بوشهر یک هفته تلخ را پشت سر گذاشت؛ ثبت دو مورد خبر خودکشی کودک و نوجوان، یکی از دیر و دیگری در کنگان آنقدر احساسات عمومی را جریحهدار کرد که به خصوص در مورد مرگ محمد ۱۱ ساله، برخی نکات مهم از جنبه سلامت روان کودکان هم نادیده گرفته شد. تاکید بر «خودکشی به دلیل نداشتن گوشی هوشمند» ناگهان بر سر زبانها افتاد و برای همین آموزش و پرورش هم از همان اول تمرکزش را بر تکذیب همین یک مورد گذاشت و پای آنلاین بودن او در کلاس درس و بعد اظهارات مادر محمد را به میان کشید که نشان دهد تقصیر بر گردن آنلاین بودن یا نبودن نیست. حالا که کمی از آن هجمه خبرهای بر پایه حدس و گمان فاصله گرفتهایم شاید فرصتی باشد برای پرداختن به اصل مساله؛ چه میشود که یک کودک یا یک نوجوان به فکر پایان دادن به زندگی خودش میافتد؟ این فکر آیا میتواند حاصل یک دلیل باشد؟ تفاوت کودکان و بزرگسالان در افسردگی و اقدام به خودکشی چیست؟ و آیا با به میان کشیدن تنها یک دلیل برای خودکشی از زمینههای بسیار دیگر و مسوولیتهای کلانتری که در قبال زندگی کودکان وجود دارد، غافل نمیشویم؟ شیوا دولتآبادی، روانشناس است؛ متخصص حوزه کودکان و سالها است که نامش علاوه بر حوزه روانشناسی و دانشگاه با فعالیتهایش در حوزه حمایت از حقوق کودکان هم گره خورده است. دولتآبادی در گفتوگو با «اعتماد» به این سوالات پاسخ داده است.
چندی پیش رییس کمیته پیشگیری از خودکشی انجمن روانپزشکان ایران در مصاحبهای با «اعتماد» گفت که خودکشی یک مساله چندعاملی و بسیار پیچیده است و در واقع حرفشان این بود که نمیشود بگوییم یک فرد به سبب مثلا شکست عشقی دست به خودکشی زده بلکه عوامل مختلف فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، روانشناختی، ژنتیکی در این امر دخالت دارند. اما آن موقع صحبت ما در مورد بزرگسالان بود. در مورد کودکان و نوجوانان با توجه به اینکه بروز عاطفی رفتارهایشان ممکن است شدیدتر باشد و شاید الزاما از منطق بزرگسالان پیروی نکند، موارد خودکشی در میان آنها را بر چه اساسی تحلیل میکنید؟
هر مورد خودکشی البته پیشینههای خودش را دارد و به تجربههای تا آن زمانِ زندگی هر کسی برمیگردد. وقتی میگوییم چند عاملی هم بخشی از آن به همان ویژگیهای شخصیتی برمیگردد که در طول زمان کسب شده و بازتاب تجارب زندگی آدم است. بخش کوچکی از آن هم به ژنتیک و آمادگیهای ژنتیکی بازمیگردد. اما هم در مورد کودکان و هم در مورد بزرگسالان بالاخره عوامل متعدد هستند که دست به دست هم میدهند و اینکه با یک تکعامل این اتفاق بیفتد، بسیار بسیار بعید و نادر است. تفاوت کودکان و بزرگسالان عمدتا در تکانشوری کودکان است، یعنی در مورد آنها احتمالا فاصله میان به وجود آمدن فکر خودکشی و اقدام، میتواند کوتاهتر باشد. دلیلش هم به همریختگیهای عاطفی است که کودکان و به ویژه نوجوانان در دوران بلوغ ،کمی از آن میتوانند داشته باشند. بنابراین به احتمال خیلی زیاد عوامل خیلی زیاد درگیر هستند و خیلی جاها گفته میشوند این عوامل خیلی بیشتر از یک اتفاق خاص نقش بازی میکنند. مثلا یک جا ممکن است فقدانی برای تمام افراد خانواده رخ دهد اما یک نفرشان هست که به فکر خودکشی میافتد نه همه. پس چند عاملی در مورد کودکان و نوجوانان هم هست اما تفاوت در اینجا است که احتمالا از هیجانهایی که در آنها بسیار فعالتر است و برنامهریزی کمتر مغزی که میتوانند داشته باشند چون مغز هنوز تکامل کافی پیدا نکرده، ممکن است شاهد رفتارهای پرشتابتر باشیم که ما به آن میگوییم رفتارهای تکانشیتر. یعنی ناگهان مواجه شویم با رفتاری که اصلا انتظارش را نداشتیم. اما به هر حال در پس هر خودکشی، فکر خودکشی است که در بزرگسالان میتواند ماهها قبل از اقدام شکل گرفته باشد. مساله دیگر این است که کودکان شاید بسیار بیش از بزرگسالان احساس درماندگی میکنند. یعنی در شرایطی که به آنها تحمیل شده، احساس میکنند راه پس و پیش ندارند.
