اگرطرح “جامعه مدنی” دردوره اول اصلاحات را محوری ترین شعارمحمدخاتمی قلمداد کنیم سخنی به گزاف نگفته ایم؛ همان شعاری که هرچه سال، بیش ترگذشت کم رنگ ترشد. حتی تبدیل وتحویل جامعه مدنی به “جامعه نبوی”-برای آرام کردن ذهن وزبان مخالفان- به تثبیت آن مفهوم مدد نرساند.
حتی پوشش دینی، مذهبی ادبیات واصطلاحات مرتبط با آن مانع نشد تا آن جماعت، “لاادری” گویان اصلاح گران مدنی راکافرکیش، منافق صفت و گمراه نپندارند.
بااین همه منصفانه ترآن است که بگوییم حزب وصنف وتشکل های مدنی رمق ورونقی دیگریافتند گرچه نه بی مانع و رادع.
اما واما… این شعار در فرایندهای دیوان سالارانه ی بروکراتیسم دولتی محوشد؛ نگرش سیاست زده وغیرمدنی به اصلاح طلبی خیلی زود به قلب مفاهیم برآمده ازجنبش دوم خرداد دامن زد.
روشنفکران، آن سال ها “دموستنس” وارخطابه ی آزادی می خواندند وسنت گرایان، “ارتدوکس”وار کفن می پوشیدند و در رد وهجو«کلمه منحوس آزادی» (تعبیریکی از علمای زمان قیام مشروطه) کلمات را به خیابان می آوردند تا بشود ابزار مبارزه و قیام. تکرارتاریخ این بار- اما- به گونه ای کمیک صورت گرفت؛ هم چنان که شیفتگان عصرمشروطه چند صباحی بعدفریادمی زدند: ما دین نبی خواهیم / مشروطه نمی خواهیم
اصلاحات ایرانی دردهه۷۰پس ازتشنجی غریب، به کما رفت وجامعه مدنی جوانمرگ شد؛ عیان شد که همان تشکل های نیم بند، فاقد کاربست بوده اند. حاملان مدنی سردرگریبان خویش فروبردند؛ سبب شد آنان یا گریزان ازوطن، یا دل آزرده ونژند ویا درکمند معیشت وروزمرگی سپری کنند.
برآمدن دولت روحانی بی گمان حاصل ومحصول ملالت های متراکم وانباشت آرمان های فروخورده بود. از این روحفظ عقبه ی اجتماعی وسرمایه اجتماعی اولویت حیاتی این دولت است. چیزی که دست کم ازدهه۷۰بدین سو مورد غفلت واقع شد؛ هم خاتمی وهم احمدی نژاد – بی که بخواهند- به تقدیری مشترک تن سپردند. آیا نمی توان گفت بخشی ازآرای احمدی نژاد دردوره اول ریاست جمهوری او، از آنِ پایگاه اجتماعی بود که درسال۷۶ به “سید حسنی” اقبال نشان داده بودند و بخشی ازآرای روحانی، متعلق به خشم فروخورده ی فرودستانی بود که درسال۸۴ می پنداشتند به یقین این کاوه با درفشش موعود رهایی آنان خواهدبود؟!
تجربه ی”معجزه هزاره سوم”، محموداحمدی نژاد، دردوران ریاست جمهوری تجربه ای گران وکمیاب بود که کنش گران مدنی وروشنفکران ایرانی باید هرازچند گاه به بازخوانی آن بپردازند.
شاید اوعصاره ی آن چه بود که درتاریخ ایران اتفاق افتاده بود؛ برای ما، تکرارداستان رویگرزاده ی سیستان، یعقوب لیث صفار، بود که به نان جوین می ساخت. اما دیدیم که جنبش عیاران و فرودستان چگونه به تکوین الیگارشی درساخت وبافت قدرت انجامید.
رها ساختن عقبه و فروگذاشتن سرمایه اجتماعی بیش ازآن که مولود فراموشی تاریخی سیاست مداران ما باشد محصول نگرش هژمونیک به سیاست وجامعه درنزد کنش گران سیاسی ماست، وهژمونیک شدن تحول خواهی درایران، آن را درمسیرحرکتی پاندولی قرارداده است.
تحرکات وتقلاهایی که درآستانه ی تغییرمدیریت ها درهمه استان ها اتفاق می افتد نمونه ای است جالب توجه که اگرسنجش آماری صورت می گرفت رفتارشناسی ایرانیان را ازبعد جامعه شناختی بیش ترآشکارمی کرد.
توجه مالیخولیایی وار به اِعمال قدرت، نه تنها در وجه سیاسی آن، هشداری است به سیاست مداران تحول گرا که به جای تلقی پوپولیستی (حتی بارویکرد رفرمیستی واصلاح طلبانه) دراندیشه تعمیق نهادهای مدنی و توسعه ساختارمند جامعه مدنی باشند.
«ذوق زدگی روشنفکران» ما که حاتم قادری درمصاحبه باهفته نامه آسمان برآن انگشت تأکید نهاد شمشیرداموکلسی است که می تواند مارا قربانی تکرارتاریخ نماید.
هرچند انتخاب آسان گیرانه ی روحانی درانتخاب دولت مردی مدنی برای وزارت کشور به تردیدهای جدی درزمینه تکوین وتعمیق نهادهای مدنی دامن می زند رسالت روشنفکران ایرانی وکنش گران مدنی دراین مقطع، مهم ترازگذشته می نماید؛ رهاشدن ازپیله ی تنهایی خویش ونقش آفرینی برای بازآفرینی زیست جمعی پویا یک انتخاب نیست که ضرورتی است حیاتی برای مهندسی آگاهی اجتماعی، چه وانهادن پشتیبانان اجتماعی، معلوم نیست آرای آنان را در دوربعدی ریاست جمهوری، حواله چه کسی با چه پایگاهی نماید؟