روایت صادق چوبک از«کودک آزاری»
فریبا حاج دایی*
-کودک آزاری به رفتارهایی گفته می شود که از سوی افراد دیگر، به خصوص بزرگسالان، نسبت به کودکان انجام می گیرد و به نوعی به سلامت جسمی و روانی آن ها آسیب می رساند. این تعریف سازمان بهداشت جهانی است از کودک آزاری، موضوعی که در بعضی از داستان های صادق چوبک، به خصوص در رمان«سنگ صبور» با استادی تصویر شده است.
در این کتاب با کودکی روبه رو می شویم به نام کاکل زری که انگار خودِ خداوند هم توی سرش زده است. این پسر چهار پنج ساله که پسر و قند عسل حاجی آقایی بوده در حرم شاه چراغ خون دماغ می شود و از سر این ماجرا داغ حرام زاده به پیشانی اش زده می شود. بنا به باور عوام خون دماغ شدن بچه در مکانی مقدس نشان از حرام زادگی اوست و از همین جاست که شوربختی کاکل زری و مادرش شروع می شود. حاجی مادر را طلاق می دهد و هر دو را از خانه بیرون می اندازد. آن ها مجبور به زندگی در خانه ای می شوند که در هر اتاقش یکی زندگی می کند. یکی از اتاق ها دست بلقیس و شوهر تریاکی اش است. از زبان کاکل زری می شنویم که بلقیس چقدر اذیتش می کند، تو سرش می زند و فحشش می دهد: «بلقیس بده. از چشاش می ترسم.هیچوخت بم نمی گه «قربونت برم»، همش می گه «ورپریده.» بم می گه «تخم حروم» تو سرمم می زنه.»(ص۲۲۰)
اما نویسنده تنها به قاضی نمی رود و بر خواننده معلوم می کند که خود بلقیس هم دوران کودکی ناخوشایندی داشته و سر از پوست تخم درنیاورده به خانه ی شوهر فرستاده شده است، آن هم شوهری که به پول سیاهی نمی ارزد. بلقیس بدذات نیست، قربانی است، آزار دیده است و برای همین کاکل زری را آزار روانی می دهد. بنا به تعریف این نوع کودک آزاری شامل رفتارهایی است که به سلامت روانی کودک آسیب می رساند. مانند توهین کردن، ترساندن، تحقیر کردن و…
کودک آزاری بدتری هم هست و آن آزار جنسی کودک است. منظور از آزار جنسی کودک، درگیر کردن کودک در فعالیت هایی است که منجر به ارضاء جنسی افراد بزرگسال می شود. این موضوع کمتر مورد بحث و گفت وگو قرارمی گیرد نه به خاطر آن که کم اهمیت یا بی اهمیت است و حتمن نه به جهت آن که به ندرت اتفاق می افتد. شاید علت عدم طرح و پرداخت به این معضل بزرگ فرهنگی و اجتماعی این است که از نظر سنّتی و فرهنگی، این موضوع تابواست و تمایلی به صحبت در مورد آن وجود ندارد. چوبک از راه بیان بچگانه ی کاکل زری به این تابو نزدیک می شود و نشان می دهد که حتی خود بچه هم نمی داند که آلت دست چه بازی خطرناکی شده است: «خانم شوکت من رو ماچ کرد و با بلم بازی کرد. هیچ جا بهتر از خونیه خانم شوکت اینا نیّس. اگه خانم شوکت خودش تهنا میومد اینجو اتاق ننم رو واز می کرد و من شبا تو بغل خودش میخوابیدم خیلی خوب بود.» (۲۲۰)
مصیبت این جاست وقتی چنین آزارهایی لو می رود از کودک آسیب دیده حمایت نمی شود هیچ، متهم هم می شود. کاکل زری به خانه همسایه دیوار به دیوار رفته و در آن جا مورد سوءاستفاده ی جنسی پسر همسایه، که از او بزرگ تر است، قرار می گیرد. مادر پسرک به جای تنبیه پسر خودش کاکل زری را مقصر می داند: «تو مث ننه ت هسّی. بچه ما ازی چیزا سرش نمی شه. تو بش یاد دادی.» (ص۱۹۶)
گاهی کودک آزاری از سر فقر و ناداری است. مشکلات اقتصادی خانواده ای را وادار می کند تا بچه ی مریض احوالش را مرده فرض کند و به خاکش بسپارد. در این کتاب چوبک تصویرهولناک زنده به گور کردن پسری دو ساله را پیش چشم خواننده می گذارد. در یکی از فصل ها از زبان احمد آقا، معلمی که در همین خانه ساکن است، می خوانیم: «ننه م می گفت که والله تموم نکرده. هنوز بدنش گرمه. صدای تپ تپ قلبش رو می شنفم. از خدا بترسین.(۲۳۰) …
«کَرَم با دیلم قبر کوچکی کند و حمید رو با رخت و چل بسم الله تو گردنش و النگوی فولادی که برای نظر قربونی تو مچ دستش بود گذوشت تو قبر. ننه م راس میگفت. خودم دیدم که تو چشماش نگاه بود. گمونم دیدم که یه خنده کوچکی هم کرد. انوخت کرَم خاک روش ریخت.»(۲۳۲( زمان اتفاق احمد آقا هفت ساله بوده است.
خیلی ها چوبک را زشت نگار می خوانند، نقدش می کنند و معتقدند که لازم به نوشتن چنین زشتی هایی نیست، اما مگر با پاک کردن صورت مسئله و ندیده گرفتن چنین پلشتی هایی جهان از این کثافات عاری می شود!
*داستان نویس و نویسنده