- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

مردم نگاری به مثابه یک روش شناسی

مردم نگاری

(روش شناسی)

 

مقدمه:

واژه مردم شناسی[۱] در نیمه ی قرن نوزدهم میلادی و همزمان با واژه ی جامعه شناسی[۲] ابداع شد. علوم اجتماعی در آن زمان با بهره گرفتن، و تا حدودی با الگوبرداری، از علوم طبیعی تلاش می کردند به خود شکل و محتوایی علمی بدهند و جایی برای خود در دانشگاه های اروپا بازکنند. پیدایش این علوم درآن زمان البته بدون دلیل نیود. پس از انقلاب های اجتماعی اواخر قرن هیجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم، دولت های ملی[۳]؛ یعنی دولت هایی جدید که پس از قرارداد وستفالی پا به عرصه وجود گذاشته بودند که برای نخستین بار در تاریخ حاکمیت های سیاسی، منشا مشروعیت[۴] خود را نه از “بالا” که از “پایین” می گرفتند. این دولت ها، برخلاف اسلاف خویش، خود را نماینده ی خداوند بر روی زمین و برخوردار از اشرافیتی مبتنی بر خون و نژاد نمی دانستند، بلکه اعتماد و آرای “مردم” را تنها معیار مشروعیت خود اعلام می کردند. به همین دلیل بود که مفاهیم ملت و مردم شکل گرفتند و در تمامی طول قرن نوزدهم اندیشمندان اروپایی، نویسندگان، شاعران و.. دست به ابداع و اسطوره سازی از این مفاهیم زدند تا نوعی خودآگاهی ملی و نوعی وجدان ملی بیافرینند. نتیجه آن بود که باور به وجود آن چه امروز آرای عمومی یا افکار عمومی می نامیم به شکلی گسترده پدید آمد.

با پیدایش مفهوم مردم، مفهوم جامعه نیز هرچه بیش تر شکل می گرفت و زمان آن فرامی رسید که شناخت جامعه به مثابه یک واقعیت بیرونی، همچون پدیده ای طبیعی، در دستورکار اندیشمندان قرار بگیرد. به همین دلیل بود که جامعه شناسی ابتدا با عنوان گویای فیزیک اجتماعی[۵] در فرانسه پدیدار شد و سپس به همت اگوست کنت[۶]، نام جامعه شناسی برآن گذاشته شد.

به این ترتیب، جامعه شناسی علمی تعریف شد که هدف ازآن بررسی و شناخت جامعه خودی با روش های علمی است. در آن زمان اندیشمندان اروپایی، تفکیکی مشخص میان خود (یعنی جامعه اروپایی) و دیگران (یعنی مردمان کشورهای مستعمره و جوامعی که برآن ها نام ابتدایی گذاشته شد) قائل می شدند. این تفکیک با تکیه بر نظریه ی غالب درآن زمان یعنی تطورگرایی[۷] از این باور حرکت می کرد که همه پدیده های موجود حاصل یک سیر تطوری، یعنی یک خط تاریخی اند که در آن حرکت از سادگی به پیچیدگی و از پستی به اعتلا انجام گرفته است. در این خط، مراحلی خاص درنظر گرفته می شدند که موجودیت ها برای انطباق خود با محیط، دچار تغییراتی اساسی شده اند و به اصطلاح جهش[۸] یافته اند تا سرانجام آن گروه از پدیده ها که توانسته اند از گزینش طبیعی[۹] عبورکنند و خود را با همه ی دگرگونی های طبیعی انطباق دهند به امروز برسند. اندیشمندان اروپایی به این ترتیب جامعه خود را در انتهای تاریخ و در پیشرفته ترین نقطه از آن قرار می دادند و جوامع به اصطلاح ابتدایی را درآغاز تاریخ و در پست ترین نقطه ی ان و تصور آن ها این بود که این دو نوع جامعه نیاز به دو نوع شناخت متفاوت دارند.

به این ترتیب بود که مردم شناسی در کنار جامعه شناسی پا به عرصه ی وجود گذاشت و حوزه ی خود را در جوامع ابتدایی مشخص کرد. نسل نخست مردم شناسان کسانی بودند که در حقیقت با تکیه بر قدرت و امکانات استعماری[۱۰] شروع به شناختن این جوامع کردند. با وجود این، این مردم شناسان توانستند به سرعت خود را از بدنه ی استعماری جدا کنند و با نزدیک شدن و پیوند هرچه بیش تر به موضوع مورد مطالعه خویش، شناخت علمی را از الزامات  استعماری جدا کنند. درطول حدود یک قرن، از نیمه قرن نوزدهم تا نیمه قرن بیستم، مردم شناسی توانست ادبیات و گنجینه ی فرهنگی غنی و ارزشمندی گرد آورد که عمدتا از توصیف های گسترده ی جوامع غیراروپایی و گردآوری اشیا و عناصر معنوی زندگی آن ها تشکیل شده بود و توانست نه فقط موزه های مردم شناسی اروپایی را به مراکز بزرگ فرهنگ غیراروپایی بدل کند، بلکه زمینه ی مناسبی برای مطالعه نسل بعدی به وجود آورد.

پس از جنگ دوم جهانی و با به استقلال رسیدن مستعمرات سابق و پدید آمدن نسلی جدید از مردم شناسان بومی، اروپاییان ناچار به بازگشت به کشورهای خود شدند و ازآن زمان، مردم شناسی به تدریج وارد حوزه هایی شد که پیش از این صرفا در محدوده ی مطالعه ی جامعه شناسی قرار می گرفت. گروهی بزرگ از مشکلات مشکلات فرهنگی که درطول جنگ و پس ازآن درکشورهای درحال توسعه و کشورهای توسعه یافته پدید آمده بود نیز محورهای جدید برای رشد مطالعات مردم شناختی به وجود آورد.

درنتیجه، پس از جنگ جهانی دوم، رویکردی جدید در مردم شناسی آغاز شد. این رویکرد که به همراه خود تغییر نام تدریجی این رشته را نیز از مردم شناسی به انسان شناسی[۱۱] ایجاد کرد، سبب به وجود آمدن نوسازی عمیقی در این رشته دانشگاهی شد. انسان شناسان تلاش می کردند به درکی جدید از مفاهیم انسان و فرهنگ دست یابند و بتوانند تمامی جنبه های بی شماری که در زندگی اجتماعی این مفاهیم را در ارتباط با یکدیگر قرار می دهند به عنوان موضوع مطالعات خود تعیین کنند تا از این راه به شناختی ژرفانگر و کل گرا از واقعیت اجتماعی برسند که جای آن در شناخت پهنانگر و جزگرای جامعه شناسی خالی بود.

روش های انسان شناسی، اعم از مشاهده همراه با مشارکت[۱۲] در زندگی جامعه مورد مطالعه، مصاحبه و توصیف، کاملا از روش های جامعه شناسی که عمدتا روش های کمی و مبتنی بر آمار، متغیرهای محدود و نمونه گیری بود، جدا می شدند و این دو علم را هرچه بیش تر به دوشاخه ی مکمل یکدیگر بدل می کردند.

 

 

ابهام واژگان

مردم نگاری، مردم شناسی و انسان شناسی؛ واژگانی هستند که برای نامیدن یک علم به کار می روند و همین امر سبب شده است که ابهامی میان واژگان چه در ادبیات تخصصی و چه در نوشته های ترویجی به وجود بیاید که می تواند سبب سردرگمی خوانندگان شود. واژه مردم نگاری در ابتدا (اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم) به توصیف آداب و رسوم مردمی اطلاق می شد که آن را “ابتدایی”[۱۳] خطاب می کردند و”مردم شناسی” به دانش دایره المعارفی گفته می شد که امکان داشت از این توصیف ها به دست آورد. به طور خلاصه، به نظر می رسید که “مردم شناسی” شاخه ای از جامعه شناسی است که به مطالعه برجوامع ابتدایی اختصاص دارد. در این دوران، واژه ی “انسان شناسی” به تنهایی صرفا به مطالعه بر انسان در ابعاد کالبدی و زیستی[۱۴] آن اطلاق می شد.  و حتی امروز در ایالات متحده، وقتی از “انسان شناسی” بدون هیچ صفتی استفاده می شود، اغلب منظور تطور زیستی موجودات انسانی و تطور فرهنگی آن ها در طول پیش ازتاریخ است. در این کشور هنوز تعداد زیادی گروه های دانشگاهی “انسان شناسی جسمانی”، باستان شناسی[۱۵] و انسان شناسی فرهنگی را درکنار یکدیگر تدریس می کنند. اما از اواخر قرن بیستم اصطلاح “انسان شناسی فرهنگی”[۱۶] به مطالعه تطبیقی ای اطلاق می شود که می توان برپایه ی مردم نگاری و مردم شناسی به مثابه ی شیوه های گردآوری داده ها و تحلیل نظام مند آن ها به انجام رساند. در این میان دانشمندان بریتانیایی اصطلاح “انسان شناسی اجتماعی”[۱۷] را به انسان شناسی فرهنگی ترجیح دادند زیرا به مطالعه  بر وقایع اجتماعی و نهادها اهمیت بیش تری می دهند.

