ابوذر عزیزی: انگار یک اتوبوس بین شهری در ایستگاه ِ انتظاری درون شهر چند دانه مسافر انداخته، چند دانه برداشته. هرگز به یاد نخواهی آورد آن صبح تا ظهر … آن ظهر تا عصر، راننده تاکسی که در ایستگاه اش انتظار می مکیدی و برای یک مسافر زودتر حنجره می درید بیشتر مسافر داشت یا … ادامه خواندن گوگو و دی دی و ما
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.