- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

پرونده هامون(۲۰): حلقه ی مفقوده در آموزش ایران

فهرست:

۱-دانشجو و قدرت سیاسی/ خلیل موحد

۲-ضرورت پیچیدگی و آزادگی/ تاملاتی درباب دانشگاه ایرانی/ اسماعیل حسام مقدم

۳-تعامل دانشگاه با حلقه ی جوانان جامعه مدنی/ رضا شبانکاره

۴-دانشگاه چگونه جایی است؟!/ احمد حسام مقدم

۵-منزلت دانشگاه و مسئولیت اجتماعی دانشگاهیان/ محمدامین قانعی راد

 ۶-نقد مدل سیاستگذاری آموزش عالی در ایران/ مقصود فراستخواه

۷-نگاهی به سند پژوهشی ۵ سالۀ دانشگاه تورنت/ توجه ویژۀ دانشگاه تورنتو به پژوهش پروبلماتیک (مسئله‌محور)

۸-در ضعف سیستم اداری و آموزشی «آموزش و پرورش»/ غلامحسین خسروی

۹-آسیب شناسی نظام آموزش و پرورش ایران/ محمد عابدی

۱۰-نقش آموزش و پرورش در آموزش های زیست محیطی/ حسین پورمودت

۱۱-گزارشی از چهلمین عصرانه فرهنگی «هامون»/ نطام آموزش و پرورش در بوته ی نقد/ رضا شبانکاره

۱۲-آسیب های نظام آموزشی/ فاطمه عبدالهی

۱۳-بررسی نظام آموزش حفظی ونظام آموزشی مدرن/ حسین پاپری

۱۴-آموزش و پرورش به کجا می نگرد؟!/ سبحان حسن پور

۱۵-چه کسی باید آموزش ببیند معلمان یا دانش آموزان؟!/ (نقدی برشیوه تدریس در آموزش وپرورش ایران)/ اشکان نوری زاده

۱۶-نقدی بر کتاب های دوره ابتدایی/ بهاره سنگری

۱۷-من درد مشترکم مرا فریاد کن/ نگاهی به فیلم از هم گسیختگی (detachment)/ قاسم تنگسیرنژاد

 

 

۱
دانشجو و قدرت سیاسی
خلیل موحد

 

میان دانشجو و قدرت سیاسی مسلط چه نسبتی وجود دارد و مناسبات آن ها چگونه تعریف می شود؟

چنین می نماید که می توان در یک تقسیم بندی – تقسیم بندی های دیگری نیز یافت می شود- و بر بنیاد واقعیت های عینی و کم و بیش مشترک در بین ملت ها و کشورها،میان طبقه و یا به تعبیر فنی تر جامعه ی دانشجویی با حاکمیت های مستقر سه رویکرد وجود دارد : رویکرد فعال اثباتی(جانبدارانه و حمایتی)؛ رویکرد فعال سلبی(انکار و نقد واعتراض)؛ و رویکرد بی¬کنشی و نظاره گری( خاموشی گزینی و ناپیگیری تأییدی و یا تکذیبی). بخشی از کسانی که طبق تعریف آموزشی و حقوقی، در جوامع در ذیل عنوان دانشجو قرار می گیرند و در حوزه ی عمومی سیاسی یا فرهنگی و یا اجتماعی به شکلی مشارکت داشته و در حدود و ثغور انفسی( فکری وذهنی) و آفاقی( امکانات و تسهیلات بیرونی) تأثیرگذار می باشند، نسبت به حکومت، سوگیری جانبدارانه دارند. اینان در مجموع یا بر اساس دیدگاه های ایدئولوژیک و یا معطوف به آرمان های انسانی، دادخواهانه و میهنی خویش و یا برای پاسداری از موقعیت های سیاسی و امتیازات اداری و داشته های مالی خود، بسته به ظرفیت های خود، در دسته ی حامیان پرشور و یا کم حرارت نظم موجود و ساختارسیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی رسمی حاکم جای می گیرند. این نحله، حداقل تا زمانی که حاکمان بر وفق باورهای عقیدتی و یا آمال عدالت طلبانه و آزادی خواهانه آنان رفتار کرده و یا تا وقتی که آسیاب سیاست و اقتصاد در سمت وسوی منافع مشروع و یا نامشروع شان در گردش بوده و جاه و مال شان از قلمرو تیررس حوادث خارج است، خود را موظف به حمایت از حکومت ها می دانند.

در جبهه ی روبه رو اما دانشجویان ناراضی و مخالف با وضعیت مستقر و حاکمیت های رسمی زیست می کنند. جهت گیری این گروه کوشندگان فعال در ساحت عمومی نسبت به اسکلت بندی و سازواره ی قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی حاکم، شکل وشمایلی سلبی داشته و آن ها همه و یا لااقل برخی از اندیشه ها، رفتار ها و کردارهای حاکمان را برتبابیده و خواهان تغییر و تحول در مناسبات میان حاکمیت- ملت و سامانه ی حکمرانی می باشند. این دو دسته از دانشجویان، اعم از موافقان و منتقدان متحرک معمولن – و نه البته همیشه- از نظر کمیت، نسبت به کلیت جمعیت دانشجویی، در اقلیت اند؛ زیرا به هر حال تلاش در حوزه ی عمومی سیاسی و یا مرتبط با آن ، نیازمند مجهز بودن به سرمایه های چندی از جمله اراده ی ذهنی، توان روحی، صرف وقت، به حاشیه راندن عرصه خصوصی و زندگی شخصی و گاه برای برخی پرداخت هزینه های بعضن سنگین است.

ازدانشگاه و دانشجو در واقع نمودی از افکار متکثر و قطب بندی های طبقاتی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جوامع بوده و نمی توان آن ها را در تمام موارد، تافته ای جدا بافته از ساخت و بافت اجتماعی هریک از ملت ها تلقی کرد. در کشورهای مختلف چه دمکراتیک و چه استبدادی نیز همه ی مردم در عرصه ی سیاسی حضور پررنگ و یا برابری نداشته ؛ بلکه اغلب سر در گریبان زیست خصوصی خود دارند . البته این که بسیاری از مردم در کشورهای آزاد و یا بسته، در میدان رقابت ها و یا جدال های پسندیده و یا ناپسندیده ی سیاسی ورود نکرده به زعم خود نمی خواهند «سر ندرد» خود را به درد آورند، معلول علل روانشناختی، جامعه شناختی و سیاسی متنوع است که باید آن را در جای خود به تفصیل پردازش کرد. گرچه به اجمال می توان اشاره کرد که در ممالکی که انتحابات آزاد، منصفانه و پاک برگزار می شود و زمامداران مشروعیت و مقبولیت خود را از آرای آزادانه و سالم و از کانال انتخابات ادواری مردم دریافت می کنند و عموم مردم به قول معروف، شکم شان سیر است، غیر از زمان انتخابات، دلیلی برای اعلام حمایت مستمر از حاکمان و یا اعتراض نسبت به آنان نمی بینند. در کشورهای تامگرا و توتالیتر و یا دیکتاتوری های سیاسی ولی علت العلل بی عملگی بیشتر مردم و موضع محافظه کارانه ی آن ها در قبال بیداد حکومت ها، ترس و وحشتی است که از نتایج و پیامدهای نقد و مخالفت خود دارند. آن ها از بیم برباد رفتن جان و مال و شغل و حیثیت خود، خار در چشم و استخوان در گلو، لب فرومی بندند. از طرف دیگر ، حمایت از یک ساختار سیاسی و یا از یک حکومت و دولت و یا ستیز با آنان، بالذات و فی نفسه، کنشی فرخنده و یا نامبارک قلمداد نمی شود. آن چه که فضیلت محسوب می شود دفاع معقول و پیگیرانه از بنیان های دمکراتیک و حکومت های مبعوث اراده ی خلق و باورمند و ملتزم به کرامت و حقوق انسان، آزادی و عدالت و در عین حال و عندالزوم نقد و اعتراض به سیاست ها و رفتارهای ناصواب آنان است.

 

۲

ضرورت پیچیدگی و آزادگی 

تاملاتی درباب دانشگاه ایرانی

اسماعیل حسام مقدم

 

اشاره : نگاهی تاریخی به ریشه های ایجاد گفتمان دانشگاه و آکادمی ، در تولید و باز تولید اندیشه هایی می توان جست که در قید و بند هیچ باید و امرکلی ای نبوده اند . یونان باستان و حضور آزادی های اندیشگی سقراط و به دنبال او سوفسطائیان خودمبنایی در پی ریزی دانشگاه هایی بر شالوده ی پیچیدگی و آزادگی بوده است . همچنان که از آن دوره و مکان فاصله گرفته ایم ، شاهد رخدادهایی در این دیالوگ بوده ایم که غالبن در فرهنگ ها و جوامع متمرکز جزم و جمود را مسلط بر امر دانش یافته ایم . در این نوشتار سعی بر آن است که با نگاهی آسیب شناسانه به دانشگاه و روش های سیستماتیک آن در پیشبرد اهداف کارکردی خویش (که البته رنگ باخته اند) به دو جنبه و مولفه درونی دانشگاه یعنی:، پیچیدگی و آزادی پرداخته گردد.

الف) مشهور است که اندیشه ها و نظریه های درون دانشگاه، وظیفه تبیین ساده و نامگذاری واضح و نظم بخشیدن به اندیشه ها و همچنین زدودن پیچیدگی ظاهری پدیده ها را بر دوش دارند . اما آیا پدیدارهای موجود ، این نظریه را صدقیت می بخشند ؟!

هوش مصنوعی یا سیستم های هوشمند که با نظریه های آکادمیک توان بازتولید و تکامل خود را یافته اند آیا از منطق بانیری (دودویی) و بسیار ساده شده استفاده می کنند ؟

علوم و دانش های معاصر که کاملن تخصصی شده اند ، ما را به سوی نگاهی عمیق در قانون مندی پدیدارهای طبیعی راهنمایی می کنند ، که سادگی را پس از آن کاملن ناموجود و پیچیدگی را از صفات بارز آن در می یابیم . تبارشناسی تکامل اندیشه پیچیده ، ما را به قرن پنجم پیش از میلاد رهنمون می سازد که فیلسوفی با نام گورگیاس ، قضیه مقدماتی شکاکیت را تدوین کرد و در آن سراسر پدیده ها را بدلی انگاشت و در اصلی بودن آنها شک کرد ، که خود می تواند واقعیت های ساده را در بوته نقد و شک کشد و وضوح و آشکاری اش را در قانون مندی های نهان و پیچیده کتمان نماید . دو هزار سال پس از او ، فیلسوف و ریاضی دان فرانسوی ، رنه دکارت ، در این باب تامل نمود و به این جمله قد برافراشت که (می اندیشم پس هستم ) و ما را به کنه مسائل و رخدادها رهنمون ساخت تا در درون آن حضور اندیشه هایی را درک کنیم که راه حل های ساده کاملن در آن ، موردی کاهلانه به نظر می رسند . سپس در قرن بیستم ، علوم متفاوت با حضور و رشد منطق ابهام (فازی) مواجه شد که با بیان (پارادوکس راسل)نمود یافت و اندیشه های پرفسور لطفی زاده (منطق فازی) به نظریه ای در تولید و بازتولید اندیشه ها و حتی منطقی در تولید وسایل الکتریکی مورد کاربرد قرار گرفت . آنرا به بلوغ رساند. منطقی نسبی گرا و هوشمند منطق عمیق و پیچیده ، خود واقعیتی پیچیده دارد که حقیقت مربوط بدان نیز بی اندازه پیچیده است .

واژه پیچیدگی در معنای خود حامل درهم برهمی ، بی یقینی و بی نظمی است . شنیدن یا خواندن کلمه پیچیدگی تعریف روشنی بدست نمی دهد . حتی پیچیده را نمی توان در واژه پیچیدگی خلاصه کرد یا یک قانون پیچیدگی برایش وضع کرد و تا حد ایده ی پیچیدگی فرو کاست .

حقیقت این است که واقعیت و اندیشه ها همیشه مبهم و نیم روشن اند و دستیابی به اندکی از ماهیت آن با نقادی میسر می گردد . نقد باید در درون دانشگاه ها و نظریه های آکادمیک تبدیل به یک کنش دائم و حتمی گردد تا بتواند در تعالی تحلیل ها کمک شایانی نماید .

اندیشه پیچیده خواهان شناخت چند بعدی است اما همین اندیشه پیش از هر چیز می داند که شناخت کامل امکان ندارد. محرک اندیشه پیچیده کششی دائمی میان خواست یک دانش قطعه قطعه نشده و جدا جدا نشده از یکسو و پذیرش ناتمام بودگی و ناکامل بودگی هر شناختی از سوی دیگر است . در حقیقت ، اندیشه پیچیده حاصل ضرورتی در خود می باشد که برای درک آن باید از هر نوع ساده انگاری و وضوح دوری نمائیم تا به بازتولید و تکامل اندیشه ها و پدیدارها نائل گردیم.

