گروه دانشگاه خبرگزاری آنا؛ دکترمصطفی مهرآیین دکتری جامعهشناسی از دانشگاه تربیت مدرس با تخصص جامعهشناسی فرهنگ، در حال حاضر عضو هیات علمی پیمانی گروه علم و جامعه مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور است. کارشناس پژوهشی گروه جامعه شناسی و عضو هیئت علمی گروه جامعه شناسی پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی، استاد مدعو دانشگاه تربیت مدرس، استاد مدعو دانشگاه علم و فرهنگ، استاد مدعو دانشکده خبر، استاد دانشگاه آزاد اسلامی، مدیر گروه مطالعات بنیادین معاونت حقوقی ریاست جمهوری بخشی از فعالیتهای علمی او بوده است.در قسمت نخست گفتگو با دکتر مهرآیین از گفتمان علم و نقش دانشگاه در فضای کشور صحبت کردیم که در ادامه میخوانید.
* تاریخچهای از روند تحول گفتمان علم ودانشگاه در ایران بیان کنید.
– نخستین گفتمان و عامل اصلی شکل دهنده به علم و دانشگاه در ایران گفتمان علم و تکنیک تغییرآفرین است. این گفتمان معتقد است علم و تکنیک باید در جهان و زندگی ما تغییر ایجاد کند. مفروض آن هم این است که آنچه دشمنان را در مقابل ما قدرتمند کرده، حاصل علم وتکنیک است، پس باید علم وتکنیک وارد کشور شود و برای اینکه بتوان از آن استفاده کرد باید به آن عینیت بخشید و راه عینیت بخشیدن به آن هم تاسیس دانشگاه، تربیت استاد و عملی کردن ساز و کار نهادی به اسم آموزش عالی است. با این توضیح آغازگر دانشگاه در ایران، ‘میل به تغییر جامعه’ است.
منبع اصلی زایش این گفتمان ‘دولت’ است. تاریخ دانشگاه در ایران همان تاریخ دولت مدرن است. نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که اصولا قرار بود دانشگاه دولت را تاسیس کند یعنی آغاز دولت با آغاز دانشگاه است. به این معنا که دانشگاه باید نیروهایی را تربیت کند که این نیروها مهمترین نیروهای دولت هستند. پس بین دولت و دانشگاه همزمانی وجود دارد و این دو باید محصولاتشان را با یکدیگر مبادله کنند (دولت منابع را در اختیار دانشگاه قرار میدهد و دانشگاه هم نیروهای مورد نیاز دولت را تربیت میکند). بنابراین گفتمان علم و دانشگاه در ایران ابتدا ‘دولت آفرین’، یا به تعبیر دیگر حساس نسبت به سیاست بوده است. گفتمانهای بعدی در دهه ۴۰ و ۵۰ دیگر این نگاه وجود ندارد.
گفتمان بعدی ‘بومیگرایی رادیکال یا شرقگرا’ است. در این گفتمان، علم و دانشگاه به جای اینکه فقط به دولت و مقتضیات تغییر و توسعه در جامعه حساس باشد، باید به ارزشهای ایرانی حساس باشد که نماد این گفتمان آل احمد، احسان نراقی و … هستند.
بعد از آن تفکر دکتر شریعتی و همفکران او است که معتقدند دانشگاه باید به ارزشهای دینی حساس باشد. دکتر شریعتی اسلام را به عنوان فرهنگ نو و فرهنگی که در حال تحول و تکامل و همچنین با جهان امروز در تعامل است تعریف میکند.
پس دانشگاه با حساسیت نسبت به دولت آغاز میشود و هر چه میگذرد درخواستهایی برای اینکه دانشگاه با ارزشهای شرقی(ایرانی) و ارزشهای اسلامی حساس یا سازگار با این دو باشد، پیش میآید.
گفتمان دیگر ‘اسلامگرایی به معنای سنتگرایی’ در پی این است که دانشگاه به سنتهای اسلامی به معنای کلاسیک آن حساس باشد که گفتمان امام خمینی (ره) است و بعد از انقلاب اسلامی، گفتمان حاکم دهه ۶۰ است. جمله معروف امام که ‘دانشگاه باید انسان ساز باشد’ نشان دهنده همین گفتمان است.
