- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

تحلیل پنج رباعی از حکیم عمر خیام | دکتر بشیر علوی

تحلیل پنج رباعی از حکیم عمر خیام
 
 
 
دکتر بشیر علوی
 
نویسنده، پژوهشگر ادبی و استاد دانشگاه
 
 
 
 
 
 
یک

کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

رباعی «در دایره‌ای کآمدن و رفتنِ ماست…» به خوبی نمایانگر ساختار فکری و ذهنی و حتی فرم شعری خیام است تا جایی که می‌توان گفت مضمون و باور و سرگشتگی موجود در این رباعی برخاسته از اندیشه‌های خودخواسته و اصیل خیامی است.

 تلاش می‌کنیم که در این‌جا از رباعیاتی استفاده کنیم که خیامی‌تر باشد، یعنی اینکه انتساب این گونه رباعیات به خیام بیشتر مورد نظر و پذیرش خیام‌پژوهان قرار گرفته باشد. به همین دلیل رباعیاتی را انتخاب کرده‌ایم که در کتاب تازه منتشر شده استاد سیدعلی میرافضلی در زمره رباعیات اصیل خیام ذکر شده است. استاد میرافضلی بیشترین و بهترین پژوهش‌ها بر نسخه‌شناسی رباعیات خیام داشته است.

طبق اثر میرافضلی، «در دایره‌ای کآمدن و رفتنِ ماست / او را نه بدایت، نه نهایت پیداست / کسی می‌نزند دمی در این معنی راست / کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست» (میرافضلی، ۱۳۹۹، ۱۶۷) از رباعیات اصیل خیام است. این رباعی در کتاب مرصاد العباد (قرن هفتم قمری)، سفینه کهن رباعیات (قرن هفتم قمری) مونس‌الاحرار فی دقایق الاشعار (قرن هشتم قمری)، سفینه نوح (قرن هشتم قمری)، طربخانه (قرن نهم قمری) و رباعیات خیام اسعد افندی (قرن نهم قمری) آمده است.

رباعی بالا در واقع ساختار فکری و ذهنی و حتی فرم شعری خیام را به زیبایی نشان می‌دهد و می‌توان گفت مضمون و باور و سرگشتگی موجود در این رباعی برخاسته از اندیشه‌های خودخواسته و اصیل خیامی است. اگر بخواهیم خیام را در اندکی از رباعیاتش بیابیم، یکی از آن رباعیات، همین رباعی است که در این یادداشت آمده است.

در همان مصراع اول وجود «دایره» نوعی سرگشتگی و بی‌پایان بودن امری را نشان می‌دهد. نوعی استعاره است که در همان مصراع اول اثر خودش را بر ساختار مفهومی رباعی قالب کرده است و به گونه‌ای برای بی‌سرانجام بودن و بی‌آغاز بودن هستی در همان آغاز مصراع اول جا خوش کرده است. دنیایی که اول و آغاز آن و حتی آمدن و رفتن ما در آن مشخص و معلوم نیست، سوالی است که همواره ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. همین سوال فلسفی از مهم‌ترین ویژگی‌های سبکی ذهن خیام است و در بیت دوم نوعی پرسش و چالش دیگری پیش می‌آید. آمدن از کجا و رفتن به کجا بوده و به کجا خواهد رسید. همین سوال را مولانا نیز در بیت:

«روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم»


یا سوالی که در ذهن عطار نیز وجود داشته است: «سرگشته در این دایرۀ بی در و بام / نآمده بر مراد و نارفته به کام» (مختارنامه، ۱۲۹) همین سوال را عطار در الهی‌نامه نیز مطرح کرده است: «چو نه انجام پیداست و نه آغاز / نیابد کس سر و پای جهان باز» (الهی‌نامه، ۳۲۶).

البته خیام در رباعی‌های متفاوتی چند و چون برخورد با این سرگشتگی و دوگانگی را به زیبایی مطرح کرده است. از آن جمله در رباعی زیر که منسوب به خیام است:

«ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
مِی نوش، ندانی ز کجا آمده‌ای
خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت»


این گونه سوال‌ها نوعی اندیشه‌ورزی آگاهانه است که از مهم‌ترین و بنیادی‌ترین پرسش‌های بشر است که در طول تاریخ همواره در ذهن انسان‌ها نقش بسته شده که تاریخ انسان از کجا بوده و به کجا خواهد رسید و اصلاً چرا آمده است و چرا باید برود. با وجود اینکه کتب مقدس در این زمینه جواب‌های ارزشمندی ارائه داده‌اند، منتهی هنوز ذهن بشر درگیر این پرسش زیبا و همه‌گیر فلسفی است.