ب) در نظام ها و سیستم های متمرکز و بسته ، شاید دانشگاه چون بن بستی در علوم در نظر آید که در آن پستو ، هر جز از علم را همچنان که (است) باید پذیرفت و آزادی و اختیار آن را نداشت که حتی به شناختی از روزنه های این پستو نائل آمد (آزادی آکادمیک ) متکی بر فلسفه ای شناختمند است ، مفهومی که معتقد است ، (حقیقت) چیزی است که ما فقط در مسیر وصول به آن قدم بر می داریم و هرگز به آن نمی رسیم . حقیقت امری نسبی در هر زمان است و با پیشرفت دانش و شناخت ، حقایق تازه ای بر ما معلوم می گردد . بنابراین برای اینکه بتوان به حقایق جدید دست یافت باید امکان تبادل آزادانه آرا و اندیشه ها وجود داشته باشد . حقیقت چیزی نیست که نهادی به شکل رسمی آن را اعلام دارد . در باب زمینه ایجاد این تعامل و گفتمان ، روش و منش آموزگاری ، معلم اول ، سقراط را در می یابیم که بنیانگذار آزادی آکادمیک بود ، معلم دوره گردی که کوچه به کوچه می رفت و با مردم سخن می گفت و از تعلیم و تعلم آزادانه دفاع می کرد . در همین دوره سوفسطائیان نیز به دوره گردی ، اندیشه های عمیق را به تعامل می نهادند و در نظریه ای یا اندیشه ای سکون نمی یافتند .

در دوره های بعدی که نهادهای رسمی و کلیسا حاکم بر مناسبات اجتماعی و فکری بودند ، خلاء نبود آزادی های گفتمان را کاملن احساس می کنیم . افراد زیادی به دلیل بیان آزادانه اندیشه شان که مخالف نهادهای رسمی بود ، اتهام ارتداد گرفتند و در آتش سوزانده شدند . اما با رخداد نهضت های نواندیشی دین و رفورماسیون ، گفتمان رواداری ومدارا غالب می گردد و شاهد آزادی مبلغان غیررسمی در بیان اندیشه ها می گردیم . بیانیه (اراسموس) در آزادی تحقیق ، تفحص و بیان اندیشه گام مهمی بود که در اشاعه این مفهوم موثر واقع شد .سپس (فرانسیس بیکن) رساله مشهوری دارد که در بسط اندیشه آزادی آکادمیک بسیار اساسی بوده است و پس از آن هر چه که به جلوتر می آئیم حضور آزادی اقتصادی و سیاسی خود موجد آزادی های اندیشه می گردند تا جایی که فلسفه شناختی بوجود می آید که اندیشه ها را همانند کالاها ، نیازمند بازاری آزاد برای تبادل و عرضه می پنداشت . و اصطلاح جدیدی با عنوان (یک) به این معنی که دانشگاه ها را بازار آزاد تبادل اندیشه ها می خواندند ، بوجود آمد . آزادی آکادمیک سه پایه دارد : اول : استقلال دانشگاهها .دوم : استقلال استادید و سوم : استقلال دانشجویان . این بدان معنی است که اساتید و دانشجویان در بیان اندیشه ها و نتیجه ی پژوهش های خویش مصونیت ویژه ی قضایی و مدنی مخصوص خود دارند و در تعلیم و تعلم آن کاملن آزاد هستند .

حال هر چه حوزه ی این آزادی گسترده تر باشد معرفت بیشتری حاصل می آید و معرفت بیشتر دلیلی بر آزادی بیشتر ، لذا این چرخه ادامه یافته و یکدیگر را تقویت می نمایند .

 

پـی نوشت :

۱-قضیه مقدماتی شکاکیت : (اول هیچ چیز وجود ندارد ، دوم اگر چیزی وجود می داشت ما قادر به شناخت آن نبودیم ، سوم اگر چیزی وجود می داشت و قابل شناخت هم بود ، ما قادر نبودیم درباره آن اطلاعی به دیگران بدهیم.)

۲-مثالی برای پارادوکس راسل : راسل می گوید : به آرایشگاه خاصی می رفتم ، که بر روی درب آن تابلویی نصب شده بود که (از اصلاح صورت کسانی که صورت خویش را خود اصلاح می کند ، معذوریم !) برایم خیلی شگفت بود این همه تناقض ،چرا که اگر صورت این چنین افرادی را اصلاح نمی کرد ، پس صورت خودش را چه کسی اصلاح می کرد ؟

۳-منطق فازی (Fuzzy sets) : حالت چند ارزشی ، مقابل حالت دو ارزشی . حالتی بیشتر از دو بدلیل وجود طیفی از انتخاب ها ، باعث افزایش دقت و بهره هوشی ماشین ها می شود .

 

۳

تعامل دانشگاه با حلقه ی جوانان جامعه مدنی

رضا شبانکاره

رسالت دانشجو را صرفن نباید به  علم آموزی محدود کرد؛  بلکه به زعم نگارنده باید آن ها را ترغیب به حرکت متفاوت، روشنگرانه و دعوت به نقش پذیری اجتماعی کرد. وظیفه ی صرف یک فرد دانشگاهی و متخصص، فراهم ساختن امکانات برای بهبودی زندگی انسان هاست ولی رسالت روشنفکر در بیداری و خودآگاهی رساندن به جامعه ی خود است و همواره با نگاهی انتقادی موضوعات را جامعه را کاوش می کند.ازاین رو دانشجو نیز در طیف روشنفکر قرار گرفته است. طیف دانشجو موقعی می تواند خود را در قامت یک روشنفکر ببیند که توانسته باشد هنجار و ناهنجاری های جامعه را شناسایی کرده و خود را به جامعه تعمیم داده باشد. از آنجا که دانشجویان، نیروی جوانی را نیز در خود به همراه دارند، حامل پتانسیل های بالقوه ی اجتماعی هستند که در رخدادهای فرهنگی / اجتماعی هر کشوری نقش برجسته یی عهده دار می باشند.

برای بسط بیشتر این موضوع به جنبش دانشجویی مه ۱۹۶۸فرانسه اشاره می کنم که توانست در یک پروسه زمانی_تحولات اجتماعی فرانسه از پاریس در طبقه دانشجو آغاز و در مراحل بعدی جنبش دانشجویی را به جنبش عمومی و کارگری ان هم در سطح فرانسه تعمیم و پایان دهد.این جنبش بعدها توانست نام خود را در جنبش دانشجویی پیشرو جهان ثبت کند. دکتر حسین بشریه در کتاب جامعه شناسی سیاسی می نویسد:«در حاشیه ی بحث درباره ی روشنفکران اشاره ای به نقش سیاسی دانشجویان و جنبش های دانشجویی لازم است-زیرا جنبش های دانشجویی اغلب تحث تاثیر جریانات روشنفکری قرار می گیرند و به گسترش دامنه ی اجتماعی آنها کمک می کنند.جمعیت دانشجویی هدف بسیج عقیدتی گروه های روشنفکری قرار می گیرد و می تواند اندیشه های روشنفکران را توزیع کند…»

به گمان شما راز پیشرو بودن و ماندگاری جنبش دانشجویی فرانسه چیست؟ گمان نگارنده این است که این جنبش در وهله ی نخست توانست شناختی از سرنوشت تاریخی و همچنین نیاز اجتماعی زمانه ی کشور اش را بدست آرد.دلیل دیگری هم که نگارنده به آن می افزاید این است که توانست تعامل خوبی بین طبقات هم فکر و هم درد برقرار سازدو بخشی از جامعه فرانسه را با خود هم گام سازد و از این رو بود که توانست به یکی از عمده ترین جنبش های دانشجویی و روشنفکری در قرن بیستم تبدیل شود.

یکی از ضعف ها و نارساریی هایی که در نهاد های مدنی ما ایرانیان آشکار است، همین عدم تعامل و هم گام سازی است.(منظور نگارنده از تعامل_تعامل نهادهای مدنی با یک دیگر است نه با جامعه رسمی.) به همین خاطر است که ما هیچ وقت نمی توانیم توسط احزاب-تشکل های غیردولتی(N.G.O) و جنبش های دانشجویی و سندیکایی نیازهای جامعه را سیراب سازیم یا به مقصود رسانیم.جنبش های مدنی ما ایرانیان اصیل نیست و همواره در نهادهای مدنی – حوزه رسمی به شدت به دخالت برمی خیزد-زیرا نهادها و جنبش های مدنی از حوزه رسمی چشم یاری دارد. نهادهای مدنی ما همواره باید نیازهای خود را در تعامل با هم صنف های خود بدست آورند و لا غیر… .

اگر دانشجویان با اقدامات درون ساختاری خود نتوانستند – خواسته ی خود را برآورده سازند با به بیرون کشاندن خواسته ی خود در جامعه مدنی – می توانند خواسته ی خود را برون ساختاری کنند و از یک نهاد مدنی در رفع این مشکل یاری جویند، چون در این مواقع سرکوب و شکست کمتر مشاهده می شود .تعامل با دیگر نهادهای مدنی از توهم همه چیز دانی ما- خودمداری ما- یکه تازی ما و… جلوگیری به عمل می آورد.

برتری جویی دانشگاه نسبت به سایر اعضای جامعه مدنی:

دانشگاه- تشکل های غیردولتی- مطبوعات- سندیکاها و گروه های  آزاد خصوصی در حوزه جامعه مدنی قرار می گیرند اما در این حوزه دا نشگاه نسبت به دیگر اعضای جامعه مدنی دارای وزنه و اعتبار بیشتری است.به گمانم دانشگاه را می توان مادر جامعه مدنی دانست.زیرا دانشگاه محیطی است متکثرگرا.به دلیل که در تشکل های غیر دولتی نمی توان به صراحت موضوعات سیاسی روز جامعه را بررسی کرد یا مساله دیگری مانند نشر روزنامه یا مجله. فعالین دانشجویی در دانشگاه از یک ویژگی دیگری نیز برخوردارند که آن ویژگی را می توان چشم مرکب دانست. در دانشگاه همواره می توان هم با نگرش مذهبی- عقیدتی و هم سیاسی-فرهنگی-علمی و… به فعالیت پرداخت. بحثی در همین زمینه می تواند وجود داشته باشد- که می توان آن را پلواریسم (تکثرگرایی) فکری نامید که این خود ویژگی بزرگی است که می تواند شرایط بسترسازی تعامل نهادهای مدنی دیگر را با دانشگاه فراهم سازد.ما در احزاب نمی توانیم پلواریسم فکری را به بینیم.اما در دانشگاه می توانیم آن را مشاهده کنیم.در دانشگاه ما شاهد انجمن علمی-انجمن اسلامی- بسیج و… هستیم با تفکرات متفاوت و حتا متضاد.ما در دانشگاه به راحتی رویکرد مداراگونه- هم گرایی و اعمال خردورزانه را یاد می گیریم که این نکات می توانند دانشگاه را در پیوند به اجتماع و جامعه مدنی یاری رساند.

در طول تاریخ بشری و به ویژه در یک قرن اخیر، طیف جوانان دانشجو/ دانشجویان جوان از عمده ترین سرمایه های اجتماعی و شهروندی جوامع مدرن به شمار می روند و از از انان به عنوان «شهروند فعال» و «کنشگر اجتماعی» یاد می شود. جوانان دانشجو، با خلق ایده ها و انرژی های بالقوه ی فردی، دغدغه های اجتماعی خویش را با یکدیگر به اشتراک گذشته و ضمن شناخت نسبی از وجه جامعه شناختی/ روان شناختی و تحلیل مسایل سیاسی / اقتصادی و اجتماعی جامعه ی خویش، امکان بالقوه یی برای تغییرات اجتماعی در ساختار جامعه دارند. شایسته است در کشور ما ایران و به طور خاص در استان بوشهر  دانشگاه درهای خود را به روی نهادهای مدنی و حوزه ی عمومی بگشاید و در تعامل و گفت و گویی موثرتری در زایش تعاملات اجتماعی با حوزه ی عمومی بر بیاید. متاسفانه با توجه به افزایش ورودی دانشجویان به دانشگاه ها و تعدد ایجاد دانشگاه های مختلف در شهرستان ها، امکان بهره وری بیشتر در تعاملات اجتماعی با سایر نهادهای مدنی و فرهنگی وجود ندارد. از این رو شایسته است نهادهای مدنی و تشکل های مردم نهاد که اکثرن نیز بنیانگذاران آن جوانان می باشد، سیاست گذاری های مناسب تری برای استفاده از نیروهای جوانان در تعاملات بین گروهی خویش بهره ببرند.

به گمان امکان گفت و گو و دیالوگ با جوانان برای سهم دادن آنان در مشارکت های اجتماعی بیش از پیش ضروری به نظر می رسد که باید مورد توجه سیاست گذاران فرهنگی / اجتماعی و سیاسی برنامه ریزان قرار گیرد.

۴

دانشگاه چگونه جایی است؟!

