اشاره: انجمن هامون در طول دو سال فعالیت مدنی خویش همواره در تحلیل ها و تفسیرهای خویش از نظریات داریوش شایگان بهره برده است. شایگان؛ فیلسوفی ایرانی که در جلسات علامه طباطبایی حضور مستمر داشته، همواره در پی شناخت هویت انسانی در جهان جدید به گردشگری در جهان اندیشه های متنوع و متکثر می پرداخته و می پردازد. شایگان به مثابه متفکری که نظریه گفت وگوی تمدنها به اندیشه و تلاش های فکری او به طور غیرمستقیم بسیار مدیون هست، همواره در پی مفاهمه و ادراک جهان های دیگر هویتی بوده است. ازهمین رو انجمن هامون برخود لازم دانست که متنی را برای شناخت بیشتر مخاطبان عرضه بدارد. انجمن هامون امیدوار است که در این ابتذال بنیادگرایی و خشونت که جهان را دربرگرفته، راه گفت وگو و درک حضور دیگری با خوانش نظریات اندیشمندانی همچون داریوش شایگان نمایان شود.
مسأله اصلی داریوش شایگان از آغاز تا اکنون “فرهنگ” بوده است؛ فرهنگ و هویتها و تفاوتهای فرهنگی. به نحوی که می توان داریوش شایگان را فیلسوف فرهنگ خواند.
این دغدغه از همان آثار اولیۀ ایشان که بیشتر صبغۀ تحقیقی دارند هویداست. از کتاب «ادیان و مکتبهای فلسفی هند» که در آن از “حسن تفاهم” میان فرهنگها سخن به میان می آید و نویسنده در جای جای آن می کوشد همسخنی و همدلی فرهنگ سنتی هند را با فرهنگ سنتی اسلامی- به رغم ناهمزبانی شان- نشان دهد؛ از «آئین هندو و عرفان اسلامی»- رسالۀ دکتری شایگان- که در آن تلاش دارالشکوه برای به گفتگو واداشتن دو فرهنگ هندو و اسلامی بررسی و ارزیابی می شود. مسأله او از همان زمان فرهنگ است و وجوه اشتراک و افتراق فرهنگها. او در این آثار البته سخت دلبستۀ فرهنگهای سنتی است و همسخنی های آنها. اما این دلبستگی نه سبب می شود او دریافت شباهتهای فرهنگهای سنتی، روش و منش علمی را کنار بگذارد و نه موجب می شود مفتون و محبوس آن بناهای باشکوه کهن بماند و به درک دنیای جدید راه نبرد. در واقع دیری نمی گذرد که او درمی یابد این فرهنگهای کهن، اینک معارضی دارند که خود فرهنگی است بالنده و باشکوه؛ فرهنگ مدرن.
تأمل در نسبت فرهنگ مدرن با فرهنگهای کهن سرآغاز تأملات نقادانۀ شایگان است. در واقع به تعبیر متداول امروزه می توان گفت موضوع تأملات او نسبت سنت و تجدد است و وجوه مغایریت آنها به مثابه دو فرهنگ .یک وجه این قضیه نسبت فرهنگ متجدد است با فرهنگ سنتی به نحوکلی به معنایی که فرهنگ سنتی خود غرب را هم شامل می شود. از این حیث است که نسبت مسائلی مانند تجدد با خاطره ازلی و دنیاگردی با معنویت جویی بطور کلی در آثار شایگان پدیدار می گردد و او ضمن اذعان به عظمت این فرهنگ جدید می کوشد شأن ارزشهای فرهنگهای سنتی را یادآور شود و به نقادی فرهنگ جدید بپردازد. این البته کاری است که خود غربیان فراوان کرده اند و هرچند بخش مهم وقابل توجهی از کار شایگان است، بخش اصیلی که جزء منظومه فکری خاص او قرار بگیرد، نیست. تأملات نقادانه او در وجه دوم قضیه مذکور است که بخش بدیع و اصیل کار او را شکل می دهد.این وجه تفکر در نسبت فرهنگ غالب و قاهر تجدد است هویتهای پیرامونی ای که در فرآیند ایجاد تجدد نقشی نداشته اند و سنتهایی که این تجدد نه زاده خود آنها که زائده ای بر آنهاست. شایگان به مثابه نماینده فرهنگی سخت ریشه دار اما در بازی جدید روزگار، “فرهنگ پیرامونی” درمی یابد که وظیفه و رسالت اصلی او غور در همین وضع است. وضعی که اندیشمندان سنتی این فرهنگهای ریشه دار از درک و هضم آن ناتوانند و اندیشمند فرهنگ جدید نسبت به آن بی التفات و بی اعتنا. تصور می کنم مفاهیم مهمی که شایگان ساخته و پرداخته جملگی نمایاننده همین وضع و حال اند ومنظومه فکری حاصل از آنها منظومه ای است در تبیین نسبت فرهنگهای سنتی حاشیه تجدد با آن.
نخستین مفهوم این منظومه می تواند مفهوم “تعطیلات در تاریخ” باشد. داریوش شایگان در زمرۀ آن گروه از اندیشمندان ماست که فاصله تاریخی ما و دنیای متجدد را به رأی العین دریافته و لمس کرده اند. فرهنگ سنتی ما با فرهنگ سنتی غرب پیش از تجدد، تفاوتهای زیادی داشته است اما این تفاوتها از سنخ تفاوتی نیست که اینک میان فرهنگ متجدد با دیگر فرهنگها هست. در غرب- به علل مختلف- اتفاقی حادث شده است که دیگر فرهنگها از آن غایب بوده اند. نوزایی و در پی آن نهضت اصلاح دینی و بالاخره روشنگری و در یک کلام “مدرنیته”. بخش خیره کننده و سرنوشت سازی از تاریخ بشر در جایی رقم خورده است که ما مردمان فرهنگهای پیرامونی در آنجا حضور نداشته ایم. گویی به تعبیر هگلی روح زمانه به آنجا منتقل شده بود و پیش می رفته است در حالی که که ما در بی خبری به سر می برده ایم. فرهنگهای پیرامونی صرفاً آن هنگام از این خواب بی خبری بیرون آمدند که فرهنگ جدید با قدرت خود بر آنها تحمیل کرد. در این فاصله فرهنگ ما و فرهنگها همانند آن انگار در “تعطیلات تاریخ” به سر برده اند.حال که تعطیلات تاریخی تمام شده، فاصله ای هست میان آگاهی مردمان سنتی این فرهنگهای پیرامونی با آگاهی مردمان متجددی که سیر تاریخ ایام اخیر را رقم زده اند. شاید دوست می داشتیم همچنان بی اعتنا و فارغ البال به خواب خرگوشی خویش ادامه می دادیم اما تجدد، بی رحمانه خود را بر ما تحمیل می کند. تجدد چنان بزرگ شده که راه تنفس فرهنگهای پیرامونی را تنگ می کند و دیگر نمی توان نادیده اش گرفت.این امر به کشمکش فرهنگ غالب و فرهنگ های پیرامونی می انجامد و ماجراهای جدیدی را در عرصه های روانی واجتماعی این فرهنگهای پیرامونی پدید می آورد.گاهی این تقدیر تاریخی به “توهم مضاعف” می انجامد، توهمی که در طی آن اهل این فرهنگها از سویی تصور می کنند که ماهیت فکر غربی را می شناسند و آن را به کنترل خویش در می آورند و با تسلط بر آن عناصری را که مطلوب می یابند برمی گزینند و از سوی دیگر تصور می کنند می توانند فرهنگ خود را دست نخورده حفظ کنند.این “توهم مضاعف” به دو صورت غربزدگی و بیگانگی از خود بروز می یابد.گاهی هم به پدیده های عجیب و پیش بینی ناپذیری می انجامد که نه از عقلانیت نقاد جدید حاصل شده و نه ریشه در ارزشهای فرهنگهای کهن دارد.مفهوم دیگری که شایگان عرضه می کند ناظر به همین پدیده هاست؛ “موتاسیون تاریخی-فرهنگی”.
