آفرینش اثر “حجم” به مثابه لحظه پدیدارشناسانه
گفتگوی اختصاصی سایت هامون ایران با
دکتر مرتضی واحدیان؛ جامعه شناس و هنرمند کاشانی
اشاره: هنر و آفرینش هنری در زمانه و زمینه اکنون می تواند به مثابه یک تجربه هستی شناسانه و لحظه ای پدیدارشناختی قلمداد گردد، رخدادی که خالق اثر و مخاطب او را به کاتارسیس رهنمون شود. این همان تجربه زیسته عمیق و ژرف دکتر مرتضی واحدیان در خلق اثر حجم “رو به عدم” است که این گفتگوی اختصاصی به بهانه نمایش این اثر صورت پذیرفته است. دکتر مرتضی واحدیان؛ نویسنده، پژوهشگر جامعه شناسی هنر، ویراستار و هنرمند هنرهای تجسمی (حجم) است که دارای دکتری جامعه شناسی فرهنگی از دانشگاه کاشان می باشد. این گفتگو را با هم می خوانیم:
هامون ایران: از جامعه شناسی هنر به هنر “حجم” چه مسیری را پشت سر نهادید؟
دکتر واحدیان: نمیدونم چقدر در این لحظه خوب بتونم، یک عالمه ماجراجویی مختلف رو بهم مرتبط کنم، اما زندگی خودم رو، زیستی پازلوار میدونم. چیزی شاید شبیه شخصیت سن پرو در رمان «الوئیز نو» که درونش پر بود از کشاکش به تجربه های ناهمسو، ترکیبی از شگفتی مواجهه به آدم ها، شهرها و زندگی، میل مدام ماجراجویی، کنجکاوی برای کشف. البته مثال بهترش، پرسوناژ “مسافر” هست که سهراب سپهری در شعر مسافر خلقش می کند. مسافر بودن را دوست دارم. قبل از ورود به کارشناسی رفتم کلاس طراحی. البته طراحی زیاد دوست نداشتم، بیشتر عاشق پاک کن بودم و خط انداختن با پاک کن در خطوط مشکی. نمیدونم چرا. اما خیلی زود طراحی رو رها کردم. چون بارها بهم گفته شد پسر که نقاشی نمیکنه، کار میکنه. اما چندماه بعد دیدم دارم بهم میریزم. رفتم رنگ کاری. عاشق ساختن رنگ های مختلف بودم. عاشق فهمیدن رنگ سبز. دیگه هرچی زمان جلو رفت، چیزای دیگه اضافه شد. کاغذ دیواری. کار با چوب. چه وقتی دانشجو بودم، چه وقتی تدریس میکردم، چه وقتی پژوهش میکردم. همیشه یه نقاطی وجود داشت که میرفتم سر این بازیگوشیهام. اما نوشتن از جایی به بعد، حجم حضورش در زندگیم خیلی زیاد شد و اون بازیگوشی ها کمتر. بیشتر وقتا به خوندن و دیدن و نوشتن پژوهشی در هنر میگذشت، اما دلم راضی نبود، چون فکر میکردم جامعه شناسی هنر، فقط تفسیر پدیدارهای هنری نیست، زیستن در پدیدار هنری هست و زیستن یعنی درون فرم حیات هنر، غوطه ور بشی. فکر میکردم نوشتن فقط کلمه نیست و فرم های دیگه ظهور هم داره. از طرفی بیقراری ام در این چندسال زیاد شد. نمیتونستم خودمو پای تایپ کردن نگه دارم. همش میخاستم یه چیزی سر هم کنم. یا بهم بریزم. و بعد از تجربه یک پرفورمنسی به اسم “دال تهی” که هم ساختن حروف داشت و هم شکستن، دیگه تصمیم ام رو گرفتم. چون از دوران ارشد تا دکتری، ایده هامو در ذهنم می نوشتم و با خودم گفت و گو میکردم در موردش.