احمد حسام مقدم

۱۶آذر به نام دانشجو در تقویم ایران نامگذاری شده است. روزی که سه دانشجوی به اعتراض به از سر گیری روابط ایران بریتانیا و دیدار حضوری نیکسون در دانشگاه تهران کشته شدند این اتفاق به سال ۳۲ و کودتای ۲۸ مرداد مرتبط است. و خود این خورده گی تاریخی که نماد سیاسی گری و اعتراض است سبب آن شده که به دانشجو با دیدی معترض برخورد شود درحالی که اعتراض و سیاسی گری به معنای حساسیت نشان دادن نسبت به پیرامون خود است. ما در تمامی دنیا فعالیت سیاسی دانشجویان را مشاهده گر هستیم به ویژه این امر در دانشگاه های علوم انسانی بشدت به چشم می آید و این فعالیت سیاسی بسیار مفید وکار آمد است زیرا دانشجو را به یک کنشگر اجتماعی بالفعل تبدیل می نماید اما در اینجا باید اشاره کنم دانشگاه به عنوان مکانی سیاسی تعریف نشده بلکه مکانی است کم تنش برای دست یابی به قابلیت های فکری، تحلیلی و عملی است پس نباید میتینگ های سیاسی و جدل و مناقشه های از این دست وارد دانشگاه ها شود زیرا یک موقعیت تنش زا را ایجاد می کند فرآیند های علمی ، اجتماعی و فرهنگی دانشگاه را مانع می شودو همچنین فصل مشترکی بین فعالیت های حرفه ای سیاسی و کار علمی وجود ندارد. در اینجا تنها یک نکته باقی می ماند که نباید فعالیت سیاسی و عقیده ی سیاسی را یکی دانست.

دراین قسمت به وضعیت کنونی فضای آموزشی وعلمی دانشگاه ها و دانشجویان می پردازم متاسفانه آموزش در تمامی سطوح عالی با مسئله ای بنام حفظ کردن مواجه است ودانشجو در این فرایند قدرت تحلیل و گره گشایی و ورود به مسائل بلند مدت و پیچیده را نداردو غم انگیز تر اینکه آموزش حفظی در سطوح عالی شیره ی قلم دانشجویان را مکیده و توانایی آن رادر نوشتن تهی ساخته است از دیگر مباحثی  از دانشجویان و حتی دانشگاه ها  که باید مورد آسیب شناسی و نقد قرار گیرد وضعیت زبان بین اللملی و همچنین زبان مادری است دانشجویان امروز ما  توانایی تحلیل و درک یک زبان غیر مادری که مد نظر زبان های رسمی است را ندارند و این خود سبب محروم ماندن از بخش کثیری از مقالات و کتاب ها می شود و سطح اندیشیدن ودانش را کم کرده است و نکته درد ناک تر در اینجاست که دانشجویان ما حتا بر زبان مادری خود تسلط ندارند و اینجاست که بخشی از این مسائل را باید در نظام آموزشی ابتدایی و همچنین عالی مرتبط و مقصر دانست و بخشی را بی گریز خود دانشجو مقصر است و بازم متاسفانه این عوامل سبب تولید دانشجویانی می شود که از ابزار انیشیدن که همان زبان است محروم مانده اند و می توان در همین جا حدس زد که در چه سطح فکری قرار دارند و ناگزیرم که این حرف را بزنم که این گروه تنها ابزاری برای جامعه محسوب می شوند. در اینجا به دو قشر (ژست ) دانشجویی که بیشتر فضای آموزشی دانشگاه های را پر کرده اند می پردازم ژست اول آن گروه از دانشجویان هستند که به شدت به مسائل سطحی و آدم های سطحی و صحبت های شعار گونه روی می آورند که تمامی اینها در بستری از صحبت های بازاری سیاسی شکل می گیرد و به نوعی آنان را از فضای دانشگاه ی دور می سازد. ژست دوم دانشجویی آن گونه از دانشجویانی هستند که شاید در برخورد اول از صحبت های پر طمطراق آنها نوعی شگفتی در شما پدید می آورد اما در برخورد های دارز مدت این حس شگفتی شما کاسته می شود و و به این جا می رسید که تنها تمای اینها چیزی جز مد دانشجویی نبود است و تصویر  آدم روستایی را برای شما ترسیم می کنند که تازه به شهر آمده و تیپ ( سر و روی )عجیبی دارد.اما در پایان باید اشاره داشته باشم که این نوشته آسیب شناسی است و من تنها قشری از دانشجویان را مورد کنکاش قرار داده ام در حالی دانشجویان بسیاری هستند که از تمامی این ها گذشته اند و برای جامعه خود مفید هستند و به سطحی رسیده اند که اندیشه پردازی کنند.

در پایان باید از وضعیت علمی دانشگاه ها که نتوانسته اند خود را با معیار ثابت جهانی وفق دهند پرداخت. یکی از معیارهای سطح علمی دانشگاه ها مقالات علمی منتشر شده می باشد که متاسفانه دانشگاه های کشور نتونسته اند در جهت کیفی مقالات گامی بردارند و بسیار کمی نگر شده اند.همچنین سطح بودجه ی دانشگاه ها نسبت به سایر کشور های مطرح بسیار ناچیز است واین امر برای کشوری که میخواهد خود را در سطح بین الملل به عنوان یک قطب علمی معرفی کند مناسب ودرخور نیست. دانشجویان امروز کشور باید در افزایش سطح دانشی خود کوشا باشند و سعی برآن داشته باشند که از فعالیت های منفعل گونه وشعاری بپرهیزند و برآن باشند که تنها با حضور کتشگرانه ی اجتماعی خود در صدد بهبود جهان اطراف خود باشند

برگرفته از گفت وگوی ناصر فکوهی از سیات انسان شناسی

 

۵

منزلت دانشگاه و مسئولیت اجتماعی دانشگاهیان

محمدامین قانعی راد

 

دانشگاه یک نهاد فرهنگی است و با وجود لایه‌ها و عناصر فرهنگی خاص خود، با فرهنگ جامعه وسیع‌تر نیز مناسباتی آشکار و پنهان دارد. رسالت دانشگاه از یک‌سو، انتقال داشته‌ها و دستاوردهای فرهنگی به نسل‌های تازه و از سوی دیگر، نوآوری و گسترش چشم‌اندازهای جدید در جامعه است. این رسالت دانشگاه به وسیله آموزش و پژوهش تحقق می‌یابد و این دو کارکرد هم دانشگاه را با جامعه پیوند می‌دهد و هم امکان پیشگامی آن در عرصه‌های گوناگون را فراهم می‌سازد.

از سوی دیگر، دانشگاه هم تکنوبوروکرات تربیت می‌کند و هم اندیشمند و روشنفکر. هم نهادهای اداری و مؤسسات اقتصادی و سیستم‌های کار و شغل را تغذیه می‌کند و هم با عرضه اندیشمندان و منتقدین دارای بینش علمی و مشی انتقادی، ظرفیت‌های دیدن چشم‌اندازهای دورتر را فراهم می‌سازد. دانشگاه تنها هنگامی که با تنوع کنار بیاید، می‌تواند به محلی برای تولید دانش تبدیل شود. داشتن روحیه دانشگاهی، به معنای درک و درونی‌سازی گفتمان و فرهنگ مدنی دانشگاه است. در جامعه دانایی محور، دانشگاه باید تنوع، چندگانگی و تکثر دنیاهای گوناگون دانش را بازتاب دهد و بین عناصر گوناگون فکری، جریان‌های ارتباطی برقرار کند و اندیشه‌های مستعد جدا افتادگی را در تضارب و نزدیکی با یکدیگر قرار دهد. آشنایی افراد با مقوله گسترده‌تر فرهنگ و ایجاد ارتباط و تعامل بین اندیشه‌های مختلف، یکی از نقش‌های اساسی دانشگاه را تشکیل می‌دهد و همین نقش است که هر نوع تلاش برای فرو بستگی در فرهنگ دانشگاه را به یک پارادوکس تبدیل می‌کند.

وجود گسستگی، شکاف و انتخاب نادرست، بین کارکردهای متنوع دانشگاه، از وجود مشکل و مسأله خبر می‌دهد و به عنوان مانعی بر سر گسترش عقلانیت اجتماعی- فرهنگی عمل می‌کند. از دانشگاه نمی‌توان انتظار داشت که کارکردهای ذاتی خود را نادیده بگیرد و به الزامات آن توجه نکند و یا خود را تنها در خدمت یکی از آنها قرار دهد و برای مثال فقط نیاز روزمره سیستم‌ها را تدارک ببیند. متأسفانه گاه به حساسیت‌ها و ظرافت‌های کار با دانشگاه چندان توجه نمی‌شود و از دانشگاه انتظاراتی می‌رود که با سرشت آن ناسازگار است. از دانشگاه خواسته می‌شود که تعادل خود را بر هم بزند و به گونه‌ای ابزاری، در خدمت نگاه یک‌سویه، برای تحقق این یا آن هدف قرار گیرد. همان طوری که گسست دانشگاه از محیط فرهنگی پیرامون، خودباروری آن را از بین می‌برد، استحاله دانشگاه در نگاه یک‌سویه نیز آن را از هستی خلاق خود دور می‌کند. امروزه بخش زیادی از دانشگاهیان به آن درجه از عقلانیت رسیده‌اند که بدانند گسست و استحاله، هر دو، برای سرنوشت دانشگاه مشکل‌آفرین است و افتادن در دام هر یک از این سوء انتخاب‌ها، هر چند به طور کوتاه مدت، تشفی خود و یا رضایت خاطری را موجب شود؛ ولی در بلند مدت، دانشگاه را از نقش خود نه تنها برای پیشبرد مرزهای دانش، بلکه برای مشارکت در ساختن جامعه‌ای متعادل و سالم، باز می‌دارد.

تعادل، ثبات و امنیت از ضروریات کار دانشگاه است که هم خود دانشگاهیان باید به آنها بیاندیشد و هم محیط بیرونی دانشگاه باید زمینه‌ای مناسب را برای دستیابی به آنها فراهم سازد. امروزه فضای فرهنگی و سیاسی جامعه تا چه حد دانشگاه را در مسیر تحقق رسالت خود یاری می‌رساند؟ شاید مهم‌ترین نشانه‌ها برای سنجش فعالیت‌های آموزشی و پژوهشی را نه در تعداد دانش‌آموختگان یا تعداد مقالات علمی، بلکه در لایه‌های عمیق‌تر حیات دانشگاهی باید جست‌و‌جو کرد. همدلی کلی فرهنگی و سیاسی جامعه با فعالیت‌های علمی، رمز سرشاری زندگی دانشگاهی است. این زندگی تا چه حد از شادابی و سرزندگی برخوردار است؟ چقدر امنیت فکری و روانی و، ساده‌تر از آن، شغلی احساس می‌شود؟ آیا کار دانشجویی و استادی نیز در حال تبدیل به یک مشغله دارای ریسک بالا است؟ در این شرایط چقدر امکان دارد هوشمندترین افراد جذب مشاغل علمی شوند؟ آیا این دافعه‌ها، سرمایه‌های فکری را به هدر نخواهند داد و یا آنان را به سودای مهاجرت نخواهد انداخت؟

رعایت آزادی آکادمیک و استقلال علمی دانشگاه و دانشگاهیان در چارچوب مسؤلیت مدنی ضرورت دارد و بوروکراتیزه کردن دانشگاه، به دلیل عدم همخوانی‌اش با پرورش اندیشمند و پژوهشگر خلاق، آن را نابه‌کار می‌سازد. دانشگاه بوروکراتیک و سیاست‌زده، نه می‌تواند متفکر تربیت کند و نه حتی بوروکرات توانمند. با  نگاه ابزاری به دانشگاه، تنها می‌توان انبوه دانش‌آموختگان بی‌کیفیت را روانه نظام‌های کار و شغل ساخت. در این صورت، به جای دانشگاه، به عنوان کانونی برای نظریه‌پردازی در مورد الزامات تأمین توسعه همه جانبه، تنها ساختمانی با آدمیان فاقد خلاقیت و بدون روحیه علمی باقی می‌ماند که حتی قادر به دیدن جلوی پایشان نیز نخواهند بود. هر چه مشکلات سیاسی بیشتر در حوزه عمومی و عرصه‌های قانونی حل شود، دانشگاه بیشتر به تعادل خود نزدیک می‌شود. نگاه سیاست‌زده و غیر راهبردی به دانشگاه، باعث می‌شود که با ایجاد محدودیت برای فضاهای فکری و به حاشیه راندن اندیشمندان و تحلیل‌گران دانشگاهی، ذخیره دانش عمومی کشور تضعیف شده و حتی سبد گزینه‌های مختلف برای تصمیم‌گیری‌های درست در بخش عمومی دچار کاستی شود.