گفتمان بعدی که متعلق به دکتر سروش است، اعتقاد دارد علم و دانشگاه باید به ‘مبانی معرفت شناسی’ حساس باشد. علم یک منطق درونی دارد که همان معرفت است و این گفتمان معتقد است علم و دانشگاه به جای اینکه به ارزشهای شرقی، ارزشهای اسلامی یا مسئله توسعه و تغییر در جامعه حساس باشد، باید به نظام معرفت و معرفتشناسی حساس باشد.
این گفتمانها هر کدام درون خودشان گفتمان بعدی را دارند و همچنان ادامه دارند گرچه گفتمانهای بعدی آنها را نقد میکنند. یعنی گفتمان علم به مثابه دولت که در آغاز مطرح بود همچنان وجود دارد و دیگر گفتمانها در تکمیل آن میآیند.
گفتمان دیگری به وجود میآید که گفتمان دانشگاه به مثابه دولت را نقد میکند و آن ‘گفتمان سیاستگذاری علم و فناوری’ است که در سالهای اخیر نیز به شدت رواج پیدا کرده است. از دیگر گفتمانها استفاده میکند و نظرش این است که علم و دانشگاه باید با رویکردهای سیاستگذاری علم وفناوری که بینش جدیدی است پیش برود.
اما این گفتمان دو شاخه دارد: یک شاخه علوم انسانیها که افرادی مانند دکتر مسعود فراست خواه، دکتر قانعی راد، دکتر پایا و … آن را دنبال میکنند و شاخه دیگر که افرادی مانند آقای طباطبایی، بوشهری، رضا منصوری و… آن را مطرح میکنند و معتقدند علم وفناوری باید بر مبنای رویکردهای مدیریتی اقتصادی باشد. دولت دوم آقای خاتمی آغازگاه این گفتمان است و همین گفتمان هم باعث تغییر نام وزارت فرهنگ و آموزش عالی و تبدیل آن به وزارت علوم، تحقیقات و فناوری شد و دیگر کلمه فرهنگ و آموزش وجود ندارد.
گفتمان دیگری اخیرا و همزمان با گفتمان قبلی مطرح شد که نگاه متفاوتی به علم وفناوری دارد و آن نگاه ‘علم وفناوری رهایی بخش’ است. کسانی مانند دکتر فرهادپور، یوسف اباذری، خانم فاطمه صادقی به آن معتقد هستند. علم و دانشگاه مد نظر این گفتمان نباید هیچ کدام از مسائلی که در گفتمانهای قبلی مطرح شد را دنبال کند و باید عطف به رهایی بخشی، تشویق کردن فضای عمومی و رفتن به سمت دانشگاه گفت وگو محور باشد.
* رسالت دانشگاههای ایران چه بوده است و در حال حاضر تا چه حد به رسالت خود عمل کردهاند؟
– من اعتقاد دارم گفتمان اصلی و غالب علم و دانشگاه در ایران هنوز همان ‘دولت محوری’ است. دانشگاه یکی از مهمترین سلاحهای اصلی دولت در شکل دادن به خودش و جامعه است. البته مفروض ما این است کشور جهان سومی و توسعه نیافتهای هستیم.
نکته کلیدی این است که دانشگاه باید در خدمت دولت و ایجاد تحول و توسعه باشد و عقب ماندگی ما را جبران کند. با این حال از عصر مشروطه تا کنون با تمام تنوعاتی که در گفتمانها وجود دارد، دغدغه اصلی و تمام مناقشات گفتمانها دعوای دین و علم است و هنوز همین مساله وجود دارد و نتوانستیم از چارچوب این دعوا خارج شویم.
این مساله فقط به دانشگاه مربوط نیست و به طور کلی از لحاظ تمدنی در وضعیتی هستیم که در دوسوی ماجرا (علم ودین) حرکت میکنیم.
