرم ارتقاء پیدا کرده، قبلن از غذا خوردن امتناع می کرد و پرخاشگر و عصبی بود، اشیاء را پرت می کرد، همکاری نمی کرد. ولی الان به مرور زمان و کمک مددکاران و روانپزشک و متخصص کودکان رو به بهبودی است، غذا می خورد و بهتر شده است. بینایی چشم های او هم درحال پیشرفت است به حدی که الان می تواند دست هایش را از نزدیک ببیند.”
اینکه بهزیستی در روند رو بهبود فاطمه نقش مهمی را داشته است، نمی شود انکار کر؛ .ولی نواقصی که در ادامه حمایت ها هم وجود دارد را نمی شود کتمان کرد. بنا به درخواست ولی با در دست داشتن حکم رسمی از دادگاه، کودک از حضانت بهزیستی خارج شده و به ولی خود سپرده می شود. .والدینی که اگر صلاحیت نگهداری فاطمه را داشتند این اتفاق تاسف بار برای او نمی افتاد؛ حال سوال اینجاست که موقعی که این حادثه برای فاطمه پیش می آمد، این پدر کجا بوده؟ وبا توجه به شرایط سنی که پدر فاطمه دارد آیا می تواند از دختر شش ساله کوچکی که چنین اتفاقی را از سر گذرانده با توجه به مراقبت های پزشکی لازم از لحاظ جسمی و روحی مراقبت کند؟ که با پرسیدن این سوال از مدیرکل بهزیستی که حضانت کودک تحت چه شرایطی به ولی داده می شود و آیا اگر دادگاه حکم به دادن حضانت کند لازم الاجرااست؟ ایشان پاسخ دادند که: “در صورت داشتن حکم رسمی بله!” ولی ایشان این امیدواری را نیز دادند که شرایط ولی تحت بررسی قرار خواهد گرفت سپس اقدام به دادن حضانت فاطمه کوچولو می شود.
اما طبق بررسی های به عمل آمده و حکمی که ضمیمه ی پرونده بوده، آمده است که”چنانچه وضعیت طفل به گونه ایی است که تحویل به” ولی” مقدور است کودک را تحویل داده اما قبل از تحویل، به پزشکی قانونی جهت معاینه معرفی گردد” بیم آن می رود که کودک به کانونی برگردد که صلاحیت لازم را ندارد. این نقایض و نقایص در قانون هایی که درباره حمایت از کودکان هم هست وجود دارد که بیشترین ضرر را کودکان آسیب دیده و کودکانی که در معرض آسیب هستند می بینند، زیرا نه مجازات ها در رابطه با کودک آزاری کافی است و نه قوانین سفت و سختی در جهت حمایت از کودکان مورد آزار قرار گرفته وجود دارد. درصورتی که چنین اتفاقی که به عنوان مثال برای فاطمه افتاده خود تاکید بر عدم صلاحیت خانواده فاطمه در نگهداری از او را دارد و باید چه اتفاق دیگری بیفتد تا خانواده هایی مثل خانواده فاطمه و فاطمه هایی که اینچنین مورد آزار قرا می گیرند رد صلاحیت شوند و دولت چتر تمام و کمال حمایت خود بر سر آنها بکشد و بنا به هر حکم یا قانونی نخواهد که دوباره کودک به چنین جایی که پتانسیل خشونت، آزار و عدم توجه را دارند، بر گردد.
علاوه براین، بیشترین نگرانی که در حال حاضروجود دارد این مسئله است که چگونه می شود به فاطمه کوچولو کمک کرد تا بحران روحی ناشی از شکنجه و تجاوز را پشت سر بگذارد؟ عوارض کوتاه مدت و دراز مدتی روحی-روانی که شامل پرخاشگری، افسردگی، عدم اعتماد به نفس، دچارشدن به بلوغ زودرس جنسی، رفتارهای ضد اجتماع و غیره می باشد.
تحلیل آسیب شناسانه ی فاجعه فاطمه کوچولو
از نظر بررسی جامعه شناسانه این معضل(کودک آزاری) به عوامل مختلف می رسیم که می توان آن را به چند دسته تقسیم کرد: فقر، فقر اقتصادی و فقر فرهنگی که نبود هرکدام از آن ها در امر کودک آزاری دخیل هستند، مطالعات تجربی که در آمریکا صورت گرفته نشان می دهد فقر با جرایم و مشکلات اجتماعی رابطه مثبت دارد(جاکوب ۱۹۸۱) اعتیاد والدین، طلاق، اختلافات خانوادگی مشکلات محیط آموزشی، نقص و ابهامات قوانین، فقدان نظارت کارشناسانه بر مراکز نگهداری کودکان و حمایت از آنها؛ این عوامل می تواند هرکدام خود به تنهایی یا چند علت با هم منجر به وارد آمدن آسیب به بی دفاع ترین افراد جامعه یعنی کودکان شود.