برای پاسخ به این پرسش‌های بشر در طول تاریخ، علوم پاک و ارزشمندی به‌وجود آمده‌اند. از جمله آن علوم، دانش الهیات یا فلسفه علیا است که مابعدالطبیعه نیز گفته می‌شود که در پی یافتن پاسخی برای علت نهایی آفرینش موجودات و جهان هستی و چگونگی وضعیت انسان‌ها در این دنیاست. از اهداف این علم، یافتن نقش انسان در جهان هستی است و در نهایت، این علم می‌خواهد به سه پرسش اصلی بشر پاسخ دهد که این جهان از کجا آمده، برای چه آمده و هدف نهایی و مقصود آفرینش این جهان و موجوداتش چیست؟

 

در واقع تولید این علم برای رسیدن به پاسخ همین دغدغه‌ها و پرسش‌هایی است که خیام در این رباعی مطرح کرده است. دغدغه‌ای که خیام از خود یا هر انسان دیگری یا از هستی و خالق هستی می‌پرسد. در این دنیایی که وسعت و آغاز و انجامش مشخص نیست، افزون بر این‌که انسان هنوز سرگشته این موضوع و سوال است، پرسش بعدی نیز مطرح می‌شود که انسان از کجا آمده است و به کجا خواهد رفت.

سید میرافضلی اشاره کرده که واژه «در این معنی» معادل «در این مورد» در گفتار امروز است؛ یعنی اینکه کسی در این مورد حرف درست و راست و قابلی نمی‌زند. به عبارت دیگر، از نظر خیام در این رباعی هیچ کسی نتوانسته بشر را به صورت دقیق و بدون هرگونه شبهه‌ای نسبت به این دغدغه‌ها قانع کند یا این‌که به این پرسش‌ها پاسخ دهد.

 

 

 

 

 
 

«در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش…» رباعی‌ است که در خیامی بوشهری رد پای پررنگی دارد؛ این رباعی که یک نوع نظریه بسیار ارزشمند از علوم انسانی ما ایرانیان است، بیانگر فکر عمیق و ژرفی است؛ این‌که همه رفتنی هستند و کسی در این خاک نخواهد ماند.

این هفته در شنبه‌های خیامی به سراغ یکی دیگر از رباعیات خیام رفته‌ایم که اصالت این رباعی نیز از سوی خیام‌پژوهان تائید و ثبت شده است و استاد سیدعلی میرافضی در کتاب «رباعیات خیام» آن را در ردیف رباعیات اصیل خیام آورده است:
«در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه، گویا و خموش
از دسته هر کوزه، برآورده خروش
صد کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش»


این رباعی در نسخه‌های نزهه المجالس سال ۶۰۱ ق، جُنگ لیدن ۶۹۵ ق، طرب‌خانه ۸۶۷ ق، رباعیات خیام، بادلیان آکسفورد ۸۶۵ ق، پاریس ۸۷۹ ق، اسعد افندی ۸۷۶ ق و پاریس ۹۰۲ ق کتابت شده است. رباعی مذکور به مانند رباعی تفسیر شده در هفته پیش، از رباعی‌های مشهور خیام است و خوشبختانه از ارزش و سندیت بالایی برخوردار است. همان‌طور که ذکر شد، منابعی ارزشمند که دو تا از آنها مربوط به قرن هفتم قمری است، این رباعی را ذکر کرده‌اند. احتمالاً خیام‌خوانان و خیام‌دوستان گاه بیت دوم این رباعی را این گونه دیده یا شنیده باشند: «هریک به زبان حال با من گفتند / کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش».

صادق هدایت نیز در کتاب ترانه‌های خیام همین بیت را ضبط کرده است. استاد میرافضلی در منبع خود، از آنجا که ضبط قدیم‌تر را پذیرفته، این رباعی را به صورتی آورده که ما در ابتدای بحث آورده‌ایم. نظر او مبنی بر اینکه ضبطِ «از دستۀ هر کوزه، برآورده خروش / صد کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش»، صحیح‌تر است، کاملاً علمی است، زیرا که بیتِ «هریک به زبان حال با من گفتند / کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش». هرچند که به قول استاد میرافضلی به روزگار ما نزدیک‌تر است، ولی با شکل مرسوم رباعی در روزگار حکیم خیام فاصله زیادی دارد.

این رباعی از جمله رباعیاتی است که در موسیقی خیام‌خوانی بوشهر نیز مورد استفاده قرار گرفته و خوانش زیادی از این رباعی در موسیقی بوشهر شده است. در این موسیقی از ضبط دوم استفاده شده که معمولاً خیام‌خوانان در بوشهر بیشتر به کلیت رباعیات خیام نگاهی دارند و درصدد یافتن بیت یا مصراعی نیستند که از سندیت بیشتری برخوردار باشند و این نیز کاملاً پذیرفتنی و منطقی به نظر می‌رسد. رابطه بوشهری‌ها و موسیقی این مرز و بوم با خیام، رابطه‌ای عمیق است که نگارنده پیش از این در گفت‌وگویی مفصل با خبرگزاری ایبنا با عنوان «شور رباعیات خیام در خلیج فارس» به آن پرداخته است.

