(درنگی بر جهان داستانی صادق چوبک) –اکبر قناعت زاده- چوبک نویسنده ای است که می کوشد در آثارش زندگی اقلیمی مردم خود را بازگو نماید که تا حد زیادی از این منظر موفق عمل کرده است. طنزی گزنده دارد که آکنده از مایه های هنری ست. چوبک با زندگی روزمره ی مردم درگیر است؛ به ویژه در داستان های نخستش از واقعیت های زندگانی اجتماعی سخن می گوید، پرده از روی فساد و ابتذال برداشته و آن را در تصویرهای هنری نشان می دهد. این تصورات درباره ی نیروی هراسناک ابتذال است که با تصویر زندگانی امروزی در هم می آمیزد و جهانی دهشتناک و خوف انگیز را د رذهن مخاطب خود متبادر می نماید. طنز گزنده ی او در همه حال از واقعیت گراییِ گونه ای سرشار است و کور سوی نوری را در دل سیاهی نوید می دهد. همراه این طنز درخشان ریم و فساد مجسم از لایِ زخم هایی که مثل خوره روح آدمیان را می خوراشند بیرون می زند. پرتره هایی که چوبک ترسیم می کند فساد و ابتذال را از دیدگاه ناتورالیستی نشان می دهد نه از دید واقعیت گرایی صرف. شیوه ای که در آن نویسنده به تجزیه و تحلیل روحیه ی فردی می پردازد و فردگرایی را از جنبه های اجتماعی آن برتر می داند. این شیوه بر این بنیاد استوار گردیده که جامعه را به وسیله ی پرورش دوباره ی اخلاقی افراد اصلاح و تناقض های روانی آنها را بر بنیاد طغیان غریزه ها پی می گیرد و نموداری از آشوب ها و بهم ریختگیِ ارزش های اجتماعی را به دست می دهد. «غریزه ی جنسی تسکین آدمیزاده است وقتی که به عشق نمی رسد- گابریل گارسیا مارکز» ناتورالیسم از دیدگاه فلسفی بر بنیاد پوزیتویسم استوار شده و از تخیلات دور و دراز رمانتیک ها فاصله گیری می کند. اوضاع نابه سامان جامعه ی بشری از نزدیک مورد آزمایش و بازخواست قرار می گیرد و بادقتی شگرف عوامل مادی و اجتماعی آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد.خفاشان شب را در هیأت سیف القلم ها به تصویر می کشد. سیف القلم: سلام علیکم خانم جان، حال سرکار خوب است؟، ما غریب این شهریم خانم: آقا تو بازار جلو مردم با من حرف نزنین- مانع دارم- بریم پشتِ شاهچراغ؟ سیف القلم: چشم خانم من دنبال شما می آم- می خندی!؟ چه خنده ی ملیحی داری، تو با این سن و سال کم چرا باید فاحشه بشوی و کوفت و آتشک میان مردم پخش کنی، چه اندام باریک و نازکی دارد، برای کشیدن آن رو زمین اصلاً زور نمی خواد. خانم: خیلی خب شما بفرمایین جلو من از دنبالتون می آم سیف القلم: قربون قدمت، چه زن حرف شنویی، هنوز لذت کشتن زن قبلی زیر دندانم است، راستی اسمش چه بود، هان، نازی بود، همه ی این ها را زیر زبانی پیش خودش مکرر کرد (سنگ صبور- ص ۲۶۸) دیدگاه ناتورالیسم نورافکن خود را مستقیماً بر مناظر زشت واقعیت ها می تاباند و ضمن بیان این واقعیت ها به جنبه های انتقادی آن نیز می پردازد تا راه برون رفت از تیره گی ها و رنج و فساد را هم نشان داده باشد.چوبک در خیمه شب بازی فضای روسپی خانه ای را این گونه توصیف می کند. «آفاق به تیرهای سقف خیره شد و عادتاً آن ها را شمرد. اما قبلاً می دانست که آن ها را شمرده و یازده تا هستند. آن وقت بوریای وسط تیرها را شمرد آن ها هم گاهی یازده تا و گاهی دوازده تا بودند. در شمارش آن ها همیشه دچار اشتباه می شد بعد پیش خودش خیال کرد …. دختره ی خر خیال کرده به همین آسونی دست از سرش ورمی دارن، تو تازه شونزه سالته و اول کارته، این مهمونای طاق و جفت همشون واسیه خاطر تو می آن این جا، آره