اسماعیل حسام مقدم: درفضای زیست-جهانِ شهری که در بیتوجهی به اصول زیستی و نبود تشکلهای قوی و ریشه دار غیردولتی، همواره با از بین رفتن حق اولیهی حیاتِ نباتات، حیوانات و حتی انسانها مواجه میشویم و در روند عادی شدگی وحشتناکی که مایه های اعتراض و انتقاد را در شهروندان نسبت به وضع موجود را می خشکاند، هرلحظه با وخیم شدگی زیست بوم و اکولوژی شهری مصاف میکنیم. وقتی که زایش نگرشهای انسانگرایانه آنچنان سترون می شود که چشم بر وضعیت وخیم زیست محیط دریایی خلیج فارس بسته می شود، یا آن هنگام که در احساس سرخوشانه ی چشم چرانی حیواناتی که در بدترین وضعیت نگهداری می شوند و صرفن به ابژه و مفعولی برای کسب درآمد تقلیل داده میشوند، همه و همه به عقیم ماندگی اندیشه های دگرخواهانه اشاره می کنند. به زعم یورگن هابرماس؛ فیلسوف اجتماعی آلمانی، وقتی که “عقلانیت ابزاری” همواره به مستعمره سازی کنشهای انسان باورانه بپردازد و زیست-جهان او را به مثابه ی وسیله ای در چنگ خویش کشد، دیگر حتی مقوله ی زیستِ انسان نیز در ردیف مفاهیمی قرار میگیرد که از معنا تهی شده اند و هرگز به درون دغدغه ها و چالش های اخلاق زیستی شهروندان قرار نخواهندگرفت. دشت سترونی از کنشهای انسانی که هرگز رو به سوی حیات و زندگی ندارد بلکه در فقدان درک حضوردیگری، همه چیز خود را در این فضای تهی معنا بخشیده؛ معنایی که فقط برپایهی عقلانیتِ ابزاری، هرچیزی را به وسیله ای بی ارزش مسخ میکند.
درفضای متوازنِ زیستِ شهری، از اینکه اکولوژی و زیستبوم شهروندی مورد هجمه و نقصان قرار گیرد، همواره جامعه ی مدنی قوی و ریشه دارهمچون میزان الحراره ی زیستِ مدرن شهری ایفای نقش میکند و در فرآیندی گفت وگو-محور، از انقیاد معانی انسان باورانه ممانعت میکند، اما بالفرض هنگامی که زیستبوم واقعی خلیج فارس در هیاهوی بزرگنمایی عنوان “خلیج فارس” به فراموشی سپرده میشود و از “جنگل حرّا” صرفن عنوانی برجای میماند، از کدام اخلاق زیستی میتوان حرف زد؟! به نظر میرسد چنان به درون فراموشی و بی توجهی ساختاریای سقوط کرده ایم که حساسیتِ انسانی خویش را نیز ازدست دادهایم. حساسیت به توازن زیستی در یک زیستبوم مشترک که همه چیز به طور نظام مند و ساختاری به هم مفصل بندی شده و عدم درک حضور یکی از اجزا، در طولانی مدت میتواند به بی توجهی نسبت به کل این زیست-جهان بیانجامد. این انسجام و درهم تنیدگی زیستِ مدرن، به ناگزیر انسان را به گونه ای اخلاق زیستی رهنمون میشود که به زعم امانوئل لویناس؛ فیلسوف لیتوانیایی، اخلاقی کاملن مبتنی بر “دیگری” را سامان میدهد؛ آنچنانکه هر انسانی درقبال دیگری نباتی، حیوانی و بالاتر از همهی اینها نسبت به دیگری انسانی، مسئولیتِ اخلاقی دارد، مسئولیتی که درعدم توجه و فراموشی آن، به ناگریز به چیزهایی ختم می شود که در تاریخ قرن بیستم می توان از آنها به مثابهی فاجعه یاد کرد؛ نسل کشی ها، انقراض گونه های حیوانی متعدد، کوره های آدمسوزی و جنگهای ویرانگری که هنوز از ضایعات آن میتوان یاد کرد. لویناس اخلاقی را مبتنی بر درکِ مطلق دیگری شاکله بندی میکند، ریشه ها و خاستگاههای آن را نیز بر بی نهایت بودگی مسئولیت درقبال دیگری بنا مینهد و قرائتی دگرخواهانه و دگراندیشانه از زیستِ اخلاقی در جهانِ مدرن ارائه میدهد که کرانه های درکِ اخلاقی از هستی و باشیدنِ دیگری در جهان را چنان فراخ میکند که درقبال حتی نباتات نیز متوجه و متذکرِ رفتار و قاعدهی اخلاقی خواهیم شد، حالا چه برسد به زیستِ انسانی دیگر.
