انسان در مسیر نیمقرن شهرنشینی و ضرورت بازتعریف مفاهیم و فرایندها
رها شده از روستا، گرفتارِ شهر
محمدرضا حائریمازندرانی. معمار و شهرساز، مدیرمسئول و سردبیر مجله اندیشه ایرانشهر
اگر بخواهیم بگوییم از میان فرایندهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در صد سال اخیر کدامیک بیشتر بر زندگی انسان ایرانی اثرگذار بوده، باید از فرایند شهرنشینی نام ببریم. بهویژه از دهه ۴٠ شمسی به بعد که رشد شهرنشینی در ایران شتاب میگیرد. بهطوریکه میتوان گفت در این زمان روح ناآرام شهرنشینی در سرزمینمان دمیده میشود. البته میتوان این سؤال را مطرح کرد که مگر تا قبل از این دهه، شهرنشینی در ایران وجود نداشته است؟ در پاسخ باید گفت شهر بهعنوان مقر قدرت سیاسی و مدیریت مازاد اقتصادی بهویژه مدیریت مازاد محصول روستاهای پیرامون خود در ایران وجود و برحسب مراتب قدرت جذب و مدیریت مازاد، شهرنشینی با سرعتی کند و آرام به سوی شهرها جریان داشته است اما با آغاز دهه ۴٠، یک شبکه شهری گسترده به پهنای کشور آغاز به شکلگیری کرد.
آغاز یک تغییر
اگر تعریفی ساده از شهرنشینی بخواهید، باید بگوییم شهرنشینی جابهجایی جمعیت است. در طول تاریخ، انسانها جابهجاییهای متفاوتی را از سر گذراندهاند. در اثر وقایع غیرقابل پیشبینی طبیعی یا انسانی نظیر سیل، زلزله، قحطی و جنگ، انسانها برای دسترسی به شرایط زندگی بهتر به نقاط دیگر حرکت کردهاند. اما در شهرنشینی معاصر که از دهه ۴٠ به بعد در ایران اتفاق میافتد، حجم عظیمی از جمعیت با شتاب و با هدف دسترسی به امکانات بیشتر و بهویژه شغل و درآمد جابهجا میشوند، بهطوریکه با این حرکت سایر روندهای توسعه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را مشروط میکنند. بههمیندلیل در این دوران، تهران با بیشترین تمرکز قدرت و ثروت، بیشترین جمعیت را به خود جذب میکند و پس از آن مراکز منطقهای مثل مشهد، تبریز، اصفهان و… مقصد مهاجران میشود. بنابراین میبینیم شهرنشینی و مهاجرت با هم معنی پیدا میکنند و مقصد مهاجرت در ایران از دهه ١٣۴٠ تا امروز، ابتدا تهران و سپس دیگر کلانشهرهای امروزی است. وقتی با چنین جمعیت مهاجر عظیمی روبهرو هستیم عقلانیتر است به استقبال آن برویم و برایش برنامهریزی در حوزههای مختلف اعم از اشتغال، اسکان و… داشته باشیم. اما در این تاریخ چنین استقبال فکرشدهای از مهاجران صورت نمیگیرد و بنابراین شهرنشینی در ایران از شهرسازی جلو میافتد به این معنی که مدیریت کلانشهرهای ایران امکانات لازم برای جمعیت شهرنشین تازهوارد را پیشبینی و برنامهریزی نمیکنند. بههمیندلیل شکلهایی از بدمسکنی رقم میخورد و تهران در این دوران بیش از آنکه محل اشتغال مهاجران باشد، برای آنها تبدیل به محل کسب درآمد میشود، زیرا شغلی برنامهریزیشده برای این مهاجران تعریف نشده و در نبود مشاغل پایدار، انواع دستفروشیها مثل سیگارفروشی، آدامسفروشی و انواع مشاغل غیررسمی در مقیاس مادرشهری شکل میگیرد.
