اشاره- گابریل گارسیا مارکز؛ نویسنده ی کلمبیایی و خالق ده ها رمان و مجموعه داستان در سن ۸۷ سالگی در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ درگذشت. مارکز اهل کشور کلمبیا بود، اما آثارش به اکثر زبان کشورهای جهان ترجمه و منتشر شده است. وی بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتومشهور بود. مارکز در سال ۱۹۸۲ برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
در گذشت این نویسنده سُترگ جهانی باعث شد تا با احمد آرام، داستان نویس بوشهری، که به تازه گی هم رمان «حلزون های پسر» را از سوی انتشارات افق روانه ی بازار کتاب نموده است، به گفت و گویی کوتاه بنشینیم.
***
هامون: اهمیت و توجه فراوان چه از سوی داستان نویسان و از چه سوی مخاطبان آثار ادبیات داستانی به آثار مارکز ریشه در چه دارد و شما کیفیت توجه و خوش اقبالی به این آثار را در ایران چه گونه ازیابی می کنید؟
آرام: درست زمانی که بعضی ها در جهان، از سر نا امیدی، گفتند رمان مرده است . مارکز با «صد سال تنهایی» وارد قلمرو ادبیات جهان شد. این رمان یک شوک جهانی بود. همه را غافلگیر کرد. به سرعت به تمام زبان های زنده دنیا ترجمه شد. اما ا ین که چرا به این سرعت با اقبال جهانی رو به رو شد بر می گردد به فضای کسل کننده ای که مرتبن در ادبیات معاصر تکرار می شد؛ و نو گرایی یک جاهایی درجا زده بود. دیگر خیلی از آثار مدرن جهان کلاسیک شده بود و ساختار ده بودشکنی جدیدی اتفاق نیفتا. مارکز این شانس را داشت که نخستین کسی باشد که با جسارت تمام این مسؤلیت را به عهده بگیرد، و به عنوان دگرگون کننده ژانرهای تکراری و زبان های ناکارآمد، وارد میدان کارزار شود. او البته با مشت پر آمده بود؛ یعنی صدسال تنهایی شکوه از دست رفته ی رمان را به روزهای اوج آثاری همچون ” خشم و هیاهو – فاکنر ” ” خوشه های خشم – جان اشتین بک ” ” پیرمرد و دریا – همینگوی ” و … برساند. با این اتفاق فرخنده، مردمان علاقه مند به تغییر در ساختار رمان، ناگهان با زبانی روبرو شدند که آنها را جادو کرد. این بار جادو ی کلام از امریکای لاتین سر بلند کرده بود، از منطقه ای که همه چیزش سحر آمیز و بکر بود، حتا دیکتاتوری های خونین و اوضاع نگونبخت اجتماعی. به همین دلیل آن سرزمین به جذابیت تازه ای رسید و کانون توجه شد. در همین راستا ادبیات آنجا هم قد کشید.
احمد آرام؛ داستان نویس و نویسنده
هامون: بسیاری بر این عقیده اند با ترجمه و انتشار رمان «صدسال تنهایی» موجی از استقبال و تاثیرپذیری توسط داستان نویسان در ایران شروع شد. زوایای تاثیرگذاری رمان صدسال تنهایی و سبک نوشتاری رآلیسم جادویی مارکز را در چه می بینید؟
آرام: ما قبل از رآلیسم جادویی مارکز، رآلیسم جادویی ایرانی داشتیم؛ اما به این دلیل که زبانی جهانی نداشتیم و نداریم، ادبیات معاصر و کهن ما مدفون شد. شما تعمق کنید در تاریخ بیهقی، در طوطی نامه، مثنوی عطار نیشابوری و … ده ها کتابی که با زبانی کهن روایت جادویی دارند؛ بدون شک در خواهید یافت که این رآلیسم جادویی در ابتدا از شرق، خصوصن ایران بر خاسته است. چون منتقد نداشتیم و کسی نبوده که آن آثار کهن را آنالیز کند، همه چیز در هاله ای از ابهام ماند.
درست پیش از آن که مارکز در ایران باب شود و کتاب سترگ «صدسال تنهایی ترجمه گردد»، ما داستان ها و رمان های غلامحسین ساعدی ( گوهر مراد ) داشتیم . ” ترس و لرز ” را بخوانید. (داستان هایی که در جنوب ایران می گذرد )، درخواهید یافت که ایشان نخستین کسی است که فضاهای وهم انگیز و جادویی ، با آمیزه ای از سوررآلیسم، را وارد فضای نوشتاری ادبی کرد. بعدها که ترجمه ی شیوای زنده یاد” بهمن فرزانه” از آثار مارکز شروع شد، این ژانر ادبی سر زبان ها افتاد. در ابتدا این ژانر ادبی در ایران جا نیفتاد و زمان برد تا آن ساختار به فهم دقیقی برسد. اما ما یک شانس بزرگ داشتیم؛ یعنی در دهه ی چهل زندگی می کردیم که دهه ی طلایی ادبیات ایران بود. بسیاری از آثار ادبیات مدرن توسط «نجف دریا بندری، صفدر تقی پور و محمد علی صفریان»
– همگی در جنوب قلم می زدند- ترجمه شد. داستان نویسی معاصر تکانی خورد و خیلی ها تحت تاثیر چنین فضایی نویسنده شدند. وقتی «صد سال تنهایی» ترجمه شد، این شور و شوق هم مضاعف گردید. در این روند، زبان داستان گویی متحول شد و کم کم فرم و توجه به ساختار، مهم گردید . هوشنگ گلشیری در همین سال ها رمان ارزشمند خود «شازده احتجاب» را نوشت که در ژانر مدرن و سبک رآلیسم جادویی است. و خیلی از نویسندگان دیگر در این راستا تحت تاثیر قرار گرفتند.
هامون: خود شما به عنوان یک نویسنده و داستان نویس ، چگونه مواجهی با آثار مارکز داشته اید و در زندگی نویسنده گی اتان چه بهره هایی از مارکز برده اید؟
آرام: نخستین بار که «صد سال تنهایی» را خواندم به گمان شانزده- هفده سال داشتم، و ناگهان وارد کابوس هایی شدم که از آنها هیچ چیز نمی دانستم. کابوس هایی عجیب و غریب و دیر فهم. وقتی علاقه مند شدم که در باره باورهای مردمی و فولکلوریک بوشهر تحقیق کنم، نا خواسته به درون جادویی افتادم که برآمده از مَتَل ها و قصه های بومی بود. این شیفتگی مرا وصل کرد به «صدسال تنهایی» و قرابت و نزدیکی آن فضا با بندر کهنه ای که درش زندگی می کردم، مرا جادو کرد. از آن به بعد «مارکز» در کنارم حضور داشت. یعنی شاید این رمان مثل کتاب حافظ کنار تختم بود. هنوز دارم می خوانم و حیرت زده ام که مارکز چه گونه توانسته این همه آدم های عاصی بی خدا را یک جا جمع کند. قدرت تخیل او در خلق شخصیت ها چیزی از داستایوفسکی کم ندارد. بعدها که بیشتر در زمینه ی موسیقی فولکلوریک جنوب و داستانهای دریایی مطالعه کردم و نوشتم، دریافتم که ما هم دریایی شبیه دریای کارائیب داریم با تمام جادویش. حالا می بایست می نشستم و به دقت افسانه های بومی و محلی را تجزیه تحلیل می کردم و به آنها شکل می دادم. خوشبختانه توانستم باورهای بومی را مدرن کنم و از آن ها چیزی درست کنم که فراتر از اصل بود. مارکز آموزگار بزرگی بود برای من. به همین دلیل هیچ گاه این جور آدم ها را مرده نمی پندارم.
هامون: مارکز رمان نویس با داستان کوتاه نویس چه تفاوت هایی دارد؟
آرام: مارکز هم رمان نویس قابلی ست و هم نویسنده ی زبردست داستان کوتاه. در رمان قدرت داستان نویسی او متکی به به شیوه ای ست که از درون هسته ی مرکزی «دُن کیشوت» بیرون زده است؛ «سروانتس» نه تنها الگوی او در ساختارشکنی و جسارت است، بل تمام نویسندگان قدر امریکای جنوبی از زیر شِنِل سروانتس بیرون آمده اند و در سایه ی «خورخه لوییس بورخس»، پدر بزرگ معنوی شان، رشد کرده اند. نویسندگانی نظیر مارکز، فوئنتس، یوسا، خوان رولفو و … توانستند با عملکرد درست خود، به دن کیشوت عظمت ببخشند و سروانتس را در جایگاه واقعی خود قرار دهند تا ما پی ببریم که او، به حق، شروع کننده ی رمان مدرن است.
اما در داستان های کوتاه مارکز، جدا از روح سرکشی که در همه ی آثارش حضور دارد، با تکیه بر هزارتوهای بورخس ، به سمت و سوی ساختاری بدیع می رود که از آن خودش است. ایجاز در فضا سازی، دیالوگ و توصیف شخصیت ها، او را نویسنده داستان کوتاه متفاوتی نشان می دهد که یک سر و گردن از دیگران بالاتر است. گابو روح ما را به درستی می نوشت و این تبدیل به صدایی شده که همواره با ماست.