یادداشتی بر کتاب “کهنسالی” اثر سیمون دوبوآر
فریبا حاج دایی
آیا می دانستید اگر زاغچه ی جوانی به دیگر زاغچه ها هشداری دهد آن ها هیچ توجهی نخواهند کرد اما اگر زاغچه ی مسنی اعلام خطر کند همه ی زاغچه ها به سرعت از محل خطر فرار می کنند؟ آیا خبر داشتید که میمون ها هر کار میمون پیر و پیش کسوت را به دقت نگاه و از آن تقلید می کنند؟ حال آن که اگر میمون جوانی کاری، ولو هوش مندانه، انجام دهد هیچ میمونی از او تقلید نخواهد کرد؟ ما انسان ها چطور؟ آیا فقط نفس کهنسال بودن یک انسان ما را وامی دارد چشم و گوش بسته از او پیروی کنیم؟ آیا حتی هنگامی که از تجربه و دانش انسان کهنسالی سود می جوییم او را تا به آخر عمر عزیز می داریم و یا وقتی توانایی کار کردن نداشت و به صورت دهانی درآمد، که تنها باید سیرش کرد، او را از خود می رانیم؟ در این مورد فقر حرف اول را می زند و یا عوامل دیگر؟ اصولن کهنسالی چیست؟ آیا دو نفر حتی با جسم و فیزیک یک سان اما متعلق به دو طبقه ی اجتماعی متفاوت پیری مشابهی خواهند داشت؟ آیا می توان پدیده ی کهنسالی را به طور عادلانه بررسی کرد؟ اصلن پیر شدن یعنی چه؟ «لانسینگ»،
پیری شناس آمریکایی، گفته که پیری یک فرایند، یک دگرگونی نامطلوب صعودی است که از بلوغ شروع می شود و بی هیچ شکی با مرگ فرد به پایان می رسد( نقل به مضمون). این دگرگونی نامطلوب چیست؟ چرا برای بعضی خیلی زود پیش می آید و بعضی دیگر خیلی دیر آن را تجربه می کنند؟ اصولن باید کهنسالی را تنها یک واقعیت زیستی دانست و یا حقیقت فرهنگی نیز در آن دخیل است؟
سیمون دوبوآر در کتاب«کهنسالی» سعی کرده به این پرسش ها و پرسش های بی شمار دیگری پاسخ بدهد. دوبوآر اول از دریچه ی بیرونی به کهنسالی نگاه کرده و بعد کهنسالی را از دیدگاه خودِ کهنسالان مورد بررسی قرار داده است. برای نگاه بیرونی اول به سراغ پزشکان و زیستشناسان رفته و نگاه آن ها به این پدیده را از زمان های دور تا به امروز مطرح می کند؛ مثلن این که «جالینوس» پیری را امری بین بیماری و تندرستی می دانسته و یا این که در سده ی شانزدهم اعلام شد که انسان یک ترکیب شیمیایی است و کهنسالی در اثر خود مسمومسازی پیش می آید. بعد از«فیزیک پزشکی» قرن هجدهم می گوید که بدن انسان را مثل ماشینی فرض می کردند که سیلندر و میله و باقی قطعاتش به مرور فرسوده می شوند، و بعد از قرن نوزده سخن به میان می آورد که در آن«اشتال» بر اساس نظریه ی«زیستگرایی» اعلام کرده بود که در وجود انسان یک جوهر یا اصل حیات هست که کاهش آن کهنسالی و در نهایت مرگ را در پی دارد و در پایان به سراغ نظرات پزشکی جدید می رود که پیری را ناشی از یک علت مشخص نمی داند و آن را مانند تولد، رشد و تولیدمثل جزیی از پدیده ی حیات می شمارد.
در فصل«اطلاعات قوم شناسی» دوبوآر وضعیت کهنسالان را در جوامع بدوی بررسی می کند که بسته به«یک جا نشین» بودن قبیله و یا«کوچ نشین» بودن آن، مقام و منزلت کهنسال متفاوت است و صد البته بیش از هر چیز بنیه ی اقتصادی جامعه حرف اول را می زند. در فصل«کهنسالی در جوامع تاریخی» دوبوآر معترف می شود که بشر امروز به زحمت می تواند بداند که وضع کهنسالان در میان ملل باستانی چگونه بوده و تنها از طریق آداب و رسوم و اسطوره های آن ها حدس هایی می زند. بعد مطرح می کند که چه گونه کهنسالی در جوامع امروزین پدیده ای مغشوش است، زیرا از سویی اخلاق رسمی نگه داری و حرمت به سال خوردگان را لازم می آورد و از سوی دیگر همه ی اعضای خانواده، دانسته و نادانسته، طوری رفتار می کنند که ناتوانی ها و اشتباهات سال خوردگان را به روی آن ها می آورند و وادارشان می کنند به نقشی انفعالی و غیرفعال تن بدهند. گاهی هم کار را به آن جا می رسانند که با تشویق سال مند به اینکه به خانه ی سال مندان برود و ببیند که خوشش می آید یا نه گولش می زنند، او را در آن جا ول می کنند و شاید دیگر احوالی هم از او نپرسند.
حالا انسان کهنسال چه می تواند بکند! از اینجا به بعد دوبوآر کهنسالی را از دیدگاه خودِ کهنسالان مورد بررسی قرار می دهد و سعی می کند بفهمد دنیا از دیدِ او، که خیلی از کار ها و لذایذ زندگی دیگر برایش تابو است، چگونه است؟
دوبوآر درمی یابد هر سال خورده ای راهی برای مقابله یافته اما سر جمع و به گفته ی ارسطو: «آنان دیگر نمی توانند بخندند.»
این کتاب در ۱۳۶۵ به همت نشر«شباویز» با ترجمه ی«محمدعلی طوسی» در ایران چاپ شده است.