تعبیر موتاسیون را شایگان از زیست شناسی وام می گیرد اما در عرصه فرهنگ شناسی تاریخی به آن معنای خاص می دهد. فاصله تاریخی فرهنگهای پیرامونی با فرهنگ جدید بالقوه مستعد پر شدن با موتاسیون است. موتاسیون برآمدن صورتی جدید است که با سلسله علل پیشین ارتباط مستقیمی ندارد و خود نقطه عطف سرآغاز سلسله ای نو است که می تواند به هر صورت نامحتملی جلوه گر بشود. تأمل در وضع روانی مردمان فرهنگهای پیرامونی به سومین مفهوم مهم بر ساخته شایگان می انجامد؛ “اسکیزوفرنی فرهنگی”. این بار شایگان تعبیری را از روانشناسی وام می گیرد و به آن معنایی ویژه در فرهنگ شناسی تاریخی می دهد. اسکیزوفرنی فرهنگی وصف الحال انسانهایی است که میان سنت ومدرنیته گرفتار مانده اند. معلق میان خدایان از دست رفته و خدایان هنوز، ارزشهای گذشته و ارزشهای آینده. از حیث تاریخی و فرهنگی مصداق از اینجا مانده و از آنجا رانده. اسکیزوفرنی فرهنگی علامت حالتی بیمارگون است. بیماری زیستن در مغاک میان “اپیستمه ها”(به تعبیر فوکو) یا “پارادیم ها”( به زعم کوهن). این بیماری گاهی بصورت تعلق خاطر بیمارگون به گذشته و سنت بروز می یابد و گاهی انزجار از آن. گاهی در لباس شیفتگی مفرط به فرهنگ جدید پدیدار می شود و گاهی نفرت از آن و خلاصه در آن واحد حالت های دوگانه ای را سبب می شود از قبیل سنت ستایی و سنت گریزی و غرب زدگی و غرب ستیزگی و از این قبیل.
همزاد این اسکیزوفرنی فرهنگی بروز انواع دیگری از مشکلات فرهنگی است که شایگان یکی از آنها را بروز “حوزه کژتا بی ها” می نامد. کژتابی هم حاصل بیماری است و هم علت تشدید کننده آن. در حوزه کژتابی ها؛ مفاهیم معنای اصلی خود را از دست می دهند وتصاویر معوجی می شوند بی بهره از واقع نمایی. بدین ترتیب “حسن تفاهم” میان فرهنگها جای خود را به “سوء تفاهم” های رفع ناشدنی می دهد. درک نکردن فاصله های تاریخی و تفاوتهای فرهنگی باعث می شود بازتاب مفاهیم مدرن در ظرفهای سنتی از حیّز انتفاع ساقط و از معنا تهی باشد و انعکاس معانی سنتی در آئینه های مدرن سطحی و تصنعی.
یکی از نمونه های چنین وضعی، امری است که شایگان آن را “روکش کاری” می خواند. روکش کاری؛ آشتی دادن ظاهری مفاهیم و معانی مدرن و سنتی است. گرفتن سطوح ظاهری است فارغ از دریافت ریشه های عمیق. یافتن اندک مناسبتی میان امور جدید و قدیم و پیوند زدن آنها با یکدیگر که حاصلی ندارد جزء سوء تفاهم ها و ناکامی های تازه. روکش کاری در واقع فعلیت یافتن کژتابی هاست در عرصه عمل که به دو صورت متحقق می شود: روکش کردن کردن جهان بینی کهنه بر زمینه ای مدرن یا بالعکس روکش کردن جهان بینی ای مدرن بر زمینه جامعه ای سنتی و در هر حال نشانه ای است از درنیافتن فاصله واقیعتها و اندیشه ها.
اما این روکش کاری ها-ولو به نیت خیر-راه به جایی نمی برد و از حوزه کژتابی ها تصویر راست و درستی در نمی آید. در این فرآیند ستیز ظاهری با تجدد غربی و دلبستگی سطحی به سنت ماجرای پیچیده ای رخ می دهد که شایگان آن را “غربزدگی ناآگاهانه”می خواند. در این وضع اهل فرهنگی پیرامونی نمی دانند و نمی بینند که در حقیقت از فرهنگ جدید بازی خورده اند و ناخواسته پایبند آن شده اند. درایت فقدان آگاهی تاریخی آنها به رغم میل خود دچار قهر و غلبه تجدد شده اند و از قضا به علت عدم اگاهی دچار سخیف ترین و سطحی ترین جنبه های آن هم شده اند. اگر در دنیای متجدد برای این جنبه ها پادزهر “نقادی” هست و این جنبه را مهار می کند، در این فرهنگهای پیرامونی آن محصولات بدون پادزهرهایش آمده است و به ضرر آن فرهنگها عمل می کند. یکی از وجوه بروز اجتماعی این غربزدگی ناآگاهانه وضعی است که شایگان آن را “ایدئولوژی شدن سنت” می نامد. مفهوم مهمی که می تواند در تحلیل بسیاری از پدیده ها در کشورهای حاشیه ای به کار بیاید.
