هدف وکارکرد ترجمه چیست؟ می توان سویه های گوناگون فلسفی، اجتماعی، روان شناختی، فرهنگی، سیاسی و زبانی از آن به دست داد.
یکم)ترجمه به مثابه منطق گفت و گویی
ترجمه برای ما ،که با پسوند شرقی و باستانی معرفی شده ایم، بازنمایی جهانی دیگر نیز هست. “مناسبت گفت و گویی مناسبتی معنا شناختی بین تمامی گفتارهای ارتباط کلامی است. بینامتنی به سخن تعلق دارد و نه به زبان و بنابراین در قلمرو فرازبان شناختی و نه زبان شناسی قرار می گیرد. با این حال همه ی مناسبات بین گفتارها ضرورتا بینامتنی نیستند”.*
هم چنان که ترجمه ی آثار ایرانی می تواند تداعی کننده ی نظریه های ” شرق شناسانه ” باشد ترجمه های جهان مغرب نیز برای ما نقاب از گفتمان خود/دیگری می گشاید. بدین سان موج ترجمه های متنوع و متفاوت -به زعم شبه روشنفکران ارتدوکس وطنی- می تواند گفت و گوی ما با جهان دیگر را تسریع و تعمیق بخشد. چرا هراس؟! فراموش نکنیم که دربطن ومتن همین فرهنگ اسلامی-ایرانی و از قرن دوم هجری بدین سو نهضت ترجمه و شعوبیه، چه شکوفایی رخشانی را برای تاریخ ما به ارمغان آورد!
دوم) از استراتژی ترجمه تا ترجمه ی استراتژیک
آنچه در سالیان اخیر شاهد آن بوده ایم پدیده ی ترجمه یا مترجمان استراتژیک است. مترجمان استراتژیک؛ قایل به راهبرد معرفتی هستند؛ آنان نه از سر تصادف و اتفاق و نه از سر تفنن و علقه های صرفا” شخصی دست به انتخاب متن و ترجمه ی آن می زنند، که به ترجمه به مثابه امر گفتمانی باور دارند.
مترجمان پیشرو و عمدتا” جوان- که دل بسته ی آثار مدرن، پسامدرن و آوانگارد در حوزه ی ادبیات، فلسفه و علوم اجتماعی هستند- برای جامعه ی درحال گذارایران، که نسل جوان و طبقه ی متوسط آن هنوز نگاهی به افق های ناشناخته تر دارد، الگوهای جاذبی رابه دست می دهند. اما این که تب اجتماعی گرایش به مثلا ” ژیژک”و ” فوکو” بالاتر از “کانت”و ” هگل” است هم نشانه و دلالتی بر وضعیت اجتماعی ، فکری و فرهنگی ایرانیان است و هم در بطن خود، گونه ای مغلوب و منفعل شدن شارحان و مترجمان آثار کلاسیک نیز نهفته دارد.
واقعیت مهم دیگر این است که نظام دانش در ایران فاقد کاربست های استراتژیک است؛ چرا ایران در زمینه های علوم انسانی جایگاه شایسته ای در جهان ندارد و آمارهای یونسکو ما را در رده های پایین دانش می نشاند؟ چرا در زمینه ی دانش روز علوم انسانی فاصله ی بسیاری با کانون های مبدأ در تولید دانش داریم؟ چرا به ترجمه در ایران به عنوان یک نظام و زنجیره ی سیستماتیک دانش نگریسته نمی شود؟ چرا هنوزاهنوز بسیاری از آثار فکری- فلسفی جهان به ترجمه ی فارسی درنیامده اند؟ چرا بخش عمده ای ازآثار مهم فکری، فلسفی بیرون از فضای آکادمیک ترجمه می شود؟ این چراها بی گمان از انفعال آکادمیک در ایران نشأت می گیرد. هنوز نگاه توطئه محور به علوم انسانی و نظریات آن، پارادایم غالب محافل فکری رسمی ست. مادامی که ارتباط ترجمه در ایران با سامانه های معرفتی و کاربست های فکری آن مشخص نباشد و از صورتی اتفاقی به رویکردی سیستماتیک تغییر نیابد مسأله ی ” امتناع تفکر”- که برخی متفکران چون سید جواد طباطبایی برآن انگشت تأکید می نهند- موضوعیت دارد.
سوم) ترجمه ی” بازاری” را می توان گونه ای ترجمه ی زرد خواند که در آن ” متن” در مسلخ “پوپولیسم”قربانی می شود و شی ء شدگی متن هرگونه دست مالی و دست کاری در واژگان را مباح، بل که از اوجب واجبات می شمرد.
