امیرحسین جعفری/ روزنامه شرق: انقلاب ملت قهرمان ایران ۴۲سالگی خود را در حالی جشن میگیرد که نسل جدیدی وارد فضای سیاسی کشور شده است؛ نسلی که خاطره عینی از شرایط پیش از انقلاب و حتی حوالی انقلاب و تحولات پس از آن ندارد و درک علل انقلاب و صحنههای غرورآفرین بهمن ۵۷ برایش سخت است. لازم است برای بازآفرینی و یادآوری حقیقی علل وقوع انقلاب، پای صحبت کسانی بنشینیم که شاید در عقیده با هم اختلاف داشته باشند اما در هدف، به معنای سرنگونی رژیم شاهنشاهی عمیقا متحدند. در این زمینه گفتوگو کردیم با محمد عطریانفر، سیدحسین موسویتبریزی، حسین انصاریراد، فرخ نگهدار، جواد منصوری، سعید شاهسوندی، لطفالله میثمی، محمد هاشمیرفسنجانی و سیدحسین موسویان که مشروح آن را میخوانید.
محمد عطریانفر: انقلاب ایران، انقلاب مسلحانه نبود
محمد عطریانفر عضو گروه توحیدی صف، عضو سازمان مجاهدین انقلاب و عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران، درباره علت پیروزی انقلاب ۱۰ روز پس از حضور امام در ایران به «شرق» گفت: «مشخصا در این فرصت دهه انقلاب ما جوانهای آن مقطع زمانی که در تحولات سیاسی و مبارزات حضور داشتیم با توجه به اینکه امام یک دوره چندماهه را در پاریس با یک قدرت رسانهای موفق فرایند انقلاب و تحولات را پیش بردند، توقع و امید پیروزی انقلاب را داشتیم. با توجه به این پیشینه و سابقه و بهخصوص آخرین تصمیمی که ایشان برای بازگشت به ایران در روز ۱۲بهمن گرفتند، امید و انتظار ملت مبارز ایران چند برابر شد. من جزء مجموعه نیروهایی بودم که با توجه به پیشینه فعالیت سیاسی خودم و سوابقی که داشتم، انتظار داشتم به سرعت بتوانیم به نقطه نهایی برسیم و حکومت پهلوی ساقط شود؛ اما اینکه در یک پروسه کوتاهمدت ۱۰روزه انقلاب پیروز شود، به نظر نمیرسید و تصور میکردیم چندماهی در یک منازعه سنگین خواهیم بود و بعد از چندین ماه شاید به نقطه انتظار و توقع ملت دست پیدا کنیم. اما آنچه رخ داد طی ۱۰ روز دلایل زیادی داشت. یک نکته مهم استقامت امام در برابر تمامی تهدیدها و فشارهای بختیار و هوشمندی نزدیکان امام در رساندن ارتش به بیطرفی و یکپارچگی کل ملت بود که امام را به رسمیت میشناختند و صدای ایشان به صورت کاملا رسا و با کمترین زمان به گوش مردم میرسید. اینها محورهایی بود که ما را به این پیروزی امیدوارتر میکرد؛ البته خروج شاه و عدم حضورش در کشور بر تزلزل طرفدارانش افزوده بود. اگر شاه در ایران میماند شاید ما نمیتوانستیم به این سرعت به پیروزی نزدیک شویم».
در ادامه عطریانفر درباره توانایی ارتش شاه در سرکوب مردم و تأثیر آن گفت: «ارتش نظام پادشاهی قدرت مقابله نداشت. دلایلش این است که شاه نهاد ارتش را یک نهاد توانمند و با تدابیر کافی بار نیاورده بود. شاه با وجود اینکه ژنرالهای زیادی از ارتشبدها، سرلشکرها و سپهبدها را کنار خودش داشت و با لباسهای پرزرقوبرق در رسانهها حضور داشتند، اما شخصیتهایی تهی بودند و شاه آنها را به صورت شخصیتهای بیریشه و بیهویت بار آورده بود. شاه رابطه خودش را با نظامیان یک رابطه ژنرال و سرباز تدارک دیده بود. پادگانهای بزرگی را در اختیار داشت که یک ژنرال برجسته داشت که فقط خودش بود و همه گوشبهفرمانش بودند و اینگونه نبود که ارتش ایران را متکی بر تدابیر و مشورتهای فرماندهان ارشد خودش به پیش ببرد. آنها تماما گوشبهفرمان شاه بودند. چنین ارتشی که قدرت تصمیم نداشت وقتی فرمانده ارشدش را از دست داد، طبیعی بود که بهسرعت انسجامش را از دست بدهد و باور ما این نبود که ارتش بتواند مقاومت کند. گفته میشود مثلا ممکن بود ارتشیها از ناحیه آمریکا تحریک به مقابله میشدند. اگر چنین فرضی را در نظر بگیریم، آمریکا که مستقیما نمیتوانست فرماندهی ارتش را عهدهدار شود و آنها را به جنگ با ملت خودش بفرستد و باید چند نفر از ژنرالهایی که در وجودشان جنمی بود و توانمندی و محبوبیتی داشتند، به صحنه میآوردند؛ اما در آن مقطع هیچ ژنرالی نبود که دارای این اعتبار باشد که آمریکاییها بتوانند روی او حساب کنند؛ البته عناصری نیز در ارتش طرفدار امام بودند و نقش آنها بهصورت زیرپوستی در جهت ضرورت بیطرفی ارتش مؤثر بود و توانستند پیام انقلاب را به گوش فرماندهان ارشد برسانند. طبیعتا اتفاقی که افتاد، قهریترین اتفاقی بود که با حضور امام در مرکز مبارزات و قدرت این مسیر را به یک نقطه نهایی برساند».
او درباره تأثیر مبارزات مسلحانه بر پیروزی انقلاب گفت: «انقلاب ایران بههیچعنوان انقلاب مسلحانه نبود. ما گروههای سیاسیای از اوایل دهه ۴۰ داشتیم که مسلح بودند. از مجاهدین و فداییان و گروههای چریکی در شهرستانها حضور داشتند اما ظرفیتشان کمتر از این بود که فرایند مبارزه مسلحانه را به عنوان یک پدیده فراگیر در سراسر ایران گسترش دهند و بتوانند جامعه را به خودشان خوشبین و با خود همراه کنند. اینها در جمعهای روشنفکری یک حیات سیاسی مبارزاتی داشتند که در همان مقاطع هم به دلیل ضرباتی که از ساواک خوردند، چندان منشأ اثر نشدند. ما نیروهای زیادی در بیرون نداشتیم که بتوانند انقلاب را نمایندگی کنند. گروههای چریکی شهرستانی که من هم از اول سال ۵۷ با آنها در ارتباط بودم{گروه توحیدی صف} حد توانشان محدود بود که حداکثر ۵۰ نفر نیرو در معادلاتی داشتند؛ اما یک جریان چریکی زمانی میتواند گفتمان حاکم داشته باشد که بتواند پایگاه مردمی خودش را تقویت کند تا مردم به آن ایمان داشته باشند. گسست معناداری همواره بین گروههای پارتیزانی با مردم بود. در نتیجه انقلاب ایران با هوشمندی امام در واقع فارغ از تعلق و تکیه بر سلاح، کار خودش را پیش برد و گفتمان انقلاب یک گفتمان ارزشی و ملی بود و ملت ایران هم یک ملت مسلمان بود و رنگوبوی اسلام در انقلاب ایران متکی به تعلق خاطر ایران به اسلام دیده میشد».
او پایان روزهای پیروزی انقلاب و حضورش در صحنه مبارزاتی را اینگونه شرح داد: «من از دیماه ۵۷ به اصفهان رفتم و با توجه به ارتباطی که با دوستان انقلابی خودم داشتم، آنها علاقهمند بودند در خدمتشان باشم؛ مشخصا حضرت آیتالله سیدجلالالدین طاهری، آقای عبدالله نوری، آقای روحانی و انقلابیونی که در آن مقطع نقش مؤثری داشتند در کنارشان ماندگار شدم. با وجود اینکه تمایل داشتم به تهران برگردم، به دلیل نیازی که آن عزیزان مطرح میکردند و حضور بنده را مفید میدانستند، در اصفهان بودم. اصفهان هم متأثر از تهران بود، اما طبیعی بود که در برنامههای خودش سیر مبارزه را تعقیب میکرد. ما هم در کانون انقلابیون اصفهان اهداف را دنبال و در واقع از روند تهران تبعیت میکردیم. در اصفهان زدوخورد آنچنانی صورت نگرفت و همه کانونها و نهادهای قدرت نظام پادشاهی به راحتی تسلیم شدند، حتی ساواک که درست در روز ۲۳بهمن آنجا را در اختیار گرفتیم، اگرچه در بسته بود و از دیوار ورود کردیم و یک ورود غیرمتعارف داشتیم اما هیچکس در ساواک حضور نداشت و ما عملا با یک اداره اطلاعاتی بیهویت، بیاطلاعات و بیامکانات مواجه شدیم و کمیته دفاع شهری را تأسیس کردیم. دیگر نهادها هم به راحتی تسلیم شدند و با یک ارتباط کاملا مسالمتآمیز توانستیم نیروهای انقلابی را در نهادهای قدرت مستقر کنیم».
موسوی تبریزی: هیچکس به فکر مقام و قدرت نبود
آیتالله سیدحسین موسویتبریزی
دادستان کل انقلاب در دهه ۶۰، نماینده مجلس سوم و رئیس اسبق خانه احزاب نیز در گفتوگو با «شرق» بیان کرد: «در دوره دهه فجر تقریبا خیلیها به پیروزی انقلاب اطمینان داشتند و مسئله روشن بود.
شاه که رفته بود و بختیار هم قدرتی نداشت و مسلم بود انقلاب پیروز میشود اما در رأس آنها که در مدیریت انقلاب بودند، به آنها سمتی برای اداره کشور داده شد مانند مهندس بازرگان که شخصیت بسیار بسیار متدینی بود و اکثر علمای سیاسی ما قبولش داشتند و واقعا خودش و خانوادهاش متدین بودند و از این جهت تا حدودی به ذهن خیلیها میآمد که ایشان دولت را به دست بگیرد؛ البته شورای انقلاب زمانی که امام در پاریس بودند، تشکیل شده و پیشنهادهایی از اینجا داده شده بود که قطعا علمای بزرگی مانند حضرت آیتالله منتظری و دیگران در این پیشنهاد سهیم بودند و امام فرموده بود که از تهران عدهای را برای شورای انقلاب و نخستوزیری پیشنهاد دهند. لذا دور از ذهن نبود که آقای بازرگان در مسیر یکی از پستهای حساس مملکتی باشد».
او ادامه داد: «یکچیزی بگویم شما شاید تعجب کنید؛ آن موقع با آن حالوهوا در ۵/۹۹ درصد افراد اصلا کسی به فکر قدرت و مقام و حکومت نبود چه رسد به روحانیت؛ روحانیت هم اصلا در فکر پست و مقام نبودند و فقط در شورای انقلاب با دستور امام به عنوان مشورتی چند روحانی عضو بودند. آن موقع اصلا همانهایی که در شورای انقلاب بودند، بزرگانی مانند آیتالله طالقانی، آیتالله منتظری و شهید مطهری بودند؛ مراجع هم اصلا ورود نکردند و بعدها نیز روحانیون از جمله آقای هاشمی و آیتالله خامنهای به دنبال پست و مقام نبودند؛ البته روحانیون به امام مشاوره میدادند؛ ازجمله شهید بهشتی و آیتالله منتظری اما به فکر قدرتطلبی نبودند. پاکی و وفا و هوای نفس نداشتن مشخصههای انقلابیون بود. هر کسی در انقلاب مشارکت داشت ذرهای در ذهنش نبود که دنبال قدرت و شهرت باشد و همه به دنبال انجام وظیفه بودند. من همیشه به این فکر میکنم که تقریبا تا سالهای پایانی جنگ هم این روحیه وجود داشت اما بعد از آن تقریبا کمکم سرمایهدارها و بعضی از قدرتطلبان وارد شدند و آن روحیه متوقف شد و سیر نزولی پیدا کرد».
او با ذکر یک خاطره به سخنان خود پایان داد: «خاطره خیلی خاصی ندارم. ما در دهه فجر قم بودیم و دوستان کلانتریها را گرفته بودند و درگیر این مسائل بودیم و با آیتالله یزدی هم همکاری داشتیم. وقتی امام آمد میخواستیم ایشان را هرچه زودتر ببینیم. آن وقت برادر من در زندان بود و هنوز آزاد نشده بود. وقتی امام وارد شد من نظم جلو دانشگاه را بر عهده داشتم. وقتی امام وارد شد ایشان را دیدم و عصر آن روز به قم برگشتم و در قم بودیم تا کارهای انقلاب را سروسامان دهیم. بعد از چند روز برای آزادی برادرم به زندان قصر در تهران رفتم. برادر که آزاد شد با هم به سمت مقری که امام مستقر بودند، حرکت کردیم و مرحوم آیتالله مطهری را در آنجا دیدیم و با هم خدمت امام رفتیم که ایشان خیلی محبت فرمودند و اخبار قم را به حضرت امام دادم و دوباره به قم برگشتیم».
انصاریراد: سازماندهی روحانیت از سوی هاشمی انجام میشد
حسین انصاریراد، نماینده مجالس اول، پنجم و ششم، درباره نقش روحانیت در انقلاب به «شرق» گفت: «محور انقلاب و تصمیمات و نقشههای انقلاب در اختیار شخص بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، امام بود؛ یعنی همه چشمها در آغاز پیروزی انقلاب به ایشان بود که چه تصمیمی میگیرند و افراد چقدر میتوانند در کنار ایشان حضور داشته و با ایشان همراه باشند و نظر ایشان را همه مطالبه میکردند و همه ملت هم چشمشان به تصمیمات امام دوخته شده بود؛ البته ایشان در آغاز انقلاب به قم مهاجرت کردند ولی جمعیت کشور همه به طرف قم هجوم میبردند و ایشان هم گاهی خطابهای کوتاه یا بلند مخصوصا در مدرسه فیضیه ایراد میفرمودند و از داخل یکی از غرفههای مدرسه فیضیه دستی برای مردم تکان میدادند و هنوز دولتی وجود نداشت تا دولت موقت تشکیل شد و مقداری معلوم بود و مشخص شد که شخصیت امام بیشتر مایل است که روحانیت خیلی ظهوری در حکومت نداشته باشد و در انتخابات اول ریاستجمهوری هم بیشتر مشخص شد که ایشان خیلی تمایلی به اینکه یک روحانی رئیسجمهور باشد، نداشتند؛ البته حزب جمهوری اسلامی در اوایل انقلاب تشکیل شد و مرحوم بهشتی و آقای هاشمی که به نظر من نقش او از مرحوم بهشتی در سازماندادن تشکیلات حزب جمهوری اسلامی بیشتر بود؛ البته شاید از نظر مسائل تئوری به مرحوم بهشتی مربوط بود که من اطلاعی ندارم اما سازماندهی روحانیت توسط آقای هاشمی انجام میشد و جای تردید نبود و شورای انقلاب هم در جای خودش قرار داشت و تصمیمات خاصی را برای اداره کشور میگرفت و کشور در اختیار کمیتههای انقلاب بود و در رأس این کمیتهها هم بیشتر اوقات روحانیون حضور داشتند در شرایطی که ادارات و شهربانی از کار افتاده بودند؛ بنابراین کشور در حالت انتظار قرار داشت که امام دولت موقت را تشکیل داد تا مجلس خبرگان را تشکیل دهد و قانون اساسی تنظیم شود. در مجلس خبرگان هم اعضای مؤثر عمدتا از روحانیون بودند».
