هامون: مهدی ناصری متولد ۱۳۵۷ است و در اوایل دهه ی هشتاد در یک سانحه ی تصادف و بیشتر به دلیل انتقال نامناسب به بیمارستان، قطع نخاع می شود. یک دهه زندگی با معلولیت و حضور ِ اجتماعی ایشان بهانه یی شد تا با وی به گفت و گویی کوتاه بنشینیم.
مهدی طی سال های بعد از تصادف، در انجمن شعر و ادب برازجان شرکت می کرد و به وبلاگ نویسی و اطلاع رسانی پیرامون مشکلات معلولین در تارنگار (وبلاگ) موفق و پرمخاطب”خاطرات من و ویلچرم” می پرداخت که علی رغم توجه نشریات، متاسفانه مورد بی مهری تارنمای بلاگفا قرار گرفت و حذف شد.
وی هم اکنون تنها تارنگار نیمه فعال سنگلاخ به نشانی www.naseri17.blogfa.com و هم چنین خاطرات من و ویلچرم به نشانی http://weelchair.blogfa.com را می نویسد.
هامون:وقتی دچار سانحه شدی چه خلاء هایی وجود داشت، از همان اوایل امر چه کمبودهایی و چه کارهایی خلاء اشان را حس کردی و فکر می کنی باید انجام می شد تا تو بهتر و راحت تر موضوع معلولیت برات جا می افتاد؟ چه حفره هایی کماکان تو را ناراحت می کند؟
ناصری:بزرگترین مشکلی که ما با آن مواجه شدیم عدم شناخت کافی از نوع معلولیت و وسعت ضایعه ای بود که اتفاق افتاده بود. من آذر ۱۳۸۰ دچار ضایعه ی نخاعی از ناحیه ی گردن شدم و آن وقت ها عموم مردم که ما هم جزو آنها بودیم با چنین وضعیتی آشنا نبودند.کمترین اطلاعی از کارکرد نخاع در بدن و ناتوانی هایی که بعد از آسیب به آن وارد می شود، نداشتم. طبیعتن در اینجا توقع می رود که بیمارستانی که من آنجا بودم متخصصانی می داشت که مرا با اتفاقی که برایم افتاده آشنا کنند. اینکه چگونه بعد از این باید از خودم مراقبت کنم. اینکه در تیم کادر پزشکی شان روانشناسی باشد که از نظر روحی روانی به امداد من و خانواده ام بیاید. اینکه ما را با کالاهای پزشکی مورد نیاز یک معلول نخاعی آشنا کنند و ده ها نیاز دیگر که اشاره نمی کنم. متاسفانه هیچ سیستم مشخصی وجود نداشت و فکر کنم هنوز هم نباشد که اگر بیمارستان زیر بار این مسئولیت ها شانه خالی کرد؛ حداقل بهزیستی به فرد آسیب دیده مراجعه کند و او را کمی با شرایط جدیدش آشنا کند و مشاوره ی پزشکی روحی و روانی به فرد معلول یا والدین او دهند. شاید خنده دار و مضحک باشد عنوان کنم در آذر ۱۳۸۰ که من تصادف کردم اتاق آی سی یو بیمارستان فاطمه زهرا بوشهرحتی مجهز به تشک مواج نبود و من چند روزی که آنجا بودم دچار زخم بستری شدم که تا سالها خود مشکلی بزرگتر از معلولیت نخاعی من بود و علاوه بر درد و رنج و مرارت بسیار بر من و خانواده ام چه هزینه های هنگفتی که بر ما تحمیل کرد. متاسفانه هیچ سیستم حقوقی مناسبی هم وجود نداشت که پیگیر ماجرا شویم. حتا من در مورد تصادفم هم اصلن نمی دانم چه اتفاقی افتاده است. یک نفر مرا به بیمارستان رسانده وبلافاصله هم فرار می کند. من یا خانواده ام هیچ نوع مشاوره ی حقوقی در این مورد نشدیم و بدتر از آن پلیس گزارش تصادف کذبی نوشته بود که این را ما بعد از یک سال متوجه شدیم.
هامون: می خواهم بپرسم به عنوان کسی که دچارمعلولیت شده،چه به لحاظ اجتماعی وچه به لحاظ درمانی و به طور کلی برخوردار بودن از یک زندگی رفاهی، با چه چالش هایی روبه رو هستی؟
ناصری:چالش ها آنقدر بزرگ و متعدد بوده و هست که اگر به شرح ماجرایی که بر من رفته کشیده شود کل نشریه ی شما هم برای چاپ آن، صفحه کم خواهد آورد. من از نظر مالی و مقداری هم حمایت های پزشکی، تاحدودی در رفاه بوده ام و شرح ماجرای دیگران چه بسا غریبانه تر و تاسف برانگیز تر باشد. تاسف برای سنت و نوع برخورد افراد جامعه از خانواده و دوست و آشنا بگیر تا در و همسایه و دیگر افراد جامعه با کسی که ناگهان دچار معلولیتی می شود. تاسف برای بهزیستی و شهرداری و سیستم حقوقی مملکت که کمترین احساس تعهدی نسبت به شهروندی که دچار آسیب شده، ندارند و چه بسا این سطور را که بخوانند خنده شان بگیرد و در دل خود بگویند به ما چه که تو تصادف کردی یا از پشت بوم افتادی یا هر اتفاق دیگری… متاسفانه فرهنگ رایج جامعه که به شدت سنتی هم است همین فرهنگ لا قیدی و به من یا ما چه های رایج است و همه ی مشکلات ما معلولین امروز و شهروندان عادی دیروز از همینجا شروع می شود که بعد از معلولیت شهروند درجه دو هم نیستیم. عملن بحساب نمی آییم و تنها در مواردی خاص مسئولین در کنار ما چهار تا عکس یا فیلم می گیرند و به سو استفاده از آن می پردازند.