اخلاقِ شهروندی و بسترهای مرتبط با آن، در مقولات انتزاعی و مفهومی قرار نمیگیرند، بلکه با موقعیتهای “خاص” پیوند دارند. به جای اینکه اخلاق را به دلسوزی به حالِ قربانیان تقلیل دهیم، باید آن را دستورِ اخلاقی پایندهی فرآیندهای منفرد به حساب آورد. آنچنانکه اخلاق، امروزه قاعدهای است که تعیین میکند با آن چه «در حال رخ دادن است.» چگونه روبهرو شویم. اخلاق؛ شیوهای است «برای سامان دادن به برداشتامان از موقعیتِ تاریخی(اخلاق حقوق بشر)، موقعیت علمی، فنی (اخلاق پزشکی ـ اخلاق زیستی)، موقعیت اجتماعی ( اخلاق با ـ هم ـ بودن) موقعیت رسانهای (اخلاق ارتباطات) و غیره که در این خاص بودگی کنشهای اخلاقی، اخلاق مبتنیبر تفاوتِ دیگری را میتوان تبیین کرد. اینگونه واکنشهای منفرد فردی، سپهر زیست اخلاقیامان را با گونههای خاصی از اخلاق و تفاوتهایاش، سرشار و مملو میکند که این خود در تشخص بخشیدن به افراد جامعه نقش به سزایی ایفا میکند. اما هنگامیکه این اخلاق و کنشهای اخلاقی با کلانروایتی ایدئولوژیک همنشین میشود و از خاصبودگی به درمیآید، علاوهبر همسان کردن افراد و عشیرهای کردن کنشهای اجتماعی آنها، رفتارهای اخلاقیاشان را با دروغ ـ ریا ـ تهمت ـ انتقام ـ خشونت و فراموشی همزاد و توامان میکند و از این جاست که “اخلاق دروغ” در جامعهای بر تمام شرایط و موقعیتهای انسانی ـ محیطی، سلطه مییابد، تفاوتهای فردی از بین میرود و همهی شهروندان، تبدیل به سیاهی لشکر میشوند و از این فضای بیمارگونه چیزی جز عدم درک حضور دیگری صورتبندی نخواهد شد.
درون این هزارتوی پیچیده ی زیستِ انسان مدرن، نقشه ی راه های اخلاقی متعددی ترسیم شده تا از درافتادن در دشت سترون انسانی دور نگه داشته شویم، اما چنان عدم حساسیت اخلاقی در زیستبوم شبه مدرنِ ایرانی، خود را در ذهنیت تاریخی به رخ میکشد که این نادیده گرفتن های حق حیات نباتات و حیوانات، به زیست-جهان انسانها نیز سرایت میکند؛ آنجاکه تصادفات جادهای همچون جنگ میماند و یا آنجاکه شرایط نگهداری انسانها در آسایشگاهها و بیمارستانها چنان غیرمسئولانه و غیرانسانی هست که از فرط تکرار، عادی شده و وجدان خواب آلودهی هیچ انسانِ شبه مدرنِ ایرانی را هرگز به درد نمیآورد و این روایتی تلخ از والتر بنیامین؛ فیلسوف ادبی آلمانی هست که میگوید: “اینکه همه چیز همینطور که هست پیش میرود، همین فاجعه است.”
یادداشتها:
عنوان مقاله، نام رمانی از ورکور؛ نویسنده فرانسوی می باشد.