البته به این نکته هم باید اشاره کرد که این مهاجرت و شهرنشینی در این دوران در چارچوب مناسبات اقتصاد سرمایهدارانه شکل گرفت و سرمایهداری هم خود را با تکیه بر ویژگیهای این نوع شهرنشینی تعریف کرد. در دهههای ۴٠-۵٠ همزمان با رشد همهجانبه شهرنشینی، سرمایهداری دو مسیر اصلی را در نظر داشت: یکی سرمایهداری مولد که نیاز به دانش، زیرساخت و… دارد و دیگری سرمایهگذاری و انباشت در حوزههای زمین و ساختمان با ریسک بسیار اندک بدون نیاز به دانش و فناوری، زیرساخت و سایر دردسرهای تولید صنعتی. در نیم قرن گذشته با توجه به رشد شهرها و ایجاد بازار مناسب برای مصرف، سرمایهداری مولد صنعتی با عبور از مرحله صنایع جایگزین واردات به سمت واردات کالاهای کمدوام و نیمهبادوام و شکلدهی بازار مستغلات زمین و ساختمان جهتگیری کرده است.
در دهههای ١٣۴٠ و ١٣۵٠ در گروه مطالعات شهری و منطقهای (همکاران و کتابهای این گروه را در مجله گفتوگو، شماره ١٣، پاییز ١٣٧۵، صص ۶٨-۶۵ معرفی کردهام) به این نتیجه رسیدیم که «شهرسازی از شهرنشینی عقب افتاده است». در دهههای ١٣۶٠ و ١٣٧٠ در قلمرو فعالیتهای حرفهای متوجه شدم «شهرسازی به حاشیه رانده شده و حضور ندارد». در دهه ١٣٨٠ و ١٣٩٠ با تکیه بر مطالعات میدانی میتوانم بگویم «شهرسازی از صحنه رشد شهری حذف شده است». شهرسازی را بازار مستغلات زمین و ساختمان با اتکا بر حمایتهای قدرت اداری از صحنه رشد شهری و گسترش ساختوسازها حذف کرده است.
شهرنشینی عامل زمین و کوه و جنگلخواری
شکل فعلی شهرنشینی در تهران معلول عواملی متعدد و متنوع است اما امروز خود این شکل شهرنشینی علت بسیاری از ویژگیهای معاصر ماست. دراینمیان باید از اقتصاد مبتنی بر نفت یاد کرد که بیشترین تأثیر را بر شکلدهی به این نوع شهرنشینی در ایران داشته و متقابلا شهر و شهرنشینی بر ساختار اقتصادی- اجتماعی دوران پسانفتی تأثیرات تعینکننده بر جای گذاشتهاند. اقتصاد نفتی شهر را که پیش از این متکی به مازاد محصول روستاهای پیرامون خود بود، متکی بر درآمد و مازادی بینالمللی بیرون از گردونه اقتصاد داخلی کرد. این اقتصاد نفتی که بدون اتکا بر نیروهای انسانی داخل کشور شکل گرفت، آنها را بهعبارتی از قید زمین و تولیدات بومی «آزاد» کرد و مهاجرت برای دسترسی به امکانات بیشتر و مهاجرت از روستا به شهر را دامن زد. این مهاجرت و شهرنشینی امروز شکلی به خود گرفته که شکلگیری تمامی روندها را مشروط کرده است.
در چند دهه اخیر بیشترین سرمایهگذاریها در ایران به سمت زمین و ساختمان رفتهاند. بهویژه به دلیل وجود نیروی کار ساختمانی ارزان که همان مهاجران هستند و امکان سرمایهگذاری در حوزههای خلافی مثل تغییر کاربری زمین، افزایش سطح اشغال و زیربنا و تراکم ساختمانی، ساختمان به مهمترین عامل جذب سرمایه در کشورمان تبدیل میشود چون همانطور که گفتیم، نیروی کار ساختمانی، بیمه و تشکل نمیخواهد و هر زمینی به هر مقدار قابل خریدوفروش و ساختوساز است. باعث تعجب و تأسف است که از سال ١٣۴٠ تا امروز یعنی ١٣٩۴ این جریان مهاجرت و این سرمایهداری متکی به زمین و ساختمان همچنان پویا و فعال و روبهرشد است. اگر امروز با پدیدههایی مثل زمینخواری، جنگلخواری، کوهخواری و انواع دیگر تصاحب و تغییر کاربری زمین روبهرو هستیم، یکی از دلایل آن اینگونه رشد شهرنشینی و تأثیر آن بر اقتصاد سرمایهدارانه است. اکنون که به اختصار تأثیر روند شهرنشینی بر گرایش متأخر رشد اقتصادی کشور بیان شد، بیمناسبت نیست که بر تأثرپذیری سایر روندهای مرتبط با شهر و شهرنشینی هم گذری اجمالی داشته باشیم تا زمینهها و ضرورتهای نظریهپردازی برای درک اینچنین شهریشدنی فراهم شود.
