۱. نوجوانی ام در دهه ۶۰ سپری شد مثل خیلی های دیگر چیزهای زیادی از آن دوران به خاطر دارم که یکی از آنها تجربه حضور با مردمی است که ساعت ها در خیابان و در صف های مختلف برای خرید کالاهای سهمیه ای روزگار خود را سپری و زمان فراغت خود را در پای سیستمِ صف قربانی کرده اند. آن تجربه البته با صف هایی که این روزها با آن روبرو میشویم متفاوت است. مهمترین تفاوت به این امر بر میگردد که صفهای خرید دهه ۶۰ بخشی از مسئله بقا بوده است. واضح است که این نکته با تفکیک میان دو نوع خرید یعنی خرید اضطراری و خرید تفریحی بهتر فهم میشود. دو مفهوم اضطرار و عدم قدرت انتخاب در هنگام خرید شاید مهمترین مشخصه خریدهای دهه ۶۰ بوده است در حالی که حالا خرید بیشتر مبتنی بر تفریح، انتخاب و مصرف تظاهری است. اکنون حداقل دو دهه از آن زمان فاصله داریم، به همان اندازه که آن خاطرات محو می شوند به همان اندازه نیز برای مردم کم اهمیت تر می شوند. مردمی که به زندگی جدید عادت کرده اند و نسلهای جدیدی که اساسا آن تجربه را نداشته اند شاید به فردی قصه گو نیاز داشته باشند که از طریق یادآوری گذشته نزدیک، قطعاتی از تاریخ را انتخاب کند که به زبان والتربنیامین، فاتحان آن را ننوشته اند. صف یکی از این زباله های تاریخی است که برای بازخوانی مجدد زندگی روزمره می تواند بازیافت شود.
صف، این ستون انسانی کم تحرک بهترین ابزار برای مدیریت حرکت مردم بود. این امر ممکن نمیشد مگر آنکه به تعبیر میشل فوکو نوعی سامانه کنترلی بر اساس آن شکل گیرد. بنابراین هر خانواده به یک دفترچه نیاز داشت و باید با رجوع به مراکز مربوط و دادن اطلاعات پایه زندگی اش آن را تهیه میکرد. بدین ترتیب، نوعی انضباط حاکم میشد که بر اساس آن نه تنها افراد به شماره در می آمدند و بر اساس اطلاعات بدست آمده رصد میشدند بلکه رزق و روزی مردم به نحوی برابر تقسیم میشد. جامعه تماما در مضیقه بود، عصر طلایی فروش نفت تمام شده بود، و جنگ تمامیت زندگی را احاطه کرده بود. کارخانه ها قادر به تولید نبودند و به دلیل پایین بودن قیمت نفت، دولتها نمیتوانستند ضعف ناشی از تولید را با واردات انبوه جبران کنند. در مجموع، عرضه کمتر از تقاضای جامعه بود. همین امر دولتها را به سهمیه بندی و کوپنی کردن نیازهای اساسی زندگی مجبور ساخت. اما ماجرا تنها در این خلاصه نمیشد که مواد اساسی زندگی مردم سهمیه بندی شده بود مسئله مهمتر این بود که کل زندگی مردم تحت تاثیر سازوکار کوپنی شدن قرار گرفته بود. سهمیه ای شدن، پیامدهای ناخواسته بی شماری داشت و از جمله آنکه جامعه ای متناسب با خود را پدید می آورد(جامعه ای سهمیه بندی شده). برای فهم بهتر زندگی کوپنی شده ضرورتا آن را باید با رویداد جنگ درک کنیم. اول آنکه باید بخاطر بیاوریم که در آن دوران، جنگ در مقابل زندگی از اولویت بیشتری برخوردار بود چرا که در بدو امر جنگ برای زندگی در جریان بود. اگرچه در ادامه، جنگ آنقدر طول کشید که رویدادی طبیعی از زندگی شد، سایه اش بر سر زندگی چنان اجتناب ناپذیر شد که گویا حالا آنچه اهمیت داشت نه جنگ برای زندگی بلکه زندگی برای جنگ بود. تا آنجا که به موضوع ما یعنی صف ایستادن بر میگردد زندگی روزمره به کلیتی به نام پشت جبهه تحویل یافته بود. جنگ تمامیت جامعه را درگیر خود کرده بود. زندگی دیگر نه امری معمولی بلکه امری در وقت اضافی یا امری در اضطرار و مضیقه بود. در خیابانها به جای تصاویر تبلیغاتی و هزاران رنگ و نگارهای دیگر که امروز در دیوارهای شهر وجود دارد مهمترین تصویر علامتی بود که مسیر پناه گاهها را نشان میداد. زندگی حالت پناهگاهی داشت. این تنها مردم نبودند که در زیر زمین و در پناهگاه ها برخی از زمان خود را سپری میکردند بلکه همه چیز شکل زیر زمینی گرفته بود حتی مصرف کردن نیز امری زیر زمینی و پناهگاهی شده بود. ناصر خسرو را هم نباید از یاد برد. خیابانی که (در سالهای جنگ سراسر کشور با آن آشنا بودند) اگرچه روی زمین اما درواقع زیر زمین بود. اقتصاد روی زمین در صفها و اقتصاد زیر زمین در ناصرخسرو جریان داشت. به همان اندازه که خیابان انقلاب، فرهنگ زیرزمینی را ایجاد کرده بود خیابان ناصر خسرو کمبودهای اقتصاد رو زمینی یعنی صف را تامین می کرد. به یاد داریم که چیزهای زیرزمینی در دسترس تر و ممکن تر بودند به گون های که چیزهای مجاز را در صف و چیزهای غیر مجاز را در خارج از صف میشد بدست آورد. کلمه مجاز و غیر مجاز یکی از کلمات رایج آن دوران بود که معیار طبقه بندی کالاها و سایر چیزها بود. در زیرزمین کالاها، پویشها و شیوه های زندگی غیرمجاز جریان داشت اما روی زمین مهمترین چیزی که نگاه ها را به خود جلب میکرد مردمی بودند که اینجا و آنجا، صبح یا عصر در صف می ایستادند و زمان خود را بر مبنای صف طبقه بندی میکردند. شاید بیشترین چیزی که مردم تحت تاثیر آن روزگاران آموخته اند قواعد به صف ایستادن باشد. گاهی فکر میکنم چرا نتوان به صف ایستادن سربازان را با به صف ایستادن برای خرید مقایسه کرد. در هر دو، آدمها رویت پذیر، کنترل پذیر و نظم پذیر میشدند. واضح است که سخن ما نباید به معنای آشکارِ صف محدود شود. آنچه میخواهم تاکید کنم این است که تمامی زندگی مردم به نوعی در صف ایستادن یا بر اساس صف ایستادن مدیریت میشد. تنها این صف نبود که همه زندگی مردم شده بود از آن سو همه زندگی مردم نیز بر مبنای منطق صف فهم میشد. این الگو، به بسیاری از جنبه های دیگر زندگی هم سرایت پیدا کرده بود، که تنها یکی از مهمترین شان صف ورود به دانشگاه بود.
از دیدگاه جامعه شناختی این پرسش مهمی می تواند باشد که در دهه ۶۰ و اندکی پس از آن، صف با زندگی مردم چه کرده است؟ پیش از تشریح مبسوط تر نظم کنترلی صف باید اشاره کنم که چنین نظمی ضرورتا نه مبتنی بر مقاصد آگاهانه بلکه مبتنی بر سازوکار خودبخودی و ساختاری بود. یعنی صف، آگاهانه به عنوان ابزاری کنترلی توسط دولت بکار گرفته نمیشد بلکه از سازوکاری برخوردار بوده که به شکل خودتنظیم عمل میکرده است. همان طور که مردم راه های طفره رفتن از قواعد و قانون را به شکلی شبه غریزی پیدا میکنند هر جامعه ای نیز متناسب با شرایط، الگوهای کنترلی خود را ابداع میکند. ممکن است در آن دوران، هیچ وقت صف ایستادن برای مردم طبیعی نشده و همیشه انتقادهایی نیز در مورد آن وجود میداشت اما نمیتوان منکر شد که مردم به الگوی زندگی مبتنی بر صف عادت کرده بودند و نه تنها الگوهای سهمیه بندیِ زندگی، طبیعی دانسته میشد بلکه به عنوان تنها الگوی مطلوبی که دولت میتواند عادلانه کالاها را توزیع کند در نظر گرفته می شد. هنوز می توان انتظار مردم را پای معدود شبکه های تلویزیونی که ساعات پخش محدودی نیز داشت و صدای مجری خبر را که شماره کوپن ها را به عنوان مهمترین رویداد اقتصادی اعلام میکرد به خاطر آورد. پس از آن، مردم شب را در آرامش سر میکردند و فردا در تکاپو می افتادند تا به تکرار امری بپردازند که روزهای پیش بارها آن را انجام داده بودند. بیراه نیست اگر بگوییم ، نظامِ صف در مرتبه اول مردم را درگیر مسئله بقا و صیانت از نفس در جامعه می ساخت یا حداقل این در مضیقه بودن را نمایش میداد. مردمی که بیش از پیش به صف ایستادن عادت کرده بودند بیشتر نیز به الگوهای تغذیه صف و در معنای کلی به دولتی که تامین معاش میکرد وابسته شده بودند. درگیر بودن با مسئله بقا در درجه اول می تواند ایجاد وابستگی کند. این وابستگی صرفنظر از جنبه های متمایز بخش مردم یعنی طبقه، تحصیل و جنسیت و … عمل میکرد. پس در مرتبه دوم به واسطه نظامِ سهمیه بندی، تمایزاتی را هم اگر وجود داشت از میان میرفت و جامعه یکدست میشد. در کنار از میان رفتن تمایزات و یک شکل شدن مردم، نوعی جنبه های آرمانگرایانه هم در این الگو از زندگی نیز دیده می شد: متحد کردن مردم و ایجاد جامعه ای عادلانه. در هرصورت صف مردمی را که برای انقلاب به خیابانها آمده بودند و با عادت به این خیابان نشینی حاضر نبودند به سادگی به خانه هایشان برگرداند به نحوی دقیق هم در خیابان نگاه میداشت و هم خصلت پیشامدی آن حضور را مدیریت میکرد. اینگونه،صف به مثابه یک آیین یا منسک، بخشی از نظم کنترلی شده بود.
تا اینجا گفته شد که ایستادن در صف به عنوان سامانه کنترلی عمل میکرد. اکنون مایلم سازوکارهای کنترلی صف ایستادن را فهرست وار ذکر کنم. صف مردم را رویت پذیر میکرد یعنی آنها را از خانه برای لحظاتی خارج می کرد و درجایگاه های مشخصی مستقر می ساخت. از این طریق، می شد مردم را دید زد و پایید و همچون کلاس درس حضور و غیاب کرد. برای جامعه ای که زیرزمینش به اندازه روی زمین پویا و در حال حرکت بود به صف کردن مردم و در نتیجه رویت پذیر شدن آنها اقدامی ضروری بود. اینچنین شاید فرایند زیر زمینی شدن برای لحظاتی به تعلیق در می آمد. در مرتبه بعد، صف مردم را نظم پذیر میکرد. درست است که فرهنگ نظم پذیری ضرورتا به صف نیاز ندارد اما نظم در زمانه جنگ هرچه بیشتر باید شمایلی جنگی داشته باشد. همین نظم، طبقه بندی مردم و قرار دادن شان در صفهای مشخص( مرغ، روغن، نفت، قند و شکر، و ..) آنها را پیش بینی پذیر میکرد. صف از یکسو، یکسان سازی میکرد که در نتیجه آن همه افراد باید محصولاتی مشخص و یکسان مصرف کنند و تمایزات و ذائقه های متفرق خود را در ذائقه یکدستی که از سوی کالاهای کوپنی عرضه می شد منهدم گردانند و از دیگر سو همان آدمها را بر اساس نوع کالایی که به صف می ایستادند در مقایسه با صفهای دیگر(مواد سوختی، مواد غذایی، تا صف کوپن) متمایز و قایل تشخیص می ساخت و این همان چیزی است که به پیشبینی پذیر شدن مردم می انجامید. همین امر را می توان با کارکرد متحدسازی و یکدست شدن صف مرتبط ساخت. زیرا از آنجا که همه آدمها ذیل یک صفِ واحد کالای خاصی را مطالبه می کردند راه برای حفظ و بازتولید فضای توده وار و بی تمایز باز می ماند. صف همچنین زندگی مردم را سهمیه بندی میکرد. زمان هایی مشخص که در این یا آن صف صرف میشد مدیریت خاص خود را نیاز داشت و به تعبیر روش شناسان مردمی از شعورف متعارف (common sense) زمانه خود تبعیت میکرد. در بعدی دیگر، صف کارکردی آیینی یافته بود و از یک فعالیت عادی زندگی به آیینی بزرگ که محتاج دانستن، وقت گذاشتن، تهیه دفترچه، پیگیر خبرها بودن، حضور در زمانهای مشخص و ایستادن در مکانهای ثابت و مسائلی نظایر آن ارتقاء یافته بود. کارکرد دیگر آن ایجاد مشغولیت برای مردمی بود که می توانستند زمان خود را برای فعالیتهای خلاقانه تری صرف کنند. صف از نوع سرگرمی نبود اما این قدرت را داشت که برای مردم نقش سرگرمی را ایفا کند. این نکته وقتی پراهمیت میشود که به یاد آوریم که امروزه سرگرمی و شیوه های مدیریتِ فراغت مردم از مهمترین نگرانی ها و کارویژه های سازمانهای اجتماعی شده است. جامعه ای که زندگی روزمره اش با صف مدیریت می شد تا اندازه زیادی از این نگرانی که مردم در زمان فراغت خود چه می کنند می کاست. صفها سازوکار خوبی برای مشغولیت و در عین حال فراموشی نیازهای فراغتی بوده اند. چرا که در جامعه بی فراغت، صف ایستادن هم کار و هم سرگرمی بود. این سرگرمی بزرگ اکنون تناقضی عظیم را درون جامعه جوان( هم به معنای جدید بودن و هم به معنای غلبه نسل جوان در آن) با خود حمل میکرد. ما آرمانهای بزرگی در سر داشتیم که عدالت و توجه وافر به ارزشهای اخلاقی در مرکز آن قرار داشت اما توجه به این آرمانهای بزرگ مستلزم بی توجهیِ بزرگ به امر مادی بود که در آن زمان مبتذل پنداشته می شد. حداقل داستان این بود که به مردم تاکید می شد برای رسیدن به امر معنوی یا اخلاقی، نباید به امر مادی دلمشغول شد. اما در مضیقه بودن زندگی همزمان که ما را (از طریق زندگی غیرمختارانه زاهدانه) بدان ارزشها نزدیک می ساخت از آنها دور نیز می کرد. چرا که آدمها درون فضایی از نیازهای اولیه بلعیده می شدند و آرزوهای بزرگشان به ناچیزهایی چون دو عدد مرغ یخ زده و چند شانه تخم مرغ وارداتی و نظایر آن محدود میشد. اینگونه بود که امر مادیِ مبتذل پنداشته شده مهمترین دلمشغولی مردم شد و از پسِ آن، ناداشته ها برای مردم به آرمان و آرمانها به ناداشته ها بدل شد. بنابراین برخلاف تصور برخی منتقدان، این عصر سازندگی نبود که فرهنگِ مصرفی و این دنیایی تر شدن زندگی را ممکن کرد بلکه، توانهای ویرانگر این دنیایی تر شدن و میل به مصرف از دل اخلاق زاهدانه و ریاضتی که منطق صف در دهه ۶۰ بر مردم تحمیل میکرد بیرون آمد( بدین ترتیب همان چیزی که در بدو امر مقومِ ایدئولوژی جامعه عادلانه و زاهدانه تصور میشد از اساس علیه همان ایدئولوژی عمل می کرد). عصر سازندگی تنها با شکستن دیوارهای صف، هجوم امیال سرکوب شده را به آن سمت دیوارها ممکن کرد.