ایدئولوژی شدن سنت در بردارنده دو مفهوم است: سنت وایدئولوژی. سنت برای شایگان که کارش را در جوانی بر اساس مبانی سنت گرایانه آغاز کرده، به رغم دور شدن از سنت گرائی، همچنان واژه ای است مثبت. سنت نماینده اصالت و عمق و ریشه داری فرهنگ است. اما ایدئولوژی واژه ای است دال بر “آگاهی کاذب” و نظامی بسته که حقیقت را پیشاپیش نزد خود می داند و نسبت به هر نقد ونظری انعطاف ناپذیر است. غرب متجدد پدید آورنده برخی ایدئولوژیها نیز بوده است، اما این ایدئولوژیها در فضای “عقلانیت انتقادی” نمی توانند میدان دار ویکه تاز باشند. در عوض همین ایدئولوژیها –به ویژه با روایتهای چپ شان_در پیوندی نامیمون با بقایای بینشهای اساطیری پدیده ای شگفت ایجاد می کنند. سنت ایدئولوژی شده، این پدیده دیگر سنت نیست بلکه بصورت خاصی از ایدئولوژی است با همه معایب ایدئولوژی ها به نحو کلی. پدیده هایی همانند بنیاد گرائی که از همه مزایا و محاسن معنوی و اخلاقی دین های سنتی محروم اند و به خشونت و دیگر معایب ایدئولوژی های رادیکال آغشته، محصولات این فرایند اجتماعی-سیاسی نامطلوب اند.
این توصیفی است که مفاهیم شایگان از وضع ما به دست می دهد، “وضعی فروبسته”.اما شایگان ناامید نیست و هرچند خوشبختانه عادت ناخوشایند نسخه تجویز کردن برای مشکلات فکری و تاریخی را ندارد؛ در منظومۀ فکری اش مفاهیمی را می توان یافت حاکی از نحوه راه حل برای بیرون شدن از این تنگنا. به نظر شایگان راه رهایی؛ ورود به ساحت “سطوح متعدد آگاهی” است. اگر مثلاً در سطح روانشناختی اسکیزوفرنی فرهنگی را بپذیریم می توانیم با آن کنار بیاییم و مهارش کنیم. باید بدانیم که اسکیزوفرنی فرهنگی بصورت دیگری در خود غرب متجدد هم وجود داشته است و وجود دارد. باید آگاه شویم که در “عصر دو رگه سازی همگانی” هستیم. در سطح فردی و روانی ناگزیریم با کنار هم قرارگرفتن “سطوح متعدد آگاهی” که حاصل وضع پست مدرن کنونی است کنار بیاییم و در سطح اجتماعی هم دست از سودای جستجوی هویتهای ناب فرهنگی برداریم و همزیستی هویتهای گونه گون را در امتداد هم قبول کنیم. روی دیگر افسون زدایی بی محابای تجدد؛ “افسون زدگی جدید” است. برای رهایی از افراطها و تفریطها و رسیدن به تعادل، مردمان دنیای متجدد باید “سهم روح” را باز پس دهند وآن قاره گمشده را دوباره کشف کنند. ساکنان فرهنگهای پیرامونی هم ناگزیرند درک کنند برخی ارزشهای مدرن در حوزۀ عقلانیت و مدنیت نه امور زینتی که نیازهای زیستن در دنیای کنونی اند و صرف نظر کردن از آنها نه به غلبه بر مدرنیته که به بازی خوردن از آن می انجامد و حاصلش نه معنویت که جهالت است. از سویی باید به “گفتگوی فراتاریخی” سنتها گوش سپرد و از سوی دیگر به تمهید مقدمات برای “گفتگوی فرهنگها”ی فعلی پرداخت.این هر دو نوع گفتگو نیاز مبرم بشر جدید است. همچنین در سطح فردی و اجتماعی باید تکثر را پذیرفت. به “هویت چهل تکه” تن داد و نقش “مهاجر سیار” را بر عهده گرفت. ما خواسته یا ناخواسته در عصر”مرقع کاری(کولاژ) فرهنگی” قرار داریم و نباید فراموش کنیم که این بازی دو صورت می تواند داشته باشد؛ یا “ایدئولوژیک” هست و یا “بازیگوشانه”. روشن است که ضرورت دارد از صورت نخست که همه حقیقت را نزد خود می پندارد و نهایتاً فاجعه به بار می آورد پرهیز شود. می توان سرخوشانه به “مرقع کاری بازیگوشانه” دل سپرد و امیدوار بود.
بدین ترتیب دایره کامل می شود و منظومه فکری شایگان که با تاریخی نگری آغاز شده بود در تکثر فرهنگی معتدلی سازگار با مدرنیته به انجام می شود، منظومه ای که در آن جز برای رادیکالیسم و بنیادگرایی، برای همه چیز دیگر جا هست.