تاملی بر فیلم اسب تورین ساخته ی بلا تار
مهدیه امیری
دختری با پدر پیرش در خانهای فرسوده روزگار میگذرانند، خانه در دشتی خشک و وسیع واقع شده و اسیر بادهای بیوقفه ایست که زندگی و فعالیت را مختل کرده است. در نزدیکی خانه، اصطبل اسب آنها ساخته شده است. بلا تار کارگردان فیلم روزمرهگی را در زندگی پدر و دختر و البته اسب شان که درعمده صحنههای فیلم حضوری پررنگ دارد در شش روز روایت میکند. دختر برای تهیه آب مجبور است هر روز به بیرون خانه برود و از چاه آب بیاورد. تنها غذایشان سیب زمینی است و فعالیتشان به چند کار ثابت از جمله نشستن جلوی پنجره و غذا خوردن خلاصه میشود.
سکوت به همراه تکرار، تمام فجایع را خلق می کند. فجایعی که در شش روز اتفاق می افتد و همه چیز را ویران می کند. روز دوم اسب دست از غذا خوردن می کشد و به پوچی زندگی پی می برد. اما در روزمرگی شخصیت های فیلم تغییر ایجاد نمی شود. دختر و پدر آنقدر غرق در روزمرگی هستند که حتا خشکی چاه در روز چهارم که نمادی از زوال می باشد، را درک نمی کنند. روز پنجم تمام چراغ ها خاموش می گردد و روشنایی در مرگ فرو می رود و این تاریکی، دانایی از مرگ را در روز ششم برای آنها به ارمغان می آورد ولی آنها به جای تحرک، دست از غذا خوردن می کشند و منتظر مرگ می مانند.
بعد از طوفان شدید و خشک شدن چاه، پدر، دختر واسب خانه ی خود را ترک می کنند. اما مدت زمان زیادی طول نمی کشد و به خانه بر می گردند. ناامیدی در زمان بازگشت همانند علامت سوالی در سکوت ذهن شکل می گیرد. جهان آنقدر تکراری و روزمره هست که برای فرار از آن جایی یافت نمی شود و این روزمرگی در همه ی روزنه های زندگی وارد شده و این مساله راه نفس کشیدن را در فضای طوفانی سخت تر می کند. همه چیز از نو تکرار می شود و روزمرگی قدرتمندتر.
اسب تورین درون مایه ای گره خورده با نامش دارد. کارگردان ابتدا از نیچه گفت و داستانی که باعث شد نیچه را تا پایان به سکوت روانه کند. نیچه روزی در شهر تورین راه میرفت که می بیند مرد درشکه سواری، اسبش را به باد شلاق گرفته است. او پیش می رود و در حالی که بغض گلویش را می فشارد دستانش را به دور گردن اسب حلقه میکند. از این اتفاق به بعد نیچه پایان عمرش را در جنون نا معلومی سپری میکند و هرگز سخنی جز همان جمله پایانی به مادرش چیزی نمی گوید: “من احمقم.” نیچه با این حرف محدودیت های ما را به ما نشان میدهد. محدودیت در درک فهم چیزهای اطرافمان. عدم درکی که ما را به روزمرگی هدایت می کند. او به ما می آموزد که باید بفهمیم اما خود می داند که هرگز نخواهیم فهمید.. این نوع فهم از زندگی است که همه چیز را تغییر می دهد….
اسب تورین فاقد زمان است. تاریخ خاصی را به نمایش نمی گذارد واین گنگی زمان ما را بجایی وصل نمی کند. تنها در تعلیق قرار میدهد تا ذهن خلاق آن را به زندگی در حال جریان وصل کند. زندگی ای که احتمالن دچار روزمرگی گردیده و چیزی نزدیک است که اتفاق بیفتد. همانطور که برای نیچه اتفاق افتاد. برای اسب، برای چاه، چراغ، پدر، دختر و…
اسب تورین سنگینی وجود انسان، نزدیکی فاجعه، سیاهی زندگی ، تباهی، بوی مرگ و پایان جهان را در خود به نمایش می گذارد. پایانی که درهمین نزدیکی است، چیزی خیلی نزدیک ماست که نفس می کشد و بادهای تند خود را بر زندگی ما می وزاند تا قدرت خود را به رخ ما بکشد. داستانی که هنوز هم در حال تکرار است. مدام می رود و می آید… می رود و می آید… می رود و می آید.