شهر بدون شهروند و شهریت
در ارتباط با شهر و شهرنشینی و جامعه شهرنشین، واژهای با پیشوند شهر وجود دارد و آن «شهروند» است. شهروند کسی است که با اختیار و آگاهی، محل سکونتش را انتخاب میکند و نسبت به محل سکونت خود مسئولیت میپذیرد. با این تعریف هرکسی که در شهر زندگی میکند لزوما شهروند نیست و همچنین ممکن است کسی که در روستا زندگی میکند، به سبب علاقه و مسئولیت نسبت به روستای خود، شهروند محسوب شود. اما مهاجری که به شهر میآید برای وصلشدن به گردونه اقتصادی و تأمین معاش باید از صبح تا شب بدود. بنابراین فرصتی برای کسب آگاهی و مشارکت در تولید فرهنگی پیدا نمیکند؛ از روستا «رها» شده و در شهر گرفتار. انتخابی در کار نبوده، بیاختیار به شهر پرتاب شده و نمیداند نسبت به چه چیز و «کجا» باید مسئولیت داشته باشد. بههمیندلیل است که میزان شکلگیری جامعه شهروندی در مقایسه با حجم عظیم شهرنشینی در ایران ناچیز است و امروز خبری از رشد محسوس شهروندی در شهرهای ما نیست. اینگونه شهرنشینی و اینگونه رشد اقتصادی، رشد شهروندی در ایران معاصر را کند کرده است. یکی از واژههای مورد علاقه معماران و شهرسازان «حس تعلق» است؛ حس تعلق به مکان. امروز از حس تعلق بهعنوان حسی کمرنگشده در میان ساکنان شهرها نام برده میشود. حس تعلق به شهر با احساس هویت فرد عجین است. در دل واژه شهروند این دو حس نهفته است. کسی که ٢٠ سال شناور در شهر است، از موطنش کنده شده و به شهر پرتاب شده، از صبح تا شب گرفتار تلاش معاش آن هم در وضعیت حداقل است، از چنین کسی چگونه حس تعلق و هویت میتوان انتظار داشت؟
در مقیاس جامعه شهری یکی دیگر از مفاهیم مرتبط با این بحث که آن هم با پیشوند شهر شروع میشود، «شهریت» است. شهریت معادل با مدنیت است. شهریت همان آگاهی شهروندی در مقیاس اجتماع است. وقتی فرایند تبدیل شهرنشین به شهروند در ایران بطئی است، نمیتوان انتظار شکلگیری شهریت را داشت چون با این وضعیت، مهاجران نمیتوانند در ارتقای فرهنگ شهری و شهریت نقشی ایفا کنند. البته این را هم بگویم اگرچه بحث ما نیز مانند شهرنشینیمان پرشتاب است، اما این نتیجهگیریها هم مطلق نیستند و جامعه شهری معاصر با پشتسرگذاردن چند دهه شهرنشینی در لایههایی طالب شهریت و مدنیت هست و ما شاهد نمونههایی نادر اما درخشان در قلمرو فعالیتهای شهروندی در همین نیم قرن اخیر بودهایم.