در سال های ۱۹۵۰، کلودلوی استرواس[۱۸] واژه ی انگلوساکسون “انسان شناسی” را به معنی مطالعه بر موجودات انسانی در همه ی ابعاد آن ها وارد زبان فرانسه کرد. در فرانسه این واژه همچون در ایالات متحده، بدون آن که بتواند واژه ی مردم شناسی را کاملا حذف کند، آن را حاشیه ای کرد. موفقیت ساختارگرایی[۱۹] و تاثیر آن بر سیر علوم انسانی از یک سو، و پیوندهای میان انسان شناسی با فلسفه و جامعه شناسی از سوی دیگر، سبب شدند که اگر امروز کسی در این کشور از انسان شناسی صرف یا بدون صفت حرف بزند، منظور او به این صورت درک می شود که بر تنوع های معاصر فرهنگ های انسانی مطالعه می کند. این درک از واژه، از لحاظ عینی بودن امتیاز بالایی دارد، زیرا این عقیده را کنار می گذارد که منظور از انسان شناسی رشته ای است محدود به جوامع ابتدایی، یعنی جوامعی که ظاهرا در یک تاریخ راکد درجا می زنند و در آن ها جز بازتولید کامل شان و یا ازمیان رفتن شان هیچ اتفاقی نمی افتد. با وصف این، دقت داشته باشیم که کنارگذاشتن رویکرد خودمحورگرایانه ای[۲۰] که طبقه بندی نژادها و سپس اقوام و جوامع بر اساس مولفه های برتری تمدن غربی را شامل می شد، سبب شد واژه ی مردم شناسی بار دیگر اعتبار خود را کسب کند. درعین حال، صرف نظر کردن از آن که به واژه ی مردم شناسی نیز معنایی صرفا ابتدایی گرا بدهیم موجب آن شد که برخی مولفان درباره جهان به اصطلاح مدرن[۲۱] نیز از این واژه استفاده کنند. در این حالت، مردم شناسی صرفا به مطالعه ای نظری اطلاق می شد که بر پایه ی یک پژوهش در مقیاس کوچک، غرق شدن پژوهشگر در زمین تحقیق، مشاهده ی مشارکتی و گفت وگوها با اطلاع رسان هایش قرار داشته باشد. به همین دلیل است که امروز گاه می بینیم از اصطلاحاتی چون مردم شناسی شهری[۲۲]، مردم شناسی بنگاه های اقتصادی، مردم شناسی محیط های نزدیک و… سخن گفته می شود.

برای نتیجه گیری از این نگاه تطبیقی به واژگان – که تنها  اشاره ای به پیچیدگی آن کردیم – تاکید کنیم که انسان شناسی به مثابه ی علم انسان شامل انسان شناسی زیستی (فیزیکی یا جسمانی) و انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی می شود. شاخه ی اخیر نیز واژه ای مترادف با مردم شناسی است که هدف از آن مطالعه بر تمام گروه های انسانی با هرنوع مشخصه ای است. این شاخه می تواند هر موضوعی را ازمیان پدیده های اجتماعی که نیاز به توضیحی از بعد فرهنگی داشته باشد، برای مطالعه خود برگزیند.

 

 

تاریخچه ی اندیشه های انسان شناسی

گفتمان مدرن انسان شناسی در دهه ۱۸۶۰ تبلور یافت و با پیشرفت در زیست شناسی[۲۳]، زبانشناسی[۲۴] و باستان شناسی ماقبل تاریخ شکوفا شد. در کتاب منشا گونه ها[۲۵](۱۸۵۹) چارلز داروین[۲۶] تایید کرد که تمامی اشکال زندگی دارای تبار مشترک هستند. فسیل ها به طرز قابل اعتمادی به قشرهای زمین شناسی خاصی ارتباط داده شدند و فسیل اجداد انسان جدید کشف شد، که معروف ترین آن ها اولین نمونه نئاندرتال بود و در سال ۱۸۵۶ از زیر خاک بیرون آورده شد. در سال ۱۸۷۱؛ داروین کتاب تبار انسان[۲۷] را انتشار داد که در آن استدلال می نمود که انسان  دارای اجداد مشترکی با میمون های بزرگ افریقایی است. او ویژگی های معین گونه ی انسان، مانند اندازه نسبتا بزرگ مغز، را معرفی نمود و شرح داد که تفوق تکاملی گونه ی انسان هوش و ذکاوت وی بود که سبب پیدایش زبان و تکنولوژی[۲۸] شد.
ادوارد برنت تیلور[۲۹]، انسان شناسِ پیشگام نتیجه گرفت همچنان که خرد[۳۰] افزایش می یافت، تمدن[۳۱] نیز پیشرفت کرد. تمامی جوامع گذشته و امروز می توانند در یک توالی تکاملی طبقه بندی شوند. گمان بر این بود که یافته های باستان شناسی-که در یک سلسله مراتب جهانی واحد(عصر حجر، عصر مفرغ، عصر برنز و غیره) سازمان یافته اند، با مراحل سازمان اقتصادی  از شکار و گرد آوری تا شبانی، کشاورزی و صنعت مطابقت می کند. برخی مردم معاصر (شکارچی- گردآورندگان مانند ساکنان اولیه استرالیا و بوشمن های صحرای کالاهاری یا گله دارانی مانند بادیه نشینان)  به عنوان انسان های بدوی نگریسته می شدند که در اصطلاح تکاملی مراحلی از سیر تکامل را نشان می دادند که سایر جوامع آن را سپری کرده بودند. آن ها مراحل اولیه تحول انسان را نشان می دادند، در حالی که جوامع صنعتی اروپای شمالی و ایالات متحده اوج دستاوردی های بشری را به نمایش می گذاشتند.
مباحث داروین-که بر طبق آن فرایند پیشرفت نهاد انسان غیر قابل اجتناب بوده و توسط توسعه عقلانیت تضمین می شد- به منظور نوشتن تاریخ جامع عصر روشنگری[۳۲] برگرفته شد. فرض بر این بود که پیشرفت فن آوری دائمی و مطابق با تحولِ درک جهان و اشکال اجتماعی آن است. تیلور این دیدگاه را این گونه ترقی داد که تمامی مذاهب در باور به روح دارای منشا یکسان هستند. مراسم نخستین مذهبی مراسم قربانی[۳۳] بود که به عنوان راهی برای تغذیه این ارواح برگزار می شد. ادیان مدرن برخی از این ویژگی های اولیه را حفظ کردند، ولی همچنان که انسان خردمندتر و در نتیجه منطقی تر می شد، خرافات[۳۴] به تدریج تصحیح گشته و سرانجام ترک خواهند شد. جیمز فریزر[۳۵] یک فرایند روبه جلو و جهانی را فرض کرد که از ایمان به سحر و جادو از طریق باور به مذهب آغاز شده و در نهایت به درک علوم ختم می شد.
جان فرگوسن مک لنان[۳۶]، لوییس هنری مورگان[۳۷] و دیگر نویسندگان استدلال نمودند که توسعه ی نهادهای اجتماعی به صورت موازی است. انسان های اولیه ازنظر امور جنسی بی قید بودند (برای مثال زمانی که میمون های افریقایی بوده اند) اما در برخی مراحل، پیوندهای خونی میان مادر و فرزند شناسایی شد و نزدیکی جنسی میان مادر و پسر ممنوع گشت. در گذر زمان اشکال محدودتری از جفت گیری معرفی شد و رابطه پدری شناخته شد. پیوندهای خونی از روابط محلی[۳۸]  بازشناسی شد و ساختارهای سیاسی مشخص در ورای دایره خانوادگی گسترش یافت. در نهایت ازدواج تک همسری به تدریج شیوع یافت. همگام با این تحولات، پیشرفت های فنی سبب رشد ثروت شد و ترتیباتی که مالکیت را تضمین می کرد و وراثت را قانونی می نمود، اهمیت بیشتری یافت. در نهایت نهادهای مدرن مالکیت خصوصی[۳۹] و سیستم های سیاسی ارضی همراه با خانوار هسته ای[۴۰] گسترش یافتند.
 انسان شناسی جایگاه خود را در کشور های آلمانی زبان به عنوان جایگزینی برای تکامل گرایان  انگلو- امریکایی تثبیت نمود. ریشه های علمی آن در جغرافیا[۴۱] و زبان شناسی بود و به جای تاریخ انسان جهانی به مطالعه سنت های فرهنگی و تطابق با محدودیت های زیست محیطی محلی اهمیت می داد. یک رویکرد انحصاری و تاریخی در پایان قرن نوزدهم در ایالات متحده توسط  فرانتز بوآس[۴۲] ، محققی که در آلمان آموزش دیده بود، اشاعه یافت. بوآس با بدبینی نسبت به تعمیم بخشیِ تکاملی، از رویکرد اشاعه گرا[۴۳]  حمایت نمود. جوامع یا فرهنگ ها به جای تغییر تدریجی در مراحل ثابت فکری، اخلاقی و فنی، به طور غیرقابل پیش بینی درنتیجه ی مهاجرت[۴۴] یا اقتباس کردن تغییر نمودند.


