معمولاً ادوارد پالمر تامپسون نویسنده کتابِ کلاسیک شده «تکوین طبقه کارگر در انگلستان» را، که با قلم خوبی توسط استاد محمد مالجو به فارسی هم ترجمه و منتشر شده، از جمله مورخان و پایهگذاران تاریخنگاری و تاریخنگری «تاریخ از پایین» و یا «تاریخ مردم» میدانند. تاریخ از پایین، که مورخان و فیلسوفان مارکسیست نقش پُر رنگی در شکلگیری نخستین و اولیه و همچنین تکامل بعدی آن داشتند، شیوهای در تاریخنگاری است که گرایش آن دوری از تاریخ رسمی و حاکمیتی، تاریخ سیاسی و رویآوری و گرایش به نگاه و نگارش زندگی تودههای عادی مردم، زنان، حاشیهنشینان و طردشدگان تاریخ و حتی بزهکاران و
اَبنُرمالها و همچنین توجه خاص بهزندگی روزمره تودهها و «بود و باش» آنان است. خود اریک هابسبام در درسگفتاری درباب «تاریخ اعماق» جورج رُده را «مورخ تاریخ اعماق» نامیده است، با این همه بهباور من، خود هابسبام را نیز باید مورخی محسوب کرد که سخت گرایش تاریخ از پایین و تاریخ اعماق داشت. «مردم» در تواریخ او موج میزند.
خوشبختانه ما ایرانیها از نیمه اول دهه هفتاد قرن چهاردهم شمسی، کمکم با آثار و ترجمههای «اریک جان ارنست هابسام» (۲۰۱۲ـ۱۹۱۷م.) آشنا شدیم. من نخستین کتابی را که در سال ۱۳۷۵ از این مورخ، نظریهپرداز و فیلسوف تاریخ خواندم کتابی بود با عنوان «عصر سرمایه۱۸۴۸ـ۱۸۱۵» که اگر خوب یادم مانده باشد در اصفهان منتشر شده بود. اندکی بعد کتاب «عصر انقلاب۱۸۷۵ ـ ۱۸۴۸» هم توسط همان مترجم ترجمه شد که من با ولع گرفته و خواندم. هنگام خواندن عصر انقلاب، که درباره انقلاب عجیب، پُرشور و ناکام ۱۸۴۹ـ ۱۸۴۸م. و عصر سلطه سرمایه و ناکامی انقلابیون بود، یاد کتابی مشترک از کارل مارکس و فردریک انگلس بهنام «انقلابهای ۱۸۴۸» افتادم که مجموعه چند مقاله از این دو متفکر رادیکال بود و سازمان چریکهای فداییخلق در ۱۳۵۸ آن را ترجمه و منتشر کرد. من این کتاب جلد قرمز را، همان ایام که دانشآموزِ دبیرستانِ شهیدنوابصفوی بوشهر بودم بهدست آورده و خواندم.