از دیگر مفاهیم مرتبط با شهر، شهرنشینی، شهروندی و شهریت که آنها نیز با پیشوند شهر شکل گرفتهاند و در این شبکه معنایی قرار میگیرند، دو مفهوم «شهریاری» و «شهرداری» هستند. در این دو واژه معانی فاعلیت، مدیریت و سرزمین در هم آمیخته است. شهرداری، حکمرانی در مقیاس محلی و شهریاری، حکمرانی در مقیاس ملی و سرزمینی را تداعی میکنند. یکی از ویژگیهای شهرداری و شهریاری شناخت سرزمین مورد حکمروایی بوده است. یک مثال در این زمینه میزنم که مشخص شود در نیم قرن اخیر شناخت سرزمین و تعلق به مکان از درون مفاهیم شهرداری و شهرسازی حذف شدهاند؛ تمدن ایران را باید مدیون سلسلهجبالهای آن دانست. اکثر تمدنهای ما در کنار رشته کوههایی نظیر البرز و زاگرس ایجاد شدهاند. در سال ١٣۴۵ که قرار شد برای اولینبار طرح جامع شهر تهران را تهیه کنند به دعوت مهندسین مشاور فرمانفرماییان، معمار و شهرسازی از لسآنجلس به ایران آمد تا طرح جامع تهران را تهیه کند. تهران شهر پهنپیکری که امروز در آن زندگی میکنیم از نظر تاریخی، قریهای بود که در میان کوه البرز و دشت ری شکل گرفته بود و طی قرنها با قریه شمیران در شمال و شهر باستانی ری در جنوب رابطه داشت. بههمیندلیل رشد تهران ماهیتی شمالی-جنوبی به خود گرفت و ساختار تاریخی- طبیعی و مدنی شهر براساس رابطه بالا- پایین گسترش یافت و شهرنشینی و شهریت نیز با این رابطه شمال و جنوب عجین شد. اما اولین طرح جامع تهران کوشید تا برخلاف ساختار تاریخی طبیعی تهران، آن را به سمت شرق و غرب گسترش دهد. براساس این طرح، اولین طلایهداران شهرسازی یعنی جادهها به سمت شرق و غرب احداث شدند و شهرنشینی بهسرعت پیرامون جادهها را پر کرد بدون شهریت، تأسیسات و خدمات شهری. سالها طول کشید که بالاخره و با هزینههای بسیار زیاد هستههایی شهری در شرق و غرب تهران شکل گرفتند ولی نیم قرن است که تهران باوجود طبیعت خودش در حال کشآمدن به طرف شرق و غرب است. به دلیل این رفتار مهندسی- اداری با شهر تهران، در این نیمقرن نهتنها حال تهران بهتر نشده، بلکه روزبهروز بیشتر و بیشتر نارساییها و ناتوانیهایش آشکار میشود.
با این روایت کوتاه از تهیه اولین طرح جامع تهران در ارتباط با شهر، شهرنشینی، شهروندی، شهریت، شهریاری و شهرداری، میخواهم شبکه معنایی بحث ذکر شده را با معرفی مفهوم «شهرسازی» که واژهای تازه شکل گرفته است، بسط دهم و مناسبتر است بین رشد فعلی شهرها با مفهوم شهرسازی تمایز قائل شد. از دهه ١٣۴٠ به بعد واژه شهرسازی در ایران مصطلح شد و هدف و منظور از آن آمادهسازی اراضی شهر و اطراف آن برای توسعه اقتصادی – اجتماعی بود. شهرسازی دانش مهیا کردن سرزمین برای توسعه است و با توجه به قدمت شهر و شهرنشینی در ایران، دانش شهرسازی، معاصرکردن سازمانیابی فضا در مقیاسهای ملی و محلی است. با آنچه در نیمقرن اخیر اتفاق افتاد، یعنی شهرسازی در ابتدا از شهرنشینی عقب افتاد و بعد به حاشیه رفت و بعد توسط بازار مستغلات حذف شد. اما امروزه وزارتخانه راه و شهرسازی داریم، در شهرداریها معاونت شهرسازی هست و در غالب دانشگاههای ما رشتههای متنوعی از شهرسازی وجود دارد و تعداد پرشماری مهندس شهرساز. پرسش این است که نقش اینها در هدایت شهرنشینی به سمت کیفیت و شهریت چه بوده است؟ انعکاس حضور این نهادها و دانشکدهها و فاعلان شهرسازی را در جامعه شهری چگونه گواهی دهیم؟ تجربههای تحقق طرحهای شهرسازی ما در کجا قابل رؤیت هستند؟ مفاهیم و تئوریهایمان چه زمانی و کجا نوشته و بومی شدهاند؟ با این اعتقاد که شهرسازی هم دانش است و هم توانایی آن را دارد که به این شکل از شهرنشینی ما سامان دهد.