(با اشاره به قضیه محمد و نوجوان دیگر بوشهری که دو سال قبل از خودکشی ترک تحصیل کرده بود) بچهای که کارش تحصیل است، اگر نتواند دسترسی پیدا کند به آن قافلهای که در حال حرکت است، مثل قافله آموزش و درسی که در جریان است، انگار کارش را از دست داده باشد. این بچه مسلما احساس درماندگی میکند، بزرگترها شاید اصلا نتوانند در دوران بزرگسالی این حس را به خاطر بیاورند و درک کنند که مساله دسترسی نداشتن به کلاس درس چه حس فقدانی را به همراه دارد. نمیگویم بچهها خوشحال نمیشوند اگر یک روز مدرسه تعطیل باشد، این گمانم برای شاگرد اولها هم هست اما اینکه جریان جاری درس باشد و آنها نتوانند بخشی از آن باشند فرق میکند. برای همین ایکاش آموزش و پرورش ما پیش از آنکه برنامه شاد را سراسری اعلام کند، یک ارزیابی میکرد که کجاها بچهها با حفظ شیوهنامهها میتوانند جایی جمع شوند و از درس استفاده کنند. به هر حال این وضعیت برای میلیونها کودک این مملکت غافلگیرکننده بوده است، اینکه نتوانند از چیزی که در جریان است استفاده کنند. به نظرم میرسد این نکتهها را باید در نظر داشته باشیم چون این نگرانی هست که چقدر از بچهها از این بابت ممکن است افسرده شوند.
در مورد حفظ سلامت روان کودکان همیشه راهنماییهایی میشود که بزرگترها، اعم از پدر و مادر یا معلم، حواسشان باید به چه نشانههایی از تغییر رفتار در کودکان باشد. حالا در شرایط کرونا نظارت مدرسه دستکم به شکل قبل وجود ندارد، از طرفی خانوادهها بهشدت درگیر مسائل معیشتی شدهاند و در بسیاری موارد به خاطر طبقه اجتماعی- اقتصادیشان خودشان هم این فرصت را نیافتهاند که در مورد این علایم و اصولا سلامت روان آموزش ببینند. در چنین شرایطی مسوولیت مراقبت از روان دانشآموزان یا بچههای زیر ۱۸سال بر عهده کیست؟ چه کسی باید هشدار بدهد؟
ما سالها است که به عنوان فعالان حقوق کودک میگوییم که مدارس ما، به خصوص در مناطقی که از شرایط مالی خوبی برخوردار نیستند، نیاز به مددکار و روانشناس دارند. این موارد باید شناسایی شوند، برایشان برنامهریزی شود، روی اعتمادبهنفس بچهها کار شود، روی گرایش آنها به افسردگی کار شود. همانطور که گفتید حالا به خاطر بسته بودن مدارس و گرفتار بودن خانوادهها، این مورد ممکن است مغفول بماند. اول اینکه خطوط مشاوره کمک به کودکان در کشور هست که بد نیست از آنها بیشتر استفاده شود. چون به هر حال سرویسهایی هستند که از هر جایی میشود به آنها دسترسی پیدا کرد، هم بهزیستی و هم وزارت بهداشت این خدمات را دارند و هم انجیاوهایی که این امکانات را در اختیار خانوادهها و بچهها قرار میدهند. ما خیلی جاها میبینیم که اگر وقفهای در افسردگی و تمایل به خودکشی ایجاد کنیم، همین وقفه خودش بسیار کمک میکند، همینقدر که یک صدای دیگری را بشنوند، یک منظر دیگری از جهان برایشان تعریف بشود. این کار در درون خانوادهها، با