دو واژه «کوزه» و «کوزه‌گر» از واژگان کلیدی رباعیات خیام است که برای فهم آن باید به زبان استعاره پناه برد. این کوزه و جنس آن در رباعی، خاک گذشتگان ماست، گذشتگانی که بر زمین خدا زندگی کرده و اکنون رفته و به خاک سپرده‌اند و از خاک آن‌ها در صنعت کوزه‌گری استفاده می‌شود. مصراع چهارم این رباعی در هر دو روایت، یک نوعی عطش و هیجان و سرگشتگی فلسفی به ذهن متبادر می‌کند که گذشتگان ما کجا رفتند و اکنون در کدام عالم به سر می‌برند. همین سوال خود به تنهایی می‌تواند دریایی از علوم را به ذهن بشر بگشاید که به‎‏‌حق نیز گشوده است. علومی که برای این‌گونه پرسش‌ها تولید شده است، علومی است که تلاش می‌کند وضعیت آدم‌ها را در دنیای دیگر بیابد. تا جایی که این سال‌ها برنامه و کتاب‌هایی به نام «زندگی پس از زندگی» یا «زندگی پس از مرگ» تولید شده است که همگی برای این است که برای این ونه پرسش‌ها جوابی بیابند.

تولید مصراع دوم در این رباعی برای ایجاد مصراع چهارم است و در واقع سه مصراع اول به ویژه مصراع دوم کمک بسیار خوبی برای مصراع چهارم کرده است. وقتی در مصراع دوم گفته می‌شود: «دیدم دو هزار کوزه، گویا و خموش». برای این است که مصراع چهارم را تفسیر کند و برای هرکدام که حالتی نمادین دارند، مؤلفه‌ای می‌یابد: «صد کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش».

در واقع با فکر عمیق و ژرفی که در درون این رباعی و خالق آن نهفته است، کوزه‌ها که همگی گویا و خموش‌اند، همان گذشتگان ما هستند که خاک‌شان، قبرشان، نبودشان و خاطرات‌شان گویای این است که همه رفتنی‌اند و کسی در این خاک نخواهد ماند.

ما در این رباعی به وضوح با مسئله فنا و مرگ برخورد می‌کنیم. کارگاه کوزه‌گری نماد دنیا و هزاران هزار کوزه نماد همه انسان‌هایی هستند که دیگر نیستند یا انسان‌هایی که امروز هستند، اما همگی به‌زودی فانی خواهند شدند و رخت از این عالم خواهند بست. از هیچ‌کدام‌شان اثر و خبری نخواهد ماند. نه از کوزه‌گرها؛ یعنی پدران و مادران که سازنده این پیکرها بودند، نه از کوزه‌خرها که این پیکرهای ساخته شده را به خدمت می‌گرفتند و نه از کوزه فروش‌ها که واسطه این داد و ستد انسانی و اجتماعی بودند.

این گونه رباعی‌ها در واقع، یک نوع نظریه بسیار ارزشمندی از علوم انسانی ما ایرانیان است که به این زیبایی به شعر درآمده است. اگر ادبیات بتواند این گونه نظریات علوم انسانی که در انبوهی از رباعیات و مثنوی‌ها و … نهفته است به جهانیان معرفی نماید و آن‌ها را جهان‌شمول‌تر نماید، چقدرها بر روحیه علمی و تولید علم ما ایرانیان افزوده خواهد شد.

طلب استعاره از کوزه و کوزه‌گری در ادبیات سنتی ما جایگاه مشخص و پردامنه‌ای دارد. شاعرانی مانند عطار نیز از این دو واژه در حالت استعاری و تمثیلی استفاده کرده است. حکیم سنایی غزنوی، نظیر همین مضمون را به زیبایی به گونه‌ای دیگر مطرح کرده است:
«ای شنیده فسانه بسیاری
قصۀ کوزه‌گر شنو باری
کوزه‌گر سال و ماه در تک و پوی
تاکند خاک دیگران به سبوی
چون که خاکش نقاب روی کنند
دیگران خاک او سبوی کنند»


فرخی سیستانی نیر در قصیده‌ای این گونه این مفهوم را نشان می‌دهد:
«خیز تا بر گل نو کوزگکی باده خوریم
پیش تا از گل ما کوزه کند دست زمان»

 

 

 

 

سه

«از دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن…» و تاکید بر «خوش باشی»

 

رباعی «از دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن…» با تاکید بر خوش‌باشی، در خیامی بوشهر جای پای محکمی پیدا کرده، بر این مفهوم که دیروز و فردا را در شمار عمر خود قرار نده و به آن نیندیش و عمر آدمی همان دمی است که در آن است و در لحظه است، تاکید دارد.

‌ در این متن به سراغ رباعی دیگری از خیام رفته‌ایم که در زمره رباعیات اصیل او قرار گرفته و در موسیقی جنوب به‌ویژه بوشهر نیز جایگاهی معلوم و مشخص دارد:

«از دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن

فردا که نیامده است، فریاد مکن

بر نامده و گذشته بنیاد مکن

حالی خوش باش و عمر بر باد مکن»

این رباعی که اصالت آن در صفحه ۲۰۳ کتاب ارزشمند «رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی» اثر دانشمند خیام‌شناس، استاد سید علی میرافضلی، در گروه رباعیات اصیل خیام آمده است، در منابعی مانند نزهه‌المجالس (سده هفتم ق)، شرح کلیله و دمنه (۷۱۶ ق)، سفینه نوح (سده هشتم ق)، طربخانه (۸۶۷ ق) و رباعیات خیام (۹۰۲ ق) نیز آمده است. درج این رباعی در این منابع به تنهایی و بدون تفحص در مورد ساختار و محتوای رباعی، می‌تواند در اصالت رباعی به نام خیام پیشی بگیرد.