نخستین نسل  انسان شناسان به منظور جمع آوری اطلاعات قوم شناسی، بر دیگران – مبلغان مذهبی محلی و فرمانداران استعماگر و غیره- تکیه داشتند و اغلب تحت هدایت پرسشنامه ای بودند که توسط نظریه پردازان شهری صادر شده بود. در اواخر قرن نوزدهم، چندین سفر قوم شناسی اغلب توسط موزه ها ترتیب داده شد. بر طبق گزارشاتی که از این منابع متعدد به دست آمده است، نظریه پردازان یافته ها را در چارچوب های قابل مقایسه ای تطبیق می دهند تا روند تکاملی تحول را شرح داده یا روابط تاریخی محلی را ترسیم کنند.
اولین نسل انسان شناسانی که به طور حرفه ای آموزش دیده بودند، خود شروع به انجام کارهای میدانی فشرده و متمرکزی در اوایل قرن بیستم نمودند. همچنان که پژوهشگرانی که به لحاظ نظری آموزش دیده بودند، به تنهایی آغاز به گذراندن دوره های زمانی طولانی در میدان پژوهش- برای مثال یک جزیره منفرد یا یک جامعه قومی خاص- نمودند، هدف پژوهش تغییر کرد. دیگر هدف تعیین و فهرست کردن آداب سنتی نبود. پژوهشگران میدانی آغاز به ثبت فعالیت انسان در رابطه با شغل روزانه ی آن ها کردند. برای دستیابی به این اصول دیگر نیازی به مصاحبه با مقامات محلی نبود. پژوهشگران می بایست مردم را به گونه ای که متوجه آن ها نیستند در حین فعالیت مشاهده می کردند، تا به آنچه که به یکدیگر می گویند گوش فرا دهند و در فعالیت های روزانه ی آن ها مشارکت کنند. مشهورترینِ این مطالعات قوم شناسیِ متمرکز بین سال های ۱۹۱۵ و ۱۹۱۸ توسط برانیسلاو مالینوفسکی[۴۵] در جزایر تروبریاند (اکنون جزایر کیریوینا) در سواحل جنوب شرقی گینه نو انجام شد و تک پژوهش او در تروبریاند -که در بین سال های ۱۹۲۲ و ۱۹۳۵ انتشار یافت-  استاندارد های جدیدی را برای گزارش قوم شناسی پدید آورد.
 این مطالعات میدانی جدید، تغییر تمرکزی از گرایش های تکاملی و تاریخی قرن نوزدهم در مبانی نظری را بازتاب داده و آن را تسریع کرد. با تاثیر از نظریه های اجتماعی امیل دورکیم[۴۶] و نظریه های روان شناختی ویلهلم وونت[۴۷] و دیگران، هدف نهایی دیگر کشف سرچشمه های نخستین رسوم غربی نبود، بلکه توصیف اهداف و مقاصدی بود که توسط نهادهایی خاص یا باورها و عادات مذهبی بکار می رفت. مالینوسکی توضیح داد که جادوی تروبریاند تنها کمبود علم نبود. عملکرد باغ جادویی، حفظ اعتماد به نفس باغبانانی بود که سرمایه گذاری آن ها تضمین شده نبود. هم دانشکده ای او رادکلیف-براون[۴۸] یک شیوه استدلال جامعه شناختی تر و دورکیمی تری اتخاذ کرد و توضیح داد که برای مثال عملکرد ستایش نیاکان حفظ اعتبار پدران و پدربزرگان و حمایت از دعوی پشتیبانی از خانواده است. شاید تاثیرگذارترین توصیف جامعه شناختی از نهاد های اولیه، نقل مارسل موس[۴۹] از تبادل هدیه باشد، که با مثال هایی از عرف هایی گوناگون چون چرخه مبادله حلقه کولا[۵۰] در جزیره نشینان تروبریاند و جشن عمومی کواکى یوتل[۵۱] در سواحل اقیانوس آرام در امریکای شمالی تصویر شده است. موس استدلال کرد که ظاهرا اشکال نامعقول مصرف اقتصادی زمانی قابل فهم می شود که آن ها به درستی درک شوند، مانند طریقه های رقابت اجتماعی که توسط قوانین فراگیر و سختگیرانه ی مقابله به مثل تنظیم شدند.


انسان شناسیِ مشخصا اجتماعی یا فرهنگی در دهه ی۱۹۲۰  پدیدار شد. این شاخه به جای زیست شناسی انسانی[۵۲] و باستان شناسی، با علوم اجتماعی و زبان شناسی مرتبط بود. در بریتانیا انسان شناسان اجتماعی به طور ویژه خود را جامعه شناسانی نسبی(تطبیقی) محسوب می کردند، ولی فرضیات همچنان بر این بود که انسان شناسان در وهله ی اول با مردم اولیه سر و کار دارند، و در عمل راه های تکامل اندیشه اغلب ممکن است تحت استدلالات کارکردگرایانه[۵۳] ای درک شوند که غیر تاریخی می نماید. در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ جریانی از تک پژوهش ها و مطالعات تطبیقی[۵۴] پدیدار شد که ساختارهای اجتماعی را که جوامع قومی خوانده می شدند، توصیف و طبقه بندی می نمود. در سیستم سیاسی افریقایی (۱۹۴۰)؛ مایر فورتس[۵۵] و ادوارد ای. اونس‌ـ پریچارد[۵۶] یک طبقه بندی سه تایی از سیستم های حکومتی افریقایی پیشنهاد دادند. برخی جوامع افریقایی (برای مثال بوشمن ها) بر طبق پیوندهای خویشاوندی سازماندهی شدند. جوامع دیگر (برای مثال قبیله نوئر و تالنسی) بخش هایی از گروه های نژادی، و هریک همراه با یک قلمروی ارضی بودند. نهایتا ایالاتی بر مبنای قلمرو زمینی وجود داشتند (مانند ایالات تاسوانا از افریقای جنوبی و کنگو از افریقای مرکزی و یا امارات شمال غربی افریقا)، که در آن ها خویشاوندی[۵۷] و تبار[۵۸] بر اساس روابط خانوادگی معین می شد. گروه های خویشاوندی توسط جستجوی غذا، گذران زندگی می کردند، جوامعِ مبتنی بر تبار و نژاد اغلب دامدار بودند و ایالات کشاورزی، دامداری و تجارت را با یکدیگر می آمیختند. در واقع تحولی از مراحل تکاملی به سوی یک طبقه بندی همزمان از گونه ها وجود داشت. گرچه گمانه زنی در رابطه با سرچشمه ها سست شدند، ولی پیدا بود که انواع می توانستند دوباره به سادگی در یک توالی زمانی از ساده ترین تا پیچیده ترین نوع خود نظام یابند.
تلاش های مشابهی برای طبقه بندی نظام های خویشاوندی و ازدواج وجود داشت که مشهورترین آن ها متعلق به کلود لوی-استراوس؛ انسان شناس فرانسوی بود. او در سال ۱۹۴۹ یک طبقه بندی از سیستم های ازدواج در مکان های گوناگون را، مجددا در چارچوب یک سیر تکاملی مطلق، ارائه نمود. لحظات بحرانی این سیر تکاملی معرفی زنای با محارم[۵۹] بود که مردان را به تبادل خواهران و دختران خود با مردان دیگر ملزم می نمود تا بتوانند برای خود و پسرانشان همسر اختیار کنند. این مبادلات زناشویی به نوبه خود گروه های خانوادگی را به هم متصل نمود و به اجتماعات تبدیل کرد. در اجتماعاتی که توسط نظام ابتدایی خویشاوندی و زناشویی (آنچه لوی- استراوس می نامد) سازمان دهی شدند، واحد های اجتماعی اصلی گروه هایی با تبار برون همسری بودند. او سکنه ی اولیه استرالیا را به عنوان شناخته شده ترین نمونه از یک سیستم ابتدایی ارائه کرد، در حالی که بیشتر جوامع با سیستم خویشاوندی پیچیده در جهان مدرن و در تمدن های پیچیده یافت می شدند.