دانشگاه، در شرایط موجود، در موقعیت تناقض‌آلودی قرار دارد و از یک سو با سیاست‌های دانشگاهی سخت‌گیرانه‌ای مواجه شده است و از سوی دیگر، ارزشمندی فرهنگی آن بیش از پیش تثبیت می‌شود. امروزه صحبت کردن از ارزشمندی دانشگاه، بدون سخن گفتن از منزلت علوم انسانی نقض غرض است. به نظر برخی از اندیشمندان، در برابر علوم فیزیکی و فناورهای مکانیکی که شاخص عصر فرهنگی در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود، امروزه علوم انسانی به عنوان تفکر شاخص تلقی می‌شود. وضعیت علوم انسانی نیز در ایران، با همان دوگانگی دانشگاه رو به رو است و از سویی زمزمه‌های نامهربانی با این دسته از دانش‌های انسانی شنیده می‌شود و از سوی دیگر در عرصه‌های رسمی و غیر رسمی، این علوم بیشتر اهمیت می‌یابند و جایگاه خود را پیدا می‌کنند. چشم انداز گذار از تناقض‌های کنونی چیزی جز بازیابی منزلت دانشگاه و علوم انسانی نیست و البته این به عقلانیت دو جانبه نیاز دارد که دانشگاهیان هم باید آن را رعایت  کنند. وارد شدن در فرایند تعامل و دیالوگ با جامعه، رسالت مهم دانشگاه است. مسئولیت اجتماعی و وجدان حرفه‌ای اهل دانش، به طور خاص در رشته‌های علوم اجتماعی، اقتضاء دارد که به عنوان ذهن جامعه خود، به چالش‌ها و نیازهای کنونی بیاندیشند و با رعایت خیر جمعی، از ظرفیت‌های دانشی خود برای شناخت موقعیت‌های مسأله‌ای و ارائه بهترین راه حل‌ها استفاده کنند. اگر این اتفاق بیافتد، چشم‌اندازهای جدیدی گشوده می‌شوند و در این صورت، می‌توان امید بست که در فضای دانشگاه، حرمت دانش، استاد و دانشجو محفوظ بماند و جز با زبانی که شایسته این نهاد فرهنگی آینده‌ساز است، با آن سخن گفته نشود.

دکتر قانعی راد، رئیس انجمن جامعه شناسی ایران است و منبع این متن، سایت انجمن مذکور می باشد.

 

۶

نقد مدل سیاستگذاری آموزش عالی در ایران

مقصود فراستخواه

 

مقدمه و طرح مسئله: سیاست خوب داشتن و سیاست خوب نداشتن.  مسأله این است. سیاست یا خطمشی  از جنس پروتکل و پلتفرم است. طرحی برای پی جویی اهداف  و انتخاب گزینه های بدیل  حسب شرایط و  موقعیتهاست . چارچوب راهنما و قواعدی برای تصمیم گیری است و  در پیکره آن شیوهها و سازوکارها و ابزارهای دستیابی به هدفها و ارزشیابی آنها  قابل صورت بندی می شود. پرسش مهم «علم خط مشی» این است که وجاهت منطقی بسته های  سیاستی برای بخش عمومی(در اینجا: آموزش عالی ایران) چیست وچه مقدار است.

وضع موجود سیاست: سیاست های آموزش عالی در بعد از انقلاب نوعا و در مجموع  از منطق موجه پایداری تبعیت نمی کردند. فاقد خصیصه های بایسته ای بودند که معمولا از یک نظام سیاستی انتظار می رود؛ مثل سنت نظری قابل دفاع، نیکویی برازش، سازگاری خلاق با تحولات محیط جهانی وبین المللی، ظرفیت پیش بینی رفتار کنشگران، پیوستگی، یکپارچگی، قابلیت اجرایی، کارامدی، اثربخشی ، عناصر اخلاقی ، توانایی حل رضایتبخش تعارضها ،تولید توافق و کیفیت و تأثیر مطلوب اجتماعی.

بنا به پاره ای مطالعات ومستندات و شواهد ،  بخش بزرگی از مسائل دانشگاهی در ایران به یک جهت از کاستی ها وناراستی های سیاستیِ کلان نشأت گرفته اند. مسائلی همچون ضعف استقلال و قدرت ابتکار در دانشگاه های ایران، مدرک گرایی، عرضه گرایی، بی تناسبی برنامه ها وآموزش های دانشگاهی با نیازهای واقعی جامعه وبازار کار و جهان زندگی، درماندگی آنها از پرورش توانایی های ساختن دانش، تفکر انتقادی، خلاقیت و  کارافرینی، رشد کمی بدور از حداقل ضابطه معیارهای کیفی، موانع رشد و  بالندگی هیأت علمی، عدم توسعۀ مطلوب همکاری های بین المللی ومانند آن از آثار وتبعات سیاستهای آموزش عالی ما محسوب می شوند. برای مثال طبق تحقیقات، دانشگاههای دولتی به طور متوسط« ۲.۷» برابر ظرفیت واقعی خود دانشجو می پذیرند. آیا این از پیامدهای سیاستی ما نیست؟ ما تنها حدود «یک دهم» درصد اسنادعلمی جهان را در حوزۀ علوم انسانی وهنر   تولید می کنیم، اگر این نتیجۀ مدل سیاستی ما نیست، پس چیست؟

وضع مطلوب سیاست: سیاست های عمومی،  نوعی مداخله در حیطۀ منابع واختیارات وحقوق ذی نفعان اجتماعی هستند و  منافع  شهروندان و گروه های اجتماعی و حتی نسل های آتی را تحت تأثیر قرار می دهند . بنابراین  انتظار معقول آن است که نه تنها دلایل هنجاری واخلاقی کافی و رضایتبخش و  مشروعیت اجتماعی لازم برای این کار خطیر داشته باشند بلکه باید اهداف سیاستی را برمبنای مدلی علّی توجیه بکنند.

به بیان دیگر  مدل سیاستگذاری باید مبتنی بر  تفکری علّی و مستظهر به  پژوهش های معتبر علمی واجتماعی باشند. یعنی اهداف سیاستی در حکم متغیرهای مستقل و یا تعدیل کننده ای تلقی بشوند که  به صورت منطقی ربط علّی با  اهداف و مطالبات ونیازهای ذی نفعان به عنوان  متغیرهای وابسته دارند . در این حالت است که می توانیم بگوییم اگر «الف و ب وج و…»  پس «دال و ذال و…». به عبارت دیگر وقتی اهداف سیاستی البته با لوازمش در شبکۀ علل موجود باشند، بتوان منطقا انتظار داشت که  کارمانده های اجتماعی و مطالبات و نیازها تأمین می شوند. تنها در این حالت است که می توانیم از پیوند دانش وسیاست، وراه حلی دانشی  به صورت معتبر وموثق و روا  برای مسأله ها سخن بگوییم.

مثالی از این ، مشارکت بخش غیردولتی در آموزش عالی ایران است. این متغیر،  تابع شبکه ای از علل و عوامل است که تنها یک مدل سیاستی مبتنی بر تفکر علمی می تواند آن را تببین بکند و توضیح بدهد. کنشگرانی غیر دولتی که انتظار داریم در  آموزش عالی سرمایه گذاری ومخاطره جویی بکنند ،  طبعا موجودیتهایی عقلانی هستند وانتخابهای عقلانی می کنند و تنها وقتی آماده می شوند که سرمایه های خود را در آموزش عالی به صورت مولد و مفید به راه بیندازند که  توجیهی از نوع هزینه-فایده یا هر مطلوبیت معقول اجتماعی داشته باشند. مثلا  اگر عرضۀ برنامه های مهم ومتقاضی دار آموزش عالی هرچند هم بدور از کیفیت لازم در انحصار بخش دولتی باشد ، چگونه می توان انتظار داشت که عاملان عاقل اجتماعی  بدون داشتن فضاهای لازم رقابتی وارد میدان ریسک بشوند ومؤسسات و ابتکارات  آموزش عالی  خوب به راه بیندازند. مؤسساتی که حتی نداشتن متقاضی و انحلال در سالهای آتی آنها ارا تهدید می کند. بنابراین در اینجا تحقیقات به ما می گویند یک بستۀ سیاستی مؤثری از انحصار زدایی از دولت ورقابتی کردن در آموزش عالی لازم داریم تا اهداف این بسته،  به عنوان متغیر مستقل بتواند جذابیت  ومطلوبیت سرمایه گذاری غیر دولتی در آموزش عالی را همچون یک متغیر تابع، پیش بینی بکند.

نتیجه گیری: مدل سیاستگذاری در آموزش عالی ایران ، بیش از اینکه از سپهر دانش  اجتماعی  و پژوهش های مستقل میدانی و مدلهای تبیین وتوضیح علّی وعلمی نشأت بگیرد، برآمده از ایدئولوژی رسمی است، بیش از حد سیاسی و  کمتر عقلانی واجتماعی است.

روشهای شهودی وگرایش های جناحی معمولا در قالب های سنتی وهیئتی بر ساختارهای بوروکراتیک  سیاستگذاری غالب می شوند وسایه می اندازند. مدارهای باز و پویای کافی برای بحث ونقادی آزاد و «محدود نشده» در حوزۀ عمومی  وتفکر گفتگویی نهادینه نشده است تا انتظار داشته باشیم که بتوانند دریچه های دستورگذاری در نظام سیاست آموزش عالی را بدرستی بگشایند و ایده ها و جستارهای مورد نیاز جامعه را وارد مسیرهای سیاستگذاری بکنند.

تدابیر وتمهیدات مؤثر نظام مند وقانونمندی در حد کفایت وجود ندارد که نهادهای مدنی و صنفی و علمی، سازمانهای حرفه ای وپژوهشی مستقل ، انجمن های تخصصی  و  شبکه های اجتماعی  به صورت غیر دولتی وغیر بوروکراتیک و پویا  قادر ومایل باشند در فرایندهای سیاستگذاری نفوذ بکنند و آن را به طور مؤثر تحت تأثیر قرار بدهند.

دانش ودانشگاه و نهادهای متنی ِ دانشگاهیان ، غریب ترین  هستی هایی هستند که سیاستهای آموزش عالی در فاصله ای دور از آنها ودر غیاب آنها شکل می گیرد و آنگاه کاروبار وفعالیتهای علمی وآموزشی و پژوهشی واجتماعی آنها را از نزدیک تحت تأثیر قرار می دهد. این غایبان را و صداهای خاموش را باید به مرکز صحنه سیلست گذاری دعوت کرد.

 

چکیده بحث نویسنده در کرسی نقد اجتماعی سیاستهای آموزش عالی (منبع،انجمن جامعه شناسی)

 

۷

نگاهی به سند پژوهشی ۵ سالۀ دانشگاه تورنتو

توجه ویژۀ دانشگاه تورنتو به پژوهش پروبلماتیک (مسئله‌محور)

 

اشاره: سند چشم‌انداز پژوهشی ۵ سالۀ دانشگاه تورنتو با عنوان “برتری، نوآوری و مدیریت” منتشر شد. آن‌چه در ذیل می‌آید گزارشی است در باب این سند پژوهشی که چشم‌انداز این دانشگاه مطرح جهانی از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۷ را نشان می‌دهد.. ای کاش در نظام برنامه ریزی پژوهشی در دانشگاه های ایران نیز به این نکات توجه بیشتری می شد.

سند چشم‌انداز پژوهشی جدید دانشگاه تورنتو در چهار بخش تنظیم شده است که عنوان‌های این بخش‌ها به ترتیب عبارتند از: ۱) تأثیر پژوهشی دو قرن اخیر دانشگاه ۲) مواجهه با چالش‌های جهانی امروزین، ۳) مضامین پژوهشی راهبردی و ۴) اهداف راهبردی و فعایلت‌های ممکن.

بخش اول این سند نگاهی کوتاه دارد بر دو قرن فعالیت پژوهشی دانشگاه تورنتو. در این بخش تأکید شده است که دانشگاه تورنتو توانسته در طول فعالیت دو سده‌ای خود نقشی قابل توجه در طرح و حل پرسش‌های مهم دوران داشته باشد و مرزهای دانش را گسترش دهد. ده تنی که از دانشگاه تورنتو برندۀ جایزۀ نوبل شده‌اند دلیلی بر پیشرو بودن دانشگاه تورنتو در زمینۀ دانش بشری است. هم‌اکنون هم این دانشگاه در عرصه‌های مختلف علمی با پژوهشگران و استادان خویش نقشی غیرقابل انکار در پیشبرد دانش بشری بر عهده دارد. دانشگاه تورنتو که در سال ۲۰۰۷ دویستمین سالگرد حرکت در راستای پژوهش و تحقیق را جشن گرفته نه تنها به مباحث بنیادین دانش که به مسائل عمومی هم عطف توجه نشان می‌دهد و همکاری‌های فراوانی با نهادها و مؤسسه‌های گوناگون برای جواب به پرسش‌های مختلف اجتماعی و فرهنگی دارد.

