اسماعیل حسام مقدم
«خود فرد از خودش پنهان می ماند.»(فریدریش نیچه)
هر فرهنگی در ارتباط با دیگری ست که می تواند به ظرفیت ها و توانایی های خود پی ببرد. و در سطحی فرد گرایانه تر به زعم باختین، فقط از طریق «نور ارزش شناختی وام گرفته از دیگری ما می توانیم زندگی کنیم.» و از همین رهگذر آگاهی فرد در رابطه با دیگران و کنش آن ها حاصل می شود. آگاهی درونی هر فرد از «خویشتن» «خود» از طریق آشکار کردن خویش بر دیگران متبلور می شود. جدا بودن از دیگران به معنای از دست رفتن خویشتن است. موجودیت انسان عبارت است از ارتباط ژرف. ارتباط مکالمه ای و گفتگو محوری که در ماهیت قهوه خانه ها می توان دنبال آن گشت. از همین عدم حضور دیگری در زندگی افراد بوده که خیل عظیمی از جوانان و افراد به اعتیاد کشیده شدند و می شوند. این عدم شناخت «خود» و «خویشتن» که در بی ارتباطی ژرف، ریشه دارد، نوعی بیماری مازوشیستی (به خود آسیب رسان) را ایجاد می کند که باعث به وجود آمدن شهروندانی می شود که هیچ رابطه ارگانیک و منسجمی با دیگر شهروندان ندارند و به گونه ای رعیت بودگی مبدل شده اند. لذا تنها «دیگری» ست که می تواند شهروند را به بخش همجنس از بافت دنیای خارجی تبدیل کند، زیرا تنها این دیگری ست که می توان در آغوشش گرفت، با او خندید و یا به اعتراض، صدایی را با هم بلند کرد و به مقاومت ایستاد. مقاومت در برابر گونه ای نظام ساختارین ازهم گسیختن افراد درون اجتماع از همدیگر.
«میان تمام حیوانات، انسان، یگانه حیوانی ست که می خندد» (ارسطو)
از دیگر وجوه فرهنگ قهوه خانه ای که در ماهیت و زیست روزمره ی آن تنیده شده، وجه کارناوال بودگی و خنده گونه گی آن در ارتباطات بوده است. همواره در مقابل فرهنگ رسمی و متعارف که بر جدی بودگی و اتوکشیده بودگی تاکید می کرده، فرهنگ غیر رسمی عامه ی مردم، بر گونه ای از رها شدن از قید و بندهای قدرت و سلطه ی نظام ریش سفیدی، در زندگی روزمره اشان پافشاری می کرده و از همین رهگذر در دوران سنت، قهوه خانه ها همواره محلی برای تمسخر و به استهزا گرفتن قوانین متعارف و حضور افراد خاصی بوده که با رفتار خود به تمسخر آن قوانین می پرداخته اند و در لایه های زیرین این کنش، نوعی مقاومت در برابر پدرسالاری را می شود کشف کرد، هر چند که شاید به طور خودآگاهانه انجام نمی گرفته اما همین وجه بازیگوشی در فرهنگ رسمی، خود نشانی از کارکرد عمیق قهوه خانه در سامان دهی ذهنیت افراد به دست می دهد. همانطور که باختین نیز می گوید: همه ی تمایزات سلسله مراتبی و حصارهای میان فردی و ممنوعیت های زندگی متعارف و رسمی را در کارناوال قهوه خانه ای و … به حالت تعلیق موقتی در می آید و کسانی که در این گونه کارناوال ها زندگی می کنند، خودشان را به لذت شادمانه، جهان زیر و رو شده، تخریب نمادها و سمبل های رسمی و باز آفرینی نمادهای نو و غیر متعارف سرگرم می کنند و همه ی آن خشونت های فرهنگ رسمی که همواره به سمت صامت شدگی اجباری بوده را ناطق و صدادار می کنند. در زندگی کارناوالی (قهوه خانه ای)؛ «خنده» و امر «خندیدن» جزء لاینفک هستی آن محسوب می شود که در این نامکان ، خنده فرمایشی نیست. همانطور که در هیچ نظام پدرسالاری نمی شود دیگران را به زور خنداند و این خنده در درون این بستر، صرفا در با هم بودن است که تراوش می کند و به نوعی مقاومتی ست که در مقابل وجه استبدادی فرهنگ، خود را نمایان می سازد. باختین می گوید: «خنده چراغ سبز می دهد و راهگشاست.» و از همین منظر، ما متوجه ی چهره های عبوس و گرفته ی شهروندانی می شویم که هیچ سهمی از قهو خانه و پاتوق نشینی ندارند، که گویا هیچ گاه خنده ای را بر لب ها در یک کارناوال دسته جمعی تجربه نکرده اند. انگار همواره خود را در میان هنجارهای رسمی (پراکنده شده توسط رسانه ها) دیده اند و هیچ گاه خنده ی خود را به آزادی رها نکرده اند و آنجا که حتی مثلا جوانی با صدای بلند می خندد، همه رو به او با نگاهی تلخ و عبوس، او را به جدی بودن و صامت بودن فرا خوانند. این جاست که فضای نامکان هایی چون قهوه خانه اگر در فرهنگ روزمره ی مردم محلی از اعراب داشت، آن جوان می توانست با نگاه خیره در چشمان این شهروندان عبوس، به آنان مجددا بخندد و آنان را به استهزا بگیرد. اما قهوه خانه ها و پاتوق ها درفضاهای شهری ما به محاق رفته اند و خاطره ای دور از آنان در یادها باقی است و آنان که همواره می خواسته اند این عبوسان را به استهزا بگیرند و فرهنگ رسمی را دست بیاندازند، مهاجرت (فرار) کرده اند و آنانی نیز که توان فرار نداشته اند، مانده اند و عبوس شده اند مثل همه ی آن پدرخواندگان و مستبدان فرهنگ رسمی. اساسا فرهنگ پاتوق نشینی در این جوامع به امری بی معنا مبدل گشته و چه بسا قهوه خانه؛ مفهومی شود که در آینده ای نزدیک کاملا از ادبیات روزمره ی مردم حذف و محو شود و به همراه خود ادبیات عامیانه ی کوچه – بازاری که به مثابه ی دارایی فرهنگی عامه مردم می باشد نیز به ورطه ی فراموشی بیفتد. و از همین رهگذر، تمام آن ظرفیت ها سنتی گفتگویی – دموکراتیک فرهنگی نیز بر باد شود و عملا هیچ گاه فرهنگ شهروندی (بدون واسطه) نتواند امکان هایی برای رهایی از عشیره ای بودگی – تک گویانه بودگی / پدر خوانده بازی / را در خود بارور کند و به فرهنگی گفتگو محور / مفاهمه ای / احترام آمیز دست یابد.