در ایالات متحده یک مکتب “فرهنگ و شخصیت”[۶۰]  توسط مارگارت مید توسعه یافت که بیشتر به جنبش های نوین در روانشناسی نزدیک بود (به ویژه روانکاوی[۶۱] و روانشناسی گشتالت). تحولات بعدی در علوم اجتماعی به پدیدار شدن یک پروژه ی بین فرهنگی پوزیتیویستی[۶۲] به همراهی جورج پیتر مرداک[۶۳] در دانشگاه ییل منجر شد، که روش های آماری را برای یک نمونه از فرهنگ های جهان بکار گرفت و برای استقرار روابط کارکردی میان اشکال ازدواج، سیستم های نژادی، روابط مالکیتی و سایر متغیرها تلاش نمود. تحت تاثیر نظریه پرداز اجتماعی آمریکا؛ تالکوت پارسونز[۶۴]، انسان شناسان دانشگاه هاروارد به پروژه های تیمی همراه با جامعه شناسان و روانشناسان جذب شدند. آن ها در چارچوب یک علم اجتماعیِ میان رشته ای[۶۵]، به تدریج به عنوان متخصصان مطالعه ی فرهنگ مورد توجه قرار گرفتند.
در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، ایده های تکامل گرایانه رواج تازه ای در انسان شناسی امریکا یافتند، یعنی جایی که چالشی را در برابر نسبیت گرایی[۶۶] و دلبستگی تاریخی مکتب انسان شناسی بوآس شکل دادند. برخی از تکامل گرایان جدید (که توسط لسلی وایت[۶۷] رهبری می شدند) قلمرو فراموش شده ی نظریه ی اجتماعی ویکتوریایی[۶۸] را اصلاح نموده و برای تاریخ جهانیِ منسجمی از تحول انسان، که از یک پایه ابتدایی مشترک آغاز شده و از طریق یک سلسله مراحل تکامل می یافت، دلیل می آوردند. هرچه یک جامعه توسعه یافته تر باشد، سازمان آن پیچیده تر بوده و انرژی بیشتری مصرف می کند. وایت باور داشت که مصرف انرژی؛ میزانی برای سنجش پیشرفت فرهنگ است. گرایش دیگری که توسط جولیان استیوارد[۶۹] هدایت می شد بیشتر درباره گونه ای از تکامل گرایی که گرایشی داروینی تر داشت، گفتگو می کرد. عملکردهای فرهنگی می بایست به عنوان شیوه های انطباق با چالش های محیطی ویژه تلقی می شدند. استیوارد که بیش از وایت درباره الگو های سنتی تکاملِ نژادی بدبین بود، مطالعه ی فرایندهای تکاملی خاص در نواحی فرهنگی پایدار را، که در آن ها جوامع با یک منشا مشترک در محدودیت های زیست محیطی مشابهی قرار داشتند، خواستار شد. شاگردان وایت و استیوارد مانند مارشال سالینز[۷۰]، بار دیگر سوالات تکاملی کلاسیکی را درباره منشا دولت و نتایج پیشرفت های تکنولوژیکی مطرح ساختند.
توسعه نهادی انسان شناسی در اروپا به شدت تحت تاثیر وجود امپراطوری های خارجی قرار داشت و پس از جنگ جهانی دوم، انسان شناسان در برنامه های توسعه ی کشورهایی که جهان سوم نامیده می شدند، جذب شدند. در ایالات متحده انسان شناسان به شیوه ای سنتی مردم بومی امریکای شمالی و مرکزی را مورد مطالعه قرار دادند. هرچند در طول جنگ جهانی دوم آن ها برای بکارگیری تخصص خود در کمک به اقدامات جنگی همراه با سایر متخصصان اجتماعی فراخوانده شدند. همچنان که ایالات متحده پس از جنگ به طور فزاینده ای در جهان نفوذ می یافت، تخصص[۷۱] به صورت انفجاری رشد کرد. در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ مطالعات میدانی مهمی توسط قوم نگاران امریکایی که در اندونزی، شرق و غرب افریقا، و سایر جوامع دریاهای جنوب کار می کردند، صورت پذیرفت (نواحی یاد شده در نتیجه ی جنگ در اقیانوس آرام تحت کنترل مستقیم و غیر مستقیم امریکا آورده شده بودند.)
در نگاه برخی منتقدان، انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی در واقع در حال تبدیل شدن به یک دانش اجتماعی غربی بود که در مطالعه ی جوامع استعماری و پسااستعماری[۷۲] تخصص می یافت. جنگ در ویتنام انتقادات وارد بر دخالت امریکا در جهان سوم را تقویت نمود و به یک تغییر رادیکال[۷۳] در انسان شناسی امریکا سرعت بخشید. درباره پروژه ی مدرنیزه کردن دولت جدید که پس از جنگ جهانی دوم پدید آمد، یک سرخوردگی عمومی به وجود آمد و بسیاری از انسان شناسان  امریکایی آغار به فاصله گرفتن از علوم اجتماعی کردند.
انسان شناسی امریکایی میان دو گرایش ذهنی تقسیم شد. یک مکتب با الهام از تحولات مدرن در ژنتیک، به دنبال عوامل بیولوژیکی فرهنگ های انسانی و در صدد احیای اتحاد سنتی میان انسان شناسی فرهنگی و انسان شناسی بیولوژیکی بود. مکتب دیگر بر این امر پافشاری می کرد که انسان شناسی فرهنگی باید هدف تفسیر فرهنگ های دیگر را داشته باشد، نه  اینکه قوانین تحول فرهنگی یا ادغام فرهنگی را جستجو کند، و در نتیجه این انسان شناسی باید جایگاه خود را در علوم انسانی-نه در علوم زیست شناسی و یا علوم اجتماعی-تعیین نماید.
کلیفورد گیرتز[۷۴] با نفوذترین حامی انسان شناسی تفسیری[۷۵] بود. این امر سبب دوری گزینی از چارچوب زیست شناختی شرح و تفسیر و عدم پذیرش شیفتگیِ جامعه شناختی یا روانشناختی شد. قوم نگار در صدد بود که بر ارتباطات نمادین[۷۶] تمرکز کند و در نتیجه آیین ها و دیگر نمایش های فرهنگی تبدیل به کانون اصلی پژوهش گردید. تعابیر جامعه شناختی و روانشناختی به سایر رشته ها واگذار شد. در نسل بعدی یک تفسیر کاملا نسبی گرایانه از برنامه گیرتز نفوذ پیدا کرد. استدلال می شد که اجماع فرهنگی[۷۷] کم است و بنابراین چنین تفسیرهایی جانبدارانه هستند. محدودیت های فرهنگی، موقت و نامعلوم و هویت ها شکننده و ساختگی هستند. در نتیجه قوم نگاران باید طیف گوناگونی از صداهای ناسازگار را ارائه دهد، نه اینکه سعی بر معرفی یک دیدگاه فرهنگیِ ظاهرا بهنجار و اصولی داشته باشد. مختصرا، این یک خیال خام بود که مطالعات قوم نگاریِ بی طرفی می توانست ارائه شود و مقایسه هایی قابل اعتماد صورت پذیرد.