بخش دوم این تحقیق “مواجهه با چالش‌های جهانی امروزین: راهبرد دانشگاه تورنتو برای برتری، نوآوری و مدیریت” نام دارد. سند اذعان دارد که هرچند بیش‌تر پژوهش‌های انجام گرفته در دانشگاه تورنتو در ذیل گروه‌های مختلف آموزشی و پژوهشی انجام می‌گیرند اما در هم‌تنیدگی دانش در زمانۀ ما و هم‌چنین پیچیدگی جهانی که در آن زندگی می‌کنیم ضرورت توجه به بحث‌های میان‌رشته‌ای را گوشزد می‌کند. ضمن آن‌که دشواری تأمین بودجه‌های پژوهشی ما را به‌ناگزیر به سمت توجه به شیوه‌های جدید اخذ سرمایه که یکی از آن‌ها رفتن به سمت کارهای میان‌رشته‌ای است رهسپار می‌کند. اولویت اصلی دانشگاه تورنتو در سدۀ بیست و یکم به صورت عام و پنج سال آتی به صورت خاص تمرکز بر این مطالعات میان‌رشته‌ای عنوان شده است. در این میان چند موضوع اولویت این دانشگاه به شمار می‌روند: مسائل مبتلابه جهانی، مباحث زیست‌محیطی، خشونت، نتایج پژوهش در زیست‌شناسی مولکولی، نتایج و تأثیرات تکنولوژی‌های اطلاعاتی و مشکلات همبستگی اجتماعی در یک جامعۀ متکثر. هدف روشن اما دشوار است: فراهم کردن بهترین موقعیت برای پژوهشگران دانشگاه تا با پرسش‌های روز جهان مواجهه داشته باشند و تحقق این غایت البته کاری آسان نیست.

بخش سوم این سند به مضامین پژوهشی راهبردی اختصاص دارد. سند توضیح می‌دهد که شعار دانشگاه تورنتو در بخش پژوهش این است که آنچه ما پژوهش می‌کنیم نقشی انکارناپذیر در تصوری که ما از خودمان، دیگران و جهان اطراف داریم دارد و بنابراین اهتمام سیاست‌های دانشگاه را هم در بخش تئوریک و نظری و هم در بخش علمی و تکنولوژیک می‌داند. با این همه این سند یکی از مهم‌ترین اهداف خود را توجه به مسائل زیست‌محیطی عنوان کرده است. پرسش این است که ما چگونه می‌توانیم تعبات ناخواستۀ پیشرفت‌های علمی و تکنولوژیک را پیش‌بینی کنیم و به نوعی از توسعه دست یابیم که خطرات آن برای محیط زیست کم‌ترین نوع موجود باشد. این پرسش مبتنی بر این بصیرت صورت گرفته که مهم‌ترین مسئلۀ جهان ما هم‌اکنون حفظ کرۀ خاکی‌ای است که در آن زیست می‌کنیم.

در محور توسعۀ پایدار هم انرژی پایدار و تغییرات آب و هوایی مورد توجه هستند و هم موقعیت کنونی سیارۀ ما از جهت غدا و هوا و آب. در موضوع بهداشت و سلامت، دانشگاه تورنتو تأکید بسیاری بر تأثیر سلامت جسمی بر بهشدات روانی جامعه، زیست‌شناسی بیماری و بهداشت جهانی دارد. این دانشگاه در بحث‌های نظری حساب جداگانه‌ای را برای جایگاه زبان در جهان مجازی و شبکه‌های اجتماعی، ارزش‌ها در زندگی فردی و جمعی، نسبت ذهن و و بدن باز کرده است. علاوه بر این توجه به صلح و نسبت آن با قانون و تکثر اجتماعی و فرهنگی نیز بسیار مورد نظر مسئولان سیاست‌گذار در دانشگاه تورنتو هستند. این مباحث البته با تکیه بر بحث‌های فلسفی و نظری اخلاقی هم طرح شده و مطرح خواهند شد. مؤسسه‌ای که در صدد رصد آخرین تحولات دانش ما است نمی‌تواند و نباید از نقش انکارناپذیر تکنولوژی در زمانه غفلت کند. به همین جهت دانشگاه تورنتو بنا دارد با محور تکنولوژی‌ها در سدۀ بیست و یکم به این بحث مهم بپردازد. در این راستا هدف دانشگاه آن است که هم به مرزهای دانش و تکنولوژی نزدیک شود و هم آن‌که تأثیرات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و محیطی تکنولوژی‌های گوناگون را بررسی کند. به تعبیر دیگر در کنار بحث‌های مهمی چون: تکنولوژی‌های نانو و تکنولوژی‌های شبیه‌سازی و تکنولوژی‌های اطلاعاتی نسبت میان انسان و تکنولوژی هم بسیار مورد توجه این دانشگاه در ۵ سال آتی خواهد بود.

دانشگاه تورنتو همچنین بسیار بر کیفیت زندگی و شاخص‌های آن توجه خواهد داشت. این محور پژوهشگران را به ارائۀ تحقیق‌های جدی در زمینۀ عدالت، حقوق بشر، جامعۀ سالم و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز سوق خواهد دارد.

برای رسیدن به این اهداف سند چشم‌انداز ۵ سالۀ دانشگاه تورنتو ۹ عمل را که اهداف فوق را سرعت می‌بخشند معرفی کرده است. این فعالیت‌ها عبارتند از      :: اول. به کارگیری استعداهای برتر و سرمایه‌گذاری بر روی آن‌ها. دانشگاه تورنتو درصدد است با به کارگیری ابزارها و معیارهای دقیق بهترین اساتید، دانشجویان و پژوهشگران را متناسب با اولویت‌های خود به استخدام بگیرد و یا آن‌ها را حفظ کند.    دوم. گسترش مهارت‌های مدیریتی پژوهش. دانشگاه واقف است که تا چه اندازه مدیرت دانشگاه در پیشرفت علمی نقش دارد و به همین جهت درصدد تربیت نسل جدیدی از مدیران دانش و معرفت است.     سوم. هدایت پژوهش‌گران به سمت اولویت‌های پژوهشی دانشگاه. دانشگاه تورنتو با وجود آن‌که به علایق مختلف پژوهشی بها می‌دهد سعی دارد پژوهش‌ها را به سمت اولویت‌های خود که مبتنی بر آینده‌پژوهی موجه و محققانه به دست آمده‌اند سوق دهد.      چهارم. گسترش ارتباط پژوهشگران. دانشگاه تورنتو به‌خوبی می‌داند که ارتباطات درون‌دانشگاهی و برون‌دانشگاهی تا چه اندازه در پیشبرد دانش نقش دارند و به همین جهت به انحای مختلف درصدد تقویت این ارتباطات و حمایت از آن‌ها است.      پنجم. توجه به توسعۀ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. با وجود دانش‌محور بودن پژوهش‌های دانشگاه، این بدان معنا نیست که دانشگاه تورنتو بخواهد سدی میان خود و جامعه بکشد. این دانشگاه به مسائل و موضوعات انسانی و اجتماعی بسی توجه و نظر دارد.      ششم. بسط مدلی جدید برای مدیریت دانشگاه به طوری که پژوهش‌محور باشد. دانشگاه تورنتو بدین نکته نظر دارد که بین‌رشته‌ای بودن معارف در زمانۀ ما نوعی خاص از مدیریت دانش را طلب می‌کند. بدین جهت این دانشگاه به دنبال نوعی از مدیریت سیال است که خلاقیت و نوآوری اساتید و پژوهشگران در آن حفظ شوند.     هفتم. تحقق ابزارها و امکانات پژوهشی.  هشتم. در نظر گرفتن معیارهای عادلانه و رقابتی برای تخصیص بودجه.      نهم. رصد کامل پیشرفت طرح‌های پژوهشی.

نگاهی گذار به این سند علمی ما را به چندین نکته واقف می‌کند  ::  اول آن‌که جهان معرفت بیش از پیش به سمت مطالعات میان‌رشته‌ای سوق پیدا می‌کند و این دغدغه از خوانش سند دانشگاه تورنتو هم پیدا و هویدا است. این میان‌رشته‌ای بودن سیاست علمی و دانشگاهی را هم از خود متأثر کرده است و به همین جهت سند بر این نکته تکیه می‌کند که حتی مدیریت علمی هم باید این میان‌رشته‌ای بودن را در نظر بگیرد. به تعبیر دیگر بشر نخبۀ امروز پی برده است که جز با توسل به مجموعه‌ای از دانش‌ها و تلفیقی از نگاه‌های مختلف امکان آن‌که به‌درستی به موضوعی نزدیک شود وجود ندارد و این آگاهی را باید به فال نیک گرفت. با این آگاهی می‌توان جلوی بسیاری از تک‌سبب‌بینی‌ها و تک‌جهت‌بینی‌ها ایستاد و از مناظر مختلف موضوع و مضمونی را مورد توجه قرار داد.     دوم. سند دانشگاه تورنتو مسئله‌محور است. زمانۀ ما دورانی است که هرچند به علایق شخصی بهای بسیاری می‌دهد این علایق را در راستای حل مشکلات و مسائل جامعه و فرهنگ و سیاست می‌خواهد. به تعبیر دیگر هرچند می‌توان روشی جهان‌شمول را برای مسائل در نظر رگفت این روش باید مسائل و پرسش‌های منطقه‌ای و محلی را مدنظر قرار دهد. این نکته برای ما هم که در گیر و دار بحث بومی کردن معرفت و دانش هستیم مثمر ثمر است. باید ببینیم چگونه می‌توانیم از روش معرفت و دانش و علم استفاده کنیم تا مسائل خاص جامعه‌مان را مورد توجه و مداقه قرار دهیم. توجه و اهتمان زیادی کاناداییان بر بحث چندگانگی فرهنگی و گفتمانی که در این زمینه به وجود آورده‌اند این نگاه خاص به مسئله‌محوری را نشان می‌دهد.      سوم. سند دانشگاه تورنتو نسبت میان انسان و تکنولوژی را بسیار جدی می‌گیرد و این نسبت یکی از مهم‌ترین پرسش‌های زمانۀ ما محسوب می‌شود. بسیاری از مسائلی که این سند به عنوان اولویت‌های خود مطرح می‌کند در ذیل این نسبت قابل تعریف است. به نظر می‌رسد دانشگاه‌های ما هم اگر در صدد تدوین سند جامع علمی و راهبردی هستند باید به این نسبت بیش از پیش توجه کنند.      چهارم. سند دانشگاه تورنتو هم‌چنین ارتباط‌محور است. مسئولان دانشگاه تورنتو به‌درستی پی برده‌اند که علم جز در یک فرآیند مکالمه و گفت‌وگوی میان عالم و پژوهشگران رشد و نمو نمی‌کند و بسیار بر ارتباط درون‌دانشگاهی و برون‌دانشگاهی تأکید و تکیه می‌کنند.     پنجم. عاقبت آن‌که این سند پی برده جز با داشتن دیدی جامع نسبت به تکنولوژی‌های ارتباطاتی و اطلاعاتی و تأثیرات مختلف فرهنگی و اجتماعی آن‌ها امکان دست یافتن به اهداف پژوهش‌محور نیست

۸

در ضعف سیستم اداری و آموزشی «آموزش و پرورش»

غلامحسین خسروی*

بدون شک داشتن مدارس پویا مستلزم مدیریت توان مند و همه جانبه گر می باشد که بتواند با اشراف بر آموزش، اخلاق و سیستم اداری بسته به موقعیت زمانی، تصمیم گیری نماید و از چالش های پیش رو عبور کند. این مدیر می بایست سایه ی مرئوسین را بالای سر خود حس کند و با آشنایی با طرز فکر و اندیشه آنها و گرفتن ایده های نو سعی در ارتقاع خود نماید. با داشتن همکاران خوب برای برنامه ریزی آموزشی سر شوق آید و با داشتن منابع مالی از دغدغه ی تهیدستی نگرانی نداشته و ملزومات پیشرفت را آماده کند.

یک مدیر خوب نه مدیر سیاسی است بل که مدیر آموزشی و اخلاقی در آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان یک مملکت است. اما در سال های اخیر دیده ایم که نگرش های سیاسی و سلیقه یی بر همه چیز سایه افکنده است از جمله نظام آموزشی کشور. وقتی ملاحظات گروه ها پیش می آید نمی توان انتظار داشت افراد لایقی که تمایلی ندارند جزء گروهی باشند، بتوانند در این موقعیت علاقه ای نشان دهند.

حال با نظر به شرایط امروزه مملکت و با وجود مشکلات عدیده اقتصادی و در پی آن معضلات اجتماعی مثل بی کاری و بی انگیزه گی دانش آموزان و رواج فرهنگ پول گرایی و مادیات و کم رنگ شدن مسایل فرهنگی و معنوی تنها راه نجات، برگشتن به آموزش حقیقی و به دور از هر گونه گرایشات سیاسی و سلیقه یی می باشد.

