علی آتشی:
یادداشتی بر کتاب “کوری” اثر ژوزه ساراماگو
در ابتدا دولت تلاش می کند با قرنطینه کردن جمعی از آنها در آسایشگاه یک تیمارستان قدیمی، جلوی گسترش آن را بگیرد. اما این کوری سفید همه چیز را به سرعت در می نوردد و به زودی فراگیر می شود. جامعه ی به دام افتاده در آسایشگاه را می توان گستره ی محدودی از کل جامعه ی بشری بر شمرد. در این رمان ساراماگو می کوشد روح انسان را در یک شرایط فاجعه بار جراحی کند. شرایط مشمئز کننده ی کورهای آسایشگاه به خوبی این ایده را تداعی می کند که انسان قادر است با وقوع یک فاجعه از خود موجودی پلید و وحشی بسازد که می تواند همه اصول متعالی را که بشر در طول قرنها، مدنیت و جامعه ی مدرن خود را بر آن بنا گذاشته، خراب کند. انسان مدرن در این چنین شرایطی، به خوی حیوانی خود باز می گردد و برای بقای خود، بربریت را برمی گزیند.
از دیگر موضوعاتی که نویسنده تلاش می کند به آن بپردازد ماهیت شکل گیری قدرت در جوامع بدوی انسان بوده است. نظریه پردازان متعددی معتقدند که منشا قدرت را باید در نیاز انسان به آب و غذا جستجو کرد. آنها می گویند تسلط برخی بر این منابع حیاتی سبب شکل گیری قدرت و سیستمهای سیاسی نخستین بوده است. از جمله این متفکرین می توان از مارکس نام برد. تسلط بر غذای آسایشگاه توسط عده ای اوباش باعث تشکیل یک رژیم سیاسی بدوی شد که به نظر می رسید پیدایش رژیم های غریزی قدرت را در جوامع نخستین، یادآوری می کند. این سخن درست می نماید که قدرت از آن کسی است که کلید زندان و ماشه ی اسلحه به فرمان او باشد. از این رهگذر، داستان کوری نقد دیکتاتوری، خشونت، اطاعت محض و هرج و مرج است و یادآور می شود که این مصائب ناشی از یک کوری مجازی در انسان هاست. زن دکتر تنها کسی است که نه به کوری درون گرفتار است و نه به کوری ظاهری. او تنها انسان دوراندیش داستان است که در قبال وحشت ناشی از شلیک ها، به جای ترس به یک نتیجه منطقی می رسد: مگر خشابشان چقدر دوام می آورد؟ او می داند که با شلیک هر گلوله، بخشی از قدرت زورگیران از دست می رود.
(متن یادداشت خلاصه شده است)