برنامه علوم اجتماعی در اروپا مسلط باقی ماند، هرچند توسط گرایشی جدید به تاریخ اجتماعی[۷۸] تجدید حیات شد. برخی از دانشمندان علوم اجتماعی اروپا در تفکرات اجتماعی پیشگام شدند که در میان آن ها پیر بوردیو[۷۹]، ماری داگلاس[۸۰]، لوییس دومون[۸۱]، ارنست کلنر[۸۲] و کلود لوی-استراوس به چشم می خورند. در جاهای دیگر به ویژه در برخی از کشورهایی که در امریکای لاتین، آسیا و افریقا مستعمره بودند، سنت های محلی انسان شناسی جایگاه خود را تثبیت کردند. در حالی که انسان شناسان در این کشورها به تحولات نظری در بنیاد سنتی و مرسومِ رشته علاقه مند بودند، در عین حال نسبت به سایر جریان های فکری نیز رویکردی باز و منعطف داشتند، چرا که آن ها عموما در بحث هایی با متخصصان سایر رشته ها در باره تحولاتِ کشور های خود شرکت می جستند.
پژوهش های تجربی بر خلاف تنوع نظری رونق یافتند. در این زمان به طور معمول کارهای میدانیِ بلندمدت توسط بررسی های تاریخی حمایت می شد و قوم نگاری توسط بسیاری از متخصصان به عنوان فعالیت اصلی انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی مورد توجه قرار گرفت. در نیمه دوم قرن بیستم، کانون توجه قوم نگاری در انسان شناسان به طور قاطعانه ای تغییر کرد. ابتدا تمرکز بر روی انسان های اولیه بود. سپس قوم نگاران در مطالعه ی جوامع جهان سوم شامل دهکده ها و شهرهای پیچیده آسیا تخصص یافتند. از دهه ی ۱۹۷۰ کارهای میدانی در جوامع اروپایی و میان اقلیت های قومی، جوامع کلیسایی و سایر گروه ها در ایالات متحده به طور فزاینده ای به کار بسته شد. در جوامع استعماری پیشین، انسان شناسان محلی پژوهش های قوم نگارانه را حکمفرما کردند و رهبران جامعه به طور روزافزونی بر کنترل دستور کار پژوهشگران میدانی اصرار ورزیدند.
شاید جالب توجه ترین تحولات فکری در ورای جریان اصلی قابل یافت بود. تخصص های جدید پدید آمد، به ویژه انسان شناسی فمینیستی[۸۳] در دهه ی ۱۹۷۰ و در دهه های بعدی انسان شناسی پزشکی[۸۴]، انسان شناسی روانشناسی[۸۵]، انسان شناسی دیداری[۸۶]، انسان شناسی موسیقی و رقص[۸۷] و انسان شناسی جمعیتی[۸۸]. انسان شناسی قرن بیست و یکم دانشی جهانی و دارای مراکز متعددی است و به طور کامل در موطن و در زمره علوم زیست شناسی، علوم اجتماعی و یا علوم انسانی قرار ندارد.

 

 

روش مردم نگاری

از نظر لغوی روش مردم نگاری یعنی؛ توضیح و معرفی یک قبیله یا قوم، ولی از نظر روش شناختی[۸۹]؛ یعنی روش تحقیق عملی و مطالعه ی زمینه ای[۹۰], و مجموعه روش های گردآوری اطلاعات جهت توصیف[۹۱] یک فعالیت خاص اجتماعی و یا نوع زندگی دسته ای از افراد جامعه می باشد. مردم نگاری یا “اتنوگرافی به مجموعه روش های گردآوری که امروزه هم مطرح اند, گفته می شود. یعنی نوعی نزدیکی و وارد شدن به موضوع و حتی یکی شدن با آن. این روش ها صرفاٌ روش های توصیفی نیستند. اتنوگرافی نوعی تحلیل است. وقتی ما دست به توصیف دقیق چیزی می زنیم, خود این توصیف یک تحلیل است.”
مردم نگاری با این اصل شروع می شود که هر گروه اجتماعی واقعیت خاص به خود را می سازد و دارای مفاهیم مورد قبول خود می باشند. بنابراین، یک مفهوم، زمانی معنی دارد که در موقعیت طبیعی و نه مصنوعی مورد مطالعه قرار گیرد. البته، “یک نشان[۹۲] یا علامت زمانی معنی دار می شود که دو بازیگر اجتماعی از آن یک معنی داشته باشند.”؛ یعنی توافقی در شکل و مفهوم معنی واحد بین افراد وجود داشته باشد. بدین سان “برای فهمیدن یک کنش اجتماعی[۹۳] به عنوان یک فرایند، تعاملاتی را می طلبد که در برگیرندۀ کنش متقابل و تفسیر بازیگران اجتماعی است.”) به زعم ژیل دولوز[۹۴]؛ “فهم این مطالب همیشه همراه فعالیت های معمولی زندگی روزمره می باشد.”( بنابراین, توجه به روزمرگی از نکات مهم مردم نگاری است. به عبارتی”درهر گروه اجتماعی کلمات اصطلاحات، رفتارهای مشخص وجود دارد که اعضاء آنها را می شناسند و استفاده می کنند و به شکل طبیعی انجام می دهند که این مفاهیم و معنی ها متفاوت و کاملا بیگانه از آنِ غیر بومی ها است. از این رو بازیگر اجتماعی تنها فردی است که قدرت انجام آن کار و توصیف و تفسیر آن را دارد و می تواند به دیگر اعضاء نشان بدهد.
بدین سان یک مردم نگار ضمن برخورد با عملکردهای اجتماعی جامعه ای دیگر، غالبا با این پرسش روبرو می شود که آخرین حدود تنوع فرهنگی یا اجتماعی بشر را در کجا باید یافت. برای مثال، زمانی که برانیسلاو مالینوفسکی انسان شناس دریافت که مردم جزایر تروبریاند خاصیت آبستن سازی پدری را نه به مردان بلکه به ارواح دریاها نسبت می دهند، ناچار شده بود که مفهوم خویشاوندی و پیوندهای خانوادگی مورد نظرش را گسترش دهد.

مردم نگاری هم به عنوان یک روش پژوهش، هم به عنوان یک تکنیک یا ابزار اندازه گیری و هم به عنوان یک نظریه یا تئوری مطرح می باشد.
به عنوان روش؛ از سویی مجموعۀ ابزارها و یا تکنیک هایی مانند مشاهده، مصاحبه، عکس برداری، فیلم برداری و غیره می باشد که مردم نگار مدتی را با افراد خاص جامعه ای یا گروهی که قصد مطالعۀ آنان را داشته، زندگی کرده است. از سوی دیگر، این داده ها را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد. به عنوان تکنیک[۹۵]؛ روشی است برای جمع آوری اطلاعات و داده هایی پیرامون فرقه[۹۶]، گروه یا دسته[۹۷] ای با انجام مشاهده یا مصاحبه ایی که غیر رسمی است. یعنی مصاحبه شونده گان دقیقا نمی داند که فرد مقابل او یک پژوهشگر مردم نگار است. بنابراین، از هدف او نیز بی اطلاع خواهد بود. در این حالت نه گفته ها ضبط می شوند و نه کاغذی در میان است که یادداشتی برداشته شود. مصاحبه به صورت یک گفتگوی دوستانه در محل طبیعی مورد مطالعه انجام می شود. در ضمن مردم نگار در حین گفتگو فقط به محتوای صحبت ها توجه نداشته بلکه، هم به اصطلاحات و فرهنگ خاص شخص هم به نوع برخورد و رفتارهای اجتماعی او توجه دارد. هم به فرهنگ ظاهری شخص شامل پوشش و نوع آرایش توجه می کند. در واقع، کلیۀ عناصر فرهنگی[۹۸] موجود در فرد و در آن محیط از نظر مردم نگار به دور نخواهد ماند.
به عنوان تئوری[۹۹]؛ می توان گفت که هر گروهی واقعیت فرهنگی[۱۰۰] خود را که متمایز و متفاوت از دیگر فرهنگ ها می باشد، می سازد. در واقع به مرور زمان متوجه می شویم که کوچکترین رفتارها (ژست ها، حرکاتِ چهره، حالت ها عکس العمل های عاطفی) اصلا خنثی و طبیعی نیستند. بلکه ناشی از فرهنگی است که افراد در آن می زیند. بدین سان چیزی که انسان ها با یکدیگر مشترک هستند؛ ظرفیت تفاوت هایی در اجرای رسوم، زبان ها، روش های دانستن، نهادها و بازی های کاملا متفاوتی است که با یکدیگر دارند. به عبارتی چیزی که در انسان کاملا طبیعی است، نگرش[۱۰۱] آنان نسبت به فرهنگ می باشد. از این رو, مردم نگار به آنچه که افراد گروهی و یا جامعه ای انجام می دهند و به آنها باور داشته و برای شان مهم است، توجه کرده و درنظر می گیرد.