موقعیت تمدنی جامعه ایران را میتوان با مثالی از یک مهاجر زن به نام ژولیا کریستو توضیح و تطبیق داد. کریستو زنی بود که از بلغارستان به سمت فرانسه مهاجرت کرد. او سوالش این بود وقتی به فرانسه مهاجرت میکنم چه بر سر بنیانهای اولیه من خواهد آمد؟ از طرف دیگر کریستو روانکاو بود و به عنوان روانکاو سوالش این بود وقتی کودک رشد میکند و وارد دنیای زبان میشود که در علم روانکاوی به آن دنیای پدر یا عقلانیت ابزاری میگویند چه بر سر مادر میآید؟ مادر به عنوان کسی که کودک از ابتدا در پیوند با او بوده و به عنوان آغاز گاه میل کودک است چه بر سر این میل کودک میآید؟
ما دائما در آستانه هستیم، در مرز زندگی می کنیم یعنی وارد دنیای مدرن امروزی شدهایم اما میل و سنت را با خود آوردهایم. مانند کسی که جلوی درب مسجد ایستاده و به کسانی که بیرون از مسجد هستند می گوید خدایی در مسجد است و به کسانی که داخل هستند می گوید، بیرون از اینجا دنیایی وجود دارد. در چنین شرایطی اصولا هویت، دو گانه، لب مرزی و التقاطی است.
از یک طرف این زن نویسنده ادبی است و وقتی وارد فرانسه میشود و با جریانهای فلسفی فرانسه آشنا میشود، پرسشش این است چه بر سر ادبیات میآید؟ کریستو فمنیست است و احساس میکند دنیای فرانسه دنیای مردسالاری است به همین دلیل یکی از پرسشهای دیگرش این است که وقتی زن وارد فضای مردسالار میشود چه بر سر زنانگیاش میآید؟
جامعه ما به لحاظ تمدنی موقعیت همین زن متفکر را دارد. این موضوع در زندگی کسانی مانند امام خمینی(ره)، دکتر شریعتی، احمد کسروی، میرزا ملکم خان و تمام متفکرین معاصر ایران دیده میشود. تمام این متفکران در دنیای سنت بزرگ شدهاند و پرسششان این است وقتی وارد دنیای عقلانیت امروزی شوند چه بر سر سنتها و میلی که از گذشته در آن تربیت شدهاند، میآید؟
این موقعیت تمدنی ما است. ما دائما در آستانه هستیم، در مرز زندگی میکنیم یعنی وارد دنیای مدرن امروزی شدهایم اما میل و سنت را با خود آوردهایم. مانند کسی که جلوی درب مسجد ایستاده و به کسانی که بیرون از مسجد هستند میگوید خدایی در مسجد است و به کسانی که داخل هستند می گوید، بیرون از اینجا دنیایی وجود دارد.
در چنین شرایطی اصولا هویت، دو گانه، لب مرزی و التقاطی است. به کلمه التقاط تا کنون منفی نگاه شده است، اما بنیان مهمترین تئوری دوران معاصر در حوزه فرهنگ همین مسئله التقاط است. التقاط منفی نیست بلکه وضعیتی است که بر ما عارض است و به عنوان آسیب نباید به آن نگاه کرد.
چارلز کورزمن به عنوان ایرانشناس در پاسخ به این پرسش که چگونه مفهوم شورا در اندیشه شریعتی تبدیل به دموکراسی میشود در حالی که شورا همان دموکراسی نیست؟ میگوید درست است که دموکراسی همان شورا نیست و وقتی به شورا تبدیل میشود قسمتی از بار معنایی خود را از دست میدهد، اما بخشی از بار معنایی که تاکنون نداشته نیز پیدا میکند، معنای دیگری بر آن عارض میشود و ترجمه جدیدی از آن مفهوم به دست میآید. قرار نیست مفاهیم وارد فرهنگ دیگری شود و همان معنای ابتداییاش را داشته باشند.
من معتقدم مهمترین ویژگی فرهنگ دنیای مدرن جامعه ایران، وضعیت التقاطی است و فقط مربوط به نخبگان ما نیست بلکه همه گرفتار آن هستند، تودهها هم در زندگی روزمره گرفتار هر دوساحت هستند.
