در غرب و پس از آن در اکثر نقاط جهان با شکل گیری جهان مدرن، تقابل بین گفتمان شهری و روستایی به یک معضل اجتماعی قابل بررسی تبدیل گردید. جامعه شناسان برای آسیب شناسی این موضوع از منظرهای گوناگون تلاش نمودند تا این تقابل را به پیوند و ارتباطی سازنده و کم خطر تبدیل نمایند اما گفتمان مدرن شهری که بر استیلای برطبیعت و اراده ی معطوف به قدرت و عقلانیت آدمیان متکی بود با یورش خصمانه و منبعث از گفتمان تاریخی مرد سالارانه به طبیعت، خسارت و زیان های بسیاری را وارد نمود و به این تقابل بیش از پیش افزود. اضطراب ناشی از آن دانشمندان عرصه های دیگر همچون روانکاوان، مردم شناسان، دانشمندان علوم سیاسی و …. را به این موضوع توجه داد. «هینسلوود (۱۹۹۳) سازه های مذکر را به شهرستان یا شهر و سازه های مؤنث را به نواحی روستایی ربط داد و عقیده دارد که هراس های ما در عصر حاضر از تجاوز به نواحی روستایی نشان دهنده ی بی ثمر ماندن تلاش هایمان به منظور جلوگیری از ـ یا مهار ـ آمیزش خشونت آمیز این دو است.» (۱) از دیگر سو با رجوع به زبان به عنوان نماد آگاهی انسان می توان گفتمان شهری و روستایی را در مراحلی تعاملی و در زمان هایی نیز تقابلی مشاهده نمود. برای مثال «برخی از کلماتی که برای توصیف جلوه های طبیعت بکار می روند عبارتند از: سر، گردن، شانه، کمر، انگشت، پا، دهان و پیشانی. مردم، پارک ها را شش های مناطق شهری و رودخانه ها و جاده ها را شریان می نامند. [اما] دلالت های این استعاره ها همواره مثبت نبوده است. کیت تامس (۱۹۸۳) که یک تاریخ نگار است در تحقیق اش پیرامون نگرش های متفاوت درباره ی طبیعت توضیح می دهد که در زمان های دور پیش از سلطه ی طبیعت پرستیِ شبانیِ مدرن بر دیدگاه ما راجع به نواحی روستایی و زمانی که این نواحی را تهدید کننده یا به هدر رفته می پنداشتیم بخش هایی از مناطق سرسبز خارج از شهر ـ به ویژه ارتفاعات ـ با تعابیری مانند زگیل، کورک، غده و فرج مورد اشاره قرار می گرفته است.»(۲)
در جامعه ایرانی بابت دریافت تقلیدی مدرنیته معضل شهری و روستایی تنها به گفتمان خصومت و تحقیر تبدیل شده است و هر بخش از ایران در تقسیم بندی کلان یا خرد بصورت درونی و برونی این تقابل خصومت آمیز را پرورش و رشد داده و سنت آن را به امروز آورده است «ساختار قومی ایران شبیه موزاییک عجیبی بود که اجزای تشکیل دهنده آن اندازه و رنگ های متفاوتی است. اگر واژه ای برای توصیف این واقعیت وجود داشته باشد آن واژه تنوع گروهی خواهد بود، زیرا بر زندگی روستائیان قبایل خانه به دوش و مردم شهری تنوع و اختلاف زیادی حاکم بود. همچنین بین سنی ها و شیعیان، مسلمانان و غیرمسلمانان، دوازده امامی های مجتهدی و سایر شیعیان نیز اختلاف وجود داشت. افزون بر این باید از تفاوت های زبانی و لهجه ای به ویژه میان فارسی زبانان، آذری ها، ترکمن ها، کردها، بلوچ ها، گیلک ها و مازندارانی ها نام برد.» (۳) با بررسی تحیلی حتی می توان اوضاع این اختلاف و چه بسا تضاد را از این هم آشفته تر دید. بصورتی که «تاریخ سده نوزدهم پیچیده تر از اختلافات میان چند گروه بزرگ بود و در واقع می توان آنرا تاریخ کشمکش های چند گانه یا گروه های کوچک و بی شمار (تیره با تیره، ایل با ایل، ایل با روستا، ایل با شهر، شهر با روستا، روستا با محله شهری، و محله با محله) دانست» (۴) اتفاقات منبعث از این تعامل در ایران چنان وخیم و آشفته شده بوده است که سفرنامه نویسان و یا مورخان غربی آن را جزیی از منش ایرانی پنداشته اند. لمبتون می نویسند: «تا دوران معاصر، اشکال مختلف زد و خوردهای گروهی یکی از ویژگی زندگی ایرانیان بوده است»(۵)
جبران خلیل جبران در قطعه شعری می نویسد: «دریغ بر ملتی که پاره پاره شده است و هر پاره ای خود را ملتی می داند» بنظر می آید همگونی و درک این قطعه توسط یک ایرانی حامل واقعیتی عمیق است. با بررسی تاریخ ایران زمین از دیرباز تاکنون می توان اختلاف های ملیتی، قومیتی، استانی، شهری، روستایی و حتی شمال و جنوب و یا بالا و پایین روستایی را مشاهده نمود این خصلت در جامعه ایرانی پس از سالها و یا چه بسا قرنها به یک سنت تبدیل شده است. با بررسی جوکها، فحش ها، ضرب المثل ها و … می توان به موارد بسیاری از حضور صلب این سنت در جامعه پی برد. منش فردی و منش جمعی ایرانیان بابت سیر در این گفتمان این سنت تقابلی را به امروز آورده است. سنتی صلب که به قوام نظام های استبدادی بسته نیز کمک می کند. «جامعه شناسان غربی برای تشریح این نوع اختلافات تراکمی و شدت یابنده عبارت «سیاست چند دستگی» را جعل کرده اند ولی ایلات خاورمیانه برای بیان چنین وضعیتی یک ضرب المثل قدیمی دارند: من علیه برادرم، من و برادرم علیه عموزاده ام، من و عموزاده ام علیه قبیله ام، من و قبیله ام علیه دنیا»(۶) مردم بوشهر نیز این میراث تقابلی را کاملاً بکر و دست نخورده به امروز آورده و هنوز کارکردهای خصومت آمیز این سنت مانعی در برابر توسعه است وبنا به همین دلیل بوشهر اکنون استانی توسعه یافته نیست و همراه با صفت محرومیت شناخته می شود.
منوچهر آتشی در کتاب اتوبیوگراف خود ـ آتشی در مسیر زندگی ـ می گوید: «راستش را بخواهید مردم بوشهر میانه ی خوبی با روستائیان و خوانین اشغالگر نداشتند… بوشهری ها به دهاتی های اطراف با حالت تحقیرآمیزی صحرایی یا خالو صحرایی می گفتند… این تحقیر نتیجه تبلیغات سویی بود که انگلیسی ها علیه تنگستانی ها و دشتستانی ها به راه انداخته بودند. بدیعه دشتی نیز در نقدی بر کتاب دلاوران دشتستان در روزنامه شرق در انتهای مقاله خود می نویسد: «این رمان بی مدرک حتی از دید سرگرمی دردی را از منطقه محروم ساحلی دوا نمی کند و بالعکس می تواند رقیبی چون تنگستان را شادتر کند» (روزنامه شرق ۵/۶/۸۳). در یکی از هفته نامه های بوشهری که از نشریات روشنفکری این استان است صفحه ای بنام «بوشهر ستان» به مردم شهر بوشهر اختصاص می یابد و در آن نویسندگان به انتهای فامیل خود پسوند بوشهری افزودند و در وصف افتخار بوشهری بودن و تحقیر نمودن شهرستانی های استان مقاله نوشتند. چهارمین مورد بازار خرید و فروش اتومبیل در استان بوشهر است. با اینکه پلاک های اتومبیل ها به کد (عدد) تبدیل شده است اما هنوز در شهر بوشهر کد برازجان (۵۸) مشتری ندارد و در برازجان کد بوشهر (۴۸) کم مشتری است. این چهار مورد در یک کتاب و دو نشریه سراسری و محلی و اتومبیل به مثابه ی یک رسانه، از یک گفتمان صلب در بوشهر حکایت می کند. با تأویل این چهار مورد مثالی به عنوان متن می توان پی برد استان بوشهر در حوزه ی جغرافیا یک کل است ولی در حوزه ی فرهنگی و اجتماعی مجموعه چند جزیره ی متخاصم و چسبیده به هم را نمایان می سازد که همگی تلاش دارند، برتری و اصالت خود را بر دیگری به منصه ظهور برسانند. منوچهر آتشی، در پاسخ به چرایی این معظل فرهنگی، در ادامه همان توضیح، دلیل این نقصان فرهنگی را فرافکنی می کند و اعلام می کند که کار، کار انگلیسیهاست. توهم توطئه راحت ترین گریزگاه ممکن در تحلیل های اجتماعی و