او همچنین گفت: «روحانیت در کنار امام نقش عمدهای را در انقلاب ایفا کرده بود و طبیعتا ایجاب میکرد اکثریت قدرت کمیتهها در شهر که مسئول اداره شهرها بودند، در اختیار روحانیت باشد. در کمیته مرکزی تهران هم مرحوم آیتالله مهدویکنی مسئول بود و ایشان چون اهل مشورت بود، با مشورت کمیتهها را اداره میکرد. مردم مخصوصا روشنفکران و نخبگانی که قبل از انقلاب نقش عمدهای در پیروزی انقلاب ایفا کردند و بعد از ۲۸ مرداد فعال شدند، اینها دولت شاه را مورد حمله قرار دادند مخصوصا بقایای جبهه ملی و نهضت آزادی، شخصیتهای آزادیخواه و حتی حزب توده بالاخره نقش خودشان را به شکلی ایفا میکردند؛ البته در کمیتهها نقشی نداشتند اما در سطح افکار عمومی نقش داشتند و روحانیت یکسره قدرت را به دست گرفت و حزب جمهوری اسلامی هم از روحانیون تشکیل شده بود و تحت نظر مرحوم بهشتی و هاشمی انجام وظیفه میکرد و کمیتهها چشمشان به حزب جمهوری اسلامی بود».
نگهدار: دستبوسان شاه همه کاره شده بودند
فرخ نگهدار، فعال سیاسی و رهبر سابق سازمان فداییان خلق اکثریت هم در گفتوگو با «شرق» درباره زمینههای انقلاب گفت: «این پرسشی است که تا همیشه، شاید برای قرنها، ذهن ایرانیان و حتی بسیاری از جهانیان را به پاسخگویی مشغول میکند و تا ابد هم پاسخی که مورد تأیید همگان باشد، پیدا نخواهد شد و ما ایرانیان، مثل بقیه ملل، روایتها را برای ساختن آیندههای متفاوتی نقل میکنیم. اگر از من بپرسید چرا انقلاب شد؟ با قاطعیت جواب خواهم داد اولین علت انقلاب این بود که شاه بیش از حد در رأس قدرت ماند و موجب شد که خدمتگزاران به مرور به حاشیه رانده شده و دستبوسان شاه همهکاره شوند. بعد از ۳۷ سال کار به جایی رسید که نهتنها دسترسی منتقدان و مخالفان، مثل جبههملیها و تودهایها به شاه کاملا قطع شد و هر یک به بهانهای مورد تعرض و غضب قرار گرفتند، بلکه دلسوزان و وفاداران به نظام پادشاهی، مثل فروغی، قوام، امینی و حتی زاهدی هم به دلیل استقلال فکر داشتن یا به دلیل پایگاه مستقل در درون حکومت یا در جامعه، به حاشیه رانده شده و حذف شدند».
او ادامه داد: «اگر شما از یکی از آن جاننثارها بپرسید چرا انقلاب شد؟ با قاطعیت خواهد گفت اولین علت انقلاب این بود که شاه به اندازه کافی به خطرات توجه نکرد. داریوش همایون، با آنکه با آن جاننثارها زاویه داشت، به من گفت انقلاب کاملا اجتنابپذیر بود. انقلاب به این دلیل رخ داد که در ششماهه آخر در حکومت شاه اراده کافی برای جلوگیری از انقلاب وجود نداشت. میهمان کنگره ۲۷ حزب کمونیست شوروی بودم و کنار نمایندگان احزاب کمونیست اردن، سوریه و مراکش نشسته بودیم. به تعجب دیدم که رهبران آن احزاب از کشور خودشان آمده بودند. کنجکاو شدم، پرسیدم مگر حزب کمونیست در کشور شما آزاد است؟ گفتند نه، اجازه فعالیت علنی نمیدهند اما میتوانیم با احزاب دیگر ارتباط داشته باشیم و نظرات خود را هم با قشرهایی از مردم و حکومت در میان بگذاریم. جالب بود که دبیر حزب کمونیست اردن میگفت پادشاه گهگاه او را میپذیرد و درباره مسائل کشور با او مشورت میکند. شاه با حذف شخصیتهای صاحب فکر و با قدرت، در واقع تمام امکانات بالقوه برای «تغییر در نظام» را قلعوقمع کرد. شاه بهگونهای رفتار کرد که همه مخالفان علیه او همصدا شوند. انقلاب ایران اتفاق نمیافتاد اگر این همصدایی رخ نمیداد. همواره گفتهام که حکومتها به همان اندازه که خود یکپارچه، تغییرناپذیر و ماندگار میشوند، اپوزیسیون را هم علیه خود یکپارچه میکنند. درسی که ویتنام به آمریکا داد، شور ناشی از پیروزی ۱۳ انقلاب در سالهای پس از جنگ دوم و بالاخره تأثیر عمیق کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب ۴۲ در امحای مشروعیت مردمی حکومت هم دلایلی زمینهساز بودند که فرصت پرداختن به آنها در اینجا نیست».
در پایان نگهدار از روز پیروزی انقلاب اینگونه گفت: «خانه تیمی ما در شاهعبدالعظیم بود. با علیرضا اکبریشاندیز، مادر پنجهشاهیها و پسر کوچکش و ناهید قاجار همتیم بودیم، منتها مسئولیت تیم ما سیاسی بود. اعلامیهها را تیم ما مینوشت. صبح روز ۲۲ بهمن زدم بیرون و از خیابان ری گذشتم و به سرچشمه رسیدم، علیرغم حکومتنظامی مردم همه در خیابان بودند. صدای رگبار در سرچشمه از نزدیک بود. من هم مسلح بودم. همراه با چندصد نفر به طرف بهارستان، به طرف صدای شلیک، راه افتادیم. به کسانی پیوستم که ساختمان مجلس را محاصره کرده بودند. تا ساعتی صدای تبادل آتش ادامه داشت و شلیک از درون محوطه مجلس تمام شد. همراه مردم برای خلع سلاح پاسدارخانه مجلس که میگفتند شلیک از آنجاست، هجوم بردیم. از یک راهپلهای بالا رفتیم و به اسلحهخانه رسیدیم. پر بود از جعبههای فشنگ و تفنگ ژ۳ و چیزهای دیگر. هر کس قطعهای برمیداشت. به من یک صندوق فشنگ ژ۳ رسید. سنگین بود. به زحمت آن را از پله پایین بردم و همین که به خیابان رسیدم دیدم چند نفر یک قیف درست کردهاند که در انتها به یک کامیون ریو ارتشی منتهی میشود. هرکس از در پاسدارخانه مجلس بیرون میآمد خود به خود به طرف آن قیف هدایت میشد و فهمیدم که همه مجبورند غنائم خود را در آنجا بگذارند. از آنجا به طرف پلچوبی حرکت کردم و به پادگان عشرتآباد رفتم. عشرتآباد واقعا حالت یک پارک تفریحی پیدا کرده بود. مردم خوش و خندان در محوطه قدم میزدند و خیلیها غنائم جنگی را روی شانه به این طرف و آن طرف میبردند. جلوی در اصلی پادگان اما باز همان قیف بود. اما اینجا ریوی ارتشی پرِ پر بود. برگشتم پلچوبی و پیاده به طرف دانشگاه. حوالی بعدازظهر بود که به میدان مجسمه (انقلاب) رسیدم. بوی انقلاب در این نقطه بیش از هر کجا هوای شهر را آکنده بود. جمعیت جوان و پرشور همه دستافشان و پاکوبان به این سو و آن سو میرفتند. از خیابان امیرآباد (کارگر) شمالی به طرف کوی دانشگاه به راه افتادم همراه شعاردهندگان. به چهارراه فاطمی- کارگر که رسیدیم شور خبر سقوط کامل نظام پادشاهی و پیروزی قطعی انقلاب شنیده شد؛ شور و شوق جمعیت به اوج رسید.
من چنان به هیجان آمدم که از خود بیخود شدم، دست به کمر بردم. اسلحه کشیدم و چند تیر هوایی شلیک کردم. در یک چشم بههمزدن اطرافم خالی از جمعیت شد. همه ترسیده بودند. فورا فریاد زدم «درود بر فدایی»، «درود بر فدایی» و صدای جمعیت برخاست «درود بر فدایی»، «درود بر فدایی». فورا خود را دوباره در میان جمعیت پنهان کردم و بهسرعت به طرف گیشا، منزل خواهرم حرکت کردم. طرف غروب بود که به آنجا رسیدم. هیچ ارتباطی با هیچکس نداشتم. فورا پیام چریکهای فدایی خلق به خلق قهرمان ایران را در چند خط نوشتم و آن را تلفنی برای تلویزیون ملی ایران خواندم و نوشتند. دقایقی بعد دیدیم که گوینده معروف رادیو- تلویزیون، میرعلی حسینی، آن را با صدایی غرا و شورآفرین به اطلاع جهانیان رساند».
منصوری: فقر، استبداد و وابستگی عامل وقوع انقلاب شد
جواد منصوری، از مؤسسان حزب ملل اسلامی، اولین فرمانده سپاه، سفیر وقت ایران در چین و پاکستان و معاون سابق وزارت خارجه هم به «شرق» گفت: «بهطور مشخص آنچه مشترک است بین تمامی کسانی که در داخل و خارج کشور قضیه انقلاب را تحقیق کردند، این است که بحث دیکتاتوری و استبداد شاه را همه تأیید میکنند. عامل دوم سلطه آمریکا بر تمام شئون ایران بود که ملت ایران بهتدریج احساس یک تحقیرشدگی و سرخوردگی را بهویژه بعد از کاپیتولاسیون از طرف آمریکا داشتند. سومین عامل فاصله شدید طبقاتی و فقر وحشتناک و ویرانی روستاهای کشور بود که طبعا یک عامل بسیار تکاندهنده حتی برای قشر متوسط جامعه بود که وضعیت قابل تحمل نبود. علاوه بر اینها، رشد آگاهی عامه مردم نیز به دلیل مطالعات و ارتباطات و افزایش سواد و اعلامیههای سیاسی و همچنین مبارزاتی که در گوشه و کنار دنیا علیه سلطه استعماری بود که در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین جریان داشت، مجموعا دست به دست هم داد که ملت ایران قیامی را برپا کند که بهطور قاطع و سازشناپذیر رژیم را سرنگون کند؛ اما اگر بخواهیم خلاصه از زبان کسی بگوییم که عامل این جریان بوده است، من توصیه میکنم بیانیه شاه در روز ۱۵ آبان را که از رادیو- تلویزیون خوانده شد، با دقت همه بخوانید و جواب این سؤال را میتوانید داشته باشید. به نظر من متن سخنان شاه در ۱۵ آبان که گفت من صدای انقلاب شما را شنیدم و بهعنوان پادشاه نمیتوانم انقلاب را تأیید کنم، در این سخنرانی رسما تأیید میکند که ظالم و وابسته بوده است؛ اما میگوید قول میدهم همه چیز را جبران کنم. مردم ایران هم میگویند ما نمیتوانیم به تو اعتماد کنیم؛ بنابراین به نظر من این سخنرانی کاملا مشخص میکند که دلیل انقلاب چه بود».
در ادامه منصوری درباره نقش تحرکات مسلحانه در پیروزی انقلاب تشریح کرد: «حرکتهای مسلحانه که از حدود دهه ۴۰ شروع شد، بهتدریج در افزایش آگاهی بهویژه نسل جوان تأثیرگذار بود؛ اما یقینا در ادامه این حرکت نمیتوانست به پیروزی که همان سرنگونی رژیم شاه است، برسد. به خاطر اینکه سازمانهای اطلاعاتی دنیا متحد ساواک و مجموعا حافظ رژیم بودند و ضرباتی کاری به گروههای مسلح میزدند، ولی در هر حال در افزایش رشد آگاهی مردم مؤثر بودند. نکته دوم اینکه به هر حال مبارزات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی تأثیر فوقالعادهای بر افزایش حضور مردم در صحنه داشت و تبدیل به قدرتی شد که رژیم نتوانست در مقابل آن مقاومت کند». در پایان جواد منصوری از خاطرات دهه فجر گفت: «در روز ۱۲ بهمن من جزء کسانی بودم که از محافظان در برقراری نظم مردم همراه نیروهای انقلاب بودم و از میدان راهآهن تا بهشتزهرا دنبال ماشین و مردم حرکت کردیم که عملا از کنترل خارج شده بود و در سخنرانی امام حضور داشتم و بعد از سخنرانی هم به داخل شهر برگشتم و حدود ساعت هشت به منزل رسیدم. در مجموع آن روز بسیار خاطره داشت که تقریبا از شش صبح تا هشت شب درگیر بودیم و بعد از آن در کمیته انقلاب فعال شدیم. بعد از پیروزی انقلاب هم در تشکیل سپاه پاسداران فعال بودم. من شخصا در تسخیر اماکن حضور نداشتم و بیشتر در بسیج نیروها در کمیته بودم؛ اما پیگیر بودم و اغلب در مدرسه رفاه ارتباط و کار داشتیم».
شاهسوندی: انقلاب، نقطه پایان انباشت نارضایتیهای مردم از حاکمیت بود
سعید شاهسوندی هم درباره علل وقوع انقلاب به «شرق» گفت: «نسل جدید و جوان امروزه ممکن است نسل ما را سرزنش کنند که خوشی زیر دلتان زد و انقلاب کردید. سوای ضرورت پاسخگویی حاکمیت به خواستههای جوانان، باید توضیح دهم که انقلاب انجامدادنی نیست. این نیست که یک عده، کم یا زیاد، با نیت خوب یا بد بنشینند و تصمیم به انقلاب بگیرند. درواقع «انقلاب نمیکنند، بلکه انقلاب میشود». انقلاب محصول اراده این یا آن فرد یا سازمان و گروه نیست. تحقق یک انقلاب، خواه سیاسی نظیر انقلاب ایران و خواه اجتماعی نظیر انقلاب فرانسه، تجمیع شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و بسیاری عوامل شناختهشده و گاه ناشناخته است. حکایت ابر و باد و مه و خورشید و فلک است که در این مجال اندک فرصت بیان همه آنها نیست.
انقلاب سرقتشدنی هم نیست. رهبری انقلابها هم نه اختیاری و نه سرقتشدنی است؛ محصول تعادل قوای نیروهای شرکتکننده در جنبش اعتراضی پیش از انقلاب است. به تعبیری دیگر، این انقلاب است که رهبران خودش را میسازد، نه برعکس. اما چرا انقلاب میشود؟ ثبات سیاسی «شرط لازم و اولیه استقرار و سپس استمرار هر «حاکمیت» است. ثبات سیاسی باید با ثبات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی همراه شود تا جامعه پایدار بماند. «ثبات» ستون و پایه بقای حاکمیت و وسیله اعمال قدرت است. چند گونه منشأ قدرت داریم. یا رهبری کاریزماتیک است؛ یعنی ابرانسانی است با فرهمندی و جاذبه استثنائی که تمامی یا قریب به اتفاق مردم به حرف او گوش میدهند. پیامبران و رهبران انقلابها از اینگونهاند. تأکید کنم که کاریزما الزاما مثبت نیست، موسولینی، استالین و هیتلر هم کاریزما داشتند. رهبران کاریزماتیک چه در دوران جنبش و چه در دوران حاکمیت، یکتنه نقش طبقه، احزاب، سندیکاها و نهادهای مدنی و اجتماعی را ایفا میکنند. چنین نقشی البته کوتاهمدت است. باید زیرساختهای پایداری و ثبات جامعه بنا نهاده شود».
