تولید معنا و آفرینش متن در دهه هفتاد میلادی به بعد با خود ضرورت هایی هستی شناسانه در تغییر و دگردیسی در فضاهای ادبی و زبانی را به وجود آورد؛ ضرورت هایی که همه ناشی از برجسته شدن برخی ساحت های فراموش شده در زیست جهان نویسندگان و تولیدکنندگان متون شده بود. یکی از این ساحت های فراموش شده؛ امر روزمره و جهان محلی – بومی بود که عملن به نام ابتذال و کیچ بودگی به کناری نهاده شده بود… در این جریان فرهنگی که فرهنگ عامه را به نسیان و محاق می کشاند، صدایی متفاوت و آهنگی دیگر به گوش رسید که متنی را در حوزه ادبیات فارسی برساخت نمود که سرشار از ابژه های محله ای – بومی و پرسوناژها و واژگان عامه پسند مرتبط با یک جغرافیای خاص (جنوب ایران) بود. آهنگ دیگری که منوچهر آتشی؛ شاعر دشتستانی (استان بوشهر) نواخت، صدای فروخفته زبان مردمانی بود که در جریانات فکری نخبه گرایانه به قدری ناچیز و بی ارزش مبدل گشته بودند. ازهمین رو آفرینندگان متونی همچون منوچهر آتشی با شکل خاص و متفاوتی از بازنمایی جغرافیایی، شکل دیگری از متن ادبی و معنای فرهنگی را آفرید. در این مقاله، نویسنده می کوشد که این تلاش شاعر را در منظومه ای تحلیل کند که می توان آن را در تحلیل های فرهنگ عامه پسند در “مطالعات فرهنگی” جست و یافت.
اشاره: تاملاتی بر جهان شاعرانگی شاعر جنوب؛ منوچهر آتشی
تولید معنا و آفرینش متن در دهه هفتاد میلادی به بعد با خود ضرورت هایی هستی شناسانه در تغییر و دگردیسی در فضاهای ادبی و زبانی را به وجود آورد؛ ضرورت هایی که همه ناشی از برجسته شدن برخی ساحت های فراموش شده در زیست جهان نویسندگان و تولیدکنندگان متون شده بود. یکی از این ساحت های فراموش شده؛ امر روزمره و جهان محلی – بومی بود که عملن به نام ابتذال و کیچ بودگی به کناری نهاده شده بود. در این جریان فرهنگی که فرهنگ عامه را به نسیان و محاق می کشاند، صدایی متفاوت و آهنگی دیگر به گوش رسید که متنی را در حوزه ادبیات فارسی برساخت نمود که سرشار از ابژه های محله ای – بومی و پرسوناژها و واژگان عامه پسند مرتبط با یک جغرافیای خاص (جنوب ایران) بود. آهنگ دیگری که منوچهر آتشی؛ شاعر دشتستانی (استان بوشهر) نواخت، صدای فروخفته زبان مردمانی بود که در جریانات فکری نخبه گرایانه به قدری ناچیز و بی ارزش مبدل گشته بودند. ازهمین رو آفرینندگان متونی همچون منوچهر آتشی با شکل خاص و متفاوتی از بازنمایی جغرافیایی، شکل دیگری از متن ادبی و معنای فرهنگی را آفرید. در این مقاله، نویسنده می کوشد که این تلاش شاعر را در منظومه ای تحلیل کند که می توان آن را در تحلیل های فرهنگ عامه پسند در “مطالعات فرهنگی” جست و یافت.