هامون ایران: مساله اصلی شما در این استحاله از نوشتن به ساختن چه بوده است؟
دکتر واحدیان: نا-بیان شدن کلمات. لکنت زبان گرفتن کلمه. وقتی مسائل یک قرن رو در یک دهه دارم تجربه میکنم، نه فقط من، فکر میکنم همه در فشار گردونه تاریخ هستن و گیر افتاده در گردنه های سخت زنده ماندن، امیدداشتن، معنایافتن… آیا کلمه میتونه بیان کنه؟ به نظر من نمیتونه. نمیشه مصائب کشدار یک تاریخ پر کشمکش رو راحت تبدیل به کلمه کنی. بارها بود احساس کردم دارم جون میکنم تا کلمات کنار هم چیده بشن و فکر کردم نمیشه. کلماتم از تخیلاتم عقب میفتادن. از دردهای زندگیم. از دیدن زندگی جانکاه مردمم. پس فکر کردم دست بردارم از سماجتم برای اینکه حروف حتما کلمه بشن و کلمات حتما جمله بشن. گفتم مغشوش شدن معنای کلمات رو به صورت فرمی درک کنم. بسازم. البته نمیدونم چقدر درک میکنم، ولی میدونم ناچارم که بسازم.
هامون ایران: چرا “حجم” را انتخاب کردید؟ چه نسبتی با “جامعه شناسی هنر” دارد؟
دکتر واحدیان: بخشیش برای همون ناچاری هست که گفتم و بخشیش هم برای ناتوانی. مثلا در طرح ریزی پرسپکتیو با مداد، میدونم مشکل دارم، اما در قامت بعد و حجم انگار بهترم. شاید هم بهتر نیستم. حداقل در این خیال هستم. تا زمانی که جرات کنم به نقاشی برگردم. اما فارغ از اون ناچاری و این ناتوانی، درگیری بدنم با حجم رو دوست دارم. یک لحظه پدیدارشناسانه درونش وجود داره. اون اپوخه هوسرلی برام رخ میده. حضور دیگران در جهان و حضور خودم در کارگاه رو حتی مواقعی فراموش میکنم. گاهی اونقدر از پا میفتم که توی کارگاه خوابم میره. این لحظه رو دوست دارم. این لحظه معلق شدن از تفسیر خود و بیرون و در خواب فرورفتن از فرط خستگی. اما در مورد قسمت دوم سوال شما، واقعا برام سخته که نسبتی درست کنم. اما یک کلیت رو میتونم بگم، جامعه شناسی هنر حفظ کردن اندیشه ها و دیدن تابلوها و مجسمه ها و نوشتن در روزنامه ها و مقالات نیست. حداقل برای من. جامعه شناسی هنر خلوت با خودم در کارگاه هست. رفتن درون ویرانه ها و مخروبه ها هست. نشستن با کشاورزای دشت های حسن آباد که الهام بخش من هستن، هم هست و «حجم» بهانه و بخت یاری من بود که جامعه شناسی هنر رو «ِامیک» زیستش کنم. یعنی از درون. درون دشت. درون کارگاه. درون ساختن. درون گشتن. درونِ ترمز کشیدن به این زندگی پرسرعت لعنتی.
