- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

خروج از زادگاه؛ تم غالب داستان‌های گلی ترقی | یادداشتی از مهدی میرابی

مرور و معرفی کتاب «جایی دیگر»
خروج از زادگاه، تم غالب داستان‌های گلی ترقی

 

مهدی میرابی

نویسنده و روزنامه نگار

 


از زمان انتشار مجموعه داستان «من هم چه‌گوارا هستم» تا انتشار کتاب «جایی دیگر» بیش از سه دهه می‌گذرد. کتاب اولی را نویسنده در سی سالگی و دومی را در شصت و یک سالگی‌ به نگارش در آورده است. فاصله‌ طولانی بین این دو اثر را باید در کیفیت تک‌تک داستان‌ها جست‌وجو کرد. اگر گلی ترقی بعد از آن مجموعه‌ی آبکی (که ناشرش حتی دیگر اقبالی برای تجدید چاپ آن نشان نداد.) به پیشرفت خود همت نمی‌گمارد، اکنون در میان نویسندگان نسل خود آوازه‌ای نداشت. از میان ده‌ها عامل پیشرفت بی‌شک «عدم تعصب» و «پذیرش حقایق» (که معمولاً هنرمندان میانه‌ای با آن ندارند.) می‌تواند به بالندگی و پیشروی‌ هر نویسنده‌ای یاری رساند. ترقی در مورد داستان‌های کتاب اولش با خودش رو راست و صادق است و چنین می‌گوید: «داستان‌های این مجموعه لبریز از خشمی مجهول و ناپخته‌اند. و با منِ کنونی هزاران فرسنگ فاصله دارند. دوست‌شان ندارم. از بازخوانی‌شان عصبانی و افسرده می‌شوم‌. از فضای تلخ و یأسِ فلسفی حاکم بر سراسر این داستان‌ها دلم می‌گیرد. ولی بد نیست که آدم بداند از کجا شروع کرده و به کجا رسیده است. هر نویسنده‌ای کارهای خوب و بد، تلخ و شیرین دارد…»
مهاجرت ترقی به غرب برای تحصیل و سکونت در پاریس همچون همتای‌ دیگرش سیمین دانشور که برای آموزش داستان نویسی برای مقطعی کوتاه به آمریکا سفر کرد، بی‌تردید در پیشرفت نویسندگی‌اش نقش موثری داشت و از قضا موضوع مهاجرت و مدام بین زمین و آسمان در راه بودن، الهام بخش بسیاری از داستان‌هایش شد. که نه تنها از روی عنوان کتاب و داستان‌ها «بازگشت»، «جایی دیگر»، «سفر بزرگ امینه»، بلکه از درون متن و جزئیاتِ روایت می‌توان به انتخاب سوژه‌ها از راه تجربه‌های شخصیِ نویسنده پی‌ برد.

 

داستان «بازی ناتمام» با جمله:
«فرودگاه اورلی. پرواز شماره ۷۶۶-ایران ایر.»
آغاز می‌شود. داستانی که راویِ (مداخله‌گر) معضلات پیش پا افتاده‌ی سفرش را بیان می‌کند. شاید در خوانش اول این معضلات (ازدهام جمعیت، بارِ اضافی، صف طولانی، گم شدن، پرخاش، اعتراض، اضطراب، تکان هواپیما و…) طبیعی و سطحی به چشم آید که برای مخاطب چندان مهم نبوده و حتی آزار دهنده باشد. اما نویسنده با بیان این تصاویر «عقب ماندگی» و «مهاجرت اجباری» را ترسیم می‌کند. وضعیتی که علی‌رغم مهاجرت برای ایجاد یک زندگی بهتر، عملاً محقق نمی‌شود و دوری از دوستان و خانواده و دلتنگی باعث شده تا آدم‌ها بین زادگاه و مقصد‌شان مدام در رفت و آمد باشند.
مهاجرتی که نه تنها سرمایه‌های معنوی انسان‌ها را می‌بلعد. «مادرش در غیاب او مُرده» بلکه تعرض به سرمایه‌های مادی انسان‌ها را هم تسهیل می‌کند. «برگشته تا خانه‌اش را پس بگیرد (از مشتی غریبه)» راوی چنین وضعیتی را با دیدن دوست و همکلاس سال‌های دورش (آزاده درخشان) که به طور اتفاقی در پرواز همسفر اوست و سرنوشتی مشابه پیدا کرده بازگو می‌کند. «در تمام این مدت (۱۵ سال) در بیمارستان کار کرده، دویده و به در و دیوار کوبیده است. مادرش در غیاب او مرده. برگشته تا خانه‌اش را پس بگیرد (از مشتی غریبه) و شوهرش را پس بگیرد (از زنی دیگر)…»