مورد دیگر در تائید این رباعی به خیام، همان نظر ارزشمند دکتر شفیعی‌کدکنی است که رباعیات خیام «صدای حیرت انسان ایرانی» است که در واقع تائیدی است بر سخن استاد میر افضلی که «در رباعیات خیام نباید به دنبال گزاره‌های علمی باشیم» و باید رباعیات خیام را یک نوع نبوغ و خلق یک نوع مؤلفه ایرانی بدانیم که حیرت ما را بیشتر می‌کند و این کاملاً با روحیه فلسفی خیام جداگانه است، زیرا که خیام نظرات فلسفی خودش را در رسالات خود نوشته و در رباعیاتش به دنبال بیان نظرات فلسفی نیست.

همین سه رویکرد فوق به آسانی می‌تواند تائیدی باشد بر این‌که اصالت این رباعی به خیام از ارزش بالایی برخوردار است. این رباعی نیز بازتابی از ذهن و درونیات خیام است که نوعی خوش‌باشی و خوش‌زیستی را بهره انسان می‌کند. یک نوع گزاره‌ای که در فرهنگ بوشهر نیز در سنت خود، اصالت و همراهی دارد. زیست دریا و متعلقات و نعمت‌های آن به بوشهر و بوشهری‌ها نوعی خوش‌باشی و خوش‌زیستی و مهمان‌نوازی هدیه داده است که با محتوا و موتیف این رباعی سنخیت دارد، به همین دلیل این رباعی نیز در موسیقی خیام‌خوانی بوشهری‌ها جا باز کرده است.

فکر ناظر بر این رباعی، انسان را به زیستن در لحظه سفارش می‌دهد، موردی که روان‌شناسان جهان در دنیای امروز مرتب گوشزد می‌کنند، زندگی در لحظه و غم آمده و نیامده نخوردن؛ همان طرحی که سهراب سپهری در شعر «صدای پای آب» گفت: «زندگی آبتنی در حوضچه اکنون است.» این باور را خیام قرن‌ها پیش طرح کرده است، قبل از آنکه روان‌شناسان اروپایی و غیراروپایی به آن برسند. عمر انسان همان است که در آن دم است؛ قبلش از آنِ انسان نیست و بعدش نیز بارها ثابت شده که ممکن است، نیاید. این خوش‌باشی و خوش‌زیستی و زندگی را با شادی گذراندن و بهره خود را از زمانه گرفتن و اندوه دیروز و فردا نخوردن، طرح اصلی و محتوای ثابت تفکرات خیام در رباعیات است که در این رباعی به صورت کامل و وافر نشان داده شده است.

نکته اصلی در این رباعی یا به عبارت دیگر، کلید واژه مهم و اصلی این رباعی واژه «حالی» است که در اول مصراع چهارم آمده است و شاید همه واژه‌ها در این رباعی برای همین واژه ساخته و پرداخته شده‌اند. «حالی»؛ یعنی همین الان، همین امروز، حالا و اکنون. تلاش این رباعی با حضور این واژه که در مصراع چهارم آورده شده و مصراعی که سه مصراع اول در رباعی و دوبیتی برای این مصراع آفریده شده‌اند، بیانگر این است که خیام نوعی تأکید بر این واژه داشته است. عبارت «خوش باش» نوعی خوشگذرانی بیش از حد و اندازه نیست که زیاده‌روی و انحرافی در آن باشد. این عبارت دوری از غم خوردن و اندوه‌گساری را سفارش می‌دهد.

عبارت «عمر بر باد مکن» در واقع تفسیری از رباعی منسوب به خیام است که می‌گوید «امروز تو را دسترس فردا نیست / اندیشه فردات به جز سودا نیست» سودای فردا در این رباعی نوعی «عمر بر باد دادن» است. پس سفارش اصلی این رباعی این است که دیروز و فردا را در شمار عمر خود قرار نده و به آن نیندیش و عمر آدمی همان دمی است که در آن است و در لحظه است.

البته ذهن ریاضی‌دان خیامی نمی‌تواند پشتوانه این تفکر نباشد، زیرا خیام می‌داند که این حال است که گذشته و آینده را معنا می‌کند و می‌سازد و در خود دارد. بدون زمان حال، گذشته و آینده معنایی ندارد و در واقع همه گذشته‌ها و آینده‌های کائنات با همین زمان حال تولید می‌شوند. پس زمان «حال»، مهم‌ترین زمان زندگی انسان است.