او ادامه داد: «نوع دیگر، حکومتهایی است که منشأ قدرت و مشروعیتشان نه کاریزما و پذیرش تودهای، بلکه ارعاب، سرکوب، داغ و درفش و بگیروببند است؛ حکومتهایی نظیر شاه یا صدام حسین و بسیاری دیگر. نوع سومی از حکومتداری هم هست که «منشأ قدرت» و مقبولیت آن حاکمیت، برابری حقوقی همه آحاد جامعه و رأی عامه و اکثریت مردم است؛ یعنی میزان رأی برابرِ آحاد ملت است. در حکومتهای نوع سوم هیچگاه انقلاب نمیشود؛ چراکه بر اساس قاعده «میزان رأی ملت» جابهجایی و انتقال قدرت صورت میگیرد. اختلاف سلایق یا نقایص با روشهای صلحآمیز اصلاح میشوند و قدرت دست به دست میشود، ولی ثبات سیاسی جامعه پایدار میماند. شاید تعبیری از «تلکالایام نداولها بینالناس» باشد. در حکومتهای استبدادی، خواه نظامی و کودتایی یا غیر آن، نارضایتیها به اصلاح سبک کار و روش نمیانجامد، انباشت میشوند و اگر سر بلند کنند، سرکوب میشوند. سرکوب مسئله ثبات را حل نمیکند، صورتمسئله را پاک میکند. جامعه در ظاهر ساکت میشود و مطیع. به تعبیری، سرکوب ماهیها را به اعماق میراند؛ اما نارضایتی در اعماق و در نهان در حال انباشت، جوشش و غلیان است. انقلاب نقطه اوج و فوران این نارضایتی است و بیشتر اوقات، وقتی توسط حاکمیت دیده، شنیده و پذیرفته میشود که دیگر دیر شده، موج به راه افتاده است. شاه، اگر پیشتر صدای اصلاحات را میشنید، بیتردید لازم نبود صدای انقلاب را بشنود و البته کسی هم باور نکند؛ بنابراین نطفه انقلاب بهمن ۵۷، در کودتای ۲۵ سال قبل آن، در بستن دهانها و اعتراضها، در زندان و شکنجه و تیربارانها، در حاکمیت دروغ و فساد، در فضای بسته سیاسی، در فقدان نقد و انتقاد، در شکست برنامههای اقتصادی جاهطلبانه کارشناسینشده و عدم جسارت برای نقد آنان و در یک کلام در انسداد سیاسی که میخواست سکوت گورستان را تحمیل کند، بسته شد.
از زاویهای دیگر، خصوصیات دیکتاتوری یکی هم این است که برنامههای جاهطلبانه و رؤیایی در سر میپروراند. «تمدن بزرگ»، «ژاپن خاورمیانه» نقش ژاندارمی منطقه و لشکرکشی به ظفار و… وقتی رؤیاها با واقعیتها همخوانی ندارد، فاجعه آغاز میشود. روستاییانی که بر اثر اصلاحات ارضی ناقص شاه از روستاها رانده شدند، ولی جذب شهرها هم نشدند، به صورت حاشیهنشینان شهری درآمدند. افزایش روزافزون اینان نشان از بیثباتی اجتماعی بود. لشکر بیکاران و حاشیهنشینان بهترین نیرو برای هر انقلابیاند. از سوی دیگر طبقه متوسط هم روزبهروز بزرگتر میشد و خواهان مداخله در سرنوشت سیاسی خویش؛ اما نظام استبدادی مشارکت عمومی را ناقض حاکمیت انحصاری خویش میدید. مرغ استبداد تنها یک پا داشت: منویات اعلیحضرت همایونی. بنابراین هنگام فوران نارضایتی و فروریختن سد ارعاب و ترس، همه تیرها به یک سوی نشانه میرود: اعلیحضرت همایونی. ممکن است به من ایراد بگیرید که زمانی که انقلاب شروع شد، همه چیز سر جای خودش بود و وضعیت کشور عادی بود، پاسپورت ما اعتبار داشت. دلار ارزان بود و… ؛ اینها همه لایه بسیار نازک روی حاکمیتی بود که مدتها پیش مقبولیت و مشروعیتش را از دست داده بود».
او تصریح کرد: «در ظاهر همه چیز امن و امان بود، ولی در اعماق، غلیان بود. راه دور نرویم. در خاطرات عَلَم نخستوزیر، وزیر دربار و یار غار شاه به صراحت آمده که با این وضعیت یک انقلاب در راه است! طرفه اینکه همسر او بارها نسبت به نوشتن خاطرات به او حذر میدهد و عَلَم نیز از ترس شاه خاطراتش را مخفیانه به سوئیس میفرستد تا بعد از مرگ او منتشر شود. این مطلب دقیقا در زمانی گفته میشود که هیچ نشانی از انقلاب در کشور وجود ندارد؛ یعنی سکوت گورستانی حاکم است؛ اما اعتراضنکردن دلیل ثبات سیاسی نیست. نارضایتی اندکاندک انباشته میشود تا در شرایط بحرانی و بههمخوردن تعادل میان مردم و حاکمیت به شرایط انقلابی و نهایتا انقلاب بینجامد. نقل است که زندهیاد بازرگان در دادگاه نظامی شاه گفته است که ما آخرین کسانی هستیم که در چارچوب قانون اساسی (مشروطه) با شما مبارزه میکنیم. بعد از ما هرکس بیاید، دیگر آن را قبول نخواهد داشت. شاید درستترین تعریف از انقلاب این گفته لنین باشد که: انقلاب وقتی صورت میگیرد که بالاییها نتوانند و پایینیها نخواهند. ماههای منتهی به بهمن ۵۷ در سراسر ایران چنین بود».
شاهسوندی در پایان از خاطرات خود درباره روزهای منتهی به انقلاب گفت: «من روز ۲۱ دی ۱۳۵۷ از زندان قصر آزاد شدم. بلافاصله مقابل در زندان روی مینیبوس رفته و بیانیه زندانیان سیاسی را خواندم و از همانجا فعالیتم را آغاز کردم. چند روز بعد به شیراز رفتم و با استقبال خاطرهانگیز مردم شیراز مواجه شدم. در شیراز تشکیلات سازمان را به راه انداختم. ما فکر نمیکردیم به این زودی انقلاب پیروز شود و فکر میکردیم کودتا میشود. از تهران به من گفتند به جنوب بروم و از طریق مرز جنوبی راه ارتباطی برای تحویل اسلحه از سازمان آزادیبخش فلسطین را مهیا کنم. همزمان با توجه به شناختهشدگی نسبی، به من مأموریت داده شد که جهت معرفی سازمان در شهرها سخنرانی کنم. نخست در دانشگاه اهواز و سپس ۱۹ و ۲۰ بهمن به دانشکده نفت آبادان رفتم. آنجا خبر دادند که هرچه زودتر به تهران برگردیم و ما با سرعت با یک بیامو به سمت تهران راه افتادیم. وقتی به تهران رسیدیم، انقلاب شده بود. انقلاب بدون حضور ما راهش را باز کرد. بعد از ورود به تهران با تعدادی دیگر به سمت زندان اوین رفتیم تا آنجا را فتح! کنیم و بعدتر همراه چند نفر دیگر به حفاظت آقای طالقانی مشغول شدیم. در مسیر فتح اوین ما با موج عظیم انسانی روبهرو شدیم؛ به نحوی که احساس کردم قطرهای در اقیانوسم. با هر زحمتی بود، به داخل رفتیم. خاطرم هست مردم در آنجا هرچه را میدیدند، نشان جنایت رژیم میدانستند؛ مثلا یک تکه گوشت خشکشده را میگفتند کندهشده از بدن زندانیهاست. دیگر اینکه مردم شروع به جمعآوری اسلحه کردند. اسلحهها به نام امپی ۵ و بسیار خوشدست بودند و نیز جلیقههای ضدگلوله. شروع کردم اسلحهها را از دست مردم بگیرم که مقاومت میکردند. خاطرم هست وقتی خواستم اسلحه را از یک نفر بگیرم، داد زد: ساواکی! ساواکی! یک لحظه فکر کردم اگر این صدا بلندتر شود، مردم من را تکهتکه میکنند. رهایش کردم.