 

در داستان «انار بانو و پسرهایش» نه تنها با شروعی مشابهِ داستان «بازی ناتمام» روبرو هستیم:
«فرودگاه مهرآباد – پرواز شماره ۷۲۶ -ایر فرانس.»
بلکه محیط، ضرباهنگ و… شبیه هم و مکان داستان هم عیناً در فرودگاه می‌گذرد. نویسنده بدون کوچکترین تغییری در فرم، قصه‌ی دیگری از سفر و مهاجرت را روایت می‌کند. قصه‌ی «دلتنگیِ» مادری که علی‌رغم ناتوانی(پیر، بی‌سواد، نابلد) به هر طریق ممکن می‌خواهد به دیدار فرزندانش نائل شود تا این آرزو را پیش از مرگ به گور نبرد. اگر در داستان «بازیِ ناتمام» مادرِ آزاده درخشان در غیاب فرزندش که جلای وطن کرده، جان می‌سپارد. نویسنده در این داستان تلاش دارد برای پسرهای انار بانو این اتفاق رقم نخورد و آن‌ها پیش از مرگِ مادرشان همدیگر را ملاقات کنند.

 

در داستان «سفر بزرگ امینه» باز شاهد سفر راوی (خود نویسنده) به پاریس و پیوستن خدمتکارش به او هستیم. سفری اجباری که گویی انقلاب، زمینه‌های اصلی آن را فراهم آورده است.
جدال برای «بهتر زیستن» موضوع محوری داستان است که هر دو شخصیت اصلیِ داستان، ارباب (راوی) و امینه (خدمتکار) گرچه قربانی عقب ماندگی کشور خود شده‌اند و برای رهایی گویا چاره‌ای جز مهاجرت ندارند؛ اما با تمام مخاطرات هر دو سعی دارند مسیری درست و اخلاق‌گرایانه‌ای را پیش بگیرند. با این تفاوت که راوی (نویسنده) از طبقه مرفهی است ولی امینه خدمتکار است. در همین حین برای هر دو، سرنوشت و آینده‌ی فرزندان‌شان بسیار مهم است.
امینه به علت ساده لوحی و اُملی بسان بسیاری از زن‌های بدبخت و ستم دیده در نظام‌های مردسالار‍ِ زن ستیز و جهان سومی (افغانستان، هند، بنگلادش) شغلی فراتر از خدمتکاری در کشوری بیگانه (ایران) را نیافته. در این میان بخت با او یار بوده که اربابی فداکار و دلسوز دارد. که حتی بعد از مهاجرت و جدال با انبوهی از مشکلات شخصی، وقتی امینه دست یاری به سوی او دراز می‌کند دستش را پس نمی‌زند و حاضر است سطح رفاه و استانداردهای زندگی‌اش را پایین بیاورد، به خود و فرزندانش در یک واحد آپارتمانی کوچک سختی دهد ولی امینه را از منجلاب بیرون بکشد. اقدامی که هیچ تعهدی به آن ندارد و فقط از جنبه‌های انسانی (اخلاقی) می‌توان برایش ارزش و اعتبار بخشید.
در میانه‌ و بخش‌های پایانی داستان شاهد هستیم که راوی تنها پناه دهنده‌ی صرف نیست بلکه کمک می‌کند خدمتکارش را از دست شوهر ظالم و حیله‌گرش نجات دهد. امینه به واسطه‌ی ساده لوحی کار را برای خود و اطرافیانِ دلسوزش پیچیده و سخت می‌کند؛ اما در نهایت به کمک همان‌ آدم‌ها موفق می‌شود زندگی پر تلاطم و پر از درد خود را سامان دهد. موفقیتی که در کنار تلاش‌های خودش بیش از پیش مرهون و مدیون خانم جان است. به همین سبب در پایان داستان وقتی شلیمه (دختر امینه) که پس از سال‌ها دوری و فراز و فرودها، به عنوان پزشک اطفال آینده‌ای امیدوار کننده پیش رو دارد، خانم جان را پیدا کرده و پیغام مادرش را پیش از مرگ برای خانم جان می‌آورد.
«مادرم خواست که این عکس را به شما بدهم. از شما تشکر کرد. شش ماه پیش مُرد. دو بار چشم‌هایش را باز کرد و حرفِ شما را زد. اسم شما را به زبان آورد.»
این داستان یادآور «پایبندی به ارزش‌های عمیق انسانی» است که امروزه در میان دنیای مدرن و شلوغ آدم‌ها فراموش شده است.