برای ورود به هر مسئله باید بدانیم در یک بستر التقاطی زندگی میکنیم. وقتی علم و دانشگاه هم وارد این بستر میشوند دقیقا هر دوسو (علم ودین) کشیده میشود. نکته روش شناختی مساله این است که اگر جامعهای گرفتار التقاط باشد، تکلیف اندیشهها در آن جامعه چیست؟
در جامعه التقاطی اندیشهها باید در life story انسانها جستجو شود. یعنی باید دید چقدر متفکر سر در دنیای مدرن دارد و چقدر سراغ دنیای سنت خویش رفته است. اندیشمندی مانند شریعتی مدرنیته را کامل میشناسد اما به واسطه فرهنگ خانواده و همچنین فرهنگی که در جامعه جاریست با سنت هم آشناست. مسلمان است و دغدغههای دینی دارد و هر دو نیرو در زبان، روان و ذهن این فرد جاری است.
البته به قول کریستو این شکل طبیعی ماجراست، چون به اعتقاد او دنیای غرب دنیای دموکراتیکی نیست وقتی صدای پدر هست صدای مادر نیست، صدای فلسفه هست صدای ادبیات نیست صدای مردان هست صدای زنان نیست و به همین دلیل اگر به التقاط و تنوعگرایی(نه تکثر) فرهنگی از زاویه این تئوریها نگاه کنیم نه تنها آسیب نیست بلکه وضعیت طبیعی روان و روح انسان است. پس اگر متفکران ما در خصوص پدیدهای مثل دانشگاه یا علم، تئوری خلق کردند از همان ابتدا باید در نظر داشته باشیم این تئوری در کشاکش دو نیروی علم و دین یا سنت و مدرنیته است. هر دو نیرو در خصوص دانشگاه حرف میزنند و در متون یک اندیشمند وجود دارند.
فردی مانند امام خمینی (ره) وقتی میفرمایند ‘دانشگاه انسانساز باشد’ طبعا هدفش این است که گرایش سنتی و اسلامساز خودش را نشان دهد اما اگر از همین فرد بپرسند دانشگاه را به چه هدفی تاسیس میکنید قطعا خواهد گفت دولت به دانشگاه نیاز دارد و همین طور است و امام نیز همین را گفته است.
در نتیجه اگر فردی به دنیای مدرن گرایش بیشتری داشته باشد و ویژگیهای سنت به سمت قلمرو زندگی خصوصی رانده باشد هرگونه عقبنشینی از علم را یک پیروزی برای گفتمان دانشگاه میداند. از طرف دیگر اگر فردی گرایشهای سنتیتری داشته باشد و مدرن بودن فقط مربوط به سبک زندگی و در حوزه خصوصی باشد، هر گونه عقب نشینی دانشگاه در امور و دیدگاهها را پیروزی دین میداند. به همین دلیل مهم است که شما از زاویه دید کدامیک از دو سو به ماجرا نگاه کنید.
نه فقط پدیده دانشگاه بلکه تمام پدیدهها مثل خانواده، نهاد سیاست، صنعت و هر چیزی در این کشاکش گرفتار است. پس به نظر من پاسخ این پرسش که دانشگاه چقدر به وظایف خودش عمل کرده یا چقدر توانسته کارآمد باشد بستگی دارد که کدام یک از زاویه دیدها را انتخاب کنید.
*شرایطی که وضعیتهای التقاطی در دانشگاه و جامعه ایجاد میکنند چیست؟
-در وضعیتهای التقاطی اگر از ذهن درست استفاده شود، ذهن پویا میشود. -البته مفروض این است که فضای گفتگویی در جامعه وجود داشته باشد- اگر فضای گفتگو فعال باشد، طبعا ذهنهایی که در کشاکش میل و عقل یا دین و دنیای مدرن حرکت میکنند ذهنهای پویایی هستند. حتی این ذهنها به لحاظ تئوریک ذهنهای شادی هستند. به این معنا که دائما از خودشان سرپیچی میکنند. وقتی غمگین، ناراحت، افسرده میشوید یا احساس میکنید دچار بن بست فکری شدهاید که توان سر پیچی از یک ایده را نداشته باشید اما التقاط وضعیتی است که با حرکت به سمت دنیای عقلانیت چون انگارههای سنتی هم همراه ما است، از انگارههای مدرن سرپیچی میکنند و وقتی به سمت دنیای سنت میرویم چون انگارههای مدرن را با خود داریم از انگارههای سنت سرپیچی میکنند و در نتیجه نمیتوانیم گرفتار وضعیت زندانی شدن در یک ایده باشیم.
