کتابفروشی های «چپ» در بوشهر
نوشتۀ سیدقاسم یاحسینی
پیشکش به پژوهشگر ارجمند استاد محمدحسین خسروپناه
چندین سال پیش، شادروان ایرج افشار، پس از فوت فرزندش بابک، تصمیم گرفت به جای هزینۀ مجلس بزرگداشت و فاتحه، کتابی درباره تاریخ کتابفروشی های تهران و دیگر شهرهای ایران بنویسد. به همین خاطر نیز نامه مانندی برای دوستان و آشنایانی که در کل شهرهای ایران داشت نوشت و ارسال کرد و از آنان خواست تا مقالات کوتاهی درباره تاریخ و نام کتابفروشی های شهرشان بنویسند و برایش ارسال کنند. آن نامه برای من هم آمد، اما آن روزها، من گرفتار یک کار شخصی بودم و افتخار نوشتن چنین تاریخ و مقاله ای پیدا نکردم. چندی بعد جلد اول کتاب با عنوان «کتابفروشی» چاپ و منتشر شد که مورد استقبال نیز قرار گرفت. کتاب جلد دومی هم داشت که پس از درگذشت این پژوهشگر و ایرانشناس بزرگ چاپ و منتشر شد. از همان زمان تا امروز، یکی از موضوعاتی که ذهن مرا به خود مشغول کرده، تاریخ و نام کتابفروشیهای بوشهر از دوران زندیه، قاجار و پهلوی اول و دوم و همچنین دوران جمهوری اسلامی بوده است.
یکی از زیرمجموعه های آن مقاله/تحقیق، که البته تا امروز مجال نگارش پیدا نکرده، تاریخ و نام کتابفروشی های چپ مارکسیستی در بندر بوشهر می باشد. موضوعی که علیرغم گذشت حدود هفتاد، هشتاد سال از آن، همچنان بکر و روایت ناشده باقی مانده است.
سالها پیش و هنگامی که مشغول تحقیق برای نگارش کتاب «تاریخ تکاپوهای چپ مارکسیستی در بوشهر» بودم، از هرکدام از هواداران حزب توده که موفق به مصاحبه با آنان شدم، درباره نام کتابفروشی حزب در بوشهر و طریق دریافت نشریات و آثار حزب توده و توزیع آن در بوشهر جویا شدم، مطلب درست و درمانی دستم نگرفت و تا امروز هم نمیدانم آیا این حزب چپ و مارکسیست در بوشهر کتابفروشی مستقلی داشته یا نداشته است. (اگر فردی در این باره اطلاعات موثقی دارد، لطفاً مرا آگاه کند تا اگر مایل است به نام خودش در کتابم بگنجانم).
من متولد خرداد ۱۳۴۴ هستم؛ بنابر این در ماه های انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نوجوانی ۱۳ ساله بودم. چون از پیش از انقلاب به کتاب و مطالعه علاقه داشتم، به عنوان یک نوجوان کنجکاو، چیزهایی از فروش آثار مارکسیستی و چپ در بوشهر را شاهد بودم که به عنوان روایت خام و نه چندان کامل یک نوجوان شهرستانی و در قالب خاطرات شخصی، برای ثبت در تاریخ می نگارم و امیدوارم دوستان هم سن و سال من و بزرگتر از من نیز همّت کنند و این داده های نه چندان کامل را تکمیل کنند.
در فاصله ماه های شهربور تا بهمن ۱۳۵۷ که شعله های «انقلاب» در بوشهر افزوخته شد، فروش کتابهایی که بعدها به «جلد سفید» موسوم شد، شروع شد. نه تنها در شهرهای بوشهر و برازجان، که حتی در دیگر مناطق استان مثل گناوه، دیلم و دیر و کنگان. روش کار هم چنین بود که برخی از جوانان علاقمند به سقوط رژیم شاه، مبلغی پول گردآوری کرده، به تهران، قم یا شیراز رفته، تعداد معدودی کتاب را خریده و به بوشهر یا دیگر شهرهای استان بوشهر آورده و با تخفیف بین ده تا بیست درصد بفروش می رساندند. اگر جوانان مذهبی بودند، کتابها را در داخل یا کنار مساجد و مراکز مذهبی و بعضاً در پیاده رو خیابان های اصلی شهر می فروختند. کتابهای سازمان مجاهدین خلق نیز توسط همین جوانان مذهبی به این طریق فروش می رفت. در برخی از شهرهای بوشهر نیز در کنار راهپیمایی ها، گاهی اوقات «نمایشگاه کتاب» برپا می شد. در این میان برخی از کتابفروشی ها، در شهرهای مختلف استان نیز اقدام به وارد کردن انواع کتابهای مذهبی و مارکسیستی کرده و می فروختند. مثلاً در برازجان، مرحوم ماشاالله کازرونی، که دو مغازۀ کتابفروشی در بازار سنتی و دیگری در خیابان روبروی دبیرستان فردوسی داشت، چنین آثاری را با تیراژ بسیار بالا به فروش می رساند. من خاطرات آن مرحوم در این باره را در کتاب خاطراتش آوره ام.