کتاب «عصر سرمایه» در واقع بهنوعی روایت مستندی از تاریخ انقلاب صنعتی و شکلگیری دنیای مدرن و بهخصوص عصر بورژوازی بود. کتاب دوم، «عصر انقلاب» کتاب شکلگیری جنبش انقلابی و کارگری ضدسرمایه داری و انقلاب در کشورهای مختلف اروپایی در سال ۱۸۴۸ بود و شکست و ناکامی آن. شکستی که بر کار و زندگی مارکس و انگلس هم تأثیر بسیاری گذاشت و منجر به آن شد که دکتر مارکسِ انقلابی و جوان از آلمان به انگلستان تبعید شود و در لندن بهمدت چندین دهه سرگرم نوشتن کتاب مهم و دوران ساز «کاپیتال» شود. کتابی که فقط جلد اول آن در زمان حیات مارکس منتشر شد و این انگلس و کائوتسکی با کمک دختر کوچک مارکس، النور مارکس، بودند که مابقی مجدات را، با خط خرچنگ قورباغهای! مارکس، خوانده، نسخهبرداری کرد و گردآوری، تدوین و ویراستاری کرده و در دهههای بعد چاپ و منتشر کردند. بگذریم…
جلد سوم «عصر امپراتوری» و جلد چهارم «عصر بینهایتها» نام داشتند که با فاصله زیادی از دو جلد اول ترجمه و منتشر شدند. در واقع این چهار جلد کتاب، یک دوره مطالعه عمیق و انتقادی از سیر تاریخ اروپا از اوایل قرن نوزدهم تا حوالی پایان قرن بیستم بود. کتابی البته با رویکرد یک نئومارکسیست و سخت وفادار به تاریخ اعماق و تاریخ از پائین! در این بیست سال اخیر، کتابهای دیگری هم از هابسبام بهفارسی ترجمه و منتشر شده که من با علاقه و اشتیاق تقریباً همه آنها را خریده و خوانده و دارم! با این مقدمه نسبتاً بلند! میخواهم بهیکی از جدیدترین ترجمههای یکی از آثار درخشان اریک هابسبام به اسم «دربارهی تاریخ» بپردازم که توسط مترجم توانا، سختگوش و پُرکار آقای حسن مرتضوی بهفارسی ترجمه و توسط انتشارات لاهیتا چاپ و منتشر شده است.
بهار امسال (۱۴۰۰ش.) من این کتاب را دوبار از اول تا آخر خواندم. واقعاً از گستره دانش تاریخی هابسبام لذت بردم. کتاب فروتنانه نام «دربارهی تاریخ» بهخود گرفته، اما در واقع عصاره نظریات فلسفی ـ تاریخی مورخی است که قرن بیستم زیست و صادقانه بخش اروپایی آن را روایت کرد. هابسبام یهودی زادهای متولد مصر بود که در یکی از مهمترین سالهای ابتدای قرن بیستم، ۱۹۱۷م. و همزمان با نخستین انقلابِ پیروز کارگری در جهان در روسیه، پس از تجربه ناکام و بهخون نشسته کمون پاریس (۱۸۷۱م.) دیده بهجهان گشوده بود. هابسبام بسان هم نسلهای خود جذب مارکسیسم، که در آن زمان تنها مکتب رهایی و انقلاب بود، شد و تا آخر عمر دلبسته مارکسیسم و شیوه تاریخنگاری ماتریالیسم تاریخی بود و ماند.
تقدیر چنین رقم خورده بود که هابسبام در طول زندگی بلندش (۹۵ سال) شاهد استالینیسم و کشتار وحشتناک آن، ظهور و بسط مکتب آنال در فرانسه، جنگ جهانی دوم، جنگ سرد، انقلابهای چین و کوبا، فروریزی اولین حکومت پیروز کارگری جهان پس از هفتاد سال و تخریب نمادین «دیوان برلین» در اواخر دهه هشتاد میلادی قرن بیستم، ظهور پُست مدرنسیم، که او با آن چندان بر سر ِمهر نبود، بر سر کار آمدن تئوکانها، انقلاب ایران و جنگ ایران و عراق و… باشد. او از نزدیک شاهد ظهور و سقوط مکاتب و ایدئولوژیهای مدعی قرن بیستمی بود. از سقوط برخی، مثل فاشیزم، شادی کرد و از سقوط مارکسیسم مویه کرد و تا آخر عمر اما دست از وفاداری از آرمانهای این مکتب بر نداشت و مومن بهمکتب مارکس در سال ۲۰۱۲ مُرد!