توضیحات بالا در جامعهای محقق میشود که فضای گفتگو باز باشد و اگر این اتفاق بیافتد آن جامعه به لحاظ فکری سرزمین پویایی است. ذهنها شاداب و پویا هستند و این شادابی و پویایی به زبان منتقل میشود. در این وضعیت ممکن است زبان شاعرانه باشد و من این را ضعف نمیدانم افرادی مثل سیدجواد طباطبایی نقد میکنند چرا زبان اندیشمندانی مانند شریعتی علمی و اکادمی نیست. به این دلیل که این افراد تئوری خاصی درباره وضعیت جامعه ندارند و گمان میکنند الگو باید همان الگوی غربی باشد.
وقتی دکتر شریعتی و امثال او در این جامعه زندگی میکنند، در این بستر بزرگ شدهاند و این وضعیت بر آنها عارض شده است آثارشان حس شاعرانه پویای پرشور ایجاد میکند که گاه بار استدلالی آن قوی است، گاه بار شاعرانگیاش. همانطور که در متون شهید مطهری گاهی بار استدلال بسیار قوی است و گاه بار داستانگونگی بالایی دارد، نه فقط در متن و آثار بلکه در کل بطن گفتمان فکری او بار داستانی به همان میزان استدلال بالاست. ویژگی زبانی این اندیشمندان طبعا به جامعه منتقل میشود.
وضعیت التقاط باعث سردرگمی در مرحله عمل میشود
اما نکته مهم این است که این نوع اندیشهها نمیتوانند نهادسازی کنند، نمیتوانند ساختار بسازند. فارغ از گفتمان علم و دانشگاه و نهاد دانشگاهی وزارت علوم، قانون اساسی بهترین نماد وضعیت التقاطی در کشور است. قانون اساسی ایران یکی از بهترین قانونهای دنیا است چون هر دوسوی ماجرا را دائما خواسته است. عدالت را خواسته، عدل را هم خواسته است یعنی نه فقط عدالت بیرونی را بلکه عدل درونی افراد را هم میخواهد. از یک طرف آزادی را خواسته و آزادگی افراد را هم میخواهد و چیزهای زیادی دیگری که در قانون اساسی وجود دارد و باید وجود داشته باشد چون حاصل انقلابی است که در بستر این اندیشه شکل گرفته است.
التقاط باعث میشود که همیشه در مرحله عمل مشکل داشته باشیم و ندانیم باید به کدام سمت و سو حرکت کنیم. چون نهادها، ساختارها، قوانین و مقررات و هنجارها مبتنی بر هر دو سمت ماجرا نوشته شده است و مشخص نیست کدام یک بر دیگری برتری دارد و بر اساس کدامیک باید قضاوت کرد.
در این وضعیت دانشگاه باید استاد باسواد و آشنا به مبانی اسلامی در حوزه خود داشته باشد. هم پژوهش کند، هم این پژوهش به گسترش فرهنگ دینی در جامعه کمک کند، هم مشکلات جامعه را حل کند. هم میخواهد تجاریسازی علم کند و هم بومیسازی علم.
این مسائل با یکدیگر مطابقت ندارند، علم یا در واقع علوم انسانی نمیتواند هم معطوف به کاربرد، صنعت، رشد ثروت و اقتصاد در جامعه باشد، هم با اصول و ارزشهای دینی هماهنگ و برآمده از متون دینی باشد. البته این مشکل عمیقتر است و فقط به وزارت علوم مربوط نیست، بلکه به کل ساحت فکر و اندیشه جامعه برمیگردد.
* دانشگاهها اکنون در چه وضعیتی است؟ آیا این وضعیت به پیشبرد علمی کشور کمک میکنند؟
– اگر در سالهای بعد از انقلاب اجازه میدادیم فضای گفتگو بین این دو ساحت (سنت یا مدرنیته) عمیق شود و همچنین اجازه میدادیم این مفاهیم قسمتی از بار معنایی خود را از دست بدهند و بخشی از بار معنایی جدیدی به دست بیاورند، یعنی نه فقط مفهوم مدرن وارد شود و چیزی ازدست دهد بلکه به مفاهیم سنتی هم اجازه میدادیم چیزی را ازگذشته از دست بدهند و چیزی بدست بیاورند، قطعا امروزه به دیدگاههایی میرسیدیم که اطمینان خاطر بیشتری در خصوصشان داشتیم و به جمعبندی کلی در خصوص این مفاهیم میرسیدیم و میتوانستیم توافق و اجماع کنیم که مثلا دانشگاه این است دموکراسی این است و … .