بعد از آن تعدادی از اسلحهها و جلیقهها را به مقر سازمان بردیم. بعدتر در زندگینامه من در پوسترهای انتخاباتی در شیراز نوشتند، «برادر مجاهد در فتح زندان اوین مشارکت داشت» که این یک پروپاگاندای بیمحتوا بود. رژیم شاه تحت تأثیر زلزله حضور مردم و انباشت نارضایتیهای سالیان دراز از درون فروپاشید. هیچ نیرو و سازمان متشکلی در سقوط آن نقش نداشت. هرکس بگوید من پادگانها را گرفتم، خلاف میگوید. ممکن است عدهای در نبردهای اولیه نقش داشته باشند؛ اما موج خروشان انقلاب هر دیوار و در آهنی را فرومیریخت و کسی برای این برنامهریزی نداشت. نکتهای که باید بر آن تأکید کنم این است که گرچه سرنگونی نظام در روز و لحظه معینی متحقق شد؛ اما «انقلاب» یک روز و یک لحظه نیست، «مرحله»ای است که در یک روز نمود پیدا میکند. گلوله برفی است که از قله رها میشود و در دامنه، بهمنی عظیم و ویرانگر است. تا قبل از حرکت آن گلوله برفی میشود با اصلاحات جلوی آن را گرفت؛ اما وقتی سرازیر شد، هیچکس را توان بازداشتن نیست. به همین دلیل است که آقای رفسنجانی در خاطراتش میگوید انتظار نداشتیم با این سرعت حکومت فروبپاشد. نه او و نه هیچیک از فعالان انقلاب انتظار چنین سرعتی در امر انقلاب را نداشتند. رژیم شاه مثل برف در مقابل آفتاب، در مقابل انباشت نارضایتی، تحقیر و توهین و مشارکتندادن مردم در سرنوشت خود، در یک کلام در مقابل خواست مردم برای «تغییر» ذوب شد و فروپاشید».
موسویان: دیگر فرصتی برای اصلاحات باقی نمانده بود
حسین موسویان، از اعضای جبهه ملی ایران نیز درباره موضع جبهه ملی نسبت به همزمانی دولت بختیار و بازرگان به «شرق» گفت: «موضع جبهه ملی در آن زمان حمایت از دولت بختیار نبود و پس از قبول نخستوزیری از طرف دکتر بختیار، شورای مرکزی جبهه ملی ایران به اتفاق آرا عضویت ایشان در شورای مرکزی را لغو کرد. این در حالی بود که حتی چند نفر از اعضای حزب ایران یعنی حزبی که دکتر بختیار دبیرکل آن بود، در شورا حضور داشتند مانند آقایان دکتر سنجابی، مهندس حسیبی، مهندس زیرکزاده، مهندس حقشناس، ابوالفضل قاسمی، ادیب برومند، علی اردلان، عبدالحسین دانشپور، محمود مانیان و قاسم لباسچی. البته حزب ایران هم دکتر بختیار را از دبیر کلی حزب عزل کرد و آقای ابوالفضل قاسمی به سمت دبیرکلی حزب ایران تعیین شد. در ضمن هیچکس از اعضای حزب ایران و جبهه ملی در دولت بختیار شرکت نکرد. از طرف جبهه ملی آقایان مهندس حسیبی، مهندس ناس و مهندس زیرکزاده، صحبتهایی با دکتر بختیار داشتند، حتی مهندس بازرگان و دوستان ایشان هم با دکتر بختیار در ارتباط بودند و همه این شخصیتها کوشیدند ایشان را از ادامه همکاری با رژیم در حال سقوط بازبدارند و ملاقات ایشان با آیتالله خمینی و نوعی تفاهم را برقرار کنند که تا حدودی هم به این هدف نزدیک شدند؛ اما این کار بهطور کامل میسر نشد و سرعت حرکت چرخهای انقلاب مجالی به این تمهیدات نداد. واقعیت این است که انقلاب مانند بهمن بزرگی، از قله کوه سرازیر شد و هر لحظه بر حجم و سنگینی آن افزوده میشد و کسی یارای مقاومت در برابر آن را نداشت و به همین دلیل بود که دکتر سنجابی و دکتر صدیقی امکان موفقیت را در تشکیل دولت ندیدند و به شاه جواب رد دادند؛ اما دکتر بختیار به هر دلیل این ریسک را پذیرفت، با وجود اینکه خود او هم احتمال موفقیت را بسیار ضعیف میدانست و دولت او هم بیشتر از ۳۷ روز دوام نیاورد. البته اگر همه ملیون متحد بودند و شخصیتهایی مانند دکتر سنجابی، دکتر بختیار، داریوش فروهر، دکتر صدیقی و مهندس بازرگان در کنار هم میایستادند، احتمال داشت که سرنوشت انقلاب به شکل دیگری رقم بخورد».
او در ادامه درباره نقش جبهه ملی در پیروزی انقلاب گفت: «پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۳۲ نیروهای جبهه ملی ایران، نهضت مقاومت ملی را برای مبارزه با دولت کودتا تشکیل دادند و در سال ۳۹ مجددا با نام جبهه ملی ایران مبارزه آزادیخواهانه و ضد دیکتاتوری را دنبال کردند و در دوره ۲۵ساله بعد از کودتا، نیروهای ملی تلاشها و پیگیریهای بسیاری برای برقراری آزادی و استقلال و اجرای قانون اساسی به عمل آوردند و از سال ۴۳ به بعد که جبهه ملی ایران بهشدت سرکوب و فعالیت آن متوقف شد، نیروهای سرخورده و پرهیجان دست به اسلحه بردند و سازمانهای چریکی را به وجود آوردند؛ اما محمدرضا شاه هیچگاه تن به اجرای قانون اساسی و رعایت حقوق و آزادیهای اولیه ملت ایران نداد تا ۱۵ آبان ۵۷ که در تلویزیون ظاهر شد و اعلام کرد فریاد انقلاب ملت را شنیده است و به خطاها و فسادهای گذشته اعتراف کرد و تعهد داد که دیگر آن خطاها تکرار نخواهد شد. به هر صورت باید گفت نامه سرگشاده سهامضایی آقایان دکتر سنجابی، دکتر بختیار و داریوش فروهر به شاه در تاریخ ۲۲ خرداد ۵۶ نقطه عطفی بود و ماههای بعد از آن، اعتصابات فلجکننده و تظاهرات گسترده انقلاب را به پیروزی رسانید».
موسویان سپس درباره عدم ورود کریم سنجانی به شورای انقلاب و دیدار او با امام تشریح کرد: «درباره دیدار دکتر سنجابی با آیتالله خمینی در پاریس، باید عرض کنم، قبل از آنکه آیتالله خمینی به فرانسه بروند، شاید از یک ماه قبل از آن، از طرف کنگره سوسیالیستها که در کانادا برگزار میشد، از دکتر سنجابی دعوت به عمل آمده بود که در آن کنگره شرکت کند و قرار بود دکتر سنجابی بعد از سه روز توقف در پاریس به کانادا برود، ولی در همان مدت توقف در پاریس از طرف وزیر خارجه انگلیس که عضو حزب کارگر و از اعضای کنگره سوسیالیستها بود، اعلامیهای به نفع شاه و در جانبداری از رژیم ایران صادر شده بود و دکتر سنجابی بهعنوان اعتراض به آن سخنان وزیر خارجه انگلیس، بیانیهای صادر و اعلام کرد در آن کنگره که اینگونه سوسیالیستهایی در آن هسستند، شرکت نخواهد کرد و تصمیم گرفت پس از دیدار با آیتالله خمینی که اضطرارا به فرانسه آمده بود، به ایران بازگردد.