تمام سختیهای موجود، باید در دستور کار باشد. اگر بچهها مشارکت داده شوند، این پیام هست که ما همه با هم با یک مشکلی روبهرو شدهایم و میخواهیم حلش کنیم و امید داریم به اینکه این مشکلات کاهش پیدا کنند، تلاش جمعی میکنیم، سعی میکنیم خلق هم را در کنار هم بودن بهتر کنیم. بنابراین در نبود آدمهای متخصص که جایشان در بسیاری موارد در مدرسههای ما خالی است تا این حساسیت را نسبت به روان بچهها داشته باشند، این کار باید به عهده رسانهها و رسانه ملی باشد و به عهده خانوادهها فارغ از درجه سواد یا فارغ از طبقه مالی و اجتماعی؛ خوب است بدانند که باید نسبت به هم و وضعیت خلقی هم حساس باشند. بسیاری اوقات علایم افسردگی بچهها به صورت پرخاشگری بروز میکند و این خیلی مساله مهمی است. اگر در یک مدت زمان کوتاه، تغییر آشکاری در رفتار کودکان دیده شد باید به آن توجه کرد؛ افت تحصیلی ناگهانی، بیتفاوتی یکباره نسبت به چیزهایی که قبلا به آنها علاقه داشتند، پرخاشگری ناگهانی و غیره میتوانند نشانههای افسردگی و اضطراب باشند. این دو مفهوم بسیار به هم نزدیک هستند، گاهی شدت اضطراب است که وقتی نمیتوان آن را مدیریت کرد به افسردگی میانجامد.
شما به رسانه اشاره کردید؛ یکی از موارد اصلی که بارها در موردش صحبت شده نقش رسانهها در نحوه پوشش خبر خودکشی است. متاسفانه موارد خودکشی زیر ۱۸ سال ظرف یک هفته در استان بوشهر به دو مورد رسید. این ترس وجود دارد که نوع پرداختن به خبر خودکشی از قضا باعث تسری بیشتر آن شود و در میان کسانی که زمینهاش را دارند به الگوبرداری بینجامد. در مورد گروه کودک و نوجوان خطر تقلید از همسالان در این حوزه چقدر جدی است؟ چقدر ممکن است گزینه خودکشی برای این گروه به عنوان یک راهکار در ذهنشان متبادر شود؟
متاسفانه این موضوع هست. من در ایران با چنین تحقیقی روبهرو نشدهام اما در سایر جاهای دنیا دقیقا در مورد خودکشیهایی که به صورت جمعی یا در فاصله زمانی نزدیک به هم هستند تحقیق صورت میگیرد و به خصوص روی پیشینه بچههایی که به اینجا میرسند و عوامل ایجادکننده قبلی تحقیق میکنند، چون اینها همه در اینکه بچهها آن فکر را به عمل تبدیل کنند نقش دارند. مساله این است که الان دیگر رسانه فقط به معنای رسانه رسمی نیست. دنیای مجازی دارد به صورت موازی کار خودش را میکند. معمولا گفته میشود که خوب است جزییات موارد خودکشی پخش نشود، اینکه چطور صورت گرفته، کی صورت گرفته و تحت تاثیر چه چیزی اتفاق افتاده. به نوعی یعنی خودکشی را تبدیل به یک داستان قابل تصور کردن نکنیم، توصیه به رسانهها این است که خیلی کلی آن را گزارش کنند. گذشته از آن واقعیت این است که باید در مورد اینکه چطور میشود جلوی آن را گرفت حرف بزنند، یعنی نقش آموزشی رسانه که شامل هشدار دادن بدون ایجاد تشویش است. آگاهی دادن به خانوادهها یا هر کسی که از بچهها مراقبت میکند در