زیستن در جهان مدرن همواره از رنجی عمیق سرشار بوده است. انسانهای مدرنی که به زعم ایمانوئل کانت، از صباوت و کودکی به بیرون جسته اند و اینک، خودشان به بلوغ رسیده اند و همچون سیزیف، باید مکافات این بالغی را به گونه ای بردوش بکشند؛ رنج آگاهی، انسان معاصر را به تنهایی و در سکوت فرو برده است. از درون این تراژدی دنیای مدرن، اگر انسانی دچار وضعیت استثنایی در جسم و کالبدش(؛ معلول یا ناتوان یا توانجو) نیز بشود، این رنج ابدی، مضاعف و دوچندان می شود. آنگاه هست که با تکرار ابدی رنج در کالبدی مواجه می شویم که خود دچار نقص هست. از همین رو شکلی از مصایب و رنج های درونی برساخته می شود که جامعه مدنی را با وضعیتی اضطراری در زیست مردمانش همراه می کند و به نظر می رسد که تنهاترین راه برای حل مساله معلولین، ایجاد سازوکاری هست که بتواند درون جامعه مدنی، حقوق انسانی این افراد را نهیب بزند و یادآوری کند که همه بشر در درون تراژدی ای زیست می کنند که همواره باید به “دیگری” اندیشید و در قبال او و سرنوشتش مسئولیت پذیر بود.
از درون همین مسئولیت پذیری در قبال “دیگری” باید اخلاقی مدنی را سامان بخشید که اگر معلولیت و ناتوانی ناشی از یک اتفاق، تصادف و حادثه بوده است اما ساز و کار اجتماعی ناشی از نوعی نظم و قانونمندی هست که این ناتوانی را مدیریت می کند و به نوعی آن را در ساختار و نظام اجتماعی حل می کند و به آن شکلی می بخشد که بتواند درون کنش های مدنی و اجتماعی روزمره حضور یابد و دارای تشخص و هویت خاص فردیت یافته شود. اما تراژدی زیستن در جایی به بالاترین وجه فاجعه گونه خود می رسد که از درون این حادثه به درون فاجعه درغلتیم. درغلتیدنی ناشی از ندانم کاری و عدم مسئولیت پذیری نهادهای مدنی و بی تفاوتی سیاستگذاران و برنامه ریزان فرهنگی. این روند به سمت فاجعه می رود و این هویت های “دیگری” به پستوها و گوشه نشینی و یاس و افسردگی کشیده می شوند. این همان آغاز پروسه تکرار ابدی رنج در جامعه ای هست که حق شهروندی معلولین و ناتوانان را به تمامی به آنان تفویض نکرده است. این بیان وضعیتی هست که در جامعه ایرانی برای معلولین رخ داده و روز به روز به عمق رنج بار بودنش افزوده می شود. به نظر می رسد که در این جامعه، جایگاه افراد معلول و کم توان ذهنی به جریانی عادی مانند دیگر شهروندان مبدل نشده و اگر برخورد جوامع انسانی را با ناتوانی و معلولیت به پنج دوره تقسیم بندی کنیم (؛۱.دوره حذف و ریشه کنی/۲.دوره نگهداری در نوانخانه ها/۳.دوره مراقبت توسعه ای/۴.دوره تداخل اجتماعی همراه با تشویق معلولین به حضور در جامعه/۵.دوره خودشکوفایی یا خودگردانی همراه با توسعه کامل ظرفیت های خود)، متاسفانه جامعه ایران(به غیر از استثناها) در بهترین حالت در وضعیتی بین حالت دوم تا سوم قرار دارد. جامعه ایرانی هنوز نیاز به نهضت عادی سازی دارد تا بتواند درک کند که شهروندانی دیگر با وضعیتی متفاوت و متمایز نیز حضور دارند که باید به حقوق مدنی و شهروندی آنان توجه شود.
رهایی از وضعیت تراژیک تاریخی زیست معلولین و ناتوانان جسمی و ذهنی، نیازمند توانبخشی مبتنی بر جامعه است. جامعه مدنی و نهادهای مدنی باید با درک ضرورت توجه هرچه سریع تر و دقیق تر به چگونگی زیستن معلولین در جامعه ایرانی، آنان را به توانایی هایی فردی برای حضور در اجتماع آماده و مهیا نمایند. کافی است که مفاد قانون جامع حمایت از معلولین به آگاهی فردفرد معلولین و حتا دیگران برسد، شناخت این امکان های مدنی و حقوقی برای معلولین می تواند سرآغاز تحرک و اعتمادبه نفس در خویشتن شان باشد. علاوه بر این می توان به ماده های ۷ و ۲۵ از «اعلامیه جهانی حقوق بشر۱۹۴۸» و همچنین اعلامیه های «حقوق افراد کم توان ذهنی۱۹۷۱»، «حقوق افراد دارای معلولیت۱۹۷۴»، «پیمان نامه های جهانی حقوق کودک۱۹۸۱» و «قوانین استاندارد برای برابرسازی فرصت ها در مورد افراد دارای ناتوانی۱۹۶۳» همه شهروندان را ارجاع داد تا متوجه درک حضور دیگری در جامعه شوند. مسئولیت عمیق نهادهای مدنی برای گستراندن این قوانین و اعلامیه های ملی و جهانی در وضعیت فاجعه بار کنونی در ایران، به شدت حس می شود.
ماده ۲۵ اعلامیه جهانی حقوق بشر به صراحت تاکید می کند که انسان ها «باید در مواقع بیکاری، بیماری، نقص عضو، بیوه گی، پیری و در تمام موارد دیگری که به عللی خارج از اراده انسان، وسایل امرار معاش ازبین رفته باشد، از شرایط آبرومندانه زندگی برخوردار شوند.» و یا در ماده ۷ همین اعلامیه جهانی به نکته بسیار مهم و حیاتی در زیست معلولین و افراد ناتوان اشاره می کند که «همه در برابر قانون مساوی هستند و حق دارند بدون تبعیض و بالسویه از حمایت قانون برخوردار شوند.» این شاید ساده ترین و اولیه ترین حق انسانی معلولین باشد که در تمام طول سالها زایل شده باشد.