در ملاقات با آیتالله خمینی که در آن هنگام دیگر رهبری بلامنازع انقلاب را در اختیار داشت، مطالبهای جز اینکه نظام آینده ایران بر اساس موازین دموکراسی و رأی مردم برقرار شود، نداشت. البته تمام بیانات، مصاحبهها و اعلامیههای آیتالله خمینی هم بر مورد آزادی و رأی مردم تأکید داشت».
موسویان درباره فرار شاه گفت: «جبهه ملی ایران درباره خروج شاه از کشور موضع خاصی نداشت؛ جز اینکه آقای دکتر صدیقی هنگام مذاکره با شاه با ایشان شرط کرده بود که باید در کشور بماند و دکتر بختیار برعکس به شاه گفته بود باید برای مدتی کشور را ترک کند؛ اما اصولا در زمان خروج شاه دیگر سقوط رژیم قطعی به نظر میرسید. در آن ماههای آخر دیگر جز تغییر رژیم چیز دیگری نمیتوانست جلوی مسیر انقلاب را بگیرد. دیگر برای انجام اصلاحات خیلی دیر شده بود. اگر از دو سال قبل از آن و پس از برکناری هویدا، شاه به موضع قانون اساسی بازمیگشت و حاضر به تمکین از قانون اساسی و اینکه فقط سلطنت کند نه حکومت میشد، شاید رویدادهای دیگری را میشد تصور کرد و امکان اصلاحات مقدور میشد؛ اما در آن ماههای آخر دیگر فرصتی برای تغییرات مسالمتآمیز یا اصلاحات باقی نمانده بود».
در پایان موسویان از روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اینگونه یاد کرد: «در آن بازه زمانی، اعضا و هواداران جبهه ملی ایران مانند همه مردم در صحنههای تظاهرات، اجتماعات و اعتصابات حضور داشتند. یک یا دو شب قبل از ۲۲ بهمن، شایع شده بود که قرار است از طرف ارتش یک طرح بازداشت یا کشتار پنج هزار نفر از مخالفان سیاسی که نقش اصلی در مبارزات را داشتند، شبانه به اجرا گذاشته شود؛ بنابراین آن شب قبل از ساعت ۱۲ که ساعت حکومتنظامی و منع عبور و مرور بود، افراد شناختهشده جبهه ملی ایران که از موضوع مطلع شده بودند، بهسرعت خانههای خود را ترک کردند و به منازل بستگان خود رفتند که البته چنین طرحی امکان اجرا نیافت و با درگیری لشکر گارد با پادگان نیروی هوایی و اعلام بیطرفی ارتش، انقلاب در حدود بعدازظهر ۲۲ بهمن به پیروزی رسید. علت عدم شرکت جبهه ملی ایران در رفراندوم قانون اساسی، ایراداتی بود که در قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان دیده میشد و جبهه ملی ایران این موارد را در بیانیه مورخ اول آبان ۱۳۵۸ اعلام کرد و در نامه سرگشادهای که در تاریخ چهارم آذر ۵۸ به رهبر انقلاب آیتالله خمینی نوشت، پیشنهاد کرد در آن اوضاع و شرایط، انجام رفراندوم قانون اساسی را که قرار بود چند روز بعد به عمل آید، بهطور موقت به تعویق بیندازند و پس از انتخابات مجلس شورای ملی، این مجلس بهعنوان مجلس مؤسسان، قانون اساسی را بررسی و تصویب کند و سپس آن قانون به رفراندوم و تصویب ملت گذاشته شود».
میثمی: ۱۲ تا ۲۲ بهمن ما شاهد جنگ تانک و کوکتل بودیم
لطفالله میثمی درباره شرایط نخستوزیری بازرگان و بختیار در یک زمان به «شرق» گفت: «توضیح اینکه من از قبل از ۱۲ بهمن اطلاعاتی داشتم از ارتش به این معنا که برادر من مدیرعامل تأسیسات شهرک غرب بود و در یکی از این خانههای شهرک، تیمسار برنجیان زندگی میکرد که رئیس ضداطلاعات نیروی هوایی بود. همینطور بین صحبتها در دفتر برادرم رفته بود گفته بود که چهار درصد پرسنل ارتش، فکر خمینی در سرشان است. جمعبندی کرده بود که به این ارتش نمیشود اعتماد کرد از منظر خودش. من این مطلب را تلفنی به یکی از دوستان در پاریس گفتم و او هم ضبط کرده و پیش امام برده بود. خلاصه چنین خبری بود؛ یعنی ببینید امام اطلاعاتی داشت که اگر ارتش با انقلاب بخواهد درگیر شود، خود ارتش متلاشی میشود. حتی با سفارت ایران و خارج از کشور مذاکره داشتند. خط آمریکا در مذاکراتی که داشتند، با سفارت ایران این بود که ارتش سالم بماند.
من دائم دعا میکردم که هزینهها کمتر بشود و مردم کمتر کشته بشوند. نزدیکی ۱۳ و ۱۴ بهمن خبرهایی میشنیدیم که مهندس بازرگان با ارتش صحبت دارد؛ یعنی خبرهای خوشحالکننده میرسید. از طرفی مرحوم امام هم در مدرسه علوی بودند و مردم فوجفوج به دیدن ایشان میرفتند. من هم در ۱۵ بهمن به مدت یک ساعت با مرحوم امام ملاقات داشتم. در چهار مورد پیشنهاداتم را به ایشان دادم. ایشان دعا کردند و گفتند همانطور که بصیرت باطن دارید، بصیرت ظاهری هم پیدا کنید و چشمهایتان معالجه شود. بختیار هم که از طرف شاه نخستوزیر شده بود، بین مردم اعتباری نداشت؛ مثلا مردم میگفتند: «بختیار بختیار نوکر بیاختیار»، «سگ زرد برادر شغاله/ بختیار، تو سلطنتت محاله». مردم تاکتیک پشتبام را انتخاب کرده بودند و شعارها در پشتبامها انتقال مییافت. بعید بود بتوانند سرکوب کنند».
میثمی در ادامه درباره نقش تسلیم ارتش در پیروزی انقلاب گفت: «همانطور که در پرسش اول پاسخ دادم، به نظر من اگر ارتش وارد درگیری با جنبش مردمی میشد، ارتش فرومیپاشید. بههرحال ارتشیها هم با این موافق نبودند. حتی آمریکاییها هم موافق این فروپاشی نبودند. اگر هم ادامه پیدا میکرد، درگیری مسلحانه میشد. از ۱۲ تا ۲۲ بهمن ما شاهد جنگ تانک و کوکتل بودیم. مردم کوکتل داخل تانک میانداختند. راننده تانک هم برای اینکه خفه نشود، بیرون میآمد. عبور و مرور را فلج میکردند. مردم شیوههای جدیدی پیدا کرده بودند و خود ارتش به این رسید که پرچم سفید را در پادگانها بالا ببرد. از ۱۵ بهمن هم دولت موقت انتخاب شده بود و در دانشگاه تظاهرات کرده بودند و مهندس بازرگان سخنرانی کرد و تلویزیون هم خبرهایش را میداد. روزنامهها هم به نفع انقلاب خیلی خبر میدادند».
میثمی از خاطرات خود از روز ۱۲ بهمن ۵۷ گفت: «روز ۱۲ بهمن من در فرودگاه مهرآباد بودم. به استقبال امام رفته بودیم، در سالن آنجا گروههای مختلف جاهای مختلف ایستاده بودند. من کنار مهندس بازرگان و مرحوم طالقانی ایستاده بودم. مجاهدین هم آمده بودند و در جای دیگر ایستاده بودند. مؤتلفه هم جای دیگری ایستاده بودند.