در حال حاضر مشخص نیست در دانشگاه استادها پولسازند یا معناساز؟ کلاس درس و دانشگاه محل تربیت دانشجویی است که در نظام کلاسیک دانشگاهی مد نظر بود یا دانشجو باید به عنوان تکنسین تربیت شود؟ به این دلیل که فضای گفتگوی جامعه که باید از تمام نیروی جامعه و حتی نیروی بیرون از خودش کمک میگرفت تا به توافق برسد، متاسفانه در سالهای بعد از انقلاب دائما دچار خفگی است و تا فضای زبانی یک جامعه فعال نباشد، جامعه وجود ندارد.
اصولا جامعه یعنی جامعه در زبان، جامعه در سخن. تنها واسط ما با جهان زبان است. به زبان هایدگری تنها مامنی که ما در آن سکنی داریم زبان است، ما به میزانی که کلمه، واژه، جمله و عبارات داریم با جهان آشناییم و اگر جز این باشد اصلا جامعه وجود ندارد. پدیدههای زیادی در جامعه وجود دارد که چون دربارهشان حرف زده نمیشود، در امر واقع وجود ندارند به عبارت دیگر به معنای گستره هستی وجود دارند اما تا درباره اینها حرف زده نشوند و به بحث و گفتگو گذاشته نشوند این پدیدهها انسانی نیستند. مهمترین بحران ما بعد از انقلاب بحران زبانورزی است، ما با زبان مشکل داریم.
انقلاب اسلامی ایران حاصل زبانورزی است
دورکهایم و مارکس معتقد بودند جامعه شکلگرفته، قدرت دارد، نهاد دارد اما بیرون از ما است. به عنوان مثال سیاست ایجاد شده اما مستقل از انسان شده است، خانه، خودرو و… همه اینها ساخته شده اما مستقل از انسان هستند. سوال اصلی اینجاست که چگونه باید با انسان پیوند بخورند تا انسانها اینها را درونی کنند و قدرتشان را بپذیرند و در نتیجه جامعه به معنای واقعی شکل بگیرد. این دو معتقد بودند هیچ راهی وجود ندارد مگر اینکه عین، تبدیل به ذهن شود، یعنی سیاست، خانواده، اقتصاد و… باید تبدیل به ذهنیت شوند تا با ذهن انسان پیوند بگیرند. جامعه نیز زمانی میتواند درونی انسان شود، که تبدیل شود به جامعه در سخن، بشود فرهنگ.
جامعه تنها جایی جامعه است که در زبان مطرح شود به گفتگو گذاشته شود و انسانها دیدگاههایشان را در خصوص آن مطرح کنند. متاسفانه بعد از انقلاب گفتگو تعطیل شده است و اجازه نمیدهیم زبانورزی شکوفا شود. این اتفاق در انقلابی میافتد که خودش حاصل زبان ورزی است.
در تحلیلهای فرهنگی انقلاب ایران از مایکل فیشل مردمشناس تا مسعود معدل که انقلاب ایران را تحلیل گفتمانی کرده تا لیلی عشقی که تحلیل ملاصدرایی کرده و نیکی کدی که از منظر مرجعیت شیعی نگاه کرده است، بحث بر سر این است که انقلاب حاصل فضای گفتمانی بوده و گفتمان مرجعیت، شیعه، اسلام و انقلابیگری توانست گفتمان مسلط قبل از انقلاب شود و مردم تحریک شدند و خواستار حکومت دینی شدند. این جالب است که خفه کردن زبان و ایجاد بحران زبانورزی در نظام سیاسی اتفاق میافتد که آغازگاهش زبان است و میداند که قدرتش در زبان بوده است.