 

داستان «بزرگ بانوی روح من» سفر به درون است
راوی از تیپ روشنفکران (استاد دانشگاه) وضعیت جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که در آستانه‌ی انقلاب قرار دارد. او فضا را با نگرانی از نزدیک زیر نظر می‌گیرد و همین موضوع باعث شده اطمینان پیدا نکند آینده‌ی این کشور پس از انقلاب بهتر می‌شود یا اوضاع بدتری پیدا می‌کند. او در این شرایطِ دو قطبی از درون با خود درگیر است و تردیدهایش را با فرض و خیال پیش می‌کشد.
نمونه‌هایی از تردید و نگرانی راوی را می‌توان در سطرهای گلچین شده‌ی ذیل نشان داد:
«دلم گرفته است و در فکر روزهای پریشان آینده هستم…»
«خانه، در تاریک روشنِ سحر، چنان اصیل و کامل است که دلم می‌لرزد. چیزی به من می‌گوید، چیزی خوب و سالم، چیزی ناگفتنی که می‌فهمم و حسی آرام و مطمئن زیر پوستم می‌نشیند.»
«نگاهم شناور در فضاست و فکرهایم، مثل دایره‌های فرّارِ روی آب، شکلی ثابت و معین ندارند.»
«… خانه‌ای سفید و ملکوتی، پشت به آسمان نشسته است… انگار تجلیِ حضوری مقدس است…»
«چشمم دوباره به خانه می‌افتد و دلم می‌تپد. چه ساده و بی‌تکلف است، چه مهربان و محترم، و چنان پاک و مطهر که گویی از شست‌وشویی متبرک آمده است»
از نگاه نویسنده «خانه» نماد میهن یا سرزمین و همان تمامیت ارضی کشور است که با درگیری‌های داخلی و دگرگون شدن (انقلاب) حفظ و مراقبت از آن مایه نگرانی شده و به مخاطره افتاده است. «در هیاهوی تاریخ و ازدحام حادثه‌ها، [خانه‌]ی سفید از یاد رفته است.»
در ادامه نویسنده تردیدهایش را گاه با نا امیدی پیش می‌کشد:
«پیش پایم [کویر]ی خاموش رو به سوی سرزمین‌های [تاریک] و ناشناخته پیش می‌خزد… به‌ زودی [شب] خواهد شد… [بیابان] نگاهم می‌کند…»
کویر، تاریک، شب، بیابان جملگی استعاره‌هایی از نا امیدی‌اند. همان‌طور که به شکل غیر سمبلیک از اعدام افراد و اخراج اساتید و به طور کلی چهره‌ی آشنای مرگ در داستان سخن به میان آورده است.

