زندگیِ روزمره ی جوانان در سالهایِ اخیر، مبدل به صورت و شکلی خلاق شده، آنگونه که برعلیهِ “طبقه”ی اجتماعی- اقتصادی شوریده و به ساحت و حیثِ آن”سبکِ زندگی”ی متکثر و چهل تکه ای میل کرده که همچون اثرِ هنری ای ساخته و پرداخته ی خویشتن اشان تبدیل شده است. جوانان در سالهای اخیر، خود را از ضمیمه گشتگی به “سنتِ” بزرگسالان رها نموده و با صورتبندی ی اخلاقی / زیبایی شناختی خاص خود، دست به ” ناجنبشِ اجتماعی” ای(به زعمِ آصف بیات؛ جامعه شناسِ ایرانی) زده اند که به طورِ خزنده و آرامی در پی افکندنِ پرسش ها و معماهایی در کالبدِ یکپارچه و منسجمِ “سنت” مشغول شده اند که از همین رو در سالهای اخیر، جامعه ی ایرانی با ازهم پاشیدگی ی تسلط و اقتدارِ گزاره های فسیل شده ی اخلاقِ جنسیتی / سنی / قومیتی / اقلیتی رو به رو شده است. درک و فهمِ این ازهم پاشیدگی و به استیضاح کشیده شدنِ اخلاقِ “سنت”ی و مسلط، به گونه ای خود را در آثار و متن هایِ هنری و ادبی، کنش هایِ شهری و شبکه هایِ مجازی نمایانده است. معمایِ جوانان که خاورمیانه ی این روزها را به “ناجنبش” درآورده و ساحتی ازهم پاشیده را برایِ جهان بینی این جوامع به ارمغان آورده که تاریخ و روایتِ حاکم بر تاریخِ این فرهنگها را به چالش گرفته است؛ چالشی اساسی و بنیادین.
“سبکِ زندگی”ی جوانان همواره در زیست روزمره ی خویش، به جهتی رهنمون می کنند که ساختِ “سنت”ی قدرت را از تسلطِ همه جانبه و منسجم دور می کند و آن را به شکلی از قدرتِ پخش شده و منکسر و تکه تکه در سطوح سبکهایِ زندگیِ متفاوت درمی آورد که هرگز دارایِ آن “روحِ مطلق” (به زعمِ هگل) نیست؛ بلکه به زعمِ میشل فوکو؛ دارایِ شبکه ای از قدرتهایِ کوچک شده و تکه تکه شده است که خیالپروران را برایِ نائل شدن به قدرتِ کلی و جهانشمول، همواره ناکام می گرداند و ازهمین رو “حقیقت”؛ چیزِ متحدالشکلی در دستِ اخلاق و جهان بینیِ “سنت”، دیگر نمی تواند باشد؛ چرا که دیگر، حتا “سنتِ” مردانه و پدرسالارانه نیز واجدِ آن شکلِ منسجم از قدرت و تسلط نیست و از همن روست که “ناجنبش هایِ فرهنگِ زنانه” در ایرانِ امروز به شکل هایِ متمایزی درحالِ نمود و بروز هستند و همین نشانه هایِ معماگونه را باید گواهی ای بر معمایِ جهانِ زیستِ معاصر دانست که خود را در آثارِ هنری و متنهایِ ادبی و شبکه هایِ مجازی بازتولید کرده اند.(همانطورکه در سالهایِ اخیر شاهدِ تولیدِ فیلم ها و رمان هایی چون کنعان، درباره الی، به همین سادگی، چهل سالگی، چراغها را من خاموش می کنم و… دربابِ روزمره ی زنانِ ایرانی بوده ایم و یا در صفحاتِ شبکه های اجتماعیِ مجازی مانند فیس بوک و وبلاگستان، شاهد حضورِ بی واسطه اشان بوده ایم.)