روش مردم نگاری بیشتر در روش های کیفی معنی می یابد که اگر مراحل توصیفی طولانی صورت گیرد به نظریه پردازی می انجامد. این روش به دنبال کارهای مالینوفسکی، وایت و گیرتز یک سری دیدگاه و روش هایی را ایجاب می کند که؛ الف) اجبار زندگی درمدت زمانی در بین گروه مورد مطالعه، ب) توجه به زندگی روزمرۀ افراد گروه،  ج) توجه دقیق به تعبیر و تفسیر دنیای گروه،  د) طرح ریزی جهان بینی پیچیدۀ زندگی گروه،   ه) در نظر گرفتن ارزیابی فرضیه ها، حدسیات و تعبیر و تفسیر در طول کار پژوهشی،   و) تحلیل، نتیجه گیری و سنتز بین روایت[۱۰۲] ها، نقل قول[۱۰۳] ها و مفاهیم[۱۰۴]. برای شناخت این مطالب می بایستی از درون مشاهده کرد، گفتگو کرد، مطالعه نمود و شناخت. مردم نگار مصاحبه هایی را انجام می دهد که از انعطاف زیادی برخوردار بوده، به مانند یک گفتگوی دوستانه می باشد. برای اینکه وجود مردم نگار تاثیری بر افکار و رفتار گروه مورد مطالعه نداشته باشد، این نوع گفتگوها غالبا ضبط نمی شوند. همچنین، مردم نگار هیچ پیش فرض ساختارمند شده ای را در ذهن نداشته و در پی پاسخ به نظریه ای خاص نمی باشد. این گفته بدان معنی نیست که مردم نگار فاقد فرضیه است. در واقع،هیچ پژوهشگری در هیچ رشتۀ علمی نیست که تحقیقش را به سان یک لوح ننوشته آغاز کند. ولی مردم نگار فرضیۀ مشخصی را قبل از ورود به میدان پژوهش مطرح نمی کند.  بلکه، داده ها هستند که مردم نگار  را هدایت می کنند. از این رو زمین پژوهش است که تعیین کنندۀ کل پژوهش می شود و در نتیجه قبل از ورود به زمین پژوهش نمی توان نظریه ای خاص را پردازش کرد. در اصل ما اجازه می دهیم زمین آنچه را اهمیت دارد به ما دیکته کند.
روش مردم نگاری؛ مشاهده گر شرکت کننده و شرکت کنندۀ کامل را ایجاب می کند که پژوهش گر در ضمن زندگی در محیط مورد مطالعه علاوه بر شنیده ها، اعمال افراد و وسائل پیرامون آنها را نیز مورد مطالعه دقیق قرار می دهد. البته مردم نگار می بایستی دقت لازم را به خرج داده تا اندیشه و افکار خود را در نگاه ها و برداشت داده ها زیاد دخالت ندهد. در واقع، دخالت  پژوهشگر می بایستی به حداقل رسیده تا موضوع پژوهش تحت الشعاع اندیشۀ پژوهشگر واقع نشود. ژرژ لاپاساد[۱۰۵] جایگاه مشاهده گر[۱۰۶] را به سه نوع تقسیم می کند؛ الف: مشاهده گر فعال[۱۰۷]) پژوهشگر نقشی را در گروه داشته و فعالیتی دارد،   ب: مشاهده گر حاشیه ای[۱۰۸]) پژوهشگر کاملا در فعالیت جاری دخالت نمی کند ولی در جمع حضور دارد،  ج: مشاهده گر کامل[۱۰۹](پژوهشگر فقط به تماشای فعالیتی مشغول می باشد بدون اینکه فعالیتی داشته باشد. که ممکن است از دور نظاره گر باشد.
مردم نگاری ابتدا در جوامع اولیه توسط مردم نگاران غربی اجرا می شد، ولی کم کم به خود جامعه های غربی نیز کشیده شد (؛غرب شناسی[۱۱۰]). بدین ترتیب، مسائل جامعه های غربی موضوع های مورد مطالعۀ آنها واقع شدند.
درمورد جوامع اولیه، استفاده از روش مردم نگاری در کارهای کلاسیک انسان شناسانی مانند : روث بِندیکت[۱۱۱]، کلیفورد گیرتز، مارگاریت مید[۱۱۲]، برانیسلاو مالینوفسکی و غیره وجود دارد. امروزه انسان شناسان غربی به درون جامعه های غربی وارد شده و موضوع های مورد پژوهش خود را در درون جامعه  ی خود می جویند و مورد بررسی قرار می دهند. از جمله می توان به کارهای مردم نگاری هوارد بکر[۱۱۳]،  پیتر وودز[۱۱۴]، پاسکال دیبی[۱۱۵] و ژرژ لاپاساد اشاره کرد.

 

مراحل اجرای مردم نگاری :
مردم نگاری جهت اجرا مراحلی دارد. مردم نگاری در واقع زمانی شروع می شود که خودِ پژوهشگر وارد زمینۀ تحقیقی بشود، در واقع نه فقط در بین افراد و به مانند آنان زندگی کند، بلکه به مانند آنان صحبت کرده و احساسات آنان را درک کند. اولین نکتۀ مهم در مردم نگاری عمل مشاهده[۱۱۶] می باشد که توسط مردم نگار صورت می گیرد که می بایستی به دقت و منسجم انجام شود. ضمنا مشاهده گر می بایستی قبل از هر چیز به اندازه و سهم هر بخش اجتماعی احترام بگذارد.
در روش مردم نگاری نقشۀ مطالعۀ یک جامعه در سه بخش کلی خلاصه می شود.   الف) شکل اجتماعی[۱۱۷] که شامل مطالبی مانند جمعیت[۱۱۸]، جغرافیای انسانی، فن، شکل و ساختار؛    ب) فیزیک اجتماعی[۱۱۹] شامل صنعت، زیبایی، اقتصاد، حقوق، مذهب و علم می باشد.    ج)  مسائل عمومی[۱۲۰] شامل زبان، مسائل ملی، مسائل بین المللی و علم تاریخ اخلاق عمومی هستند. به طور خلاصه مردم نگار برای انجام این اعمال می بایستی مراحلی را طی کند:  مطالعۀ ذهنی[۱۲۱] موضوع و محل مورد مطالعه، مذاکره برای ورود به محیط پژوهش، مشاهده و نگارش و زمان مردم نگاری.