در بوشهر نیز در جاهایی چون مسجد عطار، مسجد سیدها (شهید عاشوری بعدی)، مسجد قرآن، مسجد امیرالمؤمنین و … چنین کتاب هایی بساط شده و به فروش می رسید.
اما آثار مارکسیستی نیز فروش خوبی داشت. جوانان مارکسیست، که البته چیز چندانی هم از مارکسسیم و مارکس نمی دانستند، در جای جای شهر بوشهر، اقدام به بساط کردن کتاب کرده و چنین آثاری را به فروش می رساندند. این روند تا روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ کم و بیش ادامه پیدا کرد.
با پیروزی انقلاب و به خصوص از نیمه اول سال ۱۳۵۸، فروش آثار مارکسیستی در بوشهر، شتاب خاصی گرفت. در بوشهر عمده ترین سازمانها و گروه های چپ مارکسیستی که فعّال بودند عبارت بودند از: «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران»، که هنوز به اکثریت و اقلیب منشعب نشده بودند، «حزب توده ابران»، «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» و بعدها گروه هایی چون «پیشگام»، «راه کارگر»، «اتحادیه کمونیستها» و …
تا آنجا که به یاد دارم، فعّال ترین مارکسیست های بوشهری، هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بودند. هوادارهای آنان، اغلب هم مردها و معدودی دختر، همچنان کنار خیابانهای سنگی(امام خمینی)، ششم بهمن(انقلاب)، شاهپور(لیان) و فرودگاه بساط راه انداخته و کتاب و نشریه می فروختند. مهمترین مرکز فروش کتاب، بیشتر هم عصرها، حوالی میدان دروازه(انقلاب) بود.
با افزایش حضور گروه های فشار و لباس شخصی، روز به روز فروش آثار مارکسیستی در کنار خیابانها در بوشهر دشوار و دشوارتر می شد. گروههای آتش به اختیار فشار، به چنین دست فروشی هایی حمله کرده و کار با پاره کردن آن آثار و کتک زدن فروشنده، پایان می یافت. من خودم بارها شاهد چنین درگیری و حملاتی بودم. یکی از آن صحنه ها را، در مقدمۀ یکی از آثارم روایت کرده ام.
هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق، در قالب «نمایشگاه کتاب» در مدارس نیز اقدام به فروش آثار خود می کردند. یکی از مشهورترین و پُرحادثه ترین این نمایشگاه ها، در دبیرستان صدیقۀ رضایی، شاهدخت قبلی و فاطمه زهرای بعدی، بود. من خودم به این نمایشگاه رفتم و خوب یادم هست رمان «مادر» نوشتۀ ماکسیم گورکی را از همین نمایشگاه، با تخفیف ویژه، خریدم. برپاکنندگان نمایشگاه، در دبیرستان به جای پرچم ایران، پرچم سرخ برافراشته بودند. از بلندگو هم برخی از ترانه های نوار کاست «آفتابکاران»، مثل «سراومد زمستون» و «یه جنگل ستاره داره» و … پخش می شد. اغلب فروشندگان نیز دخترهای بی حجاب دبیرستانی بودند. به همین بهانه نیز، گروه های فشار، به نمایشگاه حمله کرده و اگر خوب یادم مانده باشد، کتابها و نشریات را پاره کرده یا به آتش کشیدند و نمایشگاه را به زور تعطیل کردند.
تعداد قابل توجهی از هواداران سازمانهای مارکسیستی در بوشهر را دانش آموزهای دورۀهای راهنمایی و خصوصاً دبیرستانی تشکیل می دادند. طبیعی است که مدارس نیز محل فروش نشریات و آثار مارکسیستی بوده باشد. من آن موقع دانش آموز دبیرستان دکتر مصدق(نواب صفوی بعدی) در خیابان صفوی بودم. از نزدیک شاهد بودم که دانش آموزان هوادار سازمان ها و گروه های مارکسیستی، نشریات و برخی از آثار را به مدرسه آورده و مجانی یا پولی، میان دانش آموزها پخش و توزیع می کردند. در دبیرستان سعادت بوشهر، دکتر شریعتی و صدیقه رضایی این بندر نیز چنین وضعی برقرار بود. خوب یادم هست در همان سال ۱۳۵۸ گروههای چپ مارکسیستی نمایشگاه کتابی در جنب هنرستان حاج جاسم بوشهر برپا کردند. من از آن نمایشگاه، چند کتاب مارکسیستی، از جمله دو عنوان کتاب تاریخ ایران برای نوجوانان، خریدم. من هیچ وقت مارکسیست نبودم، اما روی کنجکاوی شخصی، علاقه شدیدی به مطالعۀ آثار مارکسستی داشتم و با ولع چنین کتاب هایی را خریده و یا از هواداران آنان هدیه گرفته و می خواندم.