هامون: دیگر با چه مشکلاتی در حوزه ی عمومی و برای حضور در زندگی اجتماعی مواجه هستی؟
ما اگر محصل یا دانشجو باشیم فرصت تحصیل شایسته را از دست می دهیم. ما اگر شاغل باشیم فرصت کار که نشاط بخش زندگی هر فردیست را از دست می دهیم. ما فرصت حضور در کوچه و خیابان و جامعه را بخاطر چاله و چوله و پله های ساختمان ها و ادرات و مراکز در مانی را از دست می دهیم. ما حتا مراکز درمانی و مطب های پزشکی و دارو خانه هایمان راهکار مناسبی برای حضور یک ویلچر نشین را در خود ندیده اند. هیچ سیستم کارآمدی برای اعمال قانون هم وجود ندارد. طرف بیمارستان، مجتمع پزشکی، داروخانه احداث می کند دلش خواست مسیری برای ورود ویلچر سواران می گذارد دلش نخواست نمی گذارد. به عنوان مثال درمانگاه شبانه روزی نوید ۲ متعلق به دکتر رضایی، برای رفع تکلیف، آمده رمپی (محل ویژه ی ورود افراد ِ معلول)تعبیه کرده که به شدت غیراستاندارد و به نوعی غیر قابل استفاده است،که این امر دقیقن خلاف تبصره ی دوم ماده ۲ قانون جامع حمایت از حقوق معلولین است که به تصویب مجلس شورای اسلامی هم رسیده است. در تبصره ۲ ماده ی ۲همین قانون آمده: (( شهرداری ها موظفند از صدورپروانه احداث و پایان کار برای آن تعداد از ساختمانها و امکان عمومی و معابری کهاستانداردهای تخصصی مربوط به معلولان را رعایت نکرده باشند خودداری نمایند. )) هم چنین تبصره۳ همین ماده می گوید: (( سازمان بهزیستی کشور مجاز است بر امر مناسب سازی ساختمانها و اماکندولتی و عمومی دستگاه های مذکور در ماده فوق نظارت و گزارشات اقدامات آنها رادرخواست نماید. ))
البته باید در این جا از دکتر نوروزیان، مالک مجتمع پزشکی دی تشکر کرد، که برای حمل و نقل ِ راحت مراجعه کننده ی معلول به مجتمع، بالابر برقی مناسب تعبیه کرده است. مشاهده ی چنین رفتارهایی، سلیقه یی عمل کردن به قوانین را نشان می دهد. و قانون هم یقه ی هیچ کس را نخواهد گرفت!
هامون: درسطح شهر چه کمبودهایی برای برآورده کردن نیازهای یک فرد ِ دچار ِ معلولیت که دسترسی نابرابر با یک شهروند دیگر دارد، قابل بحث است؟ وقتی بیرون می آیی، چه چالش هایی را رو به روی ات می بینی؟
ناصری: به گمان من، چالش قبل از بیرون آمدن از خانه آغاز می شود. خوشبختانه من طی تمام سال های معلولیت ویلچر های دستی و برقی مناسبی داشته و از این جهت کمبودی نداشته ام. من بازنشسته ام و انداک حقوقی دارم و از طرف سازمان محل خدمتم نیز حمایت می شوم و طی این سال ها همیشه در اجتماع بوده ام و اغلب مردم شهر با چهره ی من آشنا هستند. دلم می خواهد از چهره ی ناآشنای دوستانم بگویم که حتا یک ویلچر دستی آبرومند هم برای حضور در کوچه و پارک محله شان ندارند. متاسفانه ویلچر و دیگر وسایل مورد نیاز معلولین بسیار گران است و کمک های بهزیستی بسیار ناچیز و در مواردی توهین آمیز است. شهروندی که به ناگاه دچار معلولیت می شود در شهر وقتی که در گذر از خیابان موتورها کنارش ویراژ می دهند و ماشین ها بی ملاحضگی می کنند احساس عدم امنیت و توهین به جایگاهش را می بیند. صدالبته افراد باشعوری هم همیشه در جامعه هستند ولی اغلب بی توجه اند چون قانون حامی معلول نیست. چالش ها از چاله چوله های کوچه آغاز می شود با سرعت گیرها و جدول های خیابان ها ادامه می آبد و با بی ملاحظه گی دیگر شهرواندان به اوج می رسد. اینها تنها برای یک گشت معمولی در خیابان است و مسیری برای ورود به اداره جات، اغلب بانک هاو دیگر موسسات شهری برای انجام کارهای شخصی وجود ندارد و این ها فرد معلول را بیش از پیش به خانواده و دوستانش وابسته می کند. وابستگی هم موجب انزوای بیشتر ِ فرد معلول در جامعه می شود.