مادربزرگهای این روستا همسن دوشیزههای شهرند...
روی تنش عرقی سرد نشسته بود، خودش را مچاله کرد گوشه اتاق و وحشتزده به رخت سفید عروسی خیره شد. از چندماه پیش که به عقد پسرعمهاش درآمده بود در چندشب هولناک که گمانش میرفت اذیت شده است، ترسی جانکاه...