در شعر مشهوری که به حضرت علی (ع) نسبت داده‌اند، نوعی ارتباط و هم‌فکری با این رباعی در آن دیده می‌شود:

«ما فاتَ مَضی وَ ما سیأتیکَ فَاَیْنَ؟

قُمْ فَاغْتَنِم الفُرصَهَ بَینَ العَدَمَین»

آنچه گذشت، از دست رفت و آنچه می‌آید کجاست؟ برخیز و فرصت میانِ دو نیستی را دریاب.

احمد رامی (۱۸۹۲- ۱۹۸۱) شاعر، ترانه‌نویس و مترجم مصری، این رباعی خیام را چنین ترجمه کرده است:

«لا تُشغل البال بماضی الزمان

ولا بآتِ العیشِ قبلَ الأوان

واغنم من الحاضرِ لَذَّاتهِ

فلیسَ فی طَبعِ اللیالی الأمان»

به گزارش استاد میرفاضلی، قطعه‌ای از عمیدالملک ابوبکر علی قهستانی (ز .۴۳۵ ق) با همین مضمون در برخی گزیده‌های شعر عرب آمده که نصرالله منشی نیز این قطعه را بدون ذکر نام گوینده در کلیله و دمنه آورده است. از آنجا که قهستانی مشرب فلسفی داشته است و به خاطر همین مشروب، برخی با او سر کین بوده‌اند. همین امر می‌تواند، دلیلی برای توجه خیام به شعر او باشد. این قطعه در کلیله و دمنه این گونه آمده است:

«و قصِّ زمان الاُنس بالانس و انتبه

لحظّک اذ لا حظّ قیل لمن نعس

و لا تتقاض الیوم همّ غدٍ و دع

حدیث غدٍ فالاشتغال بهِ هوس

و لا تحسبن العُمر امساً مضی و لا

غداً ما اَتی فالعمر ما انت فیه بس»

محتوای این رباعی همان‌طور که گفته شد از ثابت‌ترین و پایه‌ترین طرح اصلی باور و تفکر خلاقانه خیام در رباعیات است که در رباعی‌های دیگری نیز همین تفکر را به نوعی بسط می‌دهد. از جمله این رباعی منسوب به خیام:

«ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم

وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم

فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم

با هفت‌هزارسالگان سربه‌سریم»

شیخ احمد غزالی (متوفی ۵۲۰) نیز با این مضمون یک رباعی دارد:

«از دی که گذشت اگر خوری غم نرسی

فردا چه عجب اگر در این دم نرسی

خوش باش دراین نفس که هستی تو در او

دادش بدهی، که اندرین هم نرسی.

 

 

 

 

چهار

«ور خوب آمد، خرابی از بهر چراست؟» و روایتی از تداعی حیرت

 

رباعی «دارنده، چو ترکیب طبایع آراست / باز از چه‌سبب فکندش اندر کم و کاست؟ …»؛ ازجمله پرسروصداترین رباعیات فارسی است و حیرت موجود در آن دلیل قوی است که این رباعی را از خیام بدانیم، زیرا که جنم و فکر اصلی خیامی در این رباعی نهفته است.

‌بدیهی است تعداد اندکی از رباعیات حکیم عمر خیام هستند که به‌یقین می‌توان آن‌ها را از سروده وی دانست و حضور آن‌ها در فهرست خیامی‌های اصیل، پرمستند دانست. یکی از این رباعیات، رباعی زیر است که در کتاب ارزشمند «رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی» نیز از استاد سید علی میرافضلی در ردیف رباعیات اصیل خیام نام برده شده است و او درباره درجه اعتبار این رباعی به خیام بیان کرده است که «اگر بخواهیم در همه چند صد رباعی که در طول سده‌های گذشته به عمر خیام منسوب شده است، پنج رباعی مسلم‌الصدور انتخاب کنیم و بگوییم این پنج رباعی، به یقین سروده حکیم عمر خیام نشابوری است، رباعی «دارنده چو ترکیب طبایع آراست» در صدر آن‌ها جای خواهد گرفت» (میرافضلی، ۱۳۹۹: ۱۶۴).

«دارنده، چو ترکیب طبایع آراست

باز از چه‌سبب فکندش اندر کم و کاست؟

گر خوب نیامد این بنا، عیب کراست

ور خوب آمد، خرابی از بهر چراست؟»

در همین کتاب نیز گزارش شده است که این رباعی در رساله التنبیه، ۶۰۰ ق؛ مرصاد العباد ،۶۲۰ ق؛ نخبه الشارب، ۶۸۱ ق تاریخ وصاف، ۷۱۱ ق؛ سفینه کهن رباعیات، سده هفتم قمری؛ مسالک الممالک، سده هشتم قمری؛ الاقطاب القطبیه ۶۲۹ ق؛ نزهه المجالس، سده هفتم ق؛ طربخانه، ۸۶۷ ق؛ رباعیات خیام، اسعد افندی، ۸۷۶ آمده است.