بر خلاف سایر داستان‌های کتاب، «بزرگ بانوی روح من» روایت‌های بریده بریده‌ای دارد. توصیف‌هایش را از محیط درون و بیرون خانه بصورت پراکنده و ناهمسو روایت می‌کند و به همین شکل شخصیت‌هایش را (صاحبخانه، پسر، همسر، پدر، مسیو آرداواز) به صحبت می‌گیرد.

از آنجا که تجربه‌های شخصی و خاطرات، بخش جدایی ناپذیر هر هنرمندی برای الهام و تبدیل کردن آن به سوژه هنری است. در آثار گلی ترقی «سفر» را می‌توان به عنوان نمونه‌ای از یک «سوژه»ی برجسته قلمداد کرد. وی که گویی در عالم واقع به صورت مداوم از زادگاه و سرزمین مادری‌ (ایران) تا مقصدی برای زندگی و رفاه بهتر (پاریس) در رفت و آمد است، از پیشِ پا افتاده‌ترین کارکردهای داستان نویسی (توجه بیش از حد به جزئیات) تا مهم‌ترین عناصر داستانی، تعلیق (کشمکش) به عنوان تعلق خاطر و دلتنگی به سرزمین مادری‌اش در طرح داستان‌ها بهره می‌گیرد. به عبارت دیگر ما در این کتاب با مجموعه‌ای از جابجایی‌ها روبرو هستیم. کشمکش بر سر «مکان»، نوعی طرد شدگی از سرزمین مادری و پناه بردن به کشوری بیگانه که علت اصلی آن، هم انقلاب و هم عقب ماندگی است.

با همه‌ی این‌ها گرچه شخصیت‌ها در تکاپو و سفرهای طولانی به دنبال «جایی دیگر» یا «جایی بهتر» هستند. اما در زیر لایه‌های داستان این مفهوم را می‌رساند که هیچ‌جا بهتر از سرزمین مادری نی

ست. این نکته‌ی کلیدی و حس ناسیونالیستی را می‌توان در شخصیت‌ها یافت. آنجا که شلیمه در داستان «سفر بزرگ امینه» مصمم است پس از خاتمه دانشگاه و موفقیت در رشته پزشکی به کشورش باز گردد. «درس من امسال تمام می‌شود. برمی‌گردم به بنگلادش. دوباره سیل آمده. خیلی‌ها مرده‌اند. کمبود دکتر دارند…»


اما ممتازترین اثر این مجموعه، داستان «درخت گلابی» است. داستانی در سبک مدرنیسم که کارگردان شهیر ایرانی (داریوش مهرجویی) از طرح آن فیلم سینمایی با همین نام ساخته است. ترقی فرصت از دست رفته‌ی عشق را با نثری شاعرانه و ضرباهنگی که به شعر سپید پهلو می‌زند اثری ماندگار خلق می‌کند. اثری در فرمی خوش ساخت و متفاوت از سایر داستان‌ها. خلق چنین آثاری و در این سبک ( مدرن) کار دشواری است به همین سبب است که نویسندگان، معدود آثار درخشانی به پیروی از این سبک در کارنامه خود دارند.
این داستان که نماد سازی وجه غالب آن است در جلد دوم داستان کوتاه ایران به قلم حسین پاینده به طور مفصل و دقیق مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.

کتاب شامل پنج داستان کوتاه و یک داستان بلند است. از چاپ اول آن بیست و سه سال می‌گذرد و در طول این سال‌ها مجموعاً یازده بار از سوی نشر نیلوفر تجدید چاپ شده است.
بعضی از داستان‌ها از جمله «بزرگ بانوی روح من، درخت گلابی و…» در عرصه‌ی بین‌المللی و داخلی مورد اقبال و توجه منتقدان قرار گرفته و اینکه ترجمه فرانسوی داستان «بزرگ بانوی روح من» در سال ۱۹۸۵ میلادی به عنوان بهترین داستان سال فرانسه برگزیده می‌شود، گویای این است که داستان‌های این کتاب از کیفیت بالایی برخوردارند.