مفهوم «گفتگو» به طور بالقوه در جهان امروز چگونه درک شده است؟
مجید اجرایی: مفهوم گفت و گو به رغم ظاهر یک لایه و آسان نمایش، این گونه نمی نماید؛ «گفتار» ی که در مکتب سوسوری ـ به مثابه پدیده یی منفرد ـ چندان در خور توجه نبود در دیدگاه «واسلر» و پیروان او که «ذهن گرایی فردباورانه» (Individualistic subjectivism) را رواج می دادند به گونه یی دیگر ـ هر چند بدون حذف گفتار ـ خود را ارائه می دهد.در مقابل، اما، الگوی «یاکوبسن» جایگاهی مستقل به تماس اختصاص می دهد. مهم تر از همه الگوی باختین است که به طرح مناسبات با دیگر گفتارها می پردازد. چیزی که در الگوی یاکوبسن به چشم نمی خورد در مدل باختین به منطق گفت و گویی (Dialogism) تحویل می شود.به نظر می رسد در دنیای ما مفاهیم دارند سیر مجرّدی را پیش می گیرند. گویی که در سپهری تاریخی زیست می کنند. درست است که امروز زبان شناسی به کمک آمده و فراتر از فلسفه ـ حتا ـ به واکاوی هنر، ادبیات و اسطوره ها پرداخته و نقاب از چهره ی قهرمان های تاریخی برانداخته و کار به جایی می رسد که همین باختین منطقِ گفت و گویی خود را از دلِ روایت های داستانی بیرون کشیده و مثلاً آثار تولستوی را به عنوان نماد تک گویی و آثار داستایوفسکی را به عنوان نماد منطقِ گفت و گویی معرفی می کند.اما به راستی پاسخ سؤال شما تردیدی عمیق را با خود به همراه دارد.
در جایی که نه ادیان توانسته اند گوهرهای رازناک درونِ خود را با رواداری به یک دیگر عطیه دهند، نه تاریخِ جوامعِ حاضر به پذیرش رواداری هایی فارغ از جنبه های ویترینی و «شرق شناسانه» است، نه قهرمان های اساطیری ـ جز در زبان شناسی نوین ـ با یک دیگر به سیر و سیاحت می روند و هم نشین می شوند مفهوم گفت و گو به واقع می توان گفت در «کاستِ نخبه گرایانه یی» اسیر افتاده است.یک بار دیگر تاریخ را با هم مرور می کنیم: ایرانیان و یونانیان. روایتی که مثلاً پلوتارک، گزنفون و در رأس آن ها هرودت آلیکارناسی (پدر علم تاریخ) از رقیبِ خود (اگر نگوییم دشمن) به دست می دهند چه گونه بوده؟ رُمی ها که جای خود دارد. در سده های میانه: رویارویی صلیبیان با مسلمانان، که حتا «فردریک بارباروس» امپراطور منعطف آلمانِ عهد صلیبی ـ نیز نتوانست روزنی را بر آن دیوار جدایی ایجاد کند. بعدتر از آن فتح قسطنطنیه به دست سلطان محمد فاتح و انقیادِ از سرِ اکراه دشمن، گویی تاریخ دوباره تکرار شده بود؛ زمانی که اسکندر مقدونی می خواست خدای هلن و تمدن “هلنستیک” را یگانه ی جهان معرفی کند.بعدتر و بعدتر استعمار و آن داستانِ نخ نما شده اش.و اینک که تاریخ ـ به باور من ـ اشباع شده است از حوادثی از این دست. حوادثی که رویداد است و نه اتفاق، در نوسان است و برقرار و تمام شونده نیست.