رباعی فوق یکی از پرسروصداترین رباعیات فارسی است. افراد زیادی مخالفت خود را نسبت به این رباعی اعلام کرده و روبه‌روی این مفهوم و صاحب این رباعی ایستاده‌اند. معنای رباعی چندان پیچیدگی ظاهری و ساختاری ندارد و موارد بحث شده در مورد این رباعی بر سر اختلاف در معنای آن نیست، بلکه اختلاف در ایده و عقیده‌ای است که در این رباعی نهفته است. نوعی کوتاه‌گویی( minimalism) هنرمندانه‌ای در این رباعی نهفته است. این هنر، نوعی شاهکار است که افزون در ادبیات در هنرهای تجسمی و قومی ایرانیان نیز نهفته است.

منظور از دارنده، خداوند است و ترکیب طبایع، همان جهان هستی است که پر از تضاد و سرشت‌های گوناگون است. پرسش و سرگشتگی اصلی موجود در این رباعی، موارد زیر است:

برای چه خداوند این جهانِ هستی را با سرشت‌های گوناگون و متضاد آفرید؟ اگر جهان هستی تمام و کمال است پس نابودی و مرگ به چه دلیل وجود دارد؟ و اگر این جهان ناقص و معیوب است، مقصر این همه درد و رنج چه کسی می‌تواند باشد؟

اگر بر اساس نگاه دنیوی به مسئله نگاه کنیم، نوعی تشکیک در امر خلقت حادث می‌شود، ولی اگر از رویکرد فلسفی و سرگشتگی انسان به مسئله وجود بنگریم و زندگی را محدود به این دنیا ندانیم که نمی‌دانیم، دیدگاه و قضاوت ما متفاوت خواهد بود و نوعی بی‌اطلاعی از اسرار آفرینش و چگونگی آن در ذهن ما متبادر می‌شود، چیزی که به یقین در ذهن خیام نیز اتفاق افتاده است. خیامِ خداشناس و خداجو در پی شک‌پراکنی در عالم هستی و خلقت نبوده، شکی که نتیجه آن پوچ‌گرایی باشد، ماحصل تفکر خیام در این رباعی و دیگر رباعیات وی نیست، بلکه سرگشتگی و نبودِ آگاهی خود را از چگونگی عالم هستی و خلقت آنکه نوعی پرسش همه افراد بشر است، در این رباعی خلاصه می‌کند و نشان می‌دهد.

مرگ‌اندیشی از نظام فکری خیام است و آغاز اندیشیدن اوست، اما این مرگ‌اندیشی راهی به پوچ‌انگاری نهلیستی نمی‌برد. وی در مواجهه با مرگ و ساختار و چگونگی خلقت دچار نوعی حیرت است که این حیرت، خود را در این گونه رباعی‌ها این چنین نشان داده است. از دلایل ماندگاری و مقبولیت این رباعی که قرن‌هاست، هنوز پابرجاست و خوانده و دیده و حفظ می‌شود، همین برانگیختن نوعی «حیرت» است که در این رباعی موجود است و همین مؤلفۀ «حیرت»، بعد از منابع دستِ اولی که این رباعی را به خیام نسبت داده‌اند، از قوی‌ترین دلایلی است که این رباعی را از خیام بدانیم، زیرا که جنم و فکر اصلی خیامی در این رباعی نهفته است. البته به قول سید علی میرافضلی در کنار این دلایل می‌توان به نحوه قافیه‌سازی و دوری از ردیف‌سازی و سادگی و بدون پیرایه بودن و عمق بالای اندیشه حیرت‌سازی نیز توجه کرد که انتساب این رباعی را به خیام مستندتر می‌نمایاند.

همان‌طور که ذکر شد از دلایل اصلی ماندگاری این رباعی، همان ژرفای «حیرت‌اندیشی» موجود در رباعی است که مورد میل و توجه همه افراد بشر بوده و هست. اتفاقاً همین مخالفت‌هایی که از این رباعی و گوینده‌اش در تاریخ شده، از عوامل و دلایل دیگری در ماندگاری این رباعی شده است. این حیرت در نظام فکری خیام سابقه طولانی و رباعیات فراوانی دارد. از جمله رباعی زیر:

«ز آوردن من نبود گردون را سود

وز بردن من جاه و جمالش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود

کآوردن و بردن من از بهر چه بود؟»

همین «حیرت» را فردوسی بزرگ نیز به گونه‌ای دیگر و از مشربی دیگر در اول غم‌نامه بیان می‌کند. با این تفاوت که فردوسی در نهایت، اقرار به ناآگاهی در برابر این حیرت می‌کند:

«اگر تُندبادی برآید ز کُنج
به خاک افگند نارسیده تُرُنج
ستمکاره خوانیمش ار دادگر؟

هنرمند دانیمش ار بی هنر؟
اگر مرگ داد است بیداد چیست؟
زِ داد این همه بانگ و فریاد چیست؟
از این راز جانِ تو آگاه نیست
بدین پرده اندر تو را راه نیست»

از مخالفان این رباعی که به خیام تاخته‌اند، می‌توان به شاه نعمت‌الله ولی اشاره کرد که بر خود واجب دانسته از شریعت دفاع کند و در برابر این رباعی خیام بیانیه‌ای صادر کند:

«ترکیب طبایع ار نگشتی کم و کاست

صورت بستی که طبع صورت‌گر ماست

پرورد و بکاست تا بدانند کسان

کین عالم را مصوّری کامرواست» (شاه نعمت‌الله ولی، ۱۴۰۳: ۶۷۳)

نجم رازی که با فلاسفه مشکل داشت، گویده این رباعی را دهری و بیچاره دانسته و او را در تیه ضلالت و گمراهی گرفتار دانسته است که «بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی که از این مقام محرومند و سرگشته و گم‌گشته تا یکی از فضلا که به نزد ایشان به فضل و رحمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است، از غایت حیرت در تیهِ ضلالت او را جنسِ این بیت‌ها می‌باید گفت». امام فخر رازی نیز از دیگر مخالفان این تفکر و این رباعی است که در رساله «التنبیه» این رباعی را از خیام دانسته و آن را نشانه اشتباه و ضعف خیام در شناخت حقیقت دانسته است.

و جالب این است که مترجم‌های رباعیات خیام نیز این رباعی را برنیامده‌اند و در رد آن بعد از ترجمه آن، جواب‌هایی داده‌اند. به طور مثال، قاضی نظام‌الدین اصفهانی، شاعر دو زبان عصر ایلخانی که نخستین مترجم رباعیات خیام است، بنابر نقل از کتاب مستطاب «رباعیات خیام در منابع کهن» نیز، وقتی این رباعی را از خیام ترجمه می‌کند، چون مفهوم این رباعی را نمی‌پذیرد در رد این رباعی از خود چهار رباعی عربی می‌سراید. ترجمه رباعی خیام از قاضی نظام‌الدین اصفهانی این است:

«الصانِعُ إِذ أَحسَنَ فی التَرکیبِ

لِم یُخرِج نظمَه عَن التَرتیبِ

إِن ساءَ فَمَن أَحَقُّ بالتَثریبِ

أَو أَحسَنَ ما الحِکمَهُ فی التَخریبِ»

و یکی از جواب‌هایی که رباعی فوق را رد می‌کند، این است:

«ما للخیام لجَّ فی التانیثِ

للخیمه قَوّضوا لدی التّطنیب

لابُدّ لذی الخیّام ان یقلَعَها

مَهمَا حفَزَ الجیوشَ لِلتّسریبِ»

 

 

پنج

 

«باز آمده‌ای کو که به ما گوید راز» نوعی پرسش انکاری است؛ یعنی هیچ «بازآمده‌ای» وجود ندارد. خودِ گوینده این فکر نیز قائل به این است که راز هستی بر کسی مکشوف نیست و نخواهد بود.

 رباعی «از جمله رفتگانِ این راهِ دراز / باز آمده‌ای کو که به ما گوید راز / پس بر سرِ این دو راهه آز و نیاز / تا هیچ نمانی که نمی‌آیی باز» که از سوی خوانندگان مختلفی در دستگاه مختلف خوانده شده و افرادی مثل احمد شاملو نیز آن را بازخوانی کرده است، البته ضبطی که شاملو از رباعی داشته، با رباعی ذکر شده اندکی تفاوت دارد.

این رباعی بنا بر گزارش کتاب «رباعیات خیام و خیامانه‌های پارسی» در منابع دستِ اولی مانند «سفینه کهن رباعیات، سدۀ هفتم قمری»؛ «سفینۀ نوح سده هشتم قمری»؛ «سندبادنامه سده ششم قمری»؛ «الاغراض السیاسه سده ششم قمری»؛ «طربخانه سال ۸۶۷ قمری» و «رباعیات خیام، اسعد افندی، ۸۷۶ قمری» آمده است. همین حضور در این منابعی که به زمان حیات خیام نزدیک است و شیوه ساختار قافیه (چهار قافیه‌ای) و محتوای آنکه نوعی دغدغه فکری خیامانه‌هاست و مهم‌تر اینکه این رباعی را به فرد دیگری منسوب نکرده‌اند، دلایل و اسناد قوی و دست اولی است که اصالت این رباعی را به خیام مستند می‌کند.

رباعی فوق در یکی دو کتاب متفاوت ذکر شده است. در گزارش‌هایی مانند کتاب «ترانه‌های خیام» این رباعی به گونه زیر آمده است:
«از جملۀ رفتگانِ این راهِ دراز
بازآمده‌ای کو که به ما گوید راز؟
هان بر سر این دو راهه از روی نیاز
چیزی نگذاری که نمی‌آیی باز!»

همان گونه که دیده می‌شود، در مصراع سوم و چهارم این دو ضبط اختلافاتی دیده می‌شود. از آنجا که در منابع کهن‌تر و دستِ اول‌تر، رباعی اول را ثبت کرده‌اند و از آنجا که عبارت «تا هیچ نمانی» در ابتدای مصراع چهارم «مبتنی بر یک ساخت کهن فعلی است. ماندن در اینجا به معنای به جا گذاشتن است (وجه متعدی)» (میرافضلی، ۱۳۹۹: ۱۸۸) به نسبت عبارت «چیزی نگذاری»، اصیل‌تر و کهن‌تر است، می‌توان ضبط رباعی اول را اصیل‌تر و خیامی‌تر دانست.