مطالعات فرهنگی: رتوریک پرسه زنی در فرهنگ عامه
به زعم هبدیژ؛ متفکر و پژوهنده فرهنگ عامه، مفهوم «فرهنگ عامه» به همان چیزی تعلق دارد که در یک مجموعه از بدایع ساخت بشر که به طور عمومی در دسترس هستند، وجود دارد، فیلم، نوار، موسیقی، پوشاک، معماری، برنامه تلویزیونی، تعاملات فردی، وسایط حمل و نقل و …». این مفهوم از اواسط قرن بیستم به حوزه ی علوم انسانی وارد شد که همزاد و توامان مفاهیمی چون هژمونی، سلطه، پوپولیسم، جامعه توده ای و… متولد گشت. مسیر و پروسه نخبه گرایانه ای را که از یونان بعد از افلاطون تا دوره روشنگری و ادامه آن در دوره مدرنیسم می یابیم، ناگاه در سر برآوردن دولت-ملت های قرن بیستمی به پروسه ای توده گرا و عامیانه استحاله می گردد. این تغییر و دگردیسی همراه با ظهور رسانه های جمعی، افزایش روند تجاری شدن فرهنگ و اوقات فراغت، ظهور دیکتاتوری های پوپولیست و همسان سازی امیال و سائق های بشر در بستری از وانموده ها، رخ می دهد که به نوعی از مطالعات و تفکرات ایده آلیستی و نخبه گرایانه و انسان برتر جویانه ی دوران روشنگری، پناه به مطالعاتی در باب توده ها و انسان های عادی برده که در طول تاریخ علوم انسانی، کمتر بدان پرداخته شده بود، این تغییر رویه حاصل چه ضرورتی بوده است؟ افراد عادی و توده که هیچ گاه دارای حق رأی، نظر و… نبوده اند، حال زندگی و شیوه ی رفتاری و کنشگری آنان به چه دلایلی مورد بررسی قرار گرفته تا از این بررسی ها چه نتایجی حاصل گردد؟ با توجه به پرسش های پیشین، «مطالعات فرهنگی» گوئیا رشته ای دانشگاهی بوده که بر این گونه مطالعات پایه ریزی شده است. این نوع مطالعات که سال های کوتاهی هست که تبدیل به الگوی نوشتاری و تحلیلی متداولی شده، ضرورت و زمینه های فلسفی ـ جامعه شناختی خود را هنوز واشکافی نکرده است. پرداختن مباحثی چون مُد، جراحی بینی، اوقات فراغت، خصومت شهری، توالت نوشته ها، توهم توطئه، ازدواج، قلیان، عشق ورزی، موسیقی پاپ (عام)، سیگار، ماشین نوشته، نام گذاری، موی سر، آدامس جویدن و … نشان از حوزه ی وسیعی در مطالعات فرهنگ عامه و توده دارد که در باب اهمیت، بیان، متد و روش تحلیل و هدف های مورد نظر بر رسیدن به این موضوعات هیچ گونه سختی نرفته است. سیار بودگی در مفاهیم و تحلیل های بازاندیشانه ی«مطالعات فرهنگی» همچون نوعی «اکتشاف مکان های متروک خاطره» است که فضا را به روی امری متفاوت می گشاید. این کنش های تحلیلی و تأویلی، مخاطب را به سوی شکل بخشیدن به فضایی با مشخصه های جا به جایی (مجاز) و فشردگی (استعاره) در تحلیل های «مطالعات فرهنگی» رهنمون می شود که این بلاغت سیاروار، توانایی ابداع فضاهای فراموش شده ی درونی را به ما می بخشد یا حداقل به این رشته بخشیده است. این گونه است که در مطالعات فرهنگی از فضاهای «قلیان ـ خانه» به فضای «اتومبیل» و از «خصومت شهری» به مفهوم «روانکاوی آینه» می رسد. گویا که همچون پرسه زنی در فضا، به تولید مفهوم «شهر» یاری رسانده و ما را با «بلاغت قدم زدن» که خود نوعی نگرش و نگاشتن متون است، همراه می کند و این همان بازاندیشی در امر محلی – روزمره جهان اطرافمان می باشد که در مطالعات فرهنگی خود را بروز می دهد.
منوچهر آتشی؛ کاشف مکانهای متروک خاطره
جهان آفریده شده توسط منوچهر آتشی در مجموعه اشعارش سرشار از احضار خاطرات و جهان هایی هست که در خاطره نسلی مردمان جنوب به طور اعم و دشتستان به طور اخص به فراموشی سپرده شده بودند. جهانی که ابژه های جغرافیایی خاصی در آن موجود بوده و به جهان زیست مردمان معنا بخشیده است. جهان شاعرانگی منوچهر آتشی باز-احیای جهانی هست که در خاطره نسلی مردمان دشتستان زیر خروارها خاطرات کهن مدفون شده بود و این متن منوچهر آتشی بوده که توانسته با استفاده از خاطرات فراموش شده، معنایی را بیافریند که کلید رمز حیات فرهنگی مردمان جنوب بوده است. این آفرینش جز از معبر جهان فرهنگی عامه این مردم امکان پذیر نبوده و منوچهر آتشی نشان داد که به این حجم عظیم حافظه جمعی مردم عوام راه یافته و به اکتشاف مکانهایی فراموش شده و متروک در خاطرات مردم دست یافته است.