هامون ایران: در انتخاب عنوان “رو به عدم” دو وجه ایستایی و پویایی نهفته است. وجه ایستا آنجایی ست که هنرمند ایستاده و رو به عدم می نگرد و می اندیشد. وجه پویایی این عنوان آنجایی ست که گویی دارد رو به عدم گام بر می دارد. داستان این عنوان پارادوکسیکال از کجا برمی خیزد؟
دکتر واحدیان: هم از درون خودم. به عنوان آدمی که هزاران بار به نیست شدن ناگهان دوست داشتنی هام خوردم. دوستانی که ناگهان از دست رفتن و غم نبودنشون در این زندگی با من هست و ناگهان میتونن پشت یک چراغ قرمز به یادم بیان و گریه ام بگیره، با همه اینکه تندزبان و منتقد و خشک و رسمی به نظر میام. هم از درون تاریخی که زندگی میکنم، آیا خیلی چیزها نیست که روزی بوده و امروز نیست؟ آیا ما مردمان با عشق تری نبودیم؟ امیدوارتر؟ خوشحال تر؟ پر شور و شوق تر؟ کجاست؟ آیا هست؟ یا نه؟ محکوم مدام قرض ها و قسط ها شدیم؟ ما هم کار میکنیم که زندگی کنیم، هم زندگی میکنیم که کار کنیم. همه چیز شده کار. این آیا رو به عدمِ انسانیت نیست؟
اما بخش دیگه این روبه عدم و در واقع الهام بخش اصلی، دشت های حسن آباد در کاشان بودن. یک جایی از این دشت ها پاتوق نشستن من بود. پاتوق دیدن کوه. دیدن درخت. بوییدن دشت نعنا. دیدن دیوارهای کاهگلی. دیدن مداوم فرم های فیگوراتیو در خاک. اما یک روز بعد از یک هفته که نرفتم بودم، وقتی رفتم. دیدم سیل اومده و همه اون مسیر رو برده. اون سیل خیلی چیزا رو برای من برده بود. خیلی از زیبایی هایی که مدتها منظره چشم های من بودن. بعد اون سیل، کنجکاو اون منطقه شدم. دیدم یک عالمه ویلاهای سنگی وسط بناهای کاهگلی درست شده. اسم کوچه ها شده (کوچه تهران)، (دوازده متری فرمانیه)… مجموع همه اینها در اون دوران منو به این برد که این دشت، این طویله ها، بادگیرها، پله ها، طاق ها، همه دارن رو به عدم میرن و بعد از اون میرفتم درون دشت می نشستم و میگشتم تا نیست شدن رو ببینم. ویرانه شدن رو ببینم.
هامون ایران: به هر حال این فرم از اثر هنری، فرمی مدرن است. حال چگونه و با چه ایده ای راه را برای نقد مدرنیته از رهگذر این اثر گشوده اید؟
دکتر واحدیان: برای من نه مدرنه نه سنتی. هر دو هست و هر دو نیست. از حیث نظری، مدرنیته برای من یک چیز جذابه. یعنی نقدش به معنای ردش و میل به نابودیش و ندیدنیش نیست. بلکه به معنای بازگرداندن درستش به زندگی هست. البته احتمالا همیشه شدنی نیست. اما از نظر هنری، من اون قدرت تخریب گری درون مدرنیته رو در چند وجه دیدم. از سمتی در قسمت پشت کار. یک بافت انباشتی که انگار در حال به زوال رفتنه و داره شسته میشه. از سمت دیگه، در هم فرورفتن طاق و قوس و مقرنس و پله و اجزای مختلف معماری و از یک سمت دیگه، معمارانه دیدن حرف فارسی. این بخش آخر برام خیلی مهمه ولی الان زیاد دوست ندارم درباره اش صحبت کنم. چون در دوران تخیل کردنش به سر میبرم.
هامون ایران: چالش هویت و سوژگی هنرمند در مواجهه با ضروریات خلق این اثر چگونه قابل تحلیل است؟
دکتر واحدیان: نمیدونم کارم سوژه گی داشته یا نه. چون بخشی از سوژه گی در ذهن من، بسته به اثرگذاری بر جهان مخاطبه. اینکه آیا تونستم درگیرش کنم؟ آیا تونستم متوقفش کنم که نگاه کنه؟ آیا کارم ترمزی بر زمان زندگیش کشیده و جایی از خودش رو در این فرم پیدا کرده؟ اگر اینها رخ داده باشه، خوشبختی سوژه گی داشتم. وگرنه باید منتظر بمونم تا این خوشبختی رو تجربه کنم. اما هویت من هست. هویت شهرم. هویت معماری ای که در درونم ذوقش رو دارم. هویت ادبیاتی که به طول تاریخ ایرانی بودن کش آمده و هویت هندسه معماری ایرانی که چقدر ذوق و ادراک داشتن. از تقارن. از نظم. از زیبایی. از حریم. از حرمت.