نگاه آسیب شناسی به مقولات فرهنگی در جوامع سنتی و بسته همانند ایران است. این نگاه تاکنون نه تنها از بار این معظل نکاسته بلکه با نفوذ در بین روشنفکران و هنرمندان آنها را نیز به جای نقد این تعصب و ایجاد تعامل به تقابل کشانده است. در جهان کنونی که انتقادات فراوانی به مدرنیته بخصوص عقل ابزاری آن درخصوص خسارت و زیان و ضرر به طبیعت متجلی می شود؛ طبیعت جنگل و صحرا به ارزش تبدیل شده است ولی برچسب های سنتی صحرایی هنوز در بوشهر کارکرد دارند. اما به واقع «امروز صحرا دیگر تهدیدی برای حیات نیست بلکه خطر عمده عبارت است از حمله (مذکرانه) فن آوری به سوداگری و عصمت طبیعت.»(۷) واقعیت این است که در استان بوشهر مرز بین شهری و روستایی نیز مشخص نیست و مرکزنشینان بوشهر حتی ساکنان شهری شهرستان های دیگر را روستایی می پندارند و گفتمان خود را فن آورانه و عقلانی و گفتمان شهرستان های دیگر را طبیعت سالارانه و روستایی می پندارند. در جوامع مدرن تلاش کرده اند بین گفتمان روستایی و شهری تعامل و پیوند برقرار نمایند و در تبلیغ اتومبیل بعنوان نماد عقل ابزاری مدرن به وجوه سلامت طبیعت تکیه می گردد اما در جوامع ما هنوز جنگ شدید سنت و مدرنیته برپا است. برای مثال هر دو نیز از آبشخور یکی بر علیه دیگری بهره می جویند. از جمله پیوندهای متحمل بین گفتمان روستایی و گفتمان اتومبیل که سریعاً به ذهن متبادر می شود این است که یکی از این دو بخشی از گفتمان طبیعت است و دیگری بخشی از گفتمان فن آوری، طبیعت و فن آوری در بسیاری از سنت های قوی اندیشه و احساس به یکدیگر پیوند خورده اند، هر چند معمولاً به صورت دو قطب هم هستند. (۸) باز خورد این تفکر به تقابل بیشتر و صف کشی ستیزانه تر در اذهان بوشهری ها انجامیده است. این رویکرد آنها را دچار احساس حقارت کرده است و منش آنها را اقتدارگرا (سادومازوخیست) کرده است بطوری که در برابر غیربوشهری ها احساس محرومیت می کنند و قدرت جو می شوند (مازوخیست) و در برابر هم استانی های خود در دیگر شهرستان ها قدرت طلب (سادیست) می گردند. این رویکرد، به انفعال آنها در حوزه ی رفتار جمعی و مشارکت عمومی انجامیده است. از سوی دیگر آرامش خاطر و صمیمت جای خود را به اضطراب و خصومت داده است. «ملیت خواهی و بیگانه ترسی دو قطب تجربه بشری است که محصول ناآگاهی او از ساحت ناهشیاری است» (۹).
بوشهری ها به صورت یک کل، بوشهر را، یک آرمان می پندارند. در گفت و گوهایشان بر ناواقعیت هایی صحه می گذارند که نشان از یک تعصب دارد تا یک ارزش واقعی. آنها استان خود را از لحاظ تعداد شاخص های فرهنگی و هنری سرآمد می دانند بدون اینکه آماری تطبیقی بگیرند تا متوجه شدند که دیگر استان ها از لحاظ کمی در چه وضعیتی هستند و … آنها با نگاه کمّی به خود بدون تطبیق کمّی با دیگران خود را از لحاظ کیفی برتر می پندارند. این کبک وارگی و ندانستن خواهی بیشتر نشان از یک القاء خود شیفتگی دارد تا بر این اساس واقعیت محروم خود را پنهان کنند و بتوانند زخم حقارت خود را التیام بخشند. این خودشیفتگی تعصب آمیز سرزمین آنها را آرمانی می کند و در اصل «هر گاه چیزی یا کسی آرمانی شود، حتماً اضطراب و تنفر هم در کار است» (۱۰).
اضطراب آرمان بوشهر یا اضطراب پان بوشهریسم در خود شیفتگی همراه با واقعیت گریزی در نوعی اسکیز و فرنی اجتماعی بروز پیدا کرده است و تنفر منتج از آن هم در نادگر پذیری و دشمن پنداری هموطنان دیگر استان های همجوار و استان های مرکز نشین خود را نمایان ساخته است.