” یک روز
در دشت صبحگاهی پندارت
از جاده یی که در نفس مه نهفته است
چون عاشقان عهد کهن
با اسب بور خسته می آیم من
در بامدادهای بخار آلود
در عصرهای خلوت بارانی
پا تا به سر دو چشم درشت و سیاه
تو گوش با طنین سم مرکب منی
من چون عاشقان عهد کهن
با اسب پای پنجره می مانم
بر پنجه های نرم تو لب می نهم به شوق
و آنگاه
همراه با تپیدن قلب نجیب تو
از جاده های در دل مه پنهان
می رانم.”
منوچهر آتشی: بازنمایی پارادوکس زندگی روزمره عوام
در جهان زیبایی شناسی منوچهر آتشی همواره مقاومت فرهنگی را در گونه ای متناقض و پارادوکسیکال از سوگواری دائم / سرخوشی دائم درمی یابیم که حاکی از وجوه مدرن بودگی انسان معاصر دارد که تراژدی به خودوانهادگی را با کمدی سردرگمی همراه می کند و این فضای اندیشگی؛ فضایی تولیده شده از هویتی هست که “زاده ی اضطراب جهان” مدرن است. اشعار منوچهر آتشی همچون مرثیه ها و رکوئیم هایی بر تبعیدشدگی و مهاجرت هستند؛ از این منظر، با چهره ای روشنفکر و متفکر از منوچهر آتشی مواجهیم که با خود جهانی از بازی های زبانی ساده و پاستورال(روستایی) را به ارمغان می آورد که آفریننده ابژه هایی عامه پسند و فولک در متن شاعرانگی خود می باشد. به زعم نویسنده، آن چه که نیرویی عمیق به جهان شاعرانگی منوچهر آتشی بخشیده: دقیقن همین رسوخ به واژگان و قصه ها و روایات عامیانه مردمی هست که با خود جهانی عمیق و ژرف از آموخته ها و اندیشیده های زیسته شده را حمل می کند. جهان ادبی و اندیشگی منوچهر آتشی ظرفیتی عمیق و ژرف برای تداوم بخشیدن به تناقض و پارادوکس زیست مدرنیته ایرانی را در خود بازتولید می کند و همین از موهبات و فرصت های درخشانی هست که برای انسان ایرانی به وجود آمده تا این تقابل را واسازی کند و به لایه های زیرین، مخفی و غایب این تقابل ره برد و به گونه ای از بازآفرینی اسطوره های بومی – محلی در بافتار متون ادبی و هنری نائل آید و با پس راندن ساده انگاری های پیشین، به هزارتوی پیچیده ی هویت اکنونی و اینجایی مشرف گردند.
“من اگرچه دیو سنگ فرسوده ام
در گذر گردبادهای ماسه
تو اما
آن شعبده باز بی رنگ و حجمی
که از هفت لایه ی دیوار چین عبور می کنی
تا پرتو گرمی از حس
بر تاریکی های من بتابانی
و برزبان سوخته ام شعرهای شبنمی فراخوانی
من اگرچه دیو سنگی فرسوده ام
در سینه چیزی دارم که از حرارت حضور تو یاقوت شده است
این است که
از پشت هفت کوه سیاه
می بینمت که به سمت من می ایی
و همچنان عقیق می سایی در کوره ی نگاه
ازجان من و آن تکه ی پنهانم.”
مجموعههای شعری زیر از آثار منوچهر آتشی می باشد:
آهنگ دیگر ۱۳۳۸
آواز خاک ۱۳۴۶
دیدار در فلق ۱۳۴۸
بر انتهای آغاز ۱۳۵۰
گزینه اشعار ۱۳۶۵
وصف گل سوری ۱۳۷۰
گندم و گیلاس ۱۳۷۱
زیباتر از شکل قدیم جهان ۱۳۷۶
چه تلخ است این سیب ۱۳۷۸
خلیج و خزر ۱۳۸۰
باران برگ زوق: دفتر غزلها ۱۳۸۰
اتفاق آخر ۱۳۸۰
حادثه در بامداد ۱۳۸۰
ریشههای شب ۱۳۸۴
غزل غزلهای سورنا ۱۳۸۴
یادداشت ها: