بازگشت به جامعه مدنی
اسماعیل حسام مقدم
جامعه مدنی ایران در طول بیش از یکصد سال اخیر که از جنبش مشروطیت می گذرد، همواره در میانه کشاکش ساختارهای استبدادی/دموکراتیک دست و پا زده است. در برخی اوقات با بهار فعالیتهای احزاب و اصناف و رسانهها همراه شدهایم و در دورانی دیگر با پاییز فعالیتهای مدنی و داوطلبانه همراه بودهایم. دولت و ساختارهای بروکراتیک چنان در این صورتبندیهای گفتمانی نقشآفرینی کردهاند که اینگونه به ذهن متبادر شده که انگار جامعه مدنی در ایران، ادامه ساز و برگ ایدئولوژیک دولتها بوده است؛ که اگر دولتی توسعه طلب بر روی کار میآمده، باعث سرخوشی تشکلهای غیردولتی شده و اگر دولتی اقتدارطلب به قدرت رسیده، افول و نابودی جامعه مدنی را به ارمغان آورده است. حال در سالهای پر هیاهوی قرن جدید خورشیدی و پس از تجربه بیش از یکصد ساله جامعه مدنی در ایران پرسید.
دال گفتمانی دولتهای توسعه گرا در مواجهه با جامعه مدنی مبتنی بر گفتگو، مفاهمه و افق معنایی مشترک است و ازهمین رو همواره در این مواجهه سعی میشود که دولت به عنوان نهادی در مسیر حفاظت از خیر عمومی و منافع جمعی، امنیت اجتماعی و سیاسی کنشگران مدنی و فعالان تشکلهای غیردولتی را برعهده گیرد. از سوی دیگر نقطه کانونی ایدئولوژیک دولتهای اقتدارگرا در مواجهه با این نهادها و کنشگران مدنی مبتنی بر شک و ظن است، شکاکیتی که در تلاش است تا به جای حفظ امنیت، به امنیتیسازی این کنشها و فعالیتهای اجتماعی مدنی بپردازد و ازهمین رو هیچگاه یک گفتگوی سازنده در میان این نهادها و دولت شکل نمیگیرد.
با توجه به دو تحلیل بالا، تجربه دولتهای توسعه گرا در نیم قرن اخیر در ایران، شکلی از پر و بال دادن در سالهای اول حاکمیت خود و برخورد حذفی با این تشکلها در سالهای آخر دوره مدیریتی خود میباشد. چنان در سالهای ابتدایی مدیریت خود به فربه کردن احزاب، اصناف، جنبش دانشجویی، رسانه و مطبوعات، تشکلهای غیردولتی، خیریه ها و… میپرداختند که در سالهای آخر زمامداری خود، همه آن فربهگی مبدل به یک جامعه مدنی نحیف و ضربه خورده میشد. در تجربه دولتهای اقتدارگرا هم که از همان ابتدا مواجههای سخت با جامعه مدنی صورت میگرفت و به غیر از برخی از نهادهای خاص مردمی، دیگر نهادها و تشکلها به محاق رفته و آن نحیف شدگی پایان دولتهای توسعه گرا، به تمامی به سکوت و ازهم پاشی مبدل می شد. تجربه دوگانه ای که برآیند آن چه در حالت حمایت بسیار زیاد، چه درحالت برخورد امنیتی و چه در حالت نادیده گرفتن محض، در انتها باعث صورتبندی گفتمانی نهادها و تشکلهای مدنی به صورت نحیف و ازهم پاشیده است، به شکلی می بایست در نگرش سیاستگذارانه در قرن جدید خورشیدی متبلور شود که تشکلهای غیردولتی را به تمامی وابسته به دولت نکند و از سوی دیگر چشم انداز تشکلهای غیردولتی در مواجهه با دولت نیز میبایست به حفظ تشخص مستقل مدنی و تقویت ساختارهای مدیریتی و گسترش نفوذ خود در میانه عموم مردم بازتعریف شود.
تجربه تاریخی از کنشگری NGOها در جامعه ایرانی، از وجوه پارادوکسیکال و متناقضنمای این تجربه حکایت دارد. این نهادهای مدرن که ریشه و خاستگاهی در زیست-سیاست مدرن دارند، بیش از آنکه در امتداد تجربه زندگی روزمره مردم ایران، خود را تعریف کنند، غالبا در امتداد دستگاه فربه و حجیم دولت شبهمدرن در ایران قرار گرفته اند. این وضعیت و موقعیت در شکلگیری و برساخت هویتی فعالان و کنشگران این نهادها نیز تاثیر فراوانی دارد و بیش از آنکه انجمنهای مردمی باشند، تشکلهای غیردولتی محسوب می شوند، دقیقا با قرینه معنایی مدارس غیرانتفاعی و غیردولتی که در سه دهه اخیر در جامعه ایرانی مانند قارچ روییده شدهاند و تمام عملکردهای معنابخشی که دارند، در تضاد و تناقض با دلالتهای آغازین خود می باشد.
در تجزیه و تحلیل تجربه تاریخی سه دهه اخیر که از بلوغ انجمنهای مردمی و تشکلهای غیردولتی و سازمانهای محلی در ایران میگذرد، میتوان از گرفتار شدن آنها در دام بروکراسی اداری دولتها، مثالها و مصداقهای فراوانی آورد و شاید در برخی موارد اندک بتوان از یک تجربه نسبتا موفق از کنشگری مدنی NGOها یاد کرد.
حال با اندکی توجه به آنچه که بر جامعه مدنی و نهادهای مردمی در جامعه ایران معاصر رفته است، می شود از یک تناقض و پارادوکس هستی شناسانه / معرفت شناسانه در ریشه های NGOها پرده برداشت. تناقض و پارادوکسی که به نوعی غالب نهادهای مدرن در جامعه ایران با آن دست به گریبان است، تنازع بین نهاد فربه دولت شبه مدرن و مردم طبقه متوسط در ایران که به سمت دموکراسی خواهی رهسپار هستند (هرچند که اگر بتوان قبول کرد که هنوز از طبقه متوسط ایرانی، نایی و نوایی برمی آید!) این تناقض ساختاری، امکان هرگونه کنشگری مدنی که مبتنی بر خاستگاه های مردمی باشد را ممتنع نموده و با توجه به مواجهات و برخوردهای امنیتی دولتهای اقتدارگرا در دو دهه اخیر، عملا شاید امید چندانی برای مردم-نهاد بودن این NGOها متصور نباشد.
اما آنچه که می توان در کنشگری مدنی انجمنهای مردمی، تشکلهای غیردولتی و سازمانهای محلی در جامعه ایرانی از آن امید و انتظار داشت، برساخته شدن گفتگو و دیالوگ با اقشار مختلف و متنوع مردم ایران است. شاید از درون این جریان گفتگویی بتوان آن خاستگاه های مردمی را قوت داد و به آن تشخص بخشید. در جامعه امروز ایران روایتهای بسیار زیادی در درون حافظه ملی مردم است که هنوز بازگو نشده اند و در سینه ها خفته شده اند، بی شک یکی از مهمترین و ضروری ترین کارکردهای نهادهای مدنی در صدادار کردن و به سخن درآوردن مردمی است که در سکوت فرورفته اند.