کتاب «دربارهی تاریخ» مجموعه مقالات، کنفرانسها، سخنرانیها و درسگفتارهای اریک هابسبام است که بیش از نیم قرن اینجا و آنجا در این کشور اروپایی و آن کشور آمریکای لاتین و حتی آسیایی، ژاپن، ایراد شده است. کتاب در سال ۱۹۹۷ در انگلستان منتشر شد. مجموعه مطالب این کتاب را باید فشرده دریافت و فلسفه تاریخ هابسبام بهشمار آورد. او در هر مقاله یا درسگفتار، موضوعی را انتخاب و با دانستن تعداد زیادی زبان که فراگرفته بود، و تسلط فوقالعادهای که بر منابع و مکاتب تاریخی و جامعهشناختی و علوم اجتماعی داشت، به تجزیه و تحلیل آن موضوع پرداخته است. فهم و درکِ زبان و متن برخی از این مقالات چندان آسان نیست و نیاز به پیش زمینه و دانش فراوانی دارد.
اریک هابسبام در این کتاب از مارکس عبور کرده، انتقادات تندی به او کرده، برخی از مهمترین افکار و ایدههایش را کهنه بلکه منسوخ شده اعلام کرده، اما همچنان بهجوهره ماتریالیسم تاریخی، تحلیل مادی تاریخ و تحلیل طبقاتی تاریخ وفادار مانده و احتمالاً با الهام از پژوهشهای لویی آلتوسر (۱۹۹۰ـ۱۹۱۸م.) در شمار مارکسستهای اروپایی و قائل به تجدیدنظر در آموزههای بنیادی مارکس از جمله بازخوانی و حتی واسازی تز «روبناـ زیربنا» است. آلتوسر و هابسبام قائل به دیالکتیک زیربنا و روبنا و تأثیر متقابل این دو بر هم و همچنین نقش «آگاهی» در فرایند تغییر، در کنار مبارزات طبقاتی، در تحلیل تاریخ بودند. از این روی نقدهای جدی بر تفکرات فردریک انگلس داشتند که پس از مارکس کوشید تا بهطور مکانیکی برخی از آموزههای مارکس را صورتبندی کرده و تئوریزه کند. (به انتقادهای اخیری که برخی از نئومارکسیستهای فمنیسیت بهکتاب «منشأ خانواده، مالکی خصوصی و دولت» کردهاند، رجوع کنید).
نمیخواهم در این یادداشت کوتاه، گزارشی از کتاب «درباره تاریخ» بدهم و لذت کشف مطالب و مطالعه آن را برای خوانندگان عزیز بگیرم، اما بهباور من یکی از مهمترین متون در زمینه تاریخنگری و تاریخنگاری اعماق است که در دو دهه اخیر بهفارسی ترجمه شده است. خواننده در این کتاب میتواند عبور از مارکس اما بازسازی قرن بیستمی آموزههای او را ببیند و دریابد یک روشنفکر خلاق، چه فهمی پویا از دیالکتیک تاریخی داشته و چطور مبتکرانه آن را در مطالعات خود بهکار بسته است. میتوان مارکسیست نبود و اعتقادی بهمکتب مارکس و ماتریالیسم تاریخی نداشت، اما نمیتوان کتاب «دربارهی تاریخ» اثر اریک هابسبام را نادیده گرفت و نخواند. بشتابید! بخوانید و با نگاه تحلیلی ـ انتقادی یکی از بزرگترین مورخان چپ در قرن بیستم و دهه اول بیست و یکم آشنا شوید. پشیمان نخواهید شد.(این هم تبلیغ برای مترجم و ناشر)!
مترجم فرهیخته، پُرکار و خوشقلم این کتاب را نیز نباید از قلم انداخت. آقای حسن مرتضوی همان فردی است که در این چند سال اخیر، ترجمه سنگین و طاقت فرسای »کاپیتال/سرمایه» کارل مارکس و تعداد بسیار زیادی از آثار کلاسیکهای مارکسیست، از رُزا لوکزامبورگ تا آنتونیو گرامشی و دیگران را از او بهفارسی خواندهایم. قلمش توانا باد.