مورد علایم و تاکید بر اینکه گفتوگو کنند. ما میدانیم که اگر مانع ذهنی ایجاد کنیم و یک رفتار کنترلنشدنی را کنترل کنیم، آن وقت میتوانیم یک اثر مفید در این حوزه بگذاریم. در جاهای دیگر دنیا حتی میگویند اگر در حاشیه رودخانه مانع بگذارید، تعداد خودکشی به شیوه خودغرقکنی کم میشود فقط به خاطر اینکه کار را سخت کردهایم. بنابراین مساله این است که چطور این فکر را اولا در رفتار و بیان کودک متوجه شویم و اینکه بتوانیم با ایجاد امید در آن وقفه ایجاد کنیم، امید به آیندهای که میتواند تغییر پیدا کند. بچهها دنیا را از دریچه دید ما میبینند، الگوهای ناامیدی ما را برمیدارند و اگر ما نقش امیدوارکننده را برای آنها بازی نکنیم، ممکن است به ته چاه ناامیدی بیفتند.
بیش از ۲۰۰ نفر از فرهنگیان و فعالان مدنی و فرهنگی بوشهر چند روز پیش نامهای خطاب به مسوولان نوشتند و نسبت به همین ناامیدی و وضعیت معیشتی مردم و تاثیر آن بر خودکشی محمد هشدار دادند. حالا که شما هم صحبت از امید کردید، نقش مراکز کلانتر تصمیمگیری را در فراهم شدن زمینههای اقدام به خودکشی یا کم شدن آن پررنگ میبینید؟
این نقش را خیلی خیلی پررنگ میبینم. همانطور که در اول هم گفتم، قبل از اینکه بچههایی که میدانیم نمیتوانند دسترسی داشته باشند را محروم کنیم، باید زیرساختها را فراهم کنیم. گذشته از آن الان هم مراجعی هستند که باید برای آینده این بچهها تصمیمات اساسی بگیرند. واقعیت این است که در حال حاضر آموزش در همه جای دنیا دارد صدمه میخورد، این نگرانی را سازمانهای بینالمللی هم بیان کردهاند اما مساله اینجا است که حالا این نابرابری را چگونه میخواهیم ترمیم کنیم، آن نابرابری که حالا دارد خودش را بیشتر از همیشه نشان میدهد. ما نمیگوییم آموزشوپرورش این مورد را مثلا میدانسته و کوتاهی کرده اما واقعیت این است که باید برنامهای میریخت که شامل حال همه بچههای واجبالتعلیم بشود و از حالا به بعد چه باید کرد. حالا که مردم همه جهان دارند سختی ناشی از به زیر کشیده شدن وضعیت اقتصادیشان را تجربه میکنند، باید بشود نور امیدهای واقعی در افق وضعیت اقتصادیمان ببینیم و مردم وقتی این را باور میکنند که چیزهایی را به صورت عملی به چشم ببینند.
در پس هر خودکشی، فکر خودکشی است که در بزرگسالان میتواند ماهها قبل از اقدام شکل گرفته باشد. مساله دیگر این است که کودکان شاید بسیار بیش از بزرگسالان احساس درماندگی میکنند. یعنی در شرایطی که به آنها تحمیل شده، احساس میکنند راه پس و پیش ندارند.
در نبود آدمهای متخصص که جایشان در بسیاری موارد در مدرسههای ما خالی است تا این حساسیت را نسبت به روان بچهها داشته باشند، این کار باید به عهده رسانهها و رسانه ملی باشد و به عهده خانوادهها فارغ از درجه سواد یا فارغ از طبقه مالی و اجتماعی؛ خوب است بدانند که باید نسبت به هم و وضعیت خلقی هم حساس باشند.