“از برف هم که می گذرد/تاریکی جهان تو را جیغ می کشد/آن زن که تکیه داده بر اکنون/سرد است و باز مسلسل ها/سرگرم قطع حوصله ی عشق/پشتم چه تیر می کشد آن روز…” (محمد بیابانی)
جریان زندگی روزمره، جریانی است که همه کنشگران جهان اجتماعی در آن مشغول به زندگی و فعالیت هستند و فراگیری آن به حدی است که مانند هوا آنها را دربرگرفته است . همین نزدیکی بیش از حد واحساس یکی بودن کنشگر با زندگی روزمره باعث احساسی از پیش پاافتادگی و عادی بودن امور می شود که به موجب آن فکر می کنیم، همه احساسات و تجارب جاری در متن این زندگی را با جزئیات شان می شناسیم .
یکی از این گروه های اجتماعی که کمتر بدان ها پرداخته شده و از زبان حال و احساساتو تجربیات شان سخن به میان آمده، زنان هستند . زنان به دلیل موقعیت فرودستی که نسبت به مردان در اکثریت قریب به اتفاق جوامع بشری دارند و نیز به دلیل غلبه مردان بر گفتمان های علمی؛ و نیز تابوهای اجتماعی و هنجارهای فرهنگی که جنس مؤنث و مسائل پیرامونیش را احاطه کرده، کمتر توانسته اند از موقعیت ویژه خود سخن بگویند . در میان تجارب زنانه ، بخشی که بیش از سایر بخش ها مغفول مانده، آن بخشی است که به تجربیات زن از بدن زنانه مربوط می شود و ممنوعیت های عرفی و شرعی زیادی در جوامع مختلف با آن قرین هستند. از درون همین ممنوعیت هست که همواره خشونت هایی که بر تن و کالبد زن وارد می آید، در جوامع مردسالار نادیده انگاشته می شود و ازطریق یک سکوت خبری از روی آن گذر می شود. اتفاقات تلخی که در یکی دو ماه اخیر در برازجان رخ داد و پیکر چند زن مورد خشونت واقع شد (چه خودکشی و چه اسیدپاشی و چه هر خشونت دیگری)، با خود خاموشی اطلاع رسانی ای را به همراه آورد که در حالت عادی انگار هیچگونه اتفاقی رخ نداده است، اما ضرورت پرداختن به ماجرا چنان هست که باید به طور عمیقی به تحلیل آن پرداخت.
نظم پدرسالارانه به وسیله شکل شهر تقویت شده است، چرا که فضا جنسیت زده است و ناهمسانی قدرت مردان و زنان در جامعه را تشدید می کند. ترس از خشونت و تعدی،اعتمادبه نفس تعدادی از زنان را تحلیل برده و دسترسی به فضای عمومی را برای آنها محدود کرده است.
ترس زنان، انعکاس ساختارهای قدرت جنسیتی در سطح کلان جامعه است . نویسنده دیدگاهی که معتقد است ترس یک خصیصه اساسی زنانه است را به چالش می کشد و معتقد است که محدودیت تحرک زنان در
استفاده از فضا و هم در برساخت هویت به معنی تحت سلطه بودن آنان است . به همین دلیل است که زنانکل زندگی شخصی و اجتماعی خود را به نحو متمایزی از مردان تجربه می کنند. آنها در بسیاری از مراحل موقعیت های زندگی با احساس هراس از مواجهه با دنیای مردانه ای که متعلق به آنان نیست و قوانین خود را به آنها دیکته می کند، مواجه می شوند. اگرچه که انواع متفاوتی از ترس از فضای اجتماعی وجود دارد، اما نوع خاصی از ترس که در اینجا مدنظر ما است، ترسی است که زنان نسبت به بدن خود دارند و به نحوی از مورد تعرض واقع شدن یا آسیب دیدن آن نگرانند. و این احساس ترس به گونه ای آنان را نسبت به بدن و کالبد خودشان بی توجه می کنند و در هر لحظه ای توان آن را دارند که برعلیه آن شورش کنند و در ازبین بردن آن و یا فرسوده ساختن اش پیش دستی نمایند. نمونه آن را می توان در کنشی از زنان جنوبی یافت که به فدا کردن کالبدشان برای زندگی فرزندانشان در طول زندگی روزمره اشان اشاره نمود که چگونه همه مصائب را بر تن خود هموار می نمایند تا زیستن را برای خانواده به میانجی ازبین بردن کالبدشان هموارنمایند. و حال این فداکاری مازوشیستی(خودآزاری) وقتی با تجربه زیست در شهری همراه می شود که شهر نیست و ازهرگونه الزامات شهری و شهروندی خالی هست، میزان خشونت مستقیم را بر کالبد زنان را بیشتر و بیشتر می کند و باعث به وجود آوردن فاجعه می شود؛ همانگونه که این فجایع درحال رخ نمودن هستند.
از درون این تجربه خشونتی که بر کالبد زنان در زندگی روزمره وارد می شود، وقتی که این خشونت همراه می شود با فشارهای عدیده اجتماعی-اقتصادی-سیاسی-فرهنگی، میزان آسیب زایی آن را بیشتر و بیشتر می کند و نخستین جایی هم که در این وضعیت آسیب می بینند، گروه های اقلیتی و خاموش جامعه هستند که در نوک پیکان، کالبد زنان هست که در زیر این خشونت منتشر و همواره، له می شود و ازبین می رود. پیکر زنانه ای که همواره به آفرینش و بازآفرینی جهان مشغول است و می خواهد درون این خشونت جمعی ای که در شهرهای ازهم پاشیده رخ می دهد، زیست کند، همواره دچار هراس و ترس درونی از نظم اجتماع و خشونت مردسالارانه می شود و در برخی از مواقع به انهدام و ازبین بردن پیش دستانه ی تن و بدن خود اقدام می کند.
آنچه که می توان در تلاش از فراروی از این وضعیت هراس آور و خشن زیست روزمره زنان در اینجا یادآوری نمود، افزایش امید و سرمایه اجتماعی شهروندان هست که با این موقعیت تلخ اقتصادی و اجتماعی که عوام فریبان و پوپولیست ها به وجود آورده اند، کمتر می شود امیدوار بود که وضعیت جامعه به موقعیتی ثبات پذیر از لحاظ روحی و روانی تبدیل شود. این وضعیت نیاز به حضور حداکثری نیروهای مدنی و عرصه عمومی را دارد که نسبت به جامعه به وجهی از مسئولیت پذیری و تعهد اجتماعی دست یافته باشند که نسبت به کوچکترین رخدادها عکس العمل نشان دهند و ازهرگونه ادعای بی پشتوانه و تبلیغاتی اجتناب نمایند.