بسیار تلاش شده است تا عشق و عقل را در دو سوی ضد هم و ستیزه جو نشان دهند. عقل را دارای منطق و عشق را عاری از آن جلوه دهند، اما این دسته بندی در این نوشتار پذیرفتنی نیست. این نوشتار عشق را یک روی کرد میداند و عقل را یک ساز و کار یا سامانه و مکانیسم. روشن است که روی کرد و ساز و کار نمی توانند با هم سنجیده شوند. هر روی کردی می تواند در درون خود ساز و کاری داشته باشد. چرا این جدایی روی داد؟ پاسخ این است که عشق را در محیطی تفسیر و تشریح می کردند که با عشق بی گانه بود. دلیل دیگر هم این بود که محیطی خَردگریز را به رسمیت بشناسند تا هر آن چه که لازم است بدون دلیل و برهان پذیرفته شده را در آن جای دهند. یک فضای تهی از هر گونه ساختار و بافتار تا بتوان به آسانی آن را مهندسی کرد و پاسخ گوی کسی هم نبود.
اگر ادبیات عاشقانه یا عارفانه را برگ بزنیم، با استدلال ها و برهان هایی رو به رو می شویم که دارای منطق ویژه ی خود هستند. در همان عشق بازی یا عرفان، هر کاری روا و شایسته نیست پس آن جا هم برای خود سامانه ی ارزشی و داوری دارد. کار عقل نیز داوری است پس در عشق نیز عقل هست و آن عقل عاشقانه است؛ اما این عقل عاشقانه بر پایه ی اصول و مفاهیمی حرکت می کنند که با اصول و مفاهیم عقل علمی تفاوت دارد. اصول و مفاهیم عقل علمی در حوزه ی خودآگاه جای دارند و اصول و مفاهیم عقل عاشقانه در حوزه ی ناخودآگاه هستند؛ عشق کور نیست چون ما عاشق هرکسی نمیشویم اما چشم عشق چیز دیگری میبیند تا چشم علم. چشم علم سرانجام به منظم بینی میرسد و چشم عشق به روشنبینی. عشق رویکردی نا آگاهانه و طبیعی است، اما دانش رویکردی آگاهانه و ساختگی دارد.
پیش فرضهای عشق در ماده نهفته است و پیش فرض های دانش در معنا. عشق طبیعی و غریزی است، اما دانش ساختگی و بر پایهی نیاز. اتفاقن عشق فیزیک است و دانش متافیزیک. عشق آرمانی است. هدف و استراتژی دارد. هدف اش رسیدن نیست که یکی شدن است. عشق اما دو استراتژی ضد هم دارد. یا درونگراست یا برونگرا. یا خودآزار است یا دیگرآزار. یا بخشنده است یا چپاولگر.
با این پیشزمینه به عشق در اکنون مینگریم. جامعهی ما از عقل عاشقانه فربه، و در عقل عالمانه لاغر است. حتمن اینجمله ها را شنیدهاید که “ایرانی از همه باهوشتر است”، “هنر نزد ایرانیان است و بس”، “جهان در انتظار مدیریت ایرانی است”. این ها بیش تر از آن که عالمانه باشند، عاشقانه هستند. عشقی از گونه ی درون گرا و خود آزار. ما اهل سازش نیستیم چون سازش از ویژگی های عشق برون گراست. ما نمی خواهیم مانند دیگران بشویم، بلکه میخواهیم دیگران را مانند خود کنیم و سرانجام به یک هم بستگی عاشقانه برسیم؛ در صورتی که در بیرون از این مرزها کشورهایی هستند که با هم در اتحاد عالمانه هستند و هیچگونه پیوند مرید و مرادی نیز بر آنان حاکم نیست. این از عشق اجتماعی.
در حوزه ی خانواده، مردان از عشق درونگرا و زنان از عشق برونگرا برخوردار بودند اما پیکان عشق در زنان کمکم از بیرون به درون گرویده است. مردان روز به روز پس میکشند و عشق شان را بیرونی تر میکنند و زنان روز به روز تصرف میکنند و عشق شان درونی تر میشود. این ستیز پی گرفته می شود تا جایی که هر دو در عشق احساس برابری داشته باشند. زنان روز به روز مردانه تر میشوند و مردان روز به روز زنانه تر.
در حوزه ی ادبیات، نخست عشق به صورت عشق فرازمینی، درونگرا و خودآزار پا به عرصه گذاشت اما کم کم پیکان فرا زمینی به سوی زمینی و پیکان درونگرا به برونگرا و پیکان خودآزار به دیگرآزار گرویدن گرفت. «ادبیات اروتیک» نه فرازمینی است و نه درونگرا. این دگرگونیهای پیکانی ریشه در دگرگونی های آگاهانه و ناآگاهانهی فردی و گروهی ما دارند. آن چه روشن دیده می شود آن است که ما مردم عاشقی هستیم تا دانا و عقل فردی و گروهی ما بیش تر عاشقانه است تا عالمانه. ما عاشق سفسطه بازی و بی زار از فلسفیدن و پرسش گری هستیم، این نهاد ماست. ما آن اندازه که پاپیچ علم شدهایم، عشق فردی و گروهی مان را نشناخته ایم و از این زاویه بسیار آسیب ها دیدهایم و می بینیم.