متاسفانه بودجه ی آموزش و پرورش با این همه نیروی آموزش و پرورشی و در اختیار داشتن دانش آموزان بسیار در رده های مختلف تحصیلی، نیازمند تخصیص بودجه و تامین اعتبار مناسب می باشد. و بعد از این یکی از ابعاد مفقود شده ی آموزش، نظارت می باشد. نظارت زمانی معنا می یابد که زیردستان، مقام های بالاتر اداری را بهتر از خود و در منزلت اجتماعی و حرفه یی ارجح تری احساس کنند و اهمیت کار آن ها را درک کنند. آن وقت می پذیرند که باید نظارت شوند و به اصلاح تدریجی و گام به گام امور بپردازند. اما در سال های اخیر مدیران به پختگی لازم برای اجرای سیاست های مناسب آموزش و پرورش نرسیده اند و مجری عوامل سیاسی و سلیقه یی هستند و هر دو طرف نیز میلی به نظارت ندارند.

به طور خلاصه می توان عوامل زیر را در ناموفق بودن سیستم آموزش و پرورش ایران بر شمرد:

عدم ثبات مدیریت و نگرش های سیاست گذاری بلند مدت، عدم انتصاب مدیران شایسته، بی انگیزه بودن دانش آموزان در امر تحصیل و نیروهای آموزش و پرورشی در امر آموزش، عدم امید به آینده، فقر فرهنگی و اقتصادی، نبود نظارت بر امور آموزشی و بی توجهی به مشکلات اجتماعی / اقتصادی و فرهنگی نیروهای فرهنگی و دانش آموزان.

حل این موارد می تواند به داشتن سیستم آموزشی پویاتری یاری رساند.

*دبیر بازنشسته ی آموزش و پرورش

 

۹

آسیب شناسی نظام آموزش و پرورش ایران

محمد عابدی*

 

آموزش و پرورش به عنوان اساس و پایه تعلیم و تربیت مطرح است، از این رو هرگونه تصمیم گیری که در وضعیت تعلیم و تربیت موثر باشد بایستی نگاه ویژه ای به آموزش و پرورش داشته باشد. بنابراین با توجه به وقوع پدیده جهانی شدن و تاثیر آن بر آموزش – اقتصاد – سیاست و نظام حاکم بر خانواده می بایست در تدوین کتب درسی  و سایت های الکترونیکی دقت لازم را داشته و با ایجاد تغییر در نگرش و روش معلمان و به روز کردن مواد آموزشی فرایند تعلیم و تربیت را به دلخواه تغییر دهیم.

تعلیم و تربیت فرایندی است که از نطفه آغاز می شود از آن به بعد در هر شرایطی که این امر مورد غفلت واقع شود با مسیر آن انحرافی صورت گیرد تاثیر جبران ناپذیری بر شکل گیری این نظام خواهد داشت.

در اینجا به آسیب هایی که نظام آموزش و پرورش را تهدید می کند اشاره می کنم؛ مواردی را تیتروار و تعدادی را با توضیحات بیشتری بیان می کنم.

۱- تسلط فرزندان بر والدین

به دلیل ضعف بنیان خانواده رابطه فرزندان با والدین در حال گسستن است جهشی که در تغییر دیدگاه فرزندان نسبت به خانواده و زندگی به وجود آمده آینده بسیار نامطمئنی را برای خانواده ها ترسیم می کند. پدر و مادر که تا دیروز به عنوان الگو شناخته می شدند امروز تنها به عنوان نان آور خانواده ایفای نقش می کنند کلام آنان از نفوذ چندانی برخوردار نیست . بنابراین قطب اساسی تعلیم وتربیت تقریبن از چرخه آموزش و پرورش حذف گردیده است.

۲- کم شدن انگیزه تحصیل در پسران

یکی از مصیبتهایی که دامن آموزش و پرورش را گرفته و در آینده نزدیک تاثیر آن بیشتر خواهد شد انتقال استرس توسط مدیر و معلم، والدین و رسانه های ارتباط جمعی به کوچکترهاست که موجب شده دانش آموزان در خانه و مدرسه آینده خود را تیره ببینند. خصوصا وقتی با هزار و یک دلیل برای آنان ثابت می کنند نتیجه کسب مدرک (در حال) بیکاری خواهد بود (در آینده) و نیز تعریف و تمجید می شود از کسانیکه به پول های باد آورده دسترسی پیدا کرده و یک شبه ره صد ساله را پیموده اند.

باتوجه به این که تحصیل برای بعضی از دختران از قید و بند سخت خانواده است، گرایش دختران به به تحصیل رو به فرو نیست. لیکن پسران که می بایست مسئولیت خانواده یی را در آینده پذیرا باشند، به افسرده گی شدید و کم شدن انگیزه تحصیل مبتلا شده اند. بی انگیزگی دانش آموزان به مدیر و معلم و برنامه ریزان نیز سرایت کرده است و این موضوع به یک دور تبدیل شده است. انتقال احساس بد از دانش آموز و برعکس آن.

۳- سیاست زدگی

آموزش و پرورش مانند درختی است که بر بالای تپه ای قرار گرفته هر تند بادی از هر طرف وزید شاخه ای از آن را می شکند. سالهاست که سیاستمداران ، نه برای ترقی که برای رای آموزش و پرورشی ها سرمایه گذاری می کنند هر چند نتیجه غلط گرفته اند لکن هر دوره بیش از دوره پیش به آن توجه داشته اند آن هم با این ادعا که قصد بهینه سازی را دارند. جالب اینجاست معایبی را برای قبلی ها می شمارند که بعدیها برای آنان و این روند سالهاست که نه تنها شاخ و برگ آموزش و پرورش را شکسته بلکه ریشه آن را کاملن سست کرده است. البته تغییرات اساسی در سازمانهایی که، در عملکرد به مرده متحرکی تبدیل شده اند بسیار ضروری است لیکن نحوه گزینش نیروها به گونه ای بوده که هیچوقت این اشکالات مرتفع نشده و نقطه پایانی هم برای آن متصور نیست. امید است این دوره با سنت شکنی، در انتخاب نیروها دقت لازم شود.

۴-  سیستمی عمل نکردن

تصمیم گیری های لحظه ای ممکن است در کارهائیکه عمر مفید دارند قابل توجیه باشد اما در آموزش و پرورش جز زیان نتیجه ای دیگر نخواهد داشت. انجام تغییرات (اساسی) و (بنیادین) اعم از نظام آموزشی و نظام نمره دهی و در نتیجه برگشت به دهه (۴۰) حکایت از آن دارد که مسئولین تعلیم وتربیت قبل از توجه به نتایج تحقیقات به نظرات شخصی خود متوسل شده و هر بار سعی کرده اند نظام مورد تائید خود را بر دولت و فرهنگیان تحمیل کنند.

 

۵-  حافظه محوری به جای مفهوم محوری

آنچه می گویم اشکال بر کلیات نظام آموزشی است . آموزشی که نتیجه آن کسب مدرک عالیست اما این نمرات نشات گرفته از آموخته هائیست که فقط تا روز امتحان کاربرد دارند. بعد از امتحان بخش وسیعی از این یادگیری به فراموشی سپرده می شود.

۶- فارغ شدن مدرسه از برانگیختن حس احترام شاگرد نسبت به معلم و مدرسه

سرچشمه این موضوع در روابط اجتماعی معلمان با جامعه و عکس العمل رسانه های جمعی نسبت به رفتار معلمان نهفته است. رفتارهای چندگانه مدارس و معلمان با دانش آموزان و بی توجهی خانواده ها و جامعه به موقعیت معلم، هم چنین نیازهای اقتصادی معلمان دست به دست یک دیگر داده، دانش آموزان را از رعایت احترام لازم نسبت به شخص معلم و موقعیت او در کلاس و اجتماع بی توجه کرده است. هرچند پس از گذشت زمان و وارد شدن دانش آموزان به دوران بزرگسالی تعدادی در صدد جبران بر می آیند لیکن احترام در حین تحصیل ارزش دیگری دارد که می تواند هم روی یادگیری دانش آموزان و هم عملکرد معلمان تاثیر مثبت ایجاد کند. این موضوع در تغییر نگاه مدیر و معلم به موقعیت اجتماعی خود و بازنگری در کلاس داری آنان نهفته است.

۷- کم شدن انگیزه خدمتی و تقاضا برای بازنشستگی پیش از موعد

هر چند جمعی از متقاضیان خدمت در آموزش و پرورش با عشق و علاقه به معلمی روی اورده اند، اما مشکلاتی که حین خدمت در مسیر فعالیت آنان ظاهر شده موجب سردرگمی و کم شدن انگیز شده است. این سکه دو روی دارد؛ یک روی آن دانش آموز است، وقتی انگیزه تحصیل کم می شود بعد از شاگردان، اولین گروهی که آسیب می بیند معلم است. زیرا عدم علاقه دانش آموزش به درس موجب بی نظمی در کلاس، خستگی معلم و کم شدن نتیجه تلاش وی در مدرسه می شود. روی دیگر آن مشکلات اقتصادی است که زندگی کارمندان را تحت تاثیر قرار داده خصوصن فرهنگیان که شغل دوم با عزتی که آنان را محتاج دانش آموزان نکنند را پیدا نمی کنند. از این رو جمعی با وارد شدن در بازار، فرصت خوب معلمی کردن را از دست می دهند و گروهی با تقاضای بازنشستگی پیش از موعد، خود را از رنج معلم دو شغله بودن می رهانند.

 

۸- استفاده ابزاری از دانش آموزان

حضور دانش آموزان در فعالیت های سیاسی هر چند لازم به نظر می رسد اما به دلیل این که دانش آموزان در سنین پایین از منبع اطلاعات بی طرف برخوردار نبوده و قدرت تجزیه و تحلیل مسایل را ندارند. معمولن گردانندگان صحنه آنان را با توجه به اهداف خود، سازمان دهی کرده و بهره برداری می کنند. وقتی نگاه مسئولین به منافع جناح ها تغییر می کند، این تغییر به دانش آموزان نیز منتقل شده و آنان را وارد جناح بندی هایی می کند که گاهی احساسات را بر تصمیمات منطقی ترجیح می دهند. عدم شفافیت جریانات سیاسی و زد و بندهای پشت پرده سیاسیون را به اشتباه می اندازد، دانش آموزان که جای خود دارند.

۹- گم شدن هدف تعلیم و تربیت در میان انبوه فعالیت ها

از آن جایی که آموزش و پرورش محل یادگیری (دانش، فن، تربیت اخلاقی و مدنی، دینی و اجتماعی و…) است، شکی نیست لیکن در سال های اخیر اغلب کسانی که در انجام وظایف خود سهل انگاری کرده و بودجه های فرهنگی اختصاصی را در جای مطلوب و مناسب هزینه نکرده اند، برای توجیه عملکرد خود، آموزش و پرورش را مورد تهاجم قرار داده اند که: چرا آموزش و پرورش فرهنگ سازی نکرده است!!؟

این موارد باعث شده برنامه های آموزشی و پرورشی را که بایستی توسط کارشناسان تربیتی و آموزشی طراحی شود، تحت فشار سازمان های دیگر بر آموزش و پرورش تحمیل می شود. آن طور که اهداف تعلیم و تربیت و این که در پایان دوره ی تحصیل به چه نقطه ای از توانایی باید برسد مغفول مانده است.

۱۰- عدم جذابیت شغل معلمی برای فارغ التحصیلان ممتاز مدارس و دانشگاه ها

شاید این جمله که: دارندگان رتبه های بالای کنکور جذب آموزش و پرورش نمی شوند، به من معلم خوش نیاید. اما واقعیت امر این است که رتبه های یک رقمی، دو رقمی و حتا سه رقمی کنکورها مگر اتفاقی و گر نه، رشته هایی را انتخاب می کنند که هم موقعیت ظاهری و پرستیژ اجتماعی بهتری داشته باشد و هم آینده ای پول دار را برای آنان رقم بزند. جذابیت مورد نظر به هیچ وجه محقق نمی شود، مگر توجه کامل به آموزش و پرورش آن گونه که فراغت بال معلمان و آرامش خاطر آنان و نیز فراهم شدن فرصت تحقیق و مطالعه (به جای کار در نوبت های اضافی) به میزانی برسد که توجه همه ی نخبه ها را جلب کرده و جذابیت لازم را ایجاد نماید. البته این موضوع جدای از شرایط سخت گزینش در آموزش و پرورش نسبت به سازمان های دیگر است. این را فارغ التحصیلان ممتازی که شرایط گزینش را دارند هم آموزش و پرورش را اولویت چندم خود قرار می دهند. در مقابل به رشته هایی روی می آورند که برای آنان نام و نان بیشتری دارد.

۱۱- عدم توجه لازم به تربیت دینی (تاریخ و جغرافیای دین مدنظر نیست)

۱۲- غفلت از پرورش استعدادهای هنری و نگارشی در مدرسه

۱۳- کوتاهی در رشد عادت مطالعه

۱۴- ضعف شدید مدرسه در تربیت افکار جنسی و جنسیتی دانش آموزان این موضوع به دلایل زیر کنار گذاشته شده دلیل اول اینکه سیاست گذاران آموزش و پرورش تعریف درستی از این موضوع ارائه نداده اند دوم عدم اطلاعات کافی معلمان و خارج شدن کنترل کلاس در باز کردن چنین مباحثی موجب شده تا مدرسه از این قضیه دوری کند.