هامون ایران: بهره بردن از نشانه های زبان فارسی در اثر، مخاطب را با کدام ارجاعات بینامتنی روبرو می کند؟
دکتر واحدیان: واقعا این رو نمیدونم. هرچند واکنش هایی شنیدم که مثلا پرسیدن این «ه» هست؟ یا اون چقدر شبیه حرف «د» هست. ولی خب نمیدونم در اونها ارجاع به چی بوده. اما برای من همون تکه پاره شدن کلمه در روزگار تکه پاره شدن هاست و خب حروف، نشانه های شعرهای پدرم هم هستن. وقتایی میاد در کارگاه و شعری برام میخونه و میره و من همیشه حسرت چاپ شدن دفتر شعرش رو دارم. یجورایی اون غمام رو برای شعرهای زیباش، میریزم درون کار. دوست دارم تکه هایی از ابعاد شاعرانه اش رو گسترش بدم. شاید اسم من روی کاره. ولی خب واقعیت مردی درونش هست که کودکی من رو میبرد در کوه و دشت تا گل بازی کنم و با خاک بازیگوشی کنم.
هامون ایران: هنرمند در لحظه خلق حجم “رو به عدم” با چه سمبل هایی در زمینه فقدان معنا در زیست روزمره انسان معاصر درگیر بوده است؟
دکتر واحدیان: به هربار به در بسته خوردن. به اینکه بارها پل های رویاهام شکسته شدن. بارها مسیر تلاش هام مسدود شدن. و پله ها برام همین نشان فقدان معنان. به جایی نمیرسن. چون این تاریخ، تاریخ به جایی رسیدن برای خیلی ها نبود… بگذریم. ناگهان درونم ملغمه ای از فلسفه ها درباره معنا فعال شدن. فکر میکنم آلبرکامو تو اسطوره سیزیف اونقد خوب تصویرش کرده که سکوت کنم بهتره.
هامون ایران: شما به عنوان یک جامعه شناس هنرمند، سرانجام کشاکش هویت گرایی بومی_محلی با جهانی سازی (با توجه به خلق اثر رو به عدم) را چه می دانید؟
دکتر واحدیان: اول بگم بخاطر مفروضاتی که در ذهنم دارم. نه قبول میکنم جامعه شناس هستم نه هنرمند. حداقل دلم نمیخاد واژه های به این بزرگی و پرمعنایی بخاطر من از معنا و ارزش ساقط بشن. البته که با تمایلی شدید هر دو خانواده رو دوست دارم. اما در مورد قسمت دوم سوال که خیلی بنظرم سوال مهمی هست. نه الان. از اواسط مدرنیته و بعد از جنگ های جهانی، این سوال مداما پررنگ تر شده و محل بازاندیشی. بخش ناامید درونم، معتقده که جهانی سازی کار خودش رو میکنه؛ یعنی نابودسازی هرگونه زیستبوم بوم گرا. چون مسئله اش خلق مازاد سود، تحریک مدام میل مصرف و نظایر اینهاست و این مسائل نیاز به یکسان سازی انسان داره و یکسان سازی از طریق نابودی هویت های قومی، زبانی، محلی محقق میشه. اما در کنار وجه ناامیدم در بعد نگرشی، وجه تقلاوارم در بعد زیستی، میگه ما هم باید تلاش خودمون رو بکنیم. بازگرداندن عناصر اصیل گذشته به امروز بخشی از این تلاشه. البته اگر در دام نوستالوژیک شدن دکوراتیو نیفته. ما شاید نتونیم جلو چیزی رو بگیریم، همونقدر که سارتر میگفت ادبیات شاید جلوی جنگ و خونریزی را نگیرد، اما کاری می کند که ما لااقل به آن فکر کنیم. ما هم فکر کردن به درخت، به حیوان، به دشت، به معماری و به کلیت اجزای یک زیست انسانی رو لااقل میتونیم داشته باشیم و به فکر فروبردن رو ایجاد کنیم. حالا هنر زبان باشه یا هر چیز دیگه.
هامون ایران: نکته آخری دارید، بفرمایید.
دکتر واحدیان: نه. فکر میکنم اونقدر حرف زدم که جایی برای نکته ای نگذاشتم. سوال عجب چیز عجیبی هست. مجبور میشی به کندوکاو خودت و سوالات شما حداقل خودمو الان با خودم درگیر کردن. ممنونم برای این گفت و گو.