مردم نگاری به عنوان یک روش کیفی[۱۲۲]، بیشتر و یا فقط در رشتۀ انسان شناسی مرسوم بوده و می باشد. به تازگی تعدادی از جامعه شناسان حوزه های دیگر مانند حوزۀ آموزش و پرورش نیز برای فهم موضوع خود، به این روش روی آورده اند. مردم نگاری ایجاب می کند تا پژوهشگرِ مردم نگار مدت زمانی را با افراد مورد مطالعۀ خود به نوعی یا زندگی کرده (مانند مطالعۀ قبیله ای) و یا ارتباط مستمر (مانند مطالعۀ روش مدیریت در ارتباط با معلمان) داشته باشد. بنابراین، مردم نگاری مشاهده را طلب می کند.
در ابتدا مردم نگاری توسط غربی ها در جوامع غیر خود یعنی، در جوامع دوردست و غالبا ابتدایی و یا سنتی انجام می دادند. از این رو، قرن ها شرق و کشورهای آفریقایی و آسیایی، زمینه های پژوهشی انسان شناسان غربی محسوب می شدند. ولی به مرور زمان به جامعه های خود روی آورده و به موضوع های داخلی با روش مردم نگاری به پژوهش پرداختند.
به تجربه ثابت شده است که مردم نگاران در گذر از این روش به اطلاعات بسیار دقیق و عمیق علمی دست یافته اند. به طوری که این نوع داده ها قابل مقایسه با داده هایی که به کمک روش های دیگر بدست آمده اند، نمی باشند. در مواقعی این اطلاعات فقط جنبۀ شناخت داشته، برای جامعۀ علمی مفید بوده اند. برای مثال جهانشمولی[۱۲۳] نظریه های زیگموند فروید[۱۲۴] در زمینۀ بلوغ[۱۲۵] توسط مارگریت مید در قبایلی آزمایش شد و تایید نشد. در مواقعی نیز از این اطلاعات به زعم ادوارد سعید[۱۲۶] سوء استفاده و یا استفاده های سیاسی شده است. یعنی سیاستمداران با استفاده از دست آوردهای مردم نگاران (بدون اینکه آنان در جریان باشند) در انجام فعالیت های خود از نقاط ضعف مردم جامعه ای نهایت سوء استفاده را جهت استعمارگری خود کرده اند. در مواقعی نیز شناخت دقیق موضوعی به روش مردم نگاری باعث شناخت علل وجود آن موضوع شده است که در گذر از این شناخت، مسئولین جامعه بهتر توانسته اند، آن مشکل را بر طرف کنند. به مانند کاری که ژرژ لاپاساد انسان شناس معاصر فرانسوی در مورد گروهی از رپ[۱۲۷] ها به نام “تگ[۱۲۸]” که مدتی نقاشی های مُهیجی بر روی ایستگاه های مترو و یا بر روی خود متروها می کشیدند. به طوری که این نقاشی ها علاوه بر اینکه چهرۀ متروها و ایستگاه ها را بد جلوه می داد، باعث و تولید نگرانی و به هم ریختگی روانی در تعداد زیادی از استفاده کننده گان مترو می شد. لازم به ذکر است که قبل از انجام این پژوهش توسط لاپاساد، مسئولین مترو هر ساله هزینۀ زیادی (چند میلیون یورو) را برای پاک کردن این تصاویر می پرداختند.. در حالی که پژوهش مردم نگارانۀ لاپاساد نه تنها باعث شناسایی علل وجود این امر در جوانان شد بلکه، به ارائۀ راه حلی منطقی برای رفع این معضل انجامید. از این رو، مردم نگاری در صورت خوب اجرا شدن می تواند از سویی، در فهم بسیاری از نکات خوب فرهنگ جامعه که صورت می گیرد (بدون اینکه کنشگران آن عمل شناختی در مورد علل وجودی آنها داشته باشند) و از سوی دیگر، نکات منفی که باعث بی هنجاری و ناامنی و در نهایت مانع پیشرفت و توسعۀ جامعه می شود، مفید باشد.
به پیروی از اندیشۀ ادوارد سعید می توان گفت در صورتی که ما نیز اگر مردم نگاری را خوب بیاموزیم و پژهش های خود را با روش مردم نگاری انجام دهیم، ما نیز می توانیم به مانند غربی ها، جامعۀ آنان را مورد مطالعۀ دقیق قرار داده و بدون اینکه شیفتۀ پیشرفت ها و فرهنگ جامعۀ آنان شویم، به نکات مثبت و منفی جامعه اشان پی برده و در صورت لزوم از این شناخت ها در سیاست گذاری[۱۲۹] ها و شکل ارتباطمان با غرب استفاده کنیم.

 

 

مردم نگاری زندگی روزمره

آن چه که می توان به مثابه ی مفصل بندی[۱۳۰] مطالعات فرهنگی[۱۳۱] و مردم نگاری صورتبندی کرد؛ مردم نگاری زندگی روزمره[۱۳۲] است. مردم نگاری زندگی روزمره؛ امروزه به یکی از معروف ترین سویه های مطالعات تاریخی[۱۳۳] بدل شده است. این مطالعات بر “آنچه مردم به طور معمول انجام می دهند”؛ یعنی کردارها و رفتارهای طبیعی افراد طبقه متوسط، متمرکز شده است. درواقع در دنیای علمی، دو درک عمده از زندگی روزمره وجود دارد:  الف) زندگی روزمره به عنوان بازسازی کننده بافت کلان ذهنی وقایع تاریخی،   ب) زندگی روزمره به عنوان شیوه فهم[۱۳۴] روش های تحلیل جزءنگر تاریخی. به عبارت دیگر محدوده مطالعات انسان شناسی زندگی روزمره تبدیل به بررسی شرایط زندگی و وجود و هستی روزمرگی، ساختارهای تغذیه و خوراک، زندگی خانوادگی، اوقات فراغت و فرهنگ جنسی شده است.
تفاوت اصلی میان مطالعات اتنوگرافیک(مردم شناسانه) عادت ها و آداب و رسوم زندگی روزمره و دیدگاه های انسان شناسانه به روزمرگی، در فهم معنای تاریخ روزمرگی و میدانی است که مردم نگاران کار تحقیقی شان را بر آن انجام داده اند. تاریخ نگاری با محوریت رویدادهای سیاسی، به ندرت در تحقیقات مردم نگارانه از زندگی روزمره دیده می شوند، درحالی که تأثیری که خیل وقایع گوناگون بر تغییر زندگی روزمره در طول زمان سیال می گذارند، انسان شناس زندگی روزمره را به خود علاقمند می کند.
بازآفرینی های مردم نگارانه ی روزمرگی، به ندرت به تجربیات شخصی افراد توجه می کند. مورخ روزمره به سادگی بر موجودیت روزمرگی متمرکز نمی شود بلکه به مسائل زندگی و چگونگی درک آنها توسط کسانی که با ما یا قبل از ما زندگی کرده اند، می پردازد. انسان شناسی زندگی روزمره[۱۳۵] در مطالعه فرآیندهای کلان ذهنی، شکلی از تاریخ سازی ناخودآگاه جمعی[۱۳۶] است. این نوع تاریخ سازی از تاریخ کلان ذهنی، زودتر از زمانی که تجربیات روزمره به مردم نگاری بپیوندد، صورت گرفت. انسان شناسی زندگی روزمره، بازتابندگی بیشتری نسبت به مردم نگاری تجربیات روزمره دارد.
مردم نگار روزمره “هستی شناسی روزمره”اش را نه تنها با طبقات مشخص شده کلاسیک یعنی (نجبا و رعایا، طبقه کارگر، طبقه مرفه، طبقه مذهبی و گروه های بعد از آنها) بلکه با اکثر گروه های اجتماعی خرد و حاشیه ای از جمله: بی خانمان ها، فاحشه ها، افرادی که مشاغل خطرناکی دارند و… مرتبط می سازد و باور دارد که انواع گوناگون فعالیت ها و تمام کسانی که با این فعالیت ها درگیرند، اتنوگرافی های خاص خودشان را دارند. انسان شناسان زندگی روزمره (برخلاف مردم نگاران) در بررسی تجربیات زندگی روزمره، بازنمایی رفتارها و خودآگاهی های انحرافی -یعنی کسانی که مردم نگاران به ندرت آنها را به صورت دقیق و مشخص مورد مطالعه قرار می دهند-  را نادیده نمی گیرند.
مردم نگار متخصص در تاریخ فرهنگ مادی، یک محقق صبور در مطالعه جزئیات، و یک تحلیلگر دقیق است. انسان شناسی روزمره –برخلاف مردم نگاری- وظیفه اش را تشخیص و تمییز امور خرد و بی اهمیت نمی داند بلکه به بررسی دقیق جزئیات می پردازد و کار اصلی را بر توصیف امور مادی و فیزیکی-نه صرفا موضوعات مادی یا فیزیکی- بلکه رابطه امر روزمره با افراد و تمام ترکیبات احتمالی اش که ممکن است به وجود آیند، می گذارد. جزئیات فعالیت های روزمره به انسان شناس زندگی روزمره کمک می کند تا زندگی افراد را توصیف و تشریح نموده و گذشته روزمرگی را مشخص کند. “فهم یک بازه زمانی” موجودیت خصوصی یک فرد را با یک رشته از وقایع تاریخی مرتبط می سازد.
انسان شناسی روزمره، بیشتر تحلیلی و کمتر توصیفی است درحالیکه مردم نگاری زندگی روزمره، بیشتر توصیفی است. مردم نگاران به جنبه های رایج و معمول قوانین زندگی علاقه دارند و انسان شناسان زندگی روزمره قوانین رایج را از قلم نمی اندازند اما یادداشت های گروهی و واکنش های متمایز افراد و هنجارهای فردی را ترجیح می دهند. انسان شناسان زندگی روزمره، معتقدند عکس العمل های متمایز فردی نشان می دهند که چه قوانینی مشاهده شده بودند و چه چیزهایی فقط روی کاغذ آورده شدند. در مطالعات مردم نگارانه درباره زندگی روزمره، فراغت و کار همیشه در مجاورت یک دیگر قرار داده می شوند. یعنی مورخان روزمره، مطالعه روزمرگی را چگونگی وقوع یک عمل، محرک های آن، ارتباطش با عاملان درونی اش و اثرات متقابلش با موضوع “تاریخ جدید کار” و استفاده از هم منابع و روش های مردم شناختی و هم از منابع آماری، روان شناختی، جامعه شناسی و زبان شناسی است.