این دیدگاه، چشم بوشهری ها را به حقیقت بسته و از واقعیت بدور کرده است. راهکار گریز از این تو هم، جستجوی حقیقت و برملا کردن تو هم است تا این حقیقت طلبی به بصیرت و شناخت بیشتر منتهی گردد و حتی اذهان بوشهری ها را دگرگون سازد. و چه بسا شاید در این صورت «من بوشهری» چشم باز کند و جهان را آنگونه که هست ببیند و سپس اندک اندک بیاموزد که چگونه از نیروی خرد و احساس برای درک واقعیت بهره گیرد. همانطور که فروم گفته است «تنها آنکس که چشم باز می کند واقع گرا است» (۱۱) در زمانه ای که صحبت از دهکده جهانی و جهانی سازی است و ارتباط و تعامل گفتمان بشر امروزی را رقم زده متأسفانه در جغرافیایی کوچک بوشهر با آن سنت و تاریخ چشمگیر فرهنگی سوسو می زند که نه مدارای کلاسیک و تاریخی خود را می تاباند و نه با عصر جهانی شدن هماواست. ستیزه جویی و خصومت طلبی شهروندان شهرستان های مختلف بوشهر با یکدیگر نشان از ناآگاهی از تاریخ خود و عدم درک زمانه معاصر است. جهان انسانی، جهان تبادل و تعامل و کنش و واکنش های فرهنگی است. متأسفانه در استان بوشهر کنش های ستیزانه و واکنش های تقابل گرایانه ذهنی با خود (شهری و روستایی) و کنش های منفعلانه و توهم انگیز با مرکزنشینان و دیگر استان ها ابتکار عمل، نشاط و پویایی را از شهروندان گرفته است و شاید این تقابل بوشهری ها البته به گفته ی برایان فی در کتاب فلسفه امروزین اجتماعی بواسطه مقاومت در برابر دولت مدرن باشد زیرا همگام با اینکه دولت های مدرن طیف های هر چه وسیعتری از انواع مردم را در دل خود به عنوان ملت جای داده اند اعضای این گروه ها هم بیشتر علاقمند به پافشاری بر فردیت اجتماعی و فرهنگی خود شده اند. خصوصاً میل به هویت یا بی قومی، نژادی، جنسی (و در بعضی جاها) مذهبی، بعضاً به درجات حاد رسیده است. اعضای این گروه ها تا حدودی به این دلیل بر تمایز و شخصیتشان پای می فشرند که این کار را راهی برای مقاومت در برابر هژمونی استیلای گروه های نیرومندتر می بینند.
تاریخ مصرف اختلاف گذشته است، اتحاد نیز راه حل آن نیست که بلعکس چه بسا اختلاف زا باشد تنها راه حل ممکن اتئلاف است و قبول اینکه فرهنگ ها، آیین ها، باورها، خاطرات، لهجه، گویش، شکل و شمایل و هر چیز متفاوت در دیگری با خود را نه نشان برتری و نه نماد پست تری بدانیم بلکه آنها را به رسمیت بشماریم و احترام بگذاریم احترام به دیگران به معنای اشتیاق و آمادگی برای گوش دادن به آنان و گشادگی نسبت به احتمال یادگیری از آنان، پاسخگو بودن به آنان و نقد کردنشان در موارد ضروری است. احترام به معنای درگیر دیگران شدن با هوش و ذکاوت با حساسیت و با گشادگی ذهنی است چرا که بدون درک و فهم دیگران درک و فهم خویشتن در کار نیست و گستره ی خودآگاهی ما محدود به گستره ی شناخت ما از دیگران است. برای آنکه دیگری را متفاوت بدانیم باید جهات شباهت هایمان را هم معین کنیم. (۱۲) و در تعامل با آنها به بازسازی خود و آنها بپردازیم. بوشهر، برازجان، اهرم، گناوه، خورموج و هر بخش از استان و یا استان های دیگ همچون فارس، تهران، خوزستان و همه جای ایران سرای همگی ماست. دوستش بداریم و به همه عشق بورزیم.
۱. ریچاردز، بری. روانکاوی فرهنگ عامه، حسین پاینده، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۸۲، ص ۱۰۱
۲. همان، ص ۹۸
۳. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، چاپ یازدهم، ۱۳۸۴، ص ۲۵
۴. آبراهامیان، همان، ص ۳۶
۵. آبراهامیان، همان، ص ۳۵
۶. آبراهامیان، همان، ص ۳۷
۷. ریچاردز، بری، همان ص ۱۰۱
۸. همان، ص ۱۱۹
۹. فروم، اریک. فراسوی زنجیرهای پندار، بهزاد ساکت، تهران، مروارید، چاپ اول، ص ۶۹
۱۰. ریچاردز، بری، همان، ص ۵۸
۱۱. فروم، همان، ص ۱۹۵
۱۲. ریچاردز، بری، همان، ص ۴۱۳
عکس از حمید موذنی