مینا درعلی:
حوادث بی علت و منطقی که معمولن از سر تصادف روی می دهد، ناممکنی نومید کننده، تکرار در جریان ها و گفتاری که عبث بودن را به همراه دارد ،شیفتگی های اغراق آمیز در عشق و دوستی و انجام امور خاص فردی و جمعی از جمله معانی دریافت شده از این نوع تیاتر می باشد .
ابزورد چیزی جدا شدنی از روان انسان ها نیست و به نوعی درونیات یک فرد یا یک گروه را می رساند و بیان گر افراط و تفریط های روحی و روانی است .
لحظاتی در تآتر ابزورد است که بی معنایی کلام در تکرار های کلامی و گاه حرکاتی به اوج می رسد و تناقض هایی ایجاد می شود که معنای عمیق “هیچ” را در خود به استتار دارد .
آنتونن آرتور میگوید ” حرکت کلام فیزیکی تآتر است “. در تآتر ابزورد از این نگرش به خوبی استفاده شده، اگر با دقت به صحنه ای که استراگون و ولادیمیر در نمایش در انتظار گودو زمان را با جا به جایی کلاه های خود می کشند و سعی در تغییر هویتشان دارند .
این حرکت در انواع ابزورد کاربرد دارد به گونه ای که یونسکو هم در تآتر صندلی ها از آن استفاده کرده و معتقد است که برای خلق خلا ،اصوات نامفهوم ، به صدا در آمدن اشیا مانند باز و بسته شدن پیاپی در و پنجره ها و استفاده از نور های قوی لازم و ضروری است .
این خلا ایجاد شده به جان تماشاگر می افتد و او را به سرحد جنونی می رساند که می خواهد تسلط کامل بر زمان را در دست خود بگیرد و ایستایی و مرگ زمان را به شکلی وصف ناشدنی در تآتر به انتظار بنشیند و به نوعی “در انتظار بودن ” را دریافت و در وضعیتی ساخته شده قرار می گیرند .
در مقاله یی مندرج در کتاب “مرگ گوودو” پیر برونل این آشفتگی نظام یافته را خاصیتی از تآتر امروز یا تئاتر معاصر و نو می داند. وی معتقد به این است که تآتر امروز چون از مواجهه خالق خود با جهانی که در آن می زید زاییده می شود، ممکن است محصور زمان واقع شود. او هم چنین می گوید که متقدین کم توقع برای تفسیر آثاری چون در” انتظار گودو ” و “عابر هوایی” ، فورن مسایلی مانند مرگ خدایا خالق اثر، آشفتگی های پس از جنگ و جو آخر الزمانی را پیش می کشند، در صورتی که به اعتقاد برونل تآتر نو در گرو” امروزگی” است و پرداختن به این مسایل، تآتر را از بدیع بودن، فاصله دار می کند .
به هر حال باید گفت که هنر حقیقی، هنری است که در برابر زمان خود قد علم می کند وبه عنوان یک سرمایه ی جهانی، رویکردی جهانی دارد . این تآتر باید زوال را در خود جستجو کند نه در عوامل بیرونی !
در این پیشتازی خود نگری، ” زمان” بی آن که به نقش خود واقف باشد توسط خالق اثر و بیننده ها در حال از بین برندگی است و دست به تخریب درونی و روانی اثر، خالق اثر و شخصیت ها و کاراکتر ها می زند .
در نمایشنامه هایی که مرز زمانی را شکسته اند (یا به نوعی سلطه گر بر زمان درون و برون نمایشنامه بوده اند )، دیگر خالق اثر به عنوان تنظیم کننده ی “زمان” نیست بل که خود شخصیت ها و کاراکتر ها از دریافت بیهودگی های زمانی دست به انجام” هیچ” می زنند . آنها با انجام کارهایی که بی هودگی زمان از دست رفته و از دست رونده را کاهش دهد، در اصل کاری انجام نداده و این هراس از دست دادن به نوعی فرو روندگی شخصیت ها را در وجه هیچ انگاری خود تشدید می کند.
نگاه به پشت سر این اثر فروکاهندگی ِ” من ” را بیشتر می کند و تسریع می بخشد .
زمان در این نمایشنامه های واقعی ابزورد باعث آن شده که دو وجه اثر گذاری را در یابیم.
وجهی که هراس تکرار زمان انسان های نمایشی را به تکرر می اندازد و دیگر این که تکرر رفتار انسان های رو به زوال ،باعث تکرار حرکت در زمان می شود .
برای دریافت این تکرار و تکرر باید عمیقن به ” من “های شبیه به هم و زمان های تکرار شده ی از گذشته تا امروز موجود در نمایشنامه ها به خوبی دقت شود .