“لحظاتِ حضور به درونِ روزمرگی، پیش پاافتادگی و وظایفِ تکراری نفوذ می کنند، همچون اشعه ی نوری که از میانِ ابرها عبورمی کنند.” (هنری لوفور)
امید به رهاییِ از استیلایِ نظامهایِ فرهنگیِ “سنت” به زعمِ لوفور؛ نه در انقلابهایِ بزرگ و جهانی رخ می دهد بلکه در درونِ همین پیشِ پاافتاده گی ها و روزمره گیِ “سبکِ زندگی”ها، رخ خواهد داد و چنان با سطحِ زندگیِ روزمره ی انسان، نزدیک و هم عنان است که معمایِ جوانانه ی امروزین را بدین گونه در مقابلِ فرهنگِ پدرسالارانه ی “سنت” قرار می دهد؛ آنچنان که گویی درحالِ رخ دادنِ تقابلِ فرهنگی ای درونِ دو ساحتِ کاملن مجزا و جداجدا است. اگر که نسلِ پدران به انقلابهایِ جهانی و حرفهایِ کلی رجوع می کردند، درونِ معماهای جوانانه دیگر حتا دغدغه ای از آن ایدئولوژی هایِ کلیت باور و توتالیته موجود نیست، از همین روست که کمتر کسی درونِ ساحتِ “سنت” باورِ بزرگسالان، توانایی درک و فهمِ روزمره گیِ جوانان را دارد اما خرده فرهنگِ جوانانه، به دلیلِ مقاومت و مبارزه بر علیهِ فرهنگِ مسلطِ “سنت” و زیستِ در درونِ فضایِ یکپارچه ی این “سنت”، آگاهی نسبی ای از اخلاق و زیبایی شناسی اش به همراه دارد و از همین روست که جهانِ “سنت” و گزاره هایِ مسلطش، همواره زمانی دست به دگردیسی می زنند که دیگر، خیلی دیر شده است. بلاهتی را که به “فرهنگِ توده” در مقابلِ ظرافتِ “فرهنگِ نخبه” قالبِ می کنند، درونِ همین فضایِ استیلایِ “سنت” ی، قابلِ تحلیل و تفسیر است.
دیگر تاریخ و فرهنگ، و هر چیزِ انتزاعی و ذهنیِ دیگری؛ همچون مقوله ای کلان و دست نایافتنی نیست که صرفن در اختیار و مالکیتِ افرادِ خاصی باشد که “سنت”، این تفویض را به آنها کرده باشد و آنها هم آن را مبدل به لولوهایی کرده باشند که هرکسی را برای نزدیکی به آن ترسانده باشند، آن چنان که صادقِ هدایت در رمانِ”بوفِ کور”؛ این مقوله ها را مبدل به اثاثیه های پیرمردِ خنزر پنزری ای می کند که همواره هرکسی توانِ دست یازیدن را به آن دارا می باشد. معمایِ زیست جوانان ی امروز، خود را درونِ هرکنشِ فرهنگیِ دم دستی ای بازتولید می کند تا آنجا که شاهدِ حضورِ گروه هایِ موسیقیِ زیرزمینی ای هستیم که جوانانی را دربرمی گیرد که تواناییِ به استیضاح گرفتنِ گزاره هایِ فرهنگی ای را درخود آفریده اند که از بیانِ صدایِ همواره در حاشیه ی خویش، هیچ ابایی ندارند. گروه هایِ موسیقی ای که با کمترینِ امکانات؛ به نسبتِ فرهنگِ رسمیِ موسیقی، به تولیدِ اثرِ هنریِ مردمی ای می پردازند که به زعمِ من دارایی و ثروتِ فرهنگی مان را غنی تر کرده اند.(همانطور که در بزرگترینِ لغتنامه ی فارسی؛ دهخدا، بخشِ عظیمی از لغت هایش مبتنی بر فرهنگِ توده است و یا در”کتابِ کوچه” که به همتِ احمدِ شاملو گردآوری شده است، خود نشانی از این دارد که فرهنگِ توده؛ داراییِ هر ملتی ست.) از همین روست که حتا اگر ابرهایی منسجم و یکپارچه، آسمانِ فرهنگ را بپوشانند، ولی فرهنگِ امروزینِ جوانان، همواره آن اشعه ی نوری را که امکانِ رهایی جستن از استیلایِ فرهنگی را در خود بازآفریده باشد، رصد خواهند کرد و از همین رهگذر، “سبکِ زندگی”ی متمایزی را صورتبندی می کنند که در گفتمانِ مسلطِ “سنت”، همچون معما و تپقِ زبانی(به زعمِ فروید) خود را جلوه گر خواهد ساخت.