یکی از عواملی که نقش آن در مورد حادثه ای که برای فاطمه رخ داد، پررنگ و محسوس است؛ اعتیاد مادر فاطمه و فرزاد متهم اصلی می باشد. هرچند عواملی دیگر هم سهیم می باشد، ولی اعتیاد این دو، خود مزید بر علت شده و باعث به وجود آمدن چنین واقعه دلخراشی شده است. هر دو به ماده مخدری به نام “شیشه” معتاد بودند که این ماده مخدر جزو دسته بندی متاآمفتامین ها که محرک زا می باشند قرار می گیرد. محرکها گروهی از مواد اعتیاد آور هستند که بر سیستم مغز و نخاع شدیدا تاثیر می گذارد و موجب تحریک سلولهای مغزی افزایش خلق و خوی بد، ایجاد حالت تهاجمی و افزایش حرکات بدنی می شوند. شیشه مواد روانگردانی است که شکل ظاهری آن شبیه شیشه خرده و پودرشده و یا تکه های ریز یخ یا خرده های ریز نبات می باشد و به اسامی شیشه، کریستال یخ، تینا، شابو و سولفات معروف است که بصورت تدخینی، خوراکی، انفیه و تزریقی استفاده می شود و شکل تزریقی آن از همه شیوها خطرناکتر و عوارض زود هنگام تری دارد.گرچه سایر روش ها نیز خطرناک و آسیب زا هستند. بلافاصه بعد از دود کردن یا تزریق شیشه در رگ، فرد مصرف کننده حالت سرخوشی و نئشگی شدیدی را برای چند دقیقه تجربه می کند و آثار این ماده بین ۶ تا ۸ ساعت طول می کشد و بعد از سرخوشی اولیه حالت تحریک پذیری پیش می آید.
برخلاف تصورو باورهای غلط رایج در مورد اعتیاد که تصوری قدیمی است و فکر می کنند چون شکل و آثار مواد جدید و شیمیایی مانند شیشه با مواد پیشین تفاوت دارد و به قول عوام خماری ندارد پس اینها اعتیاد نیستند. غافل از آنکه زیان های این مواد بسیار بیشتر و پایدارتر از مواد قدیمی (مانند تریاک و هرویین) است و درمان آن بسیار مشکل تر است. متأسفانه یکی از تبلیغات غلط در مورد این ماده مخدر این است که حتی رسانه های جمعی از آن به عنوان قرص شادی یا انرژی زا یاد میکنند در حالی که این ماده از خود هیچ گونه انرژی و شادی ندارد و انرژی های ذخیره شده جسم را به یکباره آزاد می کند و انرژی که بایستی در طول چندین شبانه روز مصرف شود، یک شبه استفاده می شود و بعد از تمام شدن اثر آن، شخص مصرفکننده به شدت احساس رکود و خستگی می کند و این آغازی است برای مصرف دوباره و دوباره تا اعتیاد کامل.
مصرفکنندگان این ماده در دفعات اولیه مصرف ، گاه تا ۷۲ ساعت نمیخوابند. در این مدت، سطح انرژی بسیار بالا، توهم شدید و خیره شدن به یک نقطه خاص برای چندین ساعت و همینطور رفتارهای بیپروا، از حالات نشئگی این ماده محسوب میشود. پس از بین رفتن اثر این ماده، شخص مصرفکننده طوری احساس خستگی و کوفتگی میکند که ممکن است حدود ۴۸ ساعت یا ۲ شبانهروز به صورت پیوسته خواب باشد و پس از بیداری سردردهای شدید، بیقراری، لرزش و حرکات غیرعادی اعضاء بدن مثل دست و سر از حالات آن است. عوارض مصرف شیشه به قدری وحشتناک است که حقیقتاً هرویین و یا قوی ترین مخدرهای سنتی در مقابل آن بسیار ضعیف هستند .مصرفکننده شیشه در حالت خماری، دست به حرکات جنونآمیزی میزند که شاید از دیوانگان زنجیری هم سر نزدند. و این اعتیاد به مواد روانگردان در مادرفاطمه و فرزاد بی شک در ایجاد بستری برای کودک آزاری و فاجعه فاطمه کوچولو دخیل و موثر بوده است.
چه باید کرد؟
اینک در این مقطع زمانی به نظر می رسد که بهترین کاربرای فاطمه ایجاد محیطی امن و به دور از هیاهو برای گذراندن این دوران است که بنا به گفته مسولین: فاطمه کوچولو تحت نظردائمی مددکار خصوصی و همچنین روانپزشک می باشد که جای امیدواری است با خدمات ارائه شده بتواند با واقعیت ها کنار بیاید، هرچند هضم چنین واقعیت موجودی برای کودکی به سن او به نظر کاری دشوار می آید اما شاید فاطمه که جدالی سخت با مرگ داشته و توانسته نجات پیدا کند، این قدرت را داشته باشد و با کمک ها و خدماتی که بهزیستی به او خواهد داد این راه سخت را طی کند و شرایط بهتری را پیدا کند. امید است این روند بهبودی با مصلحت اندیشی هایی نظیر بازگشت فاطمه نزد پدرش به باد نرود.
برای تکرار نشدن و پیشگیری از موارد این چنینی، راهی نیست جز بالا بردن سطح آگاهی جامعه از طریق پرداخت به این امر توسط رسانه ها چه مکتوب و چه سمعی و بصری، .اصلاح قوانین و تشدید مجازات های کودک آزاری، برخورد به دور از سهل انگاری ارگانهای مسئول مثل بهزیستی، نیروی انتظامی و مدارس و بیمارستان ها که با مشاهده کوچکترین مورد مشکوک به کودک آزاری آن را پیگیری نمایند و نه صرفا به خاطر حفظ آبرو ترجیح دهند سکوت کنند که در این صورت اگر اتفاقی بیفتد مسئولیت آن متوجه ارگان مسئول می باشد. همچنان که در مورد فاجعه فاطمه کوچولو نیز همه ما دارای درجه ای از مسئولیت و تعهد در قبال این کودک آزاری هستیم، البته اگر متوجه این امر باشیم!!