حالا موقع پشت چش نازک کردنته، اما اینا همیشه ای نیس، میاد آنروزی که تو هم … « بنگرید به مجموعه خیمه شب بازی- ص ۶۹» چوبک این فساد و زشتی ها را در گستره ی پهناورتری نشان میدهد و تلاش می کند واقعیت هایی بس مهمتر از مسائل جنسی را طرح و تصویر کند و در پس و پشتِ این پرده های سیاه روزنی از نور را به مخاطب خود بنمایاند. در واقع او پشت پرده ی پنهان در کار دریدن این پرده هاست. این نوشته ها با بیانی موجز سامان گرفته و به راستی هنر ایجازنویسی در کارهای چوبک ستایش برانگیز است. هماهنگی بین واژه ها و معانی متن در برجسته سازی این ایجاز نقشی حیاتی را بازی می کند. این واژه ها و معانی متون برای چوبک حکم ابزار اهریمنی فساد را دارند تا بدین وسیله نشان دهد چگونه می توان از نادانی و جهالت مردم بهره گرفت و کام راند و تا گلو در مرداب آلودگی فرورفت. شخصیت های داستان های چوبک عمدتاً کسانی هستند که فسادِ زیستی را همراه فسادِ روانی مجسم می کنند. این ها تا مغز استخوان فاسد شده اند. حرف هایی می زنند و کارهایی می کنند که کردار ریاکاران است . قهرمان داستان چراغ آخر سیّدِ رمّالِ معرکه گیری ست که از این راه ارتزاق می کند. فلاکت و تیره روزی در اکثر کارهای چوبک موج می زند. اگرچه او رابطه ی پیچیده ی اجتماعی را در شکل گیری خلق و خوی آدم های داستان هایش را نشان نمی دهد ولی از آن جا که تجربه ی او واقعی ست و از رابطه ی مستقیم با زندگی به دست آمده است لذا رگه های درخشانی از دیدگاه ناتورالیسمی را بازنمایی می کند. این زمینه های اجتماعی تهی بودن زندگی را از معنا نشان می دهد و همراه با آن توصیف دقیقی از تیره روزی آدم ها و بن بست های اجتماعی را به نمایش می گذارد.
(بنگرید به رمان سنگ صبور- ص ۲۸۶-۲۸۷) و اما آتما سگ من، سگ درون چوبک، سگی که در خانه ی چوبک سکنا گزیده بود و در رنج ها و شادی هایش شریک بلا فصلِ زندگی او به شمار می رفت. چوبک در جایی می گوید وقتی هدایت سگ ولگردش را می نوشت من به گربه علاقه داشتم اما آتمای چوبک ولگرد نبود. (نمی خواستم این سگ را به خانه ی خود راه بدهم اما این سگ بر من تحمیل شد و چنان تحمیل شد که گویی سال ها بلکه قرن هاست با من هم خانه است)
چندین بار خواست خود را از شر این سگ خلاص کند، زهر سیانور در غذایش ریخت، اما آتما نخورد که نخورد و نمرد. (یک نیمروز وقتم صرف کندن گودالی برای او شد، گودالی که لاشه اش را در آن چال کنم، دیگر در کشتنش تردید نداشتم، او در تمام مدتی که من سرگرم کندن گودال بودم مرا خونسرد و بیمار می پایید و هرازگاهی آهِ خراشیده ی ناخوشی از گلویش می پرید، گاه پیشم چنان مظلوم و بی پناه جلوه می کرد که می خواستم کلنگ را بر سر خودم بزنم. از خودم بدم می آمد حتی حس کردم کشتن این سگ همه ی اشتباهات و بدی های زندگی مرا تکمیل خواهد کرد. تو خواب هم در تلاش کندن گودال بودم. قبرهای بسیاری کنده بودم و باز هم داشتم قبر می کندم، آن هایی را که در کابوس هایم می کشتم سگ نبودند. آدم بودند. در کابوس هایم دیدم که خودم بچه ی بزرگی دارم، یک پسر بیست و چند ساله زیبا رشید و دلنشین دیدم سر او را بریده ام و تنش را تکه تکه کرده و جلوی آتما انداخته ام بخورد. این کابوس مرا به حالت غشیان از خواب پراند، شیشه ی عرق را از بالای سرم برداشتم و سرکشیدم اما فوری عرق را قاطی کف و صفرا تو رختخوابم بالا آوردم (متنی بکتی!؟) (سگ من آتما- ص ۱۵۸-۱۶۰) * متن یادداشت تلخیص شده است