اگر فرآیند زبانی تعطیل شود پدیدهها دچار مرگ خواهند شد. به همین دلیل علم و دانشگاه در جامعه در همان وضعیت اسکیزوفرنیک فکری باقیمانده است و به لحاظ فکری نمیدانیم از علم ودانشگاه چه میخواهیم و نظم خاصی در این حوزه وجود ندارد. منظور از نظم، نظم در سطح مفهومی است نه ساختار ظاهری. اینکه ادعا شود دانشگاه به عنوان نهادی است که قاعده و نظمی دارد، دانشجو و استاد دارد بله اینها وجود دارد اما این نظم نیست بلکه آشفتگی، بی نظمی و اختلالی است که وجود دارد. نظم ناکارآمدی است که اختلالات بر آن عارض است، نمیداند کیست یعنی به کیستی خودش واقف نیست، چیستیاش معلوم است اما قرار نیست اگر وارد دنیای زبان شویم درباره چیستی صحبت کنیم. اینکه دانشگاه چیست؟ دانشگاه کلاس، دانشجو، استاد و… است این موضوعات مهم نیست، مهم این است که دانشگاه بگوید من کیستم؟ یعنی روایتی از هویت خودش داشته باشد، از کیستی خودش حرف بزند.
آن کیستی دوگانه است، التقاط است، هنوز در فضای مرزی است، کیستی برای اینکه واقعا بفهمد چه کسی است باید در موردش گفتگو کرد چون گفتگو ممکن نشده نظم و هویت روشن نیست. به همین دلیل دانشگاههای ما دچار روزمرگی هستند. نه اکنون بلکه در تمام این سالها نهاد دانشگاه در جامعه دچار روزمرگی بوده است. به نظر من نهاد دانشگاه مثل تمام نهادهای دیگر به همین دلایلی که گفته شد چیزی به اسم نظم نهادی ندارد، درست عمل نمیکند و دستاوردی هم نخواهد داشت و بحران بر بحرانهای ما اضافه خواهد کرد.
* چه تصمیمی باعث برون رفت از این وضعیت میشود؟
– کشور با تصمیمات کوچک درست نمیشود و نیاز به تصمیات بزرگ دارد. منظور از تصمیمات کوچک قاعدهها، دستورالعملها و نظریههاست که با اینها هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
نکته اول اینکه باید تصمیمی بزرگ بگیریم و فضای زبانورزی در کشور را ایجاد کنیم. اصولا در حوزه فرهنگ –دانشگاه را جزوی از فرهنگ میدانم- ایده مدیریت ‘بر فرهنگ’ اشتباه است. مدیریت باید ‘در فرهنگ’ باشد، یعنی ابتدا باید فرایند گفتگو نه فقط در دانشگاه، بلکه در فضای کلی جامعه باز شود. نباید از گفتگو و زبانورزی ترسید.
راهکار این است که همه بخشهای متعدد جامعه را به ‘زیرسیاست’ تبدیل کنیم. منظور از زیرسیاست چیست؟ در گذشته تفکر این بود که جمعیت، توان و هدف حکومتهاست اما جمعیت و سازوکارهایی که در جامعه طراحی میشود نه هدف و نه توان حکومتهاست. جمعیت و حکومت یکی هستند به این معنا که ‘دانش جمعیت’ یعنی ‘دانش حکومت’ و هر چه اجازه داده شود جمعیت دانش خویش را افزایش دهد و خودش را طرح کند، آن دانش، دانش حکومتمندی یا به عبارت دیگر زیر سیاست است.
متاسفانه در دوران مدرن چون تحولات دولت محور بوده، همیشه از ‘باید’ سخن گفته شده است(باید جامعه اینگونه باشد). کشور ما پروژه محور و برنامههای توسعهای چندین ساله است. وقتی برنامه مشخص کنند، مثلا آموزش عالی در ۱۰ سال دیگر فلان تعداد شود، جادهها ۵ برابر شود، پزشکی ۱۰ برایر شود، رویکرد دولت محور به توسعه است و این رویکرد اشتباه است.