بهعنوان حُسن ختام و بهمصداق «مشت نمونه خروار» دو نقل قول از کتاب «درباره تاریخ» را نقل کرده و این یادداشت کوتاه را به انجام میرسانم: نقل قول اول مربوط میشود بهتأثیر مورخ بر شکلگیری واقعیت سیاسی و سهمی که یک ایده یا کتاب تاریخی ممکن است بر روند حوادث سیاسی بگذارد: «در چنین شرایطی، مورخان خود را در نقش نامنتظرهی بازیگران سیاسی میبایند. همیشه میپنداشتم حرفه تاریخ ـ برخلاف فیزیک اتمی ـ دستکم زیانی نمیرساند، اما اکنون میدانم که چنین نیست. تحقیقات ما میتوانند بهکارخانههای بمبسازی بدل شوند، شبیه کارگاههایی که ارتش جمهوریخواه ایرلند در آن کودهای شیمیایی را بهمواد منفجره بدل میکرد. این وضعیت به دو طریق بر ما اثر میگذارد. ما در قبال فاکتهای تاریخی بهطور کلی، و نقد سوءاستفادههای سیاسی ـ ایدئولوژیک از تاریخ بهطور خاص مسؤولیت داریم.» (ص ۲۳، تأکید از من است).
نقل قول دوم، که کمی هم بلند است، درباره نظر اریک هابسبام درباره تاریخ از پایین، همان تاریخ اعماق و یا بهقول خودش «تاریخ مردم» است: «تاریخ مردم عادی تنها زمانی بهتاریخ نسبناً مکتوب ـ تاریخ تصمیمگیریها و رویدادهای سیاسی عمده ـ مربوط میشود یا بخشی از آن را شکل میدهد که مردم عادی به عاملی ثابت در چنین تصمیمها و رویدادهایی بدل شده باشند؛ یعنی نه فقط در دورههای بسیج استثنایی، مانند انقلابها، بلکه بهطور کلی و در بیشتر اوقات. […] بنابراین، تاریخ مردم عادی بهعنوان قلمرویی خاص برای مطالعه و تحقیق، با تاریخ جنبشهای تودهای در سده هیجدهم آغاز میشود. فکر میکنم میشله [مورخ مشهور فرانسوی و نویسنده کتاب «تاریخ فرانسه» در ۱۸۵۵م.] ، نخستین کارورز بزرگ تاریخ مردم عادی بوده است.
انقلاب کبیر فرانسه، بهویژه به این دلیل که ژاکوبنیسم را سوسیالیسم و روشنگری را مارکسیسم احیا کرد، میدان آزمایش این نوع تاریخ بوده است. اگر یک مورخ وجود داشته باشد که پیشگام اغلب درون مایههای کار معاصر باشد، همانا ژرژ لوفور است که اثرش، ترس بزرگ، با آن که پس از چهل سال به انگلیسی ترجمه شد، اما هنوز هم بهشکلی چشمگیر بههنگام است. بهبیانی کلیتر، سنت تاریخنگاری فرانسوی در کل، مارک بلوخ و نیز ژرژ لوفور ـ که خود را نه در تاریخ طبقه حاکم فرانسه، بلکه در تاریخ مردم آن کشور غرق کرده بود ـ اغلب درونمایهها و حتی روشهای تاریخ مردم عادی را تعیین کرد. اما این قلمرو در کشورهای دیگر، بهواقع پس از جنگ جهانی دوم، شکوفا شده است. در حقیقت، پیشرفت واقعی تاریخ مردم عادی فقط در اواسط ۱۹۵۰ آغاز شد، یعنی زمانی که برای مارکسیسم امکان ادای دین کامل در قبال آن فراهم آمد.
علاقه مارکسیستی یا عامتر سوسیالیستی بهتاریخ مردم عادی با رشد جنبش کارگری بسط یافت؛ این جنبش مشوق بسیار قدرتمندی برای مطالعه مردم عادی ـ بهویژه طبقه کارگر ـ فراهم آورد، که در نتیجه جزمی را نیز بر مورخان سوسیالیست تحمیل کرد.» (صص ۲۹۱ـ ۲۸۹).