سفارش به زندگی خوش و خوش‌باش بودن و درنگ نکردن بر غم و یأس از محتوا و پیام اصلی این رباعی است. از این گونۀ محتوا، می‌توان چندین رباعی اصیل را در دستگاه فکری خیام یافت که این مفهوم و پیام را توصیه می‌کند. در عبارت «راه دراز» یک نوع حسرت و درماندگی موج می‌خورد. راه زندگی، عمر، خستگی، نرسیدن، درماندگی، بی‌آغاز و انجام بودن، مؤلفه‌هایی است که از عبارت «راه دراز» به ذهن متبادر می‌شود و یک نوع نوستالژی را در فکر انسان تداعی می‌کند. مصراع دوم «باز آمده‌ای کو که به ما گوید راز» نوعی پرسش انکاری است. یعنی هیچ «بازآمده‌ای» وجود ندارد. خودِ گوینده این فکر نیز قائل به این است که راز هستی بر کسی مکشوف نیست و نخواهد بود. عبارت «هیج نمانی» بنابر ساختار کهن خودش، یعنی هیچ چیزی را جا نگذاری.

همین مصراع چهارم به نوعی سفارش به خوش‌باشی و نوعی زیستنِ آزادانه و بدون هرگونه برداشتی از غم و یأس می‌دهد. البته به هیچ وجه منظور و سفارش این رباعی، افراط در خوش باشی و ولنگاری نیست، بلکه یک نوع زندگی بدون غم فلسفی و دنیاوی را سفارش می‌دهد. این رباعی نیز از آن زمره رباعیاتی است که سه مصراع نخست برای مصراع چهارم ترسیم شده‌اند و به زیبایی این وظیفه را به انجام رسانده‌اند، زیرا که مفهوم اصلی این رباعی در مصراع چهارم آمده است؛ همان سفارش به خوش‌باشی و غنیمت شمردن وقت.

کلید یا مشکل اصلی این رباعی واژه «نمانی» است که باید آن را در وجه متعدی خودش، یعنی «به‌جا گذاشتن»، معنا کرد تا خوانش مصراع چهارم بهتر و پرمفهوم‌تر شود و احتمالاً گذشتگان ما به خاطر سهولت در خوانش این واژه، آن را به «چیزی نگذاری» تبدیل کرده‌اند که در واقع معنای آن است. «نمانی» در معنای جانگذاشتن و رهانکردن در ادبیات کهن ما پرکاربرد است، مانند ابیات زیر:

«گرش یک زمان اندر آرم به دام
نمانم که ماند به گیتیش نام» (شاهنامه)
***
«بیازرد از بهر شاه تو را
بماند افسر و گنج و هم گاه را» (شاهنامه)
***
«نه شنگل بمانم نه خاقان نه چین
نه گردان و مردان توران زمین» (شاهنامه)
***
«تو را دربند و در زندان بماندند
مرا بیمار در گرگان بماندند» (ویس و رامین)


«تا» هم در اول مصراع چهارم به معنای «زینهار و مواظب باش» است که نوعی هشدار است. این کاربردِ «تا» در ادبیات کهن ما پرکاربرد است. مانند بیت زیر از حافظ:
«وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان یک دم است تا دانی»


عبارت «آز و نیاز» نیز نوعی تقابل معنایی دارد. دو مفهوم را در برابر هم، در زندگی ما نشان می‌دهد؛ یعنی این دنیا، یک سرش آز و حرص است و دیگر سویش نیاز و احتیاج است. پس در دو راهی که متقابل هم هستند، نباید درنگ کنی و نباید چیزی را از خودت بر جای بگذاری و باید از هستی لذت ببری. تقابل این دو واژه در شعر شاعران دیگری نیز سابقه دارد. به طور مثال، فردوسی این دو را مقابل هم قرار داده است:
«چه سود بسی است این چنین آز
که از بیشتر کم نگردد نیاز»


در دفتر اول کتاب «رباعیات خیام» ذکر شده که عطار نیشابوری این رباعی را بر نتافت و برایش سخت گران آمد و به نوعی در رباعی زیر، جواب خیام را داده است:
«هرگاه که در پردۀ راز آیم من
در گرد دو کون پرده‌ساز آیم من
گویند کزان جهان کسی نامد باز
هر روز به چند بار باز آیم من»


در واقع عطار در این رباعی می‌گوید که «می‌گویند که از این دنیا هیچ‌کس برنمی‌گردد، اما من هر روز چندین بار آنجا می‌آیم». در حقیقت عطار بیان می‌کند که اگر از راز آفرینش محروم هستیم از خود ماست و این حجاب ماست که ما را از این راز محروم نگه داشته است، همان‌طور که حافظ نیز در غزلی می‌فرماید: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز». عطار نیز به نوعی خود انسان را حجابِ درماندگی و سرگشتگی این رباعی خیام می‌داند.

 

منبع” خبرگزاری کتاب ایران