بشریت را در سیکلِ تلخی از رنج و رواداری می خواهد و نمی خواهد.تازه همه ی این ها رویارویی فرامرزی و بینافرهنگی است و درون خودِ فرهنگ ها و قومیت ها که جای باز گفتن نیست.روانِ قومی و ناخودآگاهِ انسانی ات هم که تکان بخورد و «گراسِ» نویسنده را وادار به اعتراف کند سیر تاریخ را عوض نمی کند.من به درستی نظرگاه پست مدرنیسم را در نفی تاریخی گری از زاویه ی این “dialogism” نمی دانم اما آیا ایده ی پایان تاریخِ «فوکویاما» آغازی است بر آن پایان یا پایان آن این است که همان پایانِ پایانِ تاریخ باشد. می بینید که تردیدها زیاد شده از طرفی مردمانِ هر قاره و جغرافیا، شدهدیگر می رسانند و عطشِ کنجکاوی خود را که تا دیروزِ به هوسِ فتح و کشف سرزمین های تازه بود امروزهِ روز به قصد شناختِ همان سرزمینِ خودیافته فرو بنشانند.اما واقعیت این است که نه همه ی مردمانِ جهان چنین می کنند، نه می توانند و نه روایتِ فلاسفه و نویسندگان، هنرمندان و مکاتب، راه را تماماً بر ما گشوده. به باور من هم آواییِ گفت و گویی ـ بدون آن که لزوماً گفت و گوی دو طرفه یی در بگیرد میانِ بدنه های فرهنگی در گرفته. زیرا روانِ قومیِ جهان جدید با دهکده یی شدنِ خود از مرزهای ایدئولوژیکی فراتر رفته و ترجیح می دهد از مثلاً کیفیت زیستِ هم نوع خود در جغرافیایی دیگر سؤال کند تا لزوماً تفکرات ماورایی و با نگاهی پیشامدرن، آن هم با یک چت کردن ساده و نه الزاماً قرار گرفتن در پشت میزی که نشانِ نمایندگی فلان قومِ یا مذهب یا ملت را دارد.
مجید اجرایی
آیا در جهان کنونی مجال و زمینه ای برای طرح، بسط و تحقق گفتگوی تمدنها وجود دارد؟
مجید اجرایی: پیش از پاسخ، اشاره کنم همان طور که«جنگ تمدن ها» خام، یک لایه و یک سویه بوده پاسخِ آن نیز با همان روش شناسی به جوابی ابتر پرداخته، زیرا طرح آن تنها با انگاره های کلاسیک و با ملاحظه ی ایده های تاریخی «توین بی» و سپس توسعه ی آن از طرف کسانی چون «برنارد لوییس» صورت گرفته بدونِ نظرپدیدار شناسی تأویلی پرداخت شده و چیزی که هانتینگتون به آن پرداخته روایتی است خطی از تاریخ که در دیدگاه های هم مدرنیسم متأخر و هم پست مدرنیسم جلوه یی ای بسا ناهمگون با آن دارد.
اما در جهانِ اکنونی هم دیدگاه و نگاه اهریمنی و آخرالزمانی به مقوله ی گفت و گو در حالِ رشد است و هم به تناسب آن، نگاه مخالف و مقابلش.همان طور که بنیادگرایی (که خود فرزند مشروع مدرنیته است) (هَل مَن مبارز) می طلبد و فرقه های شرقی و غربی آن اعم از طالبانیسم، شوونیسم، هیپیسم و … در حال تکثیر و تولیدند ـ تفکر دالایی لامایی، عرفان شرقی و تبتی، آموزه های کریشنامورتی، بودیسم و جینیزم و گزاره های روادارانه در سطح جهانِ ما پر اقبالند.در یک سو بن لادن است و شامیل باسایف در سویی مارتین لوتوکینگ و مادر ترزا. میل به دیگر بودگی (Otherness) گاه بشرِ جدید را به جاذبه های متوهمی فرو برده که لزوماً منطقی و اخلاقی هم نمی نماید و این که مثلاً ما فرض کنیم همه ی بشریت به سمت تعالی های صوفیانه در حرکتند حتا اگر درست باشد که نیست با روش هایی ای بسا متضاد و ناهمگون با یکدیگر این حرکت انجام می پذیرد. بنابراین من معتقدم بسته به آن سپهر فراگیرنده یی که هر ایده، تفکر یا احساس داشته باشد و اتمسفرهای رهایی بخشی که در آن هست می تواند به تکثّر و تنوّع در آیین های گفت و گویی امید داشت و اتفاق به همین دلیل است که در هر روز شاهد شکل گیری بیش از هزار فرقه در روز هستیم که شگفت می نماید ولی واقعی است.
گفتگوی درون تمدنی در نیل به وضعیت گفتگوی تمدنها چه نقشی را ایفا می کند؟
مجید اجرایی: سؤال سهل و ممتنعی است. به نظر می رسد جواب روشن باشد. یعنی این که بله باید لزوماً اولی پیش نیازِ دومی باشد. اما من معتقدم نه. چرا؟
اول این که میان گفت و گوی درون فرهنگی یا همان تمدنیِ مصطلح با گفت و گوی تمدنی یا بینافرهنگی رابطه یی صرفاً علت ـ معلولی برقرار نیست که رابطه یی موضوعی ـ متنی وجود دارد، و این رابطه متأثر از پاردایم هایی چون سوژه، استیلا و قدرت است.دوم این که گفت گوی درون تمدنی با گفت و گوی تمدنی به لحاظ ساختارِ موضوع متنی ای بسا تفاوت هایی از زمین تا آسمان با هم داشته باشند. دست بر قضا نمونه های تاریخی هم به ما همین رامی گوید. مثال: نوعِ مواجهه ی مغرب زمین با مشرق زمین و بلعکس، که روشن فکرانی چون علی شریعتی در این زمینه به اغراق در واقعیت تاریخی برخاسته اند. سوم این نوع مواجهه می تواند خطر قدرت (Power) را در پی داشته باشد؛ بدین گونه که تلاش نهایی معطوف می شود به گفت و گو با تمدن یا فرهنگی دیگر به منظور رام کردنِ رقیب یادشمن و یا مجاب کردنِ آن.اما اگر منظور این بیان ساده باشد که گفت و گوی درون فرهنگی خود روشی پسندیده است برای تمرین آزادی، مدارا و مدنیت و می تواند نتیجه ی نهایی آن متمایل شدنِ طرفِ مقابل به همین خصایص و خصایل باشد کاملاً درست است.
برای ورود ایرانیان به پروسه ی گفتگوی تمدنها چه ضرورت هایی وجود دارد؟
مجید اجرایی: اجازه بدهید دوباره یک تصحیح را پیش بکشم: مفهوم تمدن (Culture) شاید مفهومی رسا و گویا برای بیان مقصود نهایی ما نباشد. چنان که می دونیم جهان قدیم با تمدن های گوناگون اش شامل تمدن های بین النهرینی، سامی، ایرانی، هندی، خاور دور، سِلتی، آزتکی، یونانی، رومی و … شناخته می شد، آن هم شامل مجموعه یی از مظاهر مادی زندگانی و نهایتاً کیفیّات بیرونی زیستِ مدنی آنان بوده است که به تدریج مفهومی معرفتی، سیاسی و دولت وارانه به خود گرفت.اما برای جهان امروز و تفکر امروز اصولاً تمدن مفهومی کلاسیک و محدود است. اما ضرورت ها که من به دو دسته تقسیم شان می کنم یکی ضرورت های پیشینی و ساختی که در این مجموعه این موارد را می توان برشمرد:
یک) دگردیسی دردستگاه جهان شناسانه ی ما
دو) انقلاب در مفاهیم اساسی و اصولی اعتقادی ما. مفاهیم و مضامینی چون: انسان، ایمان، آیین، تقوا، کفر، رستگاری، خوشبختی، گمراهی، عدالت و …
سه) نگاه هم ذات پندارانه و افقی به انسان
چهار) باور به انسان منهای عقیده
پنج)نفی بینشهای جبرگرایانه و زروانیستی
شش) باز کردن دریچه های ذهنی و حسّی خود برای برخورد با مذاهب، مکاتب، قومیت ها و …
در دسته ی دوم ضرورت های پسینی یا ساختاری شاملِ
یک) وجود بسترهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی با ثبات، سالم و ایمن به لحاظ ایدئولوژیکی
دو) برنامه ریزی برای دست یابی به رفاه روانی
سه) دست یابی به الگوهای استاندارد و انسانی در تربیتِ خانوادگی
چهار) متحول شدن نظام آموزش و پرورش از بُن و بنیاد
پنج) تغییر شیوه ی زیست ایرانی از نظام تولیدی و اقتصادی تک منبعی که در تمام تاریخ ایران سبب ساز شکل گیری نوعی اخلاق، عقیده و باورهای مقلّد شده است تا مولّد
شش) تبدیل شدن از شخصیت دولت ساخته به فردیتِ برساخته