یک.
برای بیان روایتی که از درون این فیلم می شود برساخته نمود؛ با دو روایت عمده به همراه چند خرده روایت مواجه می شویم. از سویی زنی بازیگر به نام لیلی (با بازی لیلا حاتمی) شوهرش؛ خسرو (با بازی علی مصفا) را در اثر حادثه ای از دست داده است، لیلی و خسرو دوست مشترکی دارند به نام امین (با بازی ایوب آقاخانی) که پزشک و تازه از خارج برگشته و از همسرش نیز جدا شده، لیلی برای رهایی از غم ازدست دادن خسرو به امین نزدیک می شود اما متوجه می شود که امین به دروغ، خسرو را در آخرین روزهای منتهی به حادثه مرگبارش، فریب داده که مبتلا به سرطان است. از سوی دیگر با روایت شخصی خسرو مواجه می شویم که به مانند شبحی همواره حاضر، روایت هایی ارائه می دهد. خسرو مرده است و حالا هم به مثابه غایب همیشه حاضر، هم به خاطراتش از گذشته می رود و هم در زندگی پس از مرگش حاضر می شود. او متوجه بی تفاوتی لیلی نسبت به خودش شده و با توجه به خبری که از سرطانش کسب می کند، می خواهد رویای همیشگی لیلی را برآورده کند و خانه مادرش در تفرش را به نام او کند، در لحظه ای که سند را برای لیلی آورده اند، طی درگیری یی که رخ می دهد لیلی با یخ شکن به سر خسرو می زند و او به زمین می افتد، با این همه به بدرقه مهمانشان می رود و در راه پله می افتد و می میرد. البته روایت سومی هم وجود دارد که کمرنگتر هست و از آن امین هست؛ امین و مادرش که برای رهایی از آلزایمر و بیماری فراموشی، کتاب دوبلینی ها اثر جیمز جویس را تایپ می کند. امین هم روایت عشق نافرجامش به لیلی را دنبال می کند و در نهایت برای به دست آوردن لیلی، به خسرو دروغ می گوید.
دو.
ساختار روایی فیلم “پله آخر” پلی فونیک یا چندصدایی/چندآوایی هست. روایتی بازیگوشانه که در آن هر سه نفر خسرو، لیلی و امین روایت های شان را بیان می کنند. همان گونه که این فیلم اقتباسی از دو رمان “مردگان” اثر جیمز جویس و “مرگ ایوان ایلیچ” اثر لئو تولستوی هست، می توان در آن تسلط ادبیات را مشاهده نمود. به زعم نویسنده در “پله آخر” بیش از آن که با یک فیلم در مدیوم سینما مواجه باشیم با یک اثر ادبی از گونه رمان روبه رو هستیم. اثری که در آن جریان بی وقفه ای از کلمات به سمت مخاطب یورش می آورند، جریان سیالی از خاطرات و نواها و نوستالژی ها از زبان این سه شخصیت به تناوب بیان می شود و شکلی از یک رمان به سبک رئالیسم جادویی را از خود برجای می نهد. مخاطب چنان جادوی روایت ها می شود که از کنار مرگ بازیگوشانه خسرو به دلیل افتادن از پله آخر به سادگی می گذرد، چرا که مرگ و زندگی در این گونه از روایت ها، بازی و بازیگوشی یی بیش نیست. مادر خسرو با اینکه مرده است، با این همه اما هست و صدای تار علی اکبرخان شهنازی و تصنیف های کلنل علینقی وزیری در همه جای فیلم طنین انداز هست و یا اگر خسرو از همان ابتدای فیلم می میرد اما همواره روایت فیلم در ناخودآگاه او هست که دارد شکل می گیرد و تداوم می یابد. و یا عیسا؛ عاشقی که در نوجوانی دربند و افسون عشق لیلی شده است، با آن که جانش را در در ره عشق لیلی نهاد، اما مرگ و زندگی اش به بازی یی بیش نمی ماند، گوییا روح عیسا در کالبد خسرو و امین دمیده شده و می توان تداوم روایت افسون زدگی اش را در هردو این عاشق شکست خورده به تلخی جست. این بازیگوشی در روایت حتا در نظم روایی اثر هم نفوذ کرده و با فیلمی روبه روییم که از تعدادی فلش بک و فلش فوروارد تشکیل شده؛ که همین آشفتگی و عدم انسجام در زمان روایت می تواند نشان دهنده آن باشد که همه روایت فیلم در ناخودآگاه هر سه شخصیت رخ می دهد تا آن جا که خسرو در جایی که در کافی شاپ هستند، اتفاقات چند لحظه بعد را پیش بینی می کند.
سه.
در قسمتی از دیالوگ لیلی به عنوان بازیگر، آنجا که به روح همسر ازدست رفته اش می گوید که انگار که هیچ وقت نبودی! و یا آنجا که می گوید دیگه صورتت هم از یادم رفته! و تکرار این جمله با خنده ای شیطنت آمیز و هیستریک، با چیزی در جهان فیلم مواجه می شویم که به مثابه چیزی همیشه غایب بدل شده است. چیزی که همواره غیابش بر زندگی لیلی سنگینی می کرده و چنان این سنگینی تحمل ناپذیر شده که لیلی برای رهایی از آن، به ناچار به آیرونی (Irony) پناه می آورد. این جمله ای که بر زبان لیلی تکرار می شود، وجهی از توصیف خسرو هست که درباب زندگی مشترکش با لیلی روایت می کند. خسرو در تمام روایتی که در فیلم دارد از فقدان و نبودنی می گوید که همیشه در صورت لیلی با خودش حس کرده است. چه بسا محتوا و مضمونی که علی مصفا در این فیلم اقتباسی خودش؛ “پله آخر” می خواسته توجه ها را به آن جلب کند، همین فقدان و نیستی چیزی هست که در نهایت به مانند حفره تاریک یا سیاهچاله ای تمام هستی انسان را به درون خود می کشد. مخاطب این گونه از روایت های سینمایی / ادبی هم در جریان نگاه خیره اشان به پرده نقره ای سینما، به درون همین جای خالی چیزی که گمشده، می افتند و ناخودآگاه شان درگیر چیزی می شود که هرگز نمی دانند چیست. و تنها پاسخی که در مقابل این فقدان می یابند این هست که “انگار هیچ وقت نبوده است!”
عنوان یادداشت؛ بخشی از دیالوگ لیلا حاتمی در فیلم سینمایی “پله آخر” می باشد.
فیلم سینمایی پله آخر
به کارگردانی علی مصفا
برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه اقتباسی از جشنواره فیلم فجر-۱۳۹۰
برنده جایزه ویژه منتقدان بهترین فیلم از جشنواره کارلوویواری- ۲۰۱۱
برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن از جشنواره کارلو ویواری- ۲۰۱۱
موسسه رود فیلم- ۱۳۹۰