یک . در ده سال اخیر تئاتر دشتستان به شدت از شیوه های علمی فاصله گرفته و با شتاب وصف ناپذیری به سوی تکرار و کلیشه حرکت کرده است. شگفت انگیز آن که، اکثر فعالان این حوزه در برابر حرکت به این سمت – تئاتر علمی – از خود مقاومت نشان داده اند. در این ده سال تعداد کارگاه های تئاتر در دشتستان به اندازه ی انگشتان دست هم نمی رسند و آثار اجرا شده اکثرا تلاشی ناکام در جهت اجرایی نوآورانه و خلاقانه بوده اند. فقدان «ذهنِ دراماتیک» در میان هنرآموزان و حتی برخی از هنرمندان و فعالان این عرصه ضرورتِ وجود کارگاه های مستمر و علمی تئاتری را صد چندان می کند. شگفت انگیز است که بگویم تعداد قابل توجهی از فعالان این عرصه با آثار شکسپیر، چخوف، مولیر، بکت، دورنمات و بسیاری دیگر آشنا نیستند. این همه نا آشنایی در طول تاریخ تئاتر این دیار کم سابقه است. البته باید یادآور شد در سال های نه چندان دور، هنرمندانی مانند یونس حیدری، حسن نوربخش، حمیدرضا ریشهری و چند هنرمند دیگر در جهت تثبیت «تئاتر علمی» تلاش های فراوانی کردند اما این مهم به سرانجام نرسید. شاهد این مدعا را می توان در آثار اجرا شده در چند سال اخیر جستجو کرد و این بدان معناست که نسل جدید از این تلاش ها بهره چندانی نبرده است.
دو . حسرت نوستالژی آثار سال های پیشین، درد مشترک دیگری است که بر بدنه تئاتر دشتستان مانده است. این حسرت – اکثرا – بیش از آن که به کیفیت آثار برگردد به تعداد تماشاگران باز می گردد. تئاتر های میان پرده و طنز های سبک – فارس – تا سال ها تماشاگران دشتستانی را به این باور رسانده بود که تئاتر یعنی همین که تا کنون دیده اند. تلاش های فراوانی برای محو شدن این ذهنیت انجام شد و نتیجه این تلاش به قیمت از دست دادن تعداد قابل توجهی از تماشاگران ختم گردید. به طوری که هم اکنون تعداد تماشاگران هر اجرا در دشتستان به زحمت از صد و چند نفر تجاوز می کند. البته کیفیت آثار هم عامل قابل توجهی در این مورد است. از طرفی شدت کناره گیری فعالان تئاتری نسل قبل – به دلایل مختلف از جمله مسائل اقتصادی – به سرعت افزایش یافت تا جایی که میدان یک باره از آن ها خالی شد و جوانانی که سابقه ی چندانی در این عرصه نداشتند کنترل امور را در دست گرفتند. روند پسرفت تا جایی حرکت کرد که به عنوان مثال کارگردانی مانند هادی ارشد پور که در گذشته ای نه چندان دور آثار ارزشمندی مانند «بن بست» را به روی صحنه برده بود، با اُفت غیر قابل باوری رو به رو شد. این پسرفت در آخرین اجراهایش – نمایش های پل و دوستت دارم با صدای آهسته – به اوج رسید.
سه . با روی کار آمدن دولت نهم کلیه ی انجمن های هنری «سرکوب» شدند. به زعم نگارنده سرکوب تنها واژه ای است که می تواند برخورد مسئولان فرهنگی آن دولت را به درستی بیان کرده و حق مطلب را ادا کند. تنگ نظری های مدیران تا جایی رسید که تاب نداشتند عکس چند هنرمند بر دیوار اتاق یک انجمن آویزان باشد و دستور دادند این عکس ها به زیر آیند. در این دوران حمایت های دولت نیز جهت دار شد. رشد بی رویه و قارچ گونه ی جشنواره های موضوعی با موضوعات خاص با حمایت کامل دولت، باعث گردید خلاقیت هنرمندان با چالشی جدی رو به رو شود و بی راه نیست اگر بگویم «آزادی عمل» از هنرمندان گرفته شد. سیاست جالب این دولت تبدیل سیستم مدیریت انجمن نمایش از یک سیستم شورایی با حداقل پنج نفر که اعضای آن طی انتخابات مشخص می شدند به سرپرستی انتصابی بود. این عامل به شدت بر کاهش میزان مشارکت هنرمندان در فعالیت های این انجمن دامن زد. سهم مسئولان در زمین گیر شدن هنر دشتستان طی حدود یک دهه اخیر بسیار عظیم بوده و غیر قابل انکار است. از نقش مسئولان در این دوره هر چه بنویسیم حق مطلب ادا نخواهد شد.
چهار . روند نقد فعالیت انجمن های هنری دشتستان در چند شماره ی اخیر اتحاد جنوب آغاز گردیده و در این شماره به انجمن هنرهای نمایشی برازجان رسید. این انجمن – که سرپرستی آن را نگارنده بر عهده دارد و از نقد شدن فعالیت هایش استقبال می کند – دومین انجمن هنری است که به نقد و تحلیل گذارده شده است. این یادداشت در تلاش است فتح باب یک گفتگوی منطقی باشد، تا نظرات سایر هنرمندان و صاحب نظران را در معرض قضاوت خوانندگان قرار دهد. آن چه نگارنده بر آن باور دارد این است که فعالیت نمایشی در دشتستان خانه ای پوشالی است. این بدان معنا نیست که بخواهم برخی تلاش های صحیح و دلسوزانه تنی چند از هنرمندان دشتستان را نادیده گرفته یا زیر سوال ببرم. بدون شک بنده از این هنرمندان بسیار آموخته ام و خواهم آموخت.