جامعه مدرن جامعهای است که تفکیک شده و به لحاظ جمعیتی در بخشهای مختلفی قرار میگیرد. این جمعیت هم مسائل خاص خودش را دارد به عنوان مثال پزشکی مسائل خودش را دارد، زنان سرپرست خانوار مسائل خودش را دارد، مهدکودک مسائل خودش را دارد، کودکان کار مسائل خودشان را دارد و… . باید اجازه داده شود هر یک از این گروههای جمعیتی جامعه، از خودش سخن بگوید یعنی خود را تبدیل به زبان درباره خودش بکند و از ‘هست’ خود سخن بگوید چون تا از ‘هست’ سخن گفته نشود مشخص نمیشود نظم جامعه چیست؟
متاسفانه در دوران مدرن چون تحولات دولت محور بوده، همیشه از ‘باید’ سخن گفته شده است (باید جامعه اینگونه باشد). کشور ما پروژه محور و برنامههای توسعهای چندین ساله است. وقتی برنامه مشخص کنند، مثلا آموزش عالی در ۱۰ سال دیگر فلان تعداد شود، جادهها ۵ برابر شود، پزشکی ۱۰ برایر شود، رویکرد دولت محور به توسعه است و این رویکرد اشتباه است.
دولت باید از موضع بالا به جامعه به عنوان ‘وضعیت’ نگاه کند که این ‘وضعیت’ خودش را تکامل ببخشد و دولت فقط عامل کمکی باشد، به زبان امروزی دولت سکانداری کند و جامعه پارو بزند. با این مقدمه، آن تصمیم بزرگ، تشکیل ‘زیرسیاست’ است که با این تصمیم بخشهای مختلف جامعه میتوانند از خودشان سخن بگویند، خود را به ‘زبان’ بدل کنند، دانش خود را افزایش دهند و آن زمان دانش ‘قدرت’ است. زیرا وقتی دانش افزایش پیدا کند جمعیت را میتوان شناخت، مسائل جمعیت را فهمید. بخشهای مختلف جمعیتی میتوانند خود را مدیریت کنند، ساز و کارهای خاص خودشان را تعبیه کنند، در وضعیت موجود اجتماعی دائما سازگار شوند و پویایی وتحرک خودشان را حفظ کنند.
اگر ‘زیر سیاست’ ممکن شود به جای ‘مدیریت بر جامعه’ ‘مدیریت در جامعه’ داریم، به جای ‘مدیریت بر فرهنگ’، ‘مدیریت در فرهنگ’ داریم. یعنی ‘ایدهها’، ‘ایدهها’ را کنترل میکنند، ‘گفتمان’ ‘گفتمان’ را کنترل میکند و نیازی به سطحبندی نیست که کدام گفتمان بالاتر است.
چرا ایده مهم است؟ چون ما در وضعیت چندگانگی ایدهها قرار داریم و اگر فرمان دهیم هر کدام از ایدهها بالاتر رود، ایدههای دیگر نابودمان میکنند و دچار اختلال خواهیم شد. بهترین رویکرد مدیریتی در وضعیتی که چندین گفتمان و به لحاظ فرهنگی چند پارگی وجود دارد، این است که اجازه داده شود گفتمانها به لحاظ استدلالی خودشان را کنترل کنند و توافق شود هر گفتمان به لحاظ استدلالی قدرتمندتر است خودش را تبدیل به هژمون کند و جامعه را پیش ببرد و تبعا گفتمانهای دیگر هم میاندیشند و در مقابل آن، استدلالهای قوی مطرح میکنند و اینگونه است که جامعه پویا و فعال خواهد شد. (نکته اول از باب اینکه باید در کشور یک تصمیم کلان گرفته شود که متاسفانه وجود ندارد.)
سالهای سال است که به دلایل مسائل مختلف امنیتی، سیاسی، فهم نادرست از فرهنگ، رقیب شدن فقه و اندیشه دینی با علوم مدرن، یا به این دلیل که گمان میکردیم چون حکومت دینی است نباید کسی آن را نقد کند یا اگر مورد نقد قرار بگیرد دیگر نمیتوان آن ساحت مقدس را برایش ساخت و به دلایل متعدد دیگری از تقویت فضای فکری جامعه پرهیز شده است.
وقتی این تصمیم بزرگ گرفته شد، با رویکردهای متفاوتی که درباره علم ودانشگاه وجود دارد، گفتگو ممکن میشود و وقتی گفتگو ممکن شد به راهکارهایی که آشکار شود پی میبریم.
ادامه دارد…