با شتاب همه اینها را گفتم تا بدینجا برسم که مرتبط با چنین پدیده حجیم و عظیمی مانند شهرنشینی، نمیتوان با تکیه بر مهندسی شهرسازی که چندان بر آن مسلط نیستیم و نظریههای بومینشده، انتظار داشت تا در برابر بازار مستغلات زمین و ساختمان که هرکجا و بههرشکل و به هر اندازه بخواهد، میسازد، ایستادگی کنیم. ایستادگی در برابر این وضعیت هم نه به سادگی میسر است و نه یک راهحل مشخص دارد. با وجود این، بدون واردشدن به ارزیابی رفتارها و شناختهای مسئولان و متخصصان نسبت به واقعیتهای شهرنشینی و غیبت و حذف شهرسازی، باید بپذیریم تاکنون این شیوه از آموزش شهرسازی و مواجهه مستغلاتی با شهرنشینی، باری از دوش جامعه شهری بر نداشته است و درنتیجه به انواع دیگری مواجهه و تلاش نیاز داریم و باید مسیرهای دیگری را بیازماییم. کوشش در تأسیس نظریه شهر، یکی از این انواع تلاشهاست. شهر آینه تمامنمای رفتار ماست. ما و شهرهایمان در پرتو چنین شهرنشینیای با هم بزرگ و تربیت شدهایم. چندگانگی شخصیتی که امروز در تهران میبینیم انعکاس چندگانگی و توسعه نامتوازنی است که در رفتارهای ما هم دیده میشود. بهاینترتیب همه مفاهیم و واژگانی که در ارتباط با شهر مطرح شد نیازمند گفتوگو، بازتعریف و نتیجهگیری هستند. اشاره کردم یکی از نتایج این مهاجرت، زاغهنشینی است که بدترین شکل بدمسکنی است. برای تبدیلشدن زاغهنشین که ساکن شهر است به شهروند- اگر همهچیز خوب پیش برود- حداقل سه تا چهار دهه زمان لازم است. علاوهبراین برای رسیدن به شهریت و مدنیتی که مورد مطالبه است، نیازمند وجود فضاهای مدنی و مشاعات شهری هستیم. اما اتفاقی که میافتد به موازات مهاجرت گسترده به شهر، تخصیص فضای عمومی به شهروندان افزایش نیافته است. شهر خود یک حوزه عمومی است و شهرنشینی نیازمند ایجاد افزایش فضاهای عمومی است. برای تسریع در فرایند تبدیل شهرنشین به شهروند، شهروند باید بتواند جای خودش را در شهر پیدا کند. یعنی یک «بیرون»، برای او وجود داشته باشد که جزئی از شهر است و او فرصت کند و بتواند به آن رفتوآمد و درون آن معاشرت کند. شهری رشدیافته مبتنی بر ترجیحات بازار مستغلات که هوایش آلوده است و امن نیست، بیرونی برای شهروند ندارد و بازار مستغلات با حمایت قدرت اداری، اجازه افزایش فضاهای عمومی را نمیدهد. برای اینکه مصرف زمین برای بازار مستغلات ارزش خصوصی، سوداگری و سودآوری دارد. مثال دیگری از آن مشاوری که برای تهیه اولین طرح جامع تهران دعوت شد: در گزارشهای هیأت همکار مشاور دعوتشده خواندم که «این تهرانیها دائم روی قبرها و توی گورستانهایشان به پیکنیک میروند». در دهههای ١٣۴٠ تا ١٣۵٠ ما نزدیک به ٢٠٠ گورستان در تهران داشتیم که برای تهرانیها بیرون محسوب میشدند. فضای گورستان در فرهنگ ما فضای زندگان معنا داشت جایی برای اجتماع بود و چون با زیارت اهل قبور در فرهنگ ایرانی پیوند داشت، مردم میتوانستند در آنها جمع شوند اما در سال ١٣٨٣ تا ١٣٨۶ که مطالعات مکانیابی و ساماندهی گورستانهای تهران را انجام میدادیم، متوجه شدیم بیش از صدتای آن گورستانها از بین رفته و بازار مستغلات زمین و ساختمان کاربری دیگری برای آنها در نظر گرفته! (مجله اندیشه ایرانشهر شماره ١٣) به همین دلیل است که اگر روزی فقط زمینخوار داشتیم امروز، گورستانخوار، حریمخوار و گسلخوار هم داریم و با این نوع گسترش شهری، فضای تنفس شهر و شهروندان را از آنها گرفتهایم. این همان حق شهروندی است که ضایع شده و در خلأ آگاهی بر حقوق شهری، امکان شکایت بهدلیل تمامی این مضایق بر «شهروندان» تهرانی نامکشوف است.
در جستوجوی یک نظریه
با این توضیحات و معرفی لایههای مختلف شهرنشینی معاصر ایران و پیچیدگی ایجادشده در اثر تعامل این لایهها با جنبههای اقتصادی- اجتماعی- سیاسی و فرهنگی معاصر شهرهای ما، ما نیازمند تأسیس نظریهای مرتبط با شهر و شهرنشینی معاصر ایران هستیم که بتواند مفهوم شهر و شش مفهوم دیگری را که مشتق از شهر است با توجه به تحولات شبکه معنایی هرکدام، در خود جای دهد. چند سالی است در گفتوگو با همکاران و کوشش برای نظریهپردازی، این مفاهیم را «نظریه شهرشناسی در ایران» نامیدهایم (مجله اندیشه ایرانشهر شمارههای ۶ و ١۴ و ١۵) و اکنون هر کدام راهی را برای رسیدن به مقصود میآزماییم. برای تدوین نظریه شهرشناسی راهی را که در حال پیمودنش هستم عبارت است از بررسی تطبیقی مفهوم شهر و شهرنشینی با پنج مفهومی که با شتاب آنها را معرفی کردم (شهروندی، شهریت، شهرداری، شهریاری و شهرسازی)، انعکاس تحولات شهر در زبان فارسی و تطبیق آنها با وضعیت معاصر شهرنشینی در ایران. با این فرضیه که همه آنچه متوجه میشویم، و متوجه نمیشویم در زبان و ادبیات منعکس شده است و اینگونه میکوشم نظریه را بسط دهم. تا اینجا در تدوین نظریه شهرشناسی نسبت شهر، شهروندی و شهرنشینی با تشکیل سرمایههای اجتماعی؛ نسبت شهر، شهریاری و شهرداری با تشکیل سرمایههای تمدنی و نسبت شهر، شهریت و شهرسازی با تحکیم و پایداری سرمایههای طبیعی مدنظر بودهاند. بهعلاوه در نظر دارم در گفتوگویی میان رشتهای با صاحبنظران حوزههای مرتبط با شهر، چگونگی ترکیب این سه نسبت (نسبت ٧ مفهوم برگرفتهشده از شهر با سرمایههای تمدنی، اجتماعی و طبیعی ایران) که شکلدهنده ویژگیهای فرهنگی ما در طول تاریخ بودهاند را با توسعه، شهرنشینی و ساختوسازهای معاصر- بهمثابه نمود ملموس توسعه معاصر- مورد سنجش و ارزیابی قرار دهم و در این راه بیش از هر چیز، محتاج گفتوگوهای میانرشتهای هستم.
منبع: روزنامه شرق