گروههای مختلف جاهای دیگر ایستاده بودند. وقتی امام آمدند در فرودگاه نطقی کردند که ما باید راه طولانی و دشواری برویم. بخشی از مسافرهای هواپیما که آمدند دکتر یزدی، حبیبی، بنیصدر و قطبزاده بودند. هر چهار نفر با من روبوسی کردند. اینها من را وقتی سالم بودم قبلا در خارج دیده بودند؛ دست قطعشده و چشم من را میدیدند، گریه میکردند. اشک آنها روی بدن من میریخت و من احساس میکردم. مرحوم امام را سوار ماشین کردند و بردند به بهشتزهرا. از فرودگاه تا بهشتزهرا آدم ایستاده بود و استقبال زیادی بود. من از فرودگاه با قطبزاده سوار اتوبوس شدیم و با هم روی یک صندلی نشستیم؛ سپس درددلکردن از گذشته، حال و آینده. قطبزاده گفت حالا که شاه رفته و سلطنت سقوط کرده، نباید به فکر مبارزه با امپریالیسم باشیم. اتوبوس که جلو رفت ما نمیتوانستیم پیشروی کنیم، چون مردم از فرودگاه تا بهشتزهرا به استقبال امام آمده بودند. من و قطبزاده پیاده شدیم. او به خانه برادرش رفت. من هم به خانه حاجخانم (مادرم) آمدم. من با آقای انتظاری بودم، با هم رفتیم خانه حاجخانم زیر کرسی نشستیم و سخنرانی امام را از بهشتزهرا گوش دادیم. حاجخانم هم همینطور گوش میکرد. شب ۲۲ بهمن ما در خیابان پیروزی فعلی بودیم. بچهها داشتند با دریل، انبارهای نظامی را سوراخ میکردند برای بیرونآوردن اسلحهها. شور و شوقی بود و همه فعالیت میکردند. با دو نفر از دوستان بودیم. من را بردند در خانهای گذاشتند و خودشان بهدنبال این کارها بودند. روز ۲۲ بهمن بود که من به طرف خانه امام رفتم. با آقای تقی اژئیان به تمام پادگانها سر میزدیم. من در روز ۲۲ بهمن خانه امام بودم؛ دکتر یزدی گفت بیا آبگوشت امام را بخور. کسی را دستگیر کرده بودند؛ یزدی مرا به او نشان میداد و میگفت ببین رژیم شاه با این چه کرده. دستش را قطع کرده و چشم خود را از دست داده است».
در پایان میثمی درباره امید ملیمذهبیها به اصلاحات در رژیم شاه گفت: «طیف ملی یک طیف بود، طیف مذهبی هم یک طیف. مذهبی سنتی هم یک طیف بود. بهاصطلاح جبهه ملی طیف ملی بودند و در مراحل اولیه استقبال کردند و در کابینه بازرگان هم شرکت کردند؛ مثل سنجابی. نهضت آزادی هم مذهبی روشنفکر دینی بودند. مذهبیهای سنتی هم مؤتلفه بودند. دولت موقت از امام حمایت میکرد. جبهه ملی تا خرداد ۶۰ در جریان انقلاب بود، آنها با لایحه قصاص مخالفت کردند. بعد از آن به اپوزیسیون تبدیل شدند. مرحوم بازرگان هم که بعد از ۹ ماه استعفا دادند و در شورای انقلاب مشغول فعالیت شدند و به دستور امام رئیس شورای انقلاب شدند».
محمد هاشمی: میگفتند میخواهند هواپیمای امام را به جزیرهای ببرند و افراد را بکشند
محمد هاشمی هم در انتها از خاطرات خود در پرواز انقلاب به «شرق» گفت: «ما یک هواپیمای ایرفرانس ۷۴۷ گرفتیم و ۴۵۰ نفر ثبتنام کردند دو، سه روز قبل از پرواز مدیر ایرفرانس به نوفللوشاتو آمد و گفت نمیتوانیم ۴۵۰ مسافر ببریم و فقط ۱۵۰ مسافر جا داریم و باقی را میخواهیم سوخت بگیریم که اگر به هر دلیل نتوانستیم در تهران بنشینیم، برگردیم به پاریس و باید ۳۰۰ نفر را کم کنیم که کار مشکلی هم بود بهویژه که در فهرست اولیه ما
۱۵۰ نفر خبرنگار بود. با حاج مهدی عراقی خدمت امام رفتیم و گفتند چهار نفر در پرواز باشند، بقیه را خودتان تعیین کنید من و حاج مهدی عراقی و احمد خمینی و به گمانم صادق طباطبایی بودیم و پتانسیل خطر وجود داشت و شایعه شده بود که میخواهند این هواپیما را به جزیرهای ببرند و افراد را بکشند و ما فهرست را کم کردیم و ۷۵ خبرنگار آوردیم و از اول دلهرهای ایجاد شد. امام هم به دلیل همین احتمال گفتند خودشان تصمیم بگیرند که اگر میخواهند با ما بیایند و ساعت یک شب سوار هوپیما شدیم و وارد تبریز که شدیم خلبان اعلام کرد همه مسافران سر جای خودشان بنشینند، امام هم نمازشان را خوانده بودند و در پایین نشسته بودند، وقتی این حرف را خلبان زد، امام را به طبقه بالا بردیم و همه سر جایشان نشستند، ولی بعضیها هم رنگشان پرید، بعد به تهران رسیدیم، وقتی به آسمان تهران رسیدیم نیمساعت دور شهر چرخید و در فرودگاه بیشتر کسانی که ایستاده بودند لباس فرم تنشان بود و این جمعیت را میدیدیم. هواپیما هم نمینشست، این هم مقداری دلهره ایجاد کرده بود؛ آقای قطبزاده، بنیصدر، یزدی و خیلیها بودند. در هر حال هواپیما نشست و پله را آوردند، بعد یک کسی چیزی به خلبان گفت و هواپیما دوباره راه افتاد و کمی جلوتر ایستاد، بعد پله را چسباندند و در باز شد. اول احمدآقا به پایین رفتند، بعد آقای پسندیده، مطهری و صباغیان بالا آمدند و امام نیز همراه دیگران به پایین آمدند».
محمد هاشمیرفسنجانی درباره نقش روحانیت در انقلاب هم گفت: «روحانیت در زمان انقلاب دو یا سه گروه بودند که به سابقههای قبل برمیگردد. در زمان رضاشاه روحانیون خیلی سرکوب شدند، رضاشاه با تکیه بر سیاستهای آتاتورک در تلاش برای تغییر ماهیت مذهبی کشور بود. بعد از سقوط او محمدرضاشاه کارهای پدرش را ادامه نداد و کمی فضا بهتر شد مثلا کشف حجاب انجام نمیشد، شاه هم یک مقدار تعلقات مذهبی داشت یا تظاهر به مذهب میکرد؛ اما اواخر ضد مذهب شد که آن هم بیشتر قطبی و فرح عاملش بودند. فرح هم از دانشجویان مارکسیست در فرانسه بود. در فاصله سقوط رضاشاه تا زمان شروع نهضت اسلامی، روحانیت چند گروه شدند؛ عدهای از روحانیون دنبال حوزه بودند، عدهای از روحانیون موافق انقلاب نبودند، عدهای هم روحانیون مبارز و پیرو امام بودند که تعدادشان کمتر از دیگران بود که به مرور رشد کردند. آقای هاشمی از همان اوایلی که به قم آمد، خانهاش روبهرو منزل امام بود و همراه ایشان شد. وقتی امام به ترکیه تبعید شدند، آقای هاشمی محور مبارزه در میان روحانیت بود. بعد از پیروزی انقلاب هم امام خیلی به آقای هاشمی اعتماد داشتند، در روزهای اول انقلاب هم که ایشان ترور شدند، امام پیام دادند هاشمی زنده است، چون نهضت زنده است. حتی در هئیتی که در پاریس برای بررسی هیئت نفت تعیین شد، آقای بازرگان، هاشمی و صباغیان انتخاب شدند».