تاریخ فرهنگی هاشمی و تفکرات سیاسی نادرست کنونی
مصطفی مهرآیین
۱) تاریخ فرهنگی دانشی است در خصوص اینکه دامنه هر پدیده تا کجا و تا کدام مرزها کشیده می شود و در نهایت اگر جهان را از منظر همین دامنه بنگریم، با چگونه جهانی روبرو خواهیم شد. هدف دانش «تاریخ نگاری فرهنگی» آن است که به ما نشان دهد در مجموعه مفاهیم، نشانه ها، ایده ها و نمادهای همبسته با یک پدیده، چگونه جهانی امکان خلق شدن و تحقق یافتن داشته است؟
۲) هاشمی رفسنجانی پدیده ای بود که با خود مجموعه ای از نمادها، نشانه ها، واژه ها، گزاره ها، کنش ها، مناسک، و نهادها را ممکن ساخت که مجموع آن ها را می توان دامنه جهان هاشمی رفسنجانی دانست. می توان این جهان را به تصویر کشید و آنگاه با دیدن خود در آینه این جهان به این نتیجه رسید که این جهان با ما چه کرده است و از ما چه ساخته است.به تصویر کشیدن این جهان همان «تاریخ فرهنگی هاشمی» است.
۳) تاریخ زندگی هاشمی شامل نشانه ها، گفتارها، کنش ها، تصاویر و وجوه مادی است که در دامنه «مبارزه انقلابی، به مدیریت انقلابی، به مخالف مردمی برخی ایده های انقلابی» ممکن شده اند. اکنون می توان هاشمی را به طور همزمان در حال شکنجه شدن، در حال شکنجه دادن و در حال مخالفت با شکنجه دادن در ذهن خود به تصویر کشید. به همین نحو می توان هاشمی را در حال دادن پول به انقلابیون تا تولید پول در دوران سازندگی، تا زدن پول به جیب تا مخالفت با هدر دادن پول کشور و….در ذهن خود تصویر کرد. تاریخ زندگی هاشمی به گونه ای بوده است که می توان او را به طور همزمان در حالت های متفاوت به تصویر کشید. مهم این نیست که کدام یک از این لحظاتی که به طور همزمان وارد ذهن ما می شوند هاشمی واقعی است. همه اینها هاشمی را شکل می دهند. حتی مهم نیست که کدام یک از این تصاویر را انسانی تر و اخلاقی تر می دانیم که در همه این تصاویر به طور همزمان رگه هایی از امر اخلاقی و غیر اخلاقی یا امر عقلانی و غیر عقلانی دیده می شود. آنچه بر هاشمی گذشته است بیانگر تاریخ معاصر ماست و نوعی از زندگی را در مقابل ما قرار می دهد که همه ما آن را تجربه کرده ایم. تجربه تمامی انسان های امروز ایرانی تجربه ای شبیه تجربه هاشمی در تاریخ زندگیش است. هاشمی یک ایرانی بود که امکان تجربه وجوه مختلف تاریخ معاصر ما برای او به شکل برجسته تری ممکن شد.
۴) این روزها سیاسیون و فعالان مطبوعاتی ما هر یک به نحوی سعی در بیان درک و دریافت خود از زندگی هاشمی دارند، اگرچه بیشتر این نوشته ها چیزی شبیه به دلتنگی نسبت به یک آدم خوب است تا یک تحلیل سیاسی- اجتماعی.در عمده تحلیل هایی نیز که تحت عنوان تحلیل سیاسی ارائه می شوند شاهد گونه ای خامی در برخورد با تاریخ معاصر ایران هستیم که طی سی سال از یک مبارز و رهبر و مسئول انقلابی، از یک سو یک ضد انقلاب و از سوی دیگر یک همراه مردم(در معنای مردم مخالف با بسیاری از سیاست های نظام) و همراه جنبش اعتراضی ساخته است. در این تحلیل ها سخن از آن است که هاشمی نماد عقلانیت و اعتدال بود و کاش نظام قدر این عقلانیت را می دانست و کاش نظام دامنه عقلانیت خود را محدود نسازد و راه هاشمی را راه خود سازد.
۵) تاریخ فرهنگی زندگی هاشمی یا به عبارتی قرائت زندگی امروز ما از منظر جهانی که حیات هاشمی آن را ممکن ساخته ولی به ما می گوید که این شیوه پردازش مساله کاملا نادرست است. تلقی هاشمی به عنوان نماد عقلانیت و اعتدال و صبر ما را به یک صورتبندی دقیق از تاریخ معاصر ایران بویژه سیاست ایران راهنمایی نمی کند.دامنه مفاهیم و کنش های ممکن شده در زندگی سیاسی- فکری هاشمی موید این ماجرا نیست. از سوی دیگر، اصولا پرسش امروز ما این نیست که چرا شخصیت های عاقل در درون نظام به کار گرفته نمی شوند و از آن ها به درستی استفاده و قدرشناسی نمی شود. پرسش کلیدی آن است که اصولاً ما مردمان طرفدار عقلانیت و راستی و اعتدال و مظلومیت چگونه و بنا به چه مکانیسم هایی یک نظام سیاسی را ممکن ساخته ایم که در آن قدرشناسی از عقلانیت سیاسی تبدیل به یک آرزوی احتمالاً محال شده است؟به عبارت دیگر، به جای تبدیل شیوه برخورد نظام با شخصیتی همچون هاشمی به عنوان یک آسیب سیاسی- اجتماعی برای نظام، باید به پرسش در خصوص نظم سیاسی و شیوه عمل سیاست در تمامی ابعاد آن پرداخت. نباید «آسیب» را در کانون تفکر دوران جای داد. آنچه باید در کانون تفکر ما جای گیرد مساله «نظمی» است که اصولاً تبدیل به یک «نظم آسیب آفرین» شده است. آیا تنها قدرنشناسی از هاشمی نماد عدم عقلانیت در نظام سیاسی ماست؟ این شیوه عمل سیاسی انباشته از کنش ها و سیاستگذاری های آسیب آفرین است. آیا یک لحظه به این موضوع اندیشیده ایم که اگر شیوه عمل و کنش نظام سیاسی ما درست بود اصولاً چرا شخصیت های انقلابی در آن تبدیل به نیروی ضد نظام می شوند یا اینگونه شناخته می شوند. نظام سیاسی موجود که مرکب از ساختارهای خرد و کلان سیاسی و اقتصادی و فرهنگی متعدد و پیچیده است را باید به خوبی به تصویر کشید و به تامل در آن پرداخت تا اصولاً آشکار گردد مکانیسم های آسیب آفرین آن کدامند و چرا این مکانیسم ها در این نظام سیاسی قدرت یافته و تبدیل به نظم موجود شده اند. بعد از آن می توان به امکان ایجاد اصلاحات در این نظام سیاسی امیدوار بود و گرنه با تقلیل یک نظم سیاسی نادرست و شیوه عمل های نادرست آن به مجموعه ای از «آسیب های پراکنده» که هر روز یکی از این آسیب ها ذهن ما را به خود مشغول می سازد و ما را در حسرت رفع و رجوع خود فعال نگه می دارد،سرنوشت بسیاری از ما همان سرنوشت هاشمی است: حرکت از یک انقلابی به سوی یک ضد انقلاب یا یک انقلابی مردمی(در معنای مردم تحت ظلم و فشار).