نقل است که سرعت ترجمه ی مرحوم ذبیح اله منصوری از تایپیستی که کنار دستش نشسته بود بیشتر بود این مثال نه به قصد تقبیح آن در گذشته است که پرسش مهم این جاست: آن چه سبب می شود” چیزی ” در جامعه به یک امر اضطراری بدل شود چیست؟ آیا مترجم یا مؤلف است که این موج را می آفریند یا جامعه است که در عطش رسیدن به چیزی بدان دامن می زند و فریاد طلب خواننده است که گونه ای خاص از شعر، رمان، فیلم یا….را خلق می کند؟
به گمان من “چیز” دیگری است و آن کنشی ست که در یک وضعیت فرو خفته است. وضعیتی که یک جامعه مستعد و آبستن آن است؛ یک وضعیت روانی. یک لیبیدویی که باید تسکین و تشفی یابد. دست بر قضا از همین ترجمه ی بازاری با مناظر مختلف جامعه شناختی می توان روایت های جالب و متنوعی را به دست داد. این ترجمه وجهی عمدتا” دراماتیک و تریلروار را محور و مبنای کار خود قرار می دهد. در این ترجمه، هدف وسیله را توجیه می کند؛ میل شهوتناکی که شبیه بازی “پلی استیشن” است. در این گونه ترجمه” متن” منفعل است. وانموده ی تصویر (بودریار) و هژمونی عینیت، هرگونه کلمه و انتزاع را پایکوب می کند. این گونه، هم می تواند ” فیلم ۳۰۰″ باشد، هم کتاب هایی که گونه ای «معنویت با فرکانس پایین» را تبلیغ و ترویج می کنند. می تواند کتاب های روان شناسی باشد که بازار را در سلطه ی «قورباغه» های “برایان تریسی” یا ایده های مدیریتی “جان .سی .مکسول” در می آورد و یا رمانتیسیسم نازلی که “دانیل استیل” در سراسر جهان عرضه می کند. نکته این جاست که گه گاه کپی دقیقا” برابر اصل است. یادمان نرفته که خانم “آگاتاکریستی” به کتاب پلیسی که از روی یکی از ایده های وی نوشته شده بود با حیرت اشاره می کرد و می گفت: کار این نویسنده ی ایرانی از من بهتر شده است.
چهارم) من می گویم این قصه را باید از آخر نوشت.
مهم این نیست اولین کسی که در عصر قجر آمد و گفت: مغرب، بهشتی دیگر است و ما گریز و گزیری جز رفتن در همان مسیر و طریق نداریم کی بود و چی گفت و چرا گفت؟(که در جای خود البته مهم است!)
مهم نیست که فلان نویسنده و متفکر بزرگ را نخستین بار چه کسی به ایرانیان معرفی کرده که این ها به گمان من تعیین کننده و نشانگر ” وضعیت ” نیست؛ یک وضعیت و یک نشانگان فرهنگی- اجتماعی.
بنابراین وجه جمعی ترجمه مهم است. این که چه تیپی آن را می خواند؟ چه قدر آن را می خوانند؟ کجا؟ کی؟ چه جوری؟ چرا؟ این که چرا نیچه در ایران از کانت پرفروش تر است؟وکریستین بوبن ازچخوف؟وچرا شیمبورسکا و نرودا از بودلر و مایاکوفسکی بیشترترجمه شده است؟ ” راز” نفوذ “راندا براون” در ایران ، چونان برخی کسان دیگر چیست؟ این که تفاوت مثلا” مردم آمریکای جنوبی واین سرزمین درکجاست که آن جا”فوئنتس”راحت خوان وپرفروش است واین جا فهیمه رحیمی ونسرین ثامنی.
خب این قصه را می شود همین جوری ادامه داد و فصل های مشبع دیگری نیز در داستان، روان شناسی، علوم اجتماعی، ،فلسفه و عرفان بدان افزود.
درایران، وجه کارناوالی(باختین) ترجمه بر وجه زبانی آن غالب است. این جاست که باید ترجمه را به مثابه وضعیتی گفتمانی درنظرگرفت و پیوندهایی که با مفاهیمی چون قدرت، ایدئولوژی و سامانه های معرفتی (سارامیلز) برقرار می کند. هژمونی میل خوانندگان درمقابل مترجمان/مؤلفانی که نمی خواهند ذائقه و سائقه ی مخاطبان خود را به دست باد بدهند: گفتمان مقاومت. به باور این سطور تبیین کلیدواژه هایی چون گفتمان، ایدئولوژی، قدرت، میل، مقاومت، سبک زیبایی شناخی، نوشتار، ابژه های زیستی می تواند وضعیت ترجمه را در یک زمینه ی زبانی- اجتماعی روشن تر نماید.
*منطق گفت وگویی میخاییل باختین/تزوتان تودوروف/ترجمه داریوش کریمی/نشرمرکز/۱۳۷۷
مجید اجرایی؛ نویسنده، شاعر و منتقد ادبی می باشد.