نواندیشی دینی: ناسازهای مطلوب
مصطفی خالق پور
دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
چندصباحی است که در ایران معاصر از جریانی تحت عنوان نواندیشی دینی نام برده میشود و آن را متمایز از روشنفکری دینی میدانند. از آنجا که روشنفکری دینی پای در مدرنیته دارد، نقطه آغاز خود را نیز عقل مدرن قرار میدهد، علوم جدید (علوم عقلی) را در صدر همه علوم مینشاند و تجربه بشری را برترین تجربه میداند. نواندیشی دینی پای در سنت، به طور عام، و دین، به طور خاص، دارد و نقطه آغاز خود را علوم قدیم (دینی) قرار میدهد؛ فقه اسلامی را در صدر همه علوم مینشاند و تجربه دینی را برترین نوع تجربه میداند. این تفاوت را میتوان به یک نزاع درازدامن در طول تاریخ غرب و شرق سرایت داد، یعنی نزاع بین زمین و آسمان، نزاع بین عقل و دین، نزاع بین اقتدار زمینی و اقتدار آسمانی، نزاع بین سنت و مدرنیسم. در محور تنازعات میان این دوگانهها، دینداران جانب هر آنچه را گرفتند که به آسمان نزدیکتر بود و روشنفکران جانب هر آنچه را گرفتند که به زمین نزدیکتر بود. دینداران برای توضیح درباب چندوچون جهان، مبدا را خدا قرار میدهند و روشنفکران انسان را. به همین جهت روشنفکران در منتهیالیه دو سر چپ و راست این تنازع قرار گرفتهاند و امکان تصور هرگونه رابطه و گفتگو بین این دو سر غیر ممکن به نظر میرسد.
مصطفی ملکیان روشنفکری دینی را غیرممکن میداند و معتقد است بین روشنفکری و دین تعارض وجود دارد؛ چون روشنفکر از هر گونه تقیّدی آزاد است؛ در حالی که فرد متدیّن به دین خاص باور دارد و نمی تواند آزاد باشد. بر این اساس، «روشنفکری دینی» اصطلاحی ناسازوار است. طبق این دیدگاه، سه وظیفه اصلی روشنفکر عبارتند از: منطقی اندیشیدن (رهانیدن جامعه از منطقی نیاندیشیدن)، رهانیدن از بلای جزم و جمود، و رهانیدن از بلای تقلید و تلقین. استدلال ملکیان برای ناسازگاری این دو مقوله استدلالی منطقی است، بدین معنا که بین این دو رابطه تباین برقرار است و هیچکدام از روابط منطقی عموم و خصوص مطلق، عموم و خصوص من وجه و تساوی را نمیتوان بین آنها برقرار کرد
صادق حقیقت اشکال ناسازواری را در مورد پروژه روشنفکری دینی صادق میداند اما در مورد نواندیشی دینی چنین حکمی را صادق نمیداند؛ دلیل وی برای عدم ناسازواری در پروژه نواندیشی دینی این است که نواندیشان دینی تنها به دنبال خوانشی از دین هستند که معقولتر و با مقتضیات زمان سازگارتر باشد. در نواندیشی دینی، قرائتی از دین وجود دارد که با مقتضیات تجدّد سازگارتر است؛ و بنابراین، ناسازهای در این مسئله وجود ندارد. به زعم حقیقت، نواندیشی دینی دغدغهی ارائهی قرائتی از دین را دارد که با عقلانیت و تجدّد سازگاری داشته باشد. عقلانیت مدرن و تجدّد به ادله بروندینی مربوط می شود. نواندیشان دینی دل داده دو چیز به ظاهر ناهمگوناند؛ و به شکلی میخواهند به هر دو وفادار بمانند.
نگارنده بر آن است که ناسازواری موجود در روشنفکری دینی قابل تعمیم به نواندیشی دینی هم هست. اگرچه در روشنفکری دینی اولویت با دنیای مدرن، یه به قول فقها «مستحدثات»، است و در نواندیشی دینی اولویت با دین است، اما از منظری بیرونی این دو نوع استدلال به تفاوت در ماهیت و نوع ارجاع نمیدهند بلکه ارجاع آنها به تفاوت در شدت است. روشنفکران دینی در پی تعامل و سازگاری بین دو مقوله دین و عقل هستند ولی با دادن اصالت به عقل و نواندیشان دینی نیز در پی همین تعامل هستند ولی با دادن اصالت به دین. بنابراین فرض وجود ناسازگاری را میتوان در باب این دو تایید کرد.
اما این ناسازواری در هر دو پروژهی نواندیشی دینی و روشنفکری دین، به نظر مطلوب است. مطلوبیت آن نیز از باب امکان رابطه و گفتگویی است که بین دوگانههای متباین، یعنی آسمان و زمین، سنت و مدرنیسم، عقل و دین، اقتدار زمینی و اقتدار آسمانی برقرار میکنند. وجود همین نسبت تباین است که امکان گفتگو را ممکن میسازد چون در صورت وجود نسبت تساوی بین دو پدیده، گفتگو بین آنها بلاموضوع میشود. پروژه نواندیشی دینی را میتوان به راه سوم تشبیه کرد که در پی تعامل و آشتی بین دو راه چپ و راست وسرمایهداری و سوسیالیسم در جهان سیاست و تعامل و آشتی بین دوگانه عقل و تجربه و ذهن و عین در جهان اندیشهای است. تاریخ اندیشه قرن بیستم چنین امکانی را در اختیار پروژه نواندیشی دینی قرار میدهد. از آن جهتکه تفکر در قرن بیستم، البته بعد از دو جنگ جهانی خانمانسوز اول و دوم، در پی فراروی از دوگانههای موجود و رسیدن به راه سومی بود که امکان تعامل و آشتی را فراهم کند. نواندیشی دینی و روشنفکری دینی این استعداد را دارند که این رابطه و گفتگو را بین ناسازه دین و عقل و نیز سنت و مدرنیسم برقرار کنند. همین امکان گفتگو و تعامل چنین پروژههای فکری را مطلوب جلوه میدهد.
البته باید اذعان کرد که پروژههای فکری تعاملی و آشتیگرایانه همواره در حاشیه بودند و موفقیت چندانی کسب نکردند. این موضوع به نظر به ماهیت پروژه راه سوم برمیگردد. در جهان واقع نیز «گفتگو» و «تعامل» در حاشیه است. چون دو سر طیف منازعات آنقدر کشش دارند که وسط ماندن را بلاموضوع میکنند. اما مطلوبیت آن را نمیتوان انکار کرد؛ یعنی نیاز انسان به تعامل و گفتگو مطلوبیت آن را تایید میکند.