باید کنار کارگران ایستاد
(خلاصه سخنرانی روز جهانی کارگر)
مصطفی مهرآیین
امروز درباره موضوعی صحبت میکنیم که نمیتواند از خودش حرف بزند، در حالی که سخن گفتن باید «با کارگر» باشد، نه «درباره کارگر». این اسلوب، غلط است و بحث من، نقد همین اسلوب خواهد بود. «گابریل مارسل»، مقالهای در خصوص حرف اضافه «با» دارد که میگوید زندگی، «زندگی با» است. ما در هستی، «هستی با» هستیم. او به نقل از «هایدگر» می گوید، ما همه در هستی، مشترک و در کنار یکدیگر هستیم. بنابراین امروز ما هم باید در کنار کارگران بایستیم.
امروز می خواهم درباره کلمه «مطالبات» بحث کنم، اما اصولا این شیوه طرح مسئله از بیخ و بن غلط است. وقتی شما کارگر را به مجموعهای از «مطالبات و خواستهها» تبدیل میکنید یا فقط وضعیت اسفناک او را در قالب آمار و اعداد و ارقام ردیف میکنید -آنچه در جامعهشناسی متداول ما وجود دارد- عملا به یک گفتمان اجرایی میافتید که گفتمان صاحبان قدرت است. در اینکه وضعیت کارگران یا سایر قشرهای جامعه ما اصلا مطلوب نیست، شکی وجود ندارد، اما راهحل همه این مشکلات، سیاسی است. ما یک مشکل در جامعه داریم و آن سیاست است و تا مشکل سیاست حل نشود، کاری پیش نخواهد رفت. اگر راهحل مشکل، سیاسی بود، اما شما مسئله را بهگونهای صورتبندی کردید که سیاست منتفی شد، یعنی در بازی قدرت موجود افتادهاید و من نام آن را «خانهداری جمعی و مرگ سیاست» گذاشتهام. اصطلاح خانهداری جمعی، اصطلاح «هانا آرنت» است و ادامه بحث من نیز به نقل از او خواهد بود.
«آرنت» برای مدرنیته سه مؤلفه قائل بود: اول اینکه مدرنیته جهانیت را از ما می گیرد؛ جهانیت یعنی داوری کردن در خصوص زندگی از طریق قصهگویی. مؤلفه دوم، این است که ما خانه را بهجای سیاست نشاندهایم. بهطور مثال، در جامعهشناسی درباره مسائل مربوط به حوزه خصوصی و خانه مثل درآمد، شغل، مسکن و… بحث میکنیم. نقد اصلی «هانا آرنت» نیز به علم و اجتماع و به جامعهشناسی و علوم اجتماعی است. او میگوید، ما مسائل مربوط به خانه را به مسائل اصلی جامعه تبدیل و سیاست را تابعی از اقتصاد کردهایم، در حالی که سیاست، قصهگویی و روایتگری، آغازگری و زنده بودن است، اما مدرنیته توان آغازگری و کنشهای پیشبینیناپذیر ما را از بین برده است. «آرنت» درباره مولفه سوم هم میگوید، مدرنیته سبب شده ما گرفتار ذهنگرایی فردی یا ذهنیت هگلی شویم و فکر کنیم که کنش فلسفی انجام میدهیم. فلسفه، ما را از سیاست دور میکند و به وادی اندیشیدن به امور انتزاعی میبرد، در حالی که وظیفه سیاست، زندهکردن حوزه عمومی و پرداختن به مسائل عام انسانی است. مسائلی که خود فینفسه هدف بوده و از جنس عدالت و آزادی هستند. «آرنت» معتقد است، ما در عصر مدرن، جهانیت را از بین بردهایم و دیگر قصه مشترکی نداریم. «هانا آرنت» در پاسخ به اینکه انسان چگونه میتواند مشکل دنیای مدرن را حل کند، در مورد دو حیات میگوید؛ حیات تأملی و حیات فعال. در اینجا به بحث حیات تأملی نمیپردازیم، اما در حیات فعال، سه کار انجام میدهیم که دوتای آن، همان آسیبهای عصر مدرن و دیگری راهحل ماست. «آرنت» در مفهومسازی از حیات عمل، از سه قلمرو سخن میگوید؛ زحمت(Labor)، کار(Work) و عمل (Action) .از دیدگاه او، در قلمرو زحمت، انسان فقط بهدنبال تامین نیازهای زیستی خود است. از نگاه آرنت، مفهومسازیکردن از کارگر بهمثابه یک آدم زحمتکش، خارج کردن او از جامعه است. اما قلمرو کار، ما را به انسان سازنده بدل میکند. قلمرو عمل نیز قلمرو سیاست است که ما را به انسان قصهگو تبدیل میکند.
از نظر آرنت، قلمرو زحمت، آغاز و پایان ندارد و یک فعالیت تکراری و همیشگی است و انسانی هم که فقط زحمت میکشد، پوچ و بیدنیاست، قصه ندارد و نمیتواند قصهگوی زندگی خود باشد، زیرا زندگی او چیزی جز بیهودگی نیست. وقتی ما کارگر را در سطح خوراک و مسکن و مانند آن میبینیم، او را بهمثابه انسان بیهوده مفهومسازی میکنیم. درست است که اینها مشکلات زندگی است، اما راهحل پرداختن به آنها این است که ببینیم چرا این انسان نمیتواند برای خود جهان بسازد و قصهگوی زندگی خود باشد. او معتقد است، نباید قصه فقر را قصه سیاست کرد و کارگر را به انسان فقیر تقلیل داد. این همان چیزی است که «گابریل مارسل»، آن را آفت جهان مدرن میداند. از نظر «آرنت»، شرط ورود به حوزه عمومی، رهایی از این ضرورتهاست. درست است که در جامعه ما، جمعیت زیادی حاشیهنشین و فرودست وجود دارد، اما نباید صورتبندی ما بهگونهای باشد که همه آنها را تابعی از ضرورت زیستی بدانیم. برای او، مرحله عمل یا مرحله قصهگویی یا سیاست، مهمترین است و میگوید فقط در سیاست است که میتوانیم بفهمیم معنای انسان بودن، چیست.
منبع:شماره صد و نود و نه نشریه آتیه نو