تا آنجا که یادم هست، مارکسیست ها در شهر بوشهر، چند کتابفروشی نیز داشتند. یکی از این کتابفروشی ها، در خیابان فعلی صفوی کمی بالاتر از کتابفروشی هلالبر و سر نبش بود. من از این کتابفروشی چند عنوان کتاب از علی اشرف درویشیان، از جمله «آبشوران» و «ابر سیاه هزار چشم» را خریدم. همچنین جزوۀ «نقش کار در تکامل انسان» نوشتۀ فردریش انگلس را از همین کتابفروشی خریدم. این مکان بعدها، پس از هجوم گروه های فشار و تعطیل شدن، به قهوه خانه تبدیل شد. من هر وقت جلو این مغازه رد می شوم، ناخودآگاه خاطرات آن سالها در ذهنم تداعی می شوند.
دفتر حزب توده ایران در خیابان ششم بهمن(انقلاب) و روبروی پاساژ کویتی ها بود. نشریه “مردم” و آثار مربوط به انتشارات این حزب نیز در همین مکان به فروش می رسید. من دوره تجدید چاپ شده «دنیا» به سردبیری دکتر تقی ارانی، که در عصر رضاشاه پهلوی منتشر شده بود و برخی از جزوات «پرسش و پاسخ» نورالدین کیانوری را از این مکان خریدم.
در سال ۱۳۵۸ در نبش خیابان دهقان، نمایشگاه عکس و کتاب توسط سازمان چریکهای فدایی خلق ایران یا حزب توده، درست یادم نمانده، برپا شد. یک نمایشگاه کتاب مارکسیستی هم در محل سابق قرائت خانه، روبروی دبستان دخترانه فعلی ۱۳ آبان، برپا شد، که من از این دو نمایشگاه نیز دیدن کرده و چند کتاب خریدم.
الان به یاد ندارم که سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر، اتحادیه کمونیست ها، گروه پیشگام، راه کارگر، و… نیز در شهر بوشهر کتابفروشی مستقل داشتند یا نه. واقعیت این بود که کتابفروشی های سازمان چریکهای فدایی خلق و حزب توده، در ذهن من مانده و شاید دیگر گروه های چپ و مارکسیستی هم چنین مکانهای مستقل و کتابفروشی داشته بودند که من خبر از آنها ندارم.
اگرچه از همان روزهای قبل از پیروزی انقلاب، افراد و گروه های فشار مذهبی، تحمل دگراندیشان و چپ ها را در بوشهر نداشتند و من خودم بارها شاهد زد و خوردهای چندی میان آنان بودم، اما از نیمۀ دوم سال ۱۳۵۹ چنین فشارهایی به تدریج و روز به روز بیشتر و بیشتر شد. به دنبال اعلام جنگ مسلحانه سازمان مجاهدین خلق ایران، فضای سیاسی و فرهنگی ایران جهش وار به طرف خشونت و تک صدایی رفت و شد، آنچه که شد. از اواخر بهار سال ۱۳۶۰ دیگر عملاً سازمان های مارکسیستی در بوشهر نمی توانستند کتابفروشی داشته باشند، زیرا «عصر دیگری» فرا رسیده و سیاست را کشتی بان دگر آمده بود…
نزدیک پنجاه سال از آن روزها گذشته است. اغلب آن جوانان، الان در سنین شصت، هفتاد سالگی هستند. برخی از آنان اعدام شدند، برخی به زندان رفتند، برخی مهاجرت کردند و برخی نیز دیگر حتی مارکسیست نیستند. به عنوان یک مورخ محلی بوشهر و علاقمند به تاریخ روشنفکری شهر و دیارم، از همۀ کسانی که خاطرات و یادمانده هایی از آن سالهای شیرین و تلخ دارند، تقاضا دارم برای ثبت در تاریخ، خاطرات خودشان را بنویسند و به یادگار بگذارند. تاریخ انسان، تاریخ انباشت تجریه است. اما ما ایرانیان به مصداق «هرکس آمد عمارتی نو ساخت»، چندان مایل به ثبت و ضبط تجربیات زندگی خود نیستیم و ناچاریم هر بار، از صفر شروع کرده و باز سرنوشت رقم خورده و سپری شده نسل پیشین را از نو با جان و زندگی خودمان، تکرار کنیم. به گفته رودکی:
هرکه نآموخت از گذشت روزگار
نیز نآموزد ز هیچ آموزگار…