 

منابع و مآخذ:

بِیتس دانیل و فِرد پِلاگ (۱۳۷۵) انسان شناسی فرهنگی. ترجمۀ محسن ثلاثی. انتشارات علمی. تهران.
– پلتو پرتی ژ. (۱۳۷۵) روش تحقیق در انسان شناسی. ترجمۀ محسن ثلاثی. انتشارات علمی. تهران.
– ریویر کلود (۱۳۷۹) در آمدی بر انسان شناسی. ترجمۀ ناصر فکوهی. نشر نی, تهران.
– سعید ادوارد (۱۳۸۳) شرق شناسی. ترجمۀ عبدالرحیم گواهی. دفتر نشر فرهنگ اسلامی. تهران. چاپ چهارم.
– فکوهی ناصر (۱۳۸۵) پاره های انسان شناسی, مجموعۀ مقاله های کوتاه, نقدها و گفت و گوهای انسان شناختی. نشر نی, تهران.

-خالقی، احمد (۱۳۸۵) قدرت، زبان، زندگی روزمره، تهران: گام نو.

-بارکر، کریس (۱۳۸۸) مطالعات فرهنگی نظریه و عملکرد، ترجمه مهدی فرجی و نفیسه حمیدی، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی.

– اسمیت، فیلیپ (۱۳۸۷) درآمدی برنظریه فرهنگی.ترجمه حسن پویان، تهران: دفترپژوهشهای فرهنگی.

-فلیک، اووه (۱۳۸۷) درآمدی بر تحقیق کیفی، ترجمه هادی جلیلی، تهران، نشر نی.

-مارشال ،کاترین وراس من ،گرچن ب (۱۳۷۷). روش تحقیق کیفی ، ترجمه: علی پارساییان و سید محمد اعرابی.تهران: دفتر پژوهش های فرهنگی.

– Anthropology. (2010). Encyclopedia Britannica. Encyclopedia Britannica Ultimate Reference Suite.  Chicago: Encyclopedia Britannica.

 

[۱] Ethnology

[۲] Sociology

[۳] Nation- State

[۴] Legitimacy

[۵] Physique social

[۶] August Comte

[۷] Evolutionism

[۸] Mutation

[۹] Natural Selection

[۱۰] Colonial

[۱۱] Anthropology

[۱۲] Participant Observation

[۱۳] Primitive

[۱۴] Biological

[۱۵] Archaeology

[۱۶] Cultural Anthropology

[۱۷] Social Anthropology

[۱۸] Claude Levi-Strauss

[۱۹] Structuralism

[۲۰] Egocentrism

[۲۱] Modern

[۲۲] Urban Ethnology

[۲۳] Biology

[۲۴] Linguistics

[۲۵] The Origin of Species

[۲۶] Charles Darwin

[۲۷] The Descent of Man

[۲۸] Technology

[۲۹] Edward Burnett Taylor

[۳۰] Knowledge

[۳۱] Civilization

[۳۲] Enlightment

[۳۳] Sacrifice

[۳۴] Superstition

[۳۵] James Frazer

[۳۶] John Ferguson McLennan

[۳۷] Lewis Henry Morgan

[۳۸] Territorial

[۳۹] Private Possession

[۴۰] Canonical Families

[۴۱] Geography

[۴۲] Franz Boas

[۴۳] Diffusionnism

[۴۴] Migration

[۴۵] Bronislaw Malinowski

[۴۶] Emile Durkheim

[۴۷] Wilhelm Wundt

[۴۸] A. R. Radcliffe-Brown

[۴۹] Marcel Mauss

[۵۰] Kula Ring

[۵۱] Kwakiutl

[۵۲] Humanity Biology

[۵۳] Functionalistic Reasoning

[۵۴] Comparative Studies

[۵۵] Meyer Fortes

[۵۶] E. E. Evans-Pritchard

[۵۷] Kinship

[۵۸] Tribe

[۵۹] Incest Taboo

[۶۰] Culture and Personality School

[۶۱] Psychoanalysis

[۶۲] Positivism

[۶۳] George Peter Murdock

[۶۴] Talcott Parsons

[۶۵] Interdisciplinary

[۶۶] Relativism

[۶۷] Leslie A. White

[۶۸] Victorian

[۶۹] Julian H. Steward

[۷۰] Marshall Sahlins

[۷۱] Proficiency

[۷۲] Postcolonial

[۷۳] Radical Change

[۷۴] Clifford Geertz

[۷۵] Interpretive Anthropology

[۷۶] Symbolic Communications

[۷۷] Cultural Consensus

[۷۸] Social History

[۷۹] Pierre Bourdieu

[۸۰] Mary Douglas

[۸۱] Louis Dumont

[۸۲] Ernest Kelner

[۸۳] Feminist Anthropology

[۸۴] Medic Anthropology

[۸۵] Psychology Anthropology

[۸۶] Visual Anthropology

[۸۷] Music and Dance Anthropology

[۸۸] Demographic Anthropology

[۸۹] Methodology

[۹۰] Grounded Study

[۹۱] Description  

[۹۲] Sign

[۹۳] Social Action

[۹۴] Gilles Deuleuze

[۹۵] Technical

[۹۶] Sect

[۹۷] Gang

[۹۸] Cultural Ingredient

[۹۹] Theory

[۱۰۰] Cultural Reality

[۱۰۱] Attitude

[۱۰۲] Narrative

[۱۰۳] Passage

[۱۰۴] Concepts

[۱۰۵] George Lapassad

[۱۰۶] Observer

[۱۰۷] Active Observer

[۱۰۸] Marginal Observer   

[۱۰۹] Perfect Observer

[۱۱۰] Occidentalism

[۱۱۱] Ruth F. Benedict

[۱۱۲] Margaret Mead

[۱۱۳] Howard Becker

[۱۱۴] Peter Woods

[۱۱۵] Pascal diebee

[۱۱۶] Observation

[۱۱۷] Social Form

[۱۱۸] Society

[۱۱۹] Social Physic

[۱۲۰] Public Problems

[۱۲۱] Subjective Study

[۱۲۲] Qualitative Method

[۱۲۳] Holistic

[۱۲۴] Sigmund Freud

[۱۲۵] Maturation

[۱۲۶] Edward W. Said

[۱۲۷] Rap

[۱۲۸] Tag

[۱۲۹] Policy-making

[۱۳۰] Articulation

[۱۳۱] Cultural Studies

[۱۳۲] Ethnography of Everyday Life

[۱۳۳] Historical Studies

[۱۳۴] Understanding

[۱۳۵] Anthropology of Everyday Life

[۱۳۶] Collective Unconscious