۱۵- وجود سرگرمیهای فراوان و وسایلی که به جای استفاده مفید اسباب بازی گوشی را فراهم کرده است .

۱۶- هدر رفتن اوقات فراغت و استفاده مطلوب نشدن از آن

۱۷- نقص ابزار تعلیم و تربیت. علی رغم تغییرات وسیعی که در جهان صورت گرفته است ابزار تعلیم و تربیت هنوز همان وسایل، روش ها و تعاریف قدیمی است.

۱۸- دادن نمرات بی ضابطه در پاره ای از مدارس

هر چند در این مقاله راهکارهایی رسمی ارائه نشده اما می توان گفت راهکار در عمل به (عکس) خیلی از مطالب ذکر شده است.

*محمد عابدی؛ مسئول امور آموزش جامعه کنش گران مدنی برازجان و از فعالین حوزه آموزش و پرورش

 

۱۰

نقش آموزش و پرورش در آموزش های زیست محیطی

حسین پورمودت

طبق مصوبات شورای عالی آموزش و پرورش ، اهداف آموزش و پرورش کشور طی هشت  بند آموزشهای : اعتقادی ، اخلاقی ، علمی – آموزشی ، فرهنگی – هنری ، اجتماعی ،  زیستی ، سیاسی و اقتصادی تعیین شده است که باید در برنامه مدارس و کتابهای درسی گنجانده شوند اما متاسفانه در عمل شاهد توجه نامتوازن به این بندها هستیم و یکی از بندهایی که مورد بی مهری کتابها ، مدرسه ها و نظام آموزش و پرورش شده موضوع مهم محیط زیست بوده است.

محیط زیستی که حیات خود را مدیون مهر او هستیم و امروزه در همه جهان و بر اثر فعالیت انسان دچار آلودگی شده است و کشور ما نیز اینگونه است اما راه حل مشکل بسیار روشن است و یکی از اقدامات لازم در این مسیر آموزش فرهنگ حفاظت از محیط زیست به جامعه است و یکی از راههای آموزش و اطلاع رسانی به مردم از طریق سیستم آموزشی رسمی و از سنین پایین است تا علاقه و انگیزه حفاظت از زمین در جامعه نهادینه شود.

اینکه آیین نامه زیست محیطی، اهداف آموزش و پرورش در عمل مورد بی مهری واقع شده به این معنا نیست که هیچ کاری صورت نگرفته بلکه کارهایی انجام شده اما نتیجه مورد نظر به دست نیامده است .

برای مثال در کتابهای علوم و تعلیمات اجتماعی دبستان و راهنمایی و کتاب زیست شناسی و جغرافیای دبیرستان اشاره هایی به محیط زیست  و آلودگی آن شده و در بعضی کتابها یک درس کامل به این موضوع اختصاص داده شده و دانش آموز تا پایان دوره متوسطه با مفهوم محیط زیست ، اکوسیستم و زنجیره حیات موجودات ، آلودگی هوا و چند نکته دیگر آشنا میشود .

اما پرداختن به این مساله در بین هزاران صفحه مطلبی که تا گرفتن دیپلم دانش آموز ملزم به خواندن آنهاست محو شده و محدود است به حداکثر ۵۰ صفحه اطلاعات که قسمت زیادی از این حدودن ۵۰ صفحه به دلیل متمرکز نبودن و پخش شدن در چند کتاب درسی متفاوت  تکراری است.

و نکته دیگر اینکه حفاظت از محیط زیست به هیچ وجه خواندنی نیست بلکه باید عملی باشد و متاسفانه سیستم آموزش و پرورش دچار بیماری حافظه پروری است و به کارهای عملی در مدارس توجه چندانی نمی شود.

به احتمال زیاد تنظیم و تدوین فعالیتهای تئوری و مخصوصن عملی قابل انجام دادن و گنجاندن این فعالیت ها و مطالب به عنوان یک درس تئوری – عملی در دوره های ابتدایی و متوسطه اول در سیستم آموزش و پرورش میتواند در سالهای بعد نسلی ایجاد کند که علاقه مند و فعال در زمینه های حفاظت از محیط زیست ، حفظ گونه ها ، بازیافت مواد ، صرفه جو در مصرف انرژی و… باشد.

 

۱۱ 

گزارشی از چهلمین عصرانه فرهنگی «هامون»

نظام آموزش و پرورش در بوته ی نقد

رضا شبانکاره

 

عصرانه ی فرهنگی هامون به پله ی چهلم رسید. عصرانه ی هامون که به صورت هفتگی و به همت «انجمن هامون ایران» در محل دفتر هفته نامه اتحاد جنوب برگزار می شود، سه شنبه ۲ اردی بهشت ماه ۹۲ موضوع نشست خود را به «آسیب شناسی نظام آموزش و پرورش ایران » اختصاص داد. ارایه ی این نشست به عهده ی محمد عابدی، معاون سابق اداره آموزش و پرورش شهرستان دشتستان، عضو گروه بیست و عضو جامعه کنشگران مدنی برازجان بود. موضوع آموزش و پرورش و  نظام آموزشی ایران، همواره یکی از مباحث و آسیب شناسی های جدی در نشست های عصرانه ی فرهنگی هامون می باشد، که در اکثر موضوعات عصرانه ی فرهنگی هامون بحث ها به آن حوزه وارد می شود. لذا از آنجایی که نقش آموزش و پرورش بر روند اجتماعی / سیاسی / اقتصادی و فرهنگی  جامعه بسیار پررنگ است، یکی دیگر از نشست های عصرانه ی هامون به این بحث پُردامنه اختصاص یافت.

محمد عابدی در صحبت های خود گفت: « آموزش و پرورش به عنوان اساس و پایه تعلیم و تربیت مطرح است، از این رو هرگونه تصمیم گیری که در وضعیت تعلیم و تربیت موثر باشد بایستی نگاه ویژه ای به آموزش و پرورش داشته باشد. بنابراین با توجه به وقوع پدیده جهانی شدن و تاثیر آن بر آموزش – اقتصاد – سیاست و نظام حاکم بر خانواده می بایست در تدوین کتب درسی  و سایت های الکترونیکی دقت لازم را داشته و با ایجاد تغییر در نگرش و روش معلمان و به روز کردن مواد آموزشی فرایند تعلیم و تربیت را به دلخواه تغییر دهیم.»

محمد عابدی؛ مسئول امور آموزش در جامعه کنشگران مدنی برازجان، سیاست زدگی، سیستمی عمل نکردن و تصمیم گیری های لحظه ای، حافظه محوری به جای مفهوم محوری، کلاس های معلم محور و عدم جایگاه مناسب دانش آموز محوری در مدارس، استفاده ابزاری از دانش آموزان، غفلت از پرورش استعدادهای هنری و نگارشی در مدرسه،گم شدن هدف تعلیم و تربیت در میان انبوه فعالیت ها از آسیب های جدی آموزش و پرورش دانست. این فعال فرهنگی در ادامه سرفصل هر یک از آسیب های پیش رو نظام آموزش و پرورش ایران که پیشتر بدان اشاره کرده بود، مفصل تر مورد نقد و بررسی قرار داد.

آموزش و پرورش مانند درختی است که بر بالای تپه ای قرار گرفته هر تند بادی از هر طرف وزید شاخه ای از آن را می شکند. سالهاست که سیاستمداران، نه برای ترقی که برای رای آموزش و پرورشی ها سرمایه گذاری می کنند!

در اینجا اسماعیل حسام مقدم به بحثی در نظام آموزشی پرداخت که به تمایز بین سیاستگذاری آموزشی و آموزش سیاسی اشاره داشت. وی در تکمیل صحبت های محمد عابدی این چنین افزود که در نظام ها و سیستم های کارآمد دولتی؛ گونه ای سیاستگذاری آموزشی باید وجود داشته باشد که مبتنی بر آن بتوان برنامه های کلان و بلندمدت را راهبری نمود اما در نظام های ناکارآمد دولتی آن چه که همواره باعث آسیب به نظام آموزشی می شود، آموزش سیاسی و ایدئولوژیک هست که همه چیز را برای کوتاه مدت و براساس منافع حزبی یا گروهی تعریف می کند.

به زعم حسام مقدم پرداختن به سیاست آموزشی بسیار امر مهم و حیاتی برای توسعه و رشد پایدار در اجتماع می باشد.

عابدی در ادامه افزود: وجود کلاس های معلم محور یکی از آسیب های نظام آموزشی است. در این کلاس ها به دلیل غیرفعال بودن دانش آموزان معمولن برخوردهای زیادی بین دانش آموزان مستعد و بعضی معلمان صورت می گیرد اگر بتوانیم دانش آموزان را فعال کرده و از اطلاعات آنان در کلاس استفاده کنیم هم یادگیری را تسهیل کرده ایم و هم ذهن دانش آموزان با استعداد را به نفع کلاس به کار گرفته ایم.»

بعد از صحبت های عابدی، حضار نقد و نظرات انتقادی خود را از سیستم آموزش و پرورش ابراز داشتند. مجید عوض فرد، هنرمند و فعال فرهنگی در نقد نظام آموزش و پرورش گفت: «سیستم آموزش و پرورش یک سیستم ایدئولوژیک است و فضای بسته ی فرهنگی / اجتماعی دارد. و این فضای بسته مانع از ورود نیروهای خلاق و مبتکر، نیروهای نخبه و روشنفکری می شود.» وی در ادامه افزود:  «حتا سیستم آموزش و پرورش در استخدام نیروها هم معیار مناسبی ندارد و شفافیت و اطلاع رسانی مناسبی صورت نمی گیرد.»

رضا شبانکاره، نیز ضمن تایید صحبت های مجید عوض فرد در باب فضای بسته ی آموزش و پرورش افزود: «آموزش و پرورش با تعداد بسیاری از کودکان، نوجوانان و جوانان را که تحت پوشش خود قرار داده است، و بسیاری از انسان ها بخش زیادی از عمر خود را در آن سپری می کنند، برای رشد تعالی سرمایه های اجتماعی مناسبی هستند که می شود آموزه های اجتماعی فراوانی به آنها ارایه داد. از آنجا که بسیاری از مهارت های مدنی و اجتماعی در مدارس و سیاست گذاری های آموزش و پرورش صورت نمی گیرد، لازم است از نیروهای نخبه، فعال مدنی و تشکل های غیردولتی (NGO) در اجرای برنامه های آموزشی و مهارتی استفاده کرد.» وی در ادامه خاطرنشان کرد: «البته این مهم نیازمند گشوده شدن درها و دریچه های آموزش و پرورش به روی نیروهای مدنی و تشکل های غیردولتی است. وی در پرسشی از عابدی پرسید به عنوان شخصی که سالها در آن مجموعه فعال بوده اید چه گونه می توان دریچه های آموزش و پرورش را بر روی فعالین مدنی و نیروهای خلاق گشود؟» عابدی نیز گفت: «من چون سال هاست دیگر کارمند رسمی آموزش و پرورش نیستم، نمی دانم وضعیت استخدام و ورود نیروهای استخدامی آن ها چه گونه و به شکل است. اما نقد من بیشتر به خود نیروهای نخبه است که تمایلی به رو آوردن به آموزش و پرورش ندارند. حتا یکی از موارد آسیب زای آموزش و پرورش را که شمردم، بحث عدم جذابیت شغل معلمی نزد فارغ التحصیلان ممتاز مدارس و دانشگاه ها بود»

شبانکاره و عوض فرد از پاسخ عابدی قانع نشدند و شبانکاره از تجربه ی مدنی خود در سال ۱۳۸۳ صحبت کرد و گفت: ما یک تشکل غیردولتی به نام «انجمن شباویز ایران» را راه اندازی کرده بودیم و با اینکه فرمانداری هم پشتیبان ما بود، اما در طرحی که به آموزش و پرورش مبنی بر اهدا کتاب به دانش آموزان مدارس و حضور در کلاس های آنها برای توضیح بر اهمیت کتابخوانی ارایه داده بودیم، نه تنها استقبال نکردند، بل که با نماینده اول دولت در شهرستان (فرمانداری) برای حضور فعالین مدنی در مدارس اختلاف داشتند و با این مقوله برخورد امنیتی / سیاسی کردند.»

اسماعیل حسام مقدم – کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی، سیستم نظام آموزشی ایران را تک ساحتی و مونیستی (تک بعدی) دانست. وی در ادامه گفت: «که در این نظام آموزشی هرگز نمی توان به گونه های فرهنگی و اجتماعی مختلف ارزش نهاد و مثلن کلاسهای دانش آموز محور ایجاد نمود چراکه در آن صورت چگونه می تواند نظام آموزشی ایدئولوژیک نظرهای دیگری را نیز در کنار خود تحمل نماید.» ایشان ادامه دادند که نظام آموزشی موازی که به وسیله نهادهای مدنی می تواند شکل بگیرد بهترین امکانی هست که برای نظام آموزشی ایران می توان در نظر گرفت که با این راهبرد، بتوان آن نوع آموزش هایی که به دلیل محدودیت ایدئولوژیک و تخصصی در نظام آموزشی به وجود آمده، رفع شود.

عباس پرنیانی نیز، اعمال آموزه های خشونت آمیز در مدارس را یکی از آسیب های جدی نظام آموزشی در ایران دانست و هم چنین از رویکرد اقتصادی محور معلمان و مدارس که گاه به شکل مغازه داری / دکان داری در حوزه ی آموزش نمود پیدا می کند، انتقاد کرد.

محمد آقایان حسینی در ادامه بحث ها نیز به امکان اقتصادی حضور خلاقانه معلمان در نظام آموزشی اشاره نمود و اهمیت مساله اقتصادی را در تحولات خلاقانه نظام آموزشی گوشزد شد.

۱۲

آسیب های نظام آموزشی

فاطمه عبدالهی*

 

 

با توجه به جایگاه دانش و فناوری در برنامه های توسعه خواهانه هر کشور، تربیت نیروی انسانی باسواد، خلاق و توانا از وظایف عمده ی نظام آموزشی آن کشور است. به گمان شما در راستای تحقق این آرمان، نظام آموزشی ایران تا چه حد توانسته، اهداف و برنامه های خود را عملی سازد؟

برای پاسخ به این پرسش بهتر است برخی آمارها را مرور کنیم؛ شاخص های دانش و فناوری نشان می دهند که حتا کشورهای در حال توسعه، نیز در لبه پرتگاه شکاف های دانش هستند. در کشور ما ایران، بودجه و نیروی انسانی محدودی در خدمت تحقیق و توسعه است و از همین مقدار نیز نهایت استفاده نمی شود.

همچنین کیفیت آموزش در ایران در ارزشیابی های جهانی از جایگاه چندان مناسبی برخوردار نیست. بنابر این بررسی آسیب های نظام آموزشی به ویژه نظام آموزش وپرورش به عنوان اولین و گسترده ترین نهاد آموزشی مرتبط با کودکان، نوجوانان و جوانان امری لازم وضروری به نظر می رسد.

در ساختار نظام آموزش و پرورش ایران تلاش چندانی در جهت تمرکززدایی و توجه به شهرستان ها و حاشیه های شهری و قومیتی انجام نشده است. به گمان من این موضوع باعث شده، تصمیم گیری های اداری، آموزشی و برنامه ای به شکلی متمرکز صورت بگیرد و در بسیاری از موارد، تمایزات منطقه ای، قومی و محلی در برنامه ها لحاظ نشود.

باچنین رویکردی، نظام آموزشی خود را از دیدگاه ها و حضور فعال معلمان و مربیان و دانش آموزان خلاق بی بهره می کند.

 

ناتوانی در جذب نیروهای نخبه و اندیشمند و نظریه پرداز، ضعف‏ برانگیختن شور و شوق در بین معلمان و مدیران آموزش و پرورش و به کارگیری نیروهای فاقد علاقه به حرفه معلمی  و یا نداشتن توان و خلاقیت لازم برای ایفای این نقش، کمی حقوق، دستمزد و بالاخره نبود منزلت حرفه معلمی با توجه به نقش کلیدی معلمان در بستر اجتماعی، از دیگر کاستی های نظام آموزشی ایران به شمار می رود.

 

در نظام آموزش و پرورش کشورمان معلم و سایر کارکنان آموزشی پس از ورود به آن، به طور جدی مورد ارزیابی

به ویژه ارزیابی کیفی قرارنمی  گیرند یا اگر ارزیابی هم صورت می گیرد، چندان جدی گرفته نمی شود و نتیجه ای هم در بر ندارد. این امر باعث می شود پویایی و انگیزه این قشر به یادگیری علوم و فناوری های نوین و به روز رسانی آموخته های خود  به مرور کاهش یابد.

در حال حاضر وضعیت نیروی انسانی در آموزش و پرورش از نابسامانی شدیدی رنج می برد. در حالی که بسیاری از مناطق با کمبود نیرو مواجه هستند، در مناطقی از شهرهای بزرگ تراکم نیرو بسیارزیاد است.

آموزش و پرورش طی دو سال گذشته با تغییر نظام آموزشی از۵-۳-۴ به ۶-۳- ۳ با کمبود معلم آموزش دیده، خلاق و کارآمد در کلاس ششم ابتدایی و مازاد نیروی انسانی در مقطع راهنمایی مواجه شده است.

 

بر اساس تحقیقات روانشناسی یادگیری، دانش آموزان در کلاس درس، نباید فقط شنونده باشند، بلکه باید در فعالیت هایی مانند خواندن، نگارش، بحث، حل مسایل و از همه مهم تر در فعالیت های فکری، پرسشی و دیالوگ محور و در سطوح بالاتر مانند تجزیه، تحلیل، آزمایش و ارزشیابی و حل مسایل درسی و مشکلات آموزشی شرکت کنند.

ساختار آموزش فعلی باعث شده، دانش آموزان تمایل داشته باشند مطالب درسی را به صورت ساده و فرمولی بیاموزند به طوری که تنها بتوانند در امتحانات و کنکور سراسری قبول شوند و متاسفانه این ساختار باعث شده، رویکرد «یادگیری محوری» جای خود را به «نمره  محوری» دهد.

این شیوه آموزشی امکان فعالیت های گروهی را کاهش می دهد و نیروهای انسانی را به شدت رقابتی و فرد گرا بار می آورد در حالی که برای کارکرد مفید در عرصه های علمی، فرهنگی ،اجتماعی، اقتصادی و حتا سیاسی این کار گروهی است، که حرف اول را می زند.

 

هنر از جمله موضوعاتی است که جای خالی آن عمیقن در روند آموزشی احساس می شود، زیرا بازتاب چنین غیبتی در فرهنگ و زیست زندگی روزمره به شدت نگران کننده است. هنر، صرفن گذران وقت و سپری کردن ساعاتی از روز نیست، شاید بتوان گفت یکی از ارکان اصلی آموزش، پرورش ذوق هنری و تربیت احساسات و تلطیف عواطف دانش آموز است.

 

این یادداشت علاوه بر بهره گیری از تجربه های زیستی نگارنده در نظام آموزشی ایران، با استفاده از مقاله ی نظام آموزشی کارآمد (اداره کل آموزش و پژوهش معاونت سیاسی) در فصل نامه رشد نگاشته شده است.

 

*فعال فرهنگی و دبیر دبیرستان های شهر برازجان

 

۱۳

بررسی نظام آموزش حفظی ونظام آموزشی مدرن

حسین پاپری

 

۱_در آموزش حفظی، دانش آموز یک شنونده ی محض است وچون ضبط صوت دانش را از معلم می گیرد وهمان را هم در فردای امتحان باید پس دهد.در آموزش حفظی دانش آموزش همواره عتاب وخطاب می شودکه گوش کن وبرای اینکه موفق باشد بایستی آن شنیده هارا بدون کم وکاستی پس دهد واگر از استنباط وفهم خود چیزی غیر از آنچه از او می خواهند ارائه دهد ، پذیرفته نیست، نمره نمی دهند وموفق نمی شوند. درجریان سال تحصیلی چنانچه مطالعه متحقیقی غیر از مطالب درسی داشته باشد، از سوی خانواده وحتی معلم سرزنش می شود، چرا که اصل کتاب درسی است ودر روز امتحان فقط همان مطالب درسی را از او می خواهند هرچه کاملتر وبی نقص تر بازتاب دهد بهتر وموفق تر

۲_در کلاس درس چون معلم همکاره است ودانش آموز فعال نیست وحتی گاه جرات سر خاراندن ندارد،برای معلم وهم دانش آموز خسته کننده است. هردو از نیمه دوم کلاس به بعد گوش به زنگ اند برای فرار ازکلاس زیرا که یک نفر گوینده محض است وطرف دیگر شنونده محض واین باعث ایجاد فضای خشک، بی روح وکسل کننده می شود.

۳_در آموزش حفظی پس از پایان تحصیلات ، حتی دانش آموزان موفق، گاهی توان نوشتن یک نامه ی اداری را ندارند، زیرا درس انشاء جدی گرفته نمی شود ، این درس معمولا تجدیدی ندارد، کسی به اصطلاح در آن نمی افتد. دانش آموز نوشتن را تمرین نمی کند، تکنیکهای نوشتن را نمی آموزد. مثلا سر کلاس انشاء یکدیگر را نقد نمی کنند منابع متعدد معرفی نمی شود که دانش آموز با کمک آنها انشاء خود را بنویسد و…..

۴_آموزش حفظی، آموزش نظری وشفاهی است. مثلا معلم وقتی جغرافیا درس می دهد، به گونه ای شفاهی توضیح می دهد که خلیج مکزیک در آمریکای مرکزی، در شرق کشور مکزیک واقع است اما در نظام مدرن آموزشی از دانش آموز می خواهند که در روی نقشه سفید وبی نام ، خلیج مکزیک را پیدا کند و موفقیت آن را معرفی کنند و درس تاریخ نیز به جای حفظ کردن وقایع تاریخی از دانش آموز تحلیل وتفسیر می خواهند ونیز فهم علل رویدادهای تاریخی ویا درعلوم تجربی کلاسها همه در آزمایشگاه برگزار می شود ودانش آموز بجای فقط حفظ کردن فرمول ها، در آزمایشگاه می بیند همه آنچه را که در کتاب آمده است.

۵_ در آموزش مدرن ، معلم هنرمند است وهنر او در به شوق آوردن، برانگیختن وعلاقه مند کردن دانش آموزان بر سر موضوع است.او چنان دانش آموزان را سرگرم ودرگیر درس وبحث می کند که نه خود ونه دانش آموزگذروقت وزمان را حس نمی کنند. دکتر علی اکبر شعاری نژاد در کتاب مبانی روان شناختی تربیت ،مفاهیمی را در زمینه آموزش تعریف که بجاست در اینجا یاد شود: معلم کیست؟ راهنمای آموزشی یا زندگی بطور کلی، نه یک گارد محافظ_ مدیر مدرسه کیست؟ متخصص حل مسائل آموزشی ورهبری آموزشی معلمان، نه ارباب معلمان _یادگیری چیست؟ سیاحتی فعالانه است در دنیای دانش ومعرفت، نه مسافرتی اجباری به یک محل از پیش تعیین شده_ فرایند آموزش  چیست؟ برانگیختن محصلان به تفکر واکتشاف است، نه توضیح محتوا یا مطالب کتابهای درسی_کشف آموزش چیست؟ توان پرسش یا طرح پرسش مجدد از یافته های عملی است، نه پیدا کردن جواب پرسش ها_ امتحان چیست؟ آزمون و کسب توانایی فکری وعملی است، نه یاد آوری آموخته ها.

۶_آموزش حفظی ذهن علمی ومحاسبه گر پرورش نمی دهد. فقط باید حفظ کرد، به دنبال ریشه یابی وعلت یابی نیست. چنین ذهنی مثلا تصادف در جاده را به سرنوشت وتقدیر ربط می دهد واینکه باید چنین می شد نمی اندیشد که در صورت وجود فرهنگ صحیح رانندگی واستاندارد بودن جاده ها آمار تصادف به شدت پایین می آمد

۷_آموزش مدرن ، آموزش عملی است . کلاس درس زمینه بحث وگفت وگو را وانتقاد کردن وآزمایش است. معلم دانش آموز ویا دانشجو می طلبد که مطالب ارائه شده را نقد کند، بحث کند ونظر خود را مطرح کند.این باعث می شود که هم مطالب به خوبی فهمیده شود وهم کلاس از یکنواختی کسالت بار در آید وهم دانش آموز به موضوع علاقه مند شود.

۸_در آموزش مدرن کتاب درسی تنها یکی از منابع است، نه تنها منبع_کتابخانه مدرسه بسیار جدی گرفته می شودویک مرجع آموزشی است برای دانش آموز. در آموزش حفظی دانش آموزان کمتر اهل مطالعه اند ومطالعه غیر درسی آنها محدود است، یک علت مهم آن همین عدم حضور کتابخانه درروند آموزشی آنهاست.

۹_سوالات امتحانی در آموزش حفظی، سوالات حافظه ای است.سوالات مشخص است وپاسخ مشخص. اما در آموزش مدرن سوالات به گونه ای است که دانش آموز یا دانشجو با فکر کردن ،تحلیل کردن،استنباط واستدلال کردن به آنها پاسخ میدهد نه حفظ کردن واژه به واژه وعبارت به عبارت یک متن مشخص وسپس دادن آن در امتحان. سوالات حافظه ای چند اشکال دارد، یکی اینکه چون ذهن دانش آموز در پاسخ  دادن فعال نیست  وفقط به حافظه تکیه دارد وبرای او لذت بخش   نیست ، دوم اینکه مطلب حفظ شده زود فراموش می شود وسوم اینکه  حفظ کردن  محض باعث تقویت ذهن نمی شود وذهن را تنبل ومصرف کننده به بار می آورد .

