وقتی ار رابطه و نسبت اقتصاد و فرهنگ حرف به میان می آید، همواره کلمات زیربنا و رو بنا خودنمایی می کنند. این که قول عام بر این هست که اقتصاد، زیربنای فرهنگ و چیزهای دیگر هست، از همان دیدگاه چپ اندیشانه یی بر می آید که جریان فکری را در سطح ِ تاریخ ِ اجتماعی ایرانیان قبضه کرده و این نظریات مبتنی بر تولید و طبقات اقتصادی هستند که برای تحلیل و تفسیر جامعه خودنمایی می کنند.
نگرش اقتصادی به عینکی مبدل شده که همه چیز مبتنی بر آن دیده شود و از همین رو به گونه یی از نگرش پوپولیستی تبدیل شده که در هر کارزار انتخاباتی نیز، آن را ابزاری برای جلب نظر مردم و رای دهندگان می کنند. غافل از این که یکی از دلایل اصلی ناکارآمد بودن برنامه ها و سیاست گذاری های این نخبگان انتخاباتی، در صورت گزینش، به همین گم کردن سوراخ دعا مرتبط است. از اینکه با همان تحلیل طبقاتی شاید بتوان رای برخی از مردم را جمع کرد اما این نمی تواند تضمینی برای کارآمدی و اثر بخشی سیاست های اقتصادی و فرهنگی آنان باشد. شکست این نگرش کاملن اقتصادباورانه را می توان در طول دوره های نهم و دهم ریاست جمهوری (۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲) مشاهده کرد.
این نگرش ِ اقتصادباورانه و طبقاتی، دچار فقر و فقدان عظیمی در جهان بینی خود می باشد. وقتی که همه چیز را بر اساس طبقات تولیدی تقسیم بندی نموده باشی، نحوه مصرف و تقاضا برای مصرف را نایده انگاشته ای. و این همان چرخه ی ناقص و شکسته ” تولید / مصرفی ” هست که یک وجه آن بر دیگری ترجیح داده شده است. آن چه که در دهه های اخیر بر اثر پیچیده شدن زندگی و زیست در جهان معاصر به چشم می آید.
برآمدن مفهوم “سبک زندگی و زندگی روزمره” می باشد که نظریات و تئوری ها از همه آن حرف ها و نظرهای کلان و جهانشمول تهی شده و به اموری محلی – بومی مبدل شده اند.
آن چه که مردم با زیستن و مصرف کردن شان، به جهان نظم و ساختار می بخشند و اقتصاد را از امری کلی و جهانی به امری هم طراز با چیزهای کوچک و ناچیز و روزمره استحاله داده اند. در این فضای محلی – بومی شده با چند مورد مواجه می شویم:
الف) تحول رابطه کار/ فراغت
ب) چندپاره گی ساختار طبقاتی در جوامع معاصر
ج) پیدایش فرهنگ و مصرف و تغییر معنای تولید
د) چند گانگی فرهنگی ی جهان معاصر (هویت های مختلط و چهل تکه).
با این شکل از مواجهه با جهان ِ معاصر، دیگر آن شعارهای اقتصادی محض بی معنا می شود و باید به دنبال مفاهیمی کوچک تر و روزمره تر گشت. از همین رو برای تفسیر و توضیح جهان ِ پسا یازده سپتامبری (بعد از ۲۰۰۱ میلادی) باید به فرهنگ روزمره کوچه و بازار پرداخت تا چه گونه گی مصرف و تولید معنای فرهنگی را دریافت کرد و مبتنی بر آن، رابطه بین اقتصاد و فرهنگ را طراحی نمود. با تغییری که در فهم و ادراک جهان ِ معاصر به وجود آمده، توده ی مردم، حتا با مصرف کردن کالاها و تصاویر و هر چیز دیگری، دست به تولید معنای فرهنگی می زنند و از همین رو برای تحلیل این فضای مصرفی / تولیدی، باید به کوچک ترین کنش های فرهنگی – سبک زندگی زندگی روزمره توجه و اهمیت داد.
از همین رو هست که به عنوان مثال “آصف بیات” در کتاب “سیاست های خبابانی” به این تحلیل و تفسیر از جامعه ی ایران و کشورهای خاورمیانه می رسد که واژه هایی هم چون «ناجنبش» را برای توضیح و تشریح جهان ِ انقلابات و تغییرات اجتماعی – فرهنگی در جهان ِ سوم جعل می کند تا زندگی روزمره و مردم کوچه و بازارا و سبک زندگی انان در طول دوره های معاصر مورد فهم واقع شود. از همین رو باید به عنوان داده هایی برای تحلیل رخدادها و وضعیت زیستی آنان؛ با چه گونگی زندگی روزمره آنان در نظر گرفته شود. اساس تفسیر اجتماعی را از مبنای اقتصادی محض به وجهی از زندگی روزمره و معمولی این افراد بر می گرداند تا اهمیت توجه به امور کوچک و ناچیز فرهنگی و زیستی مردم را در جهان پیچده امروزی متذکر گردد.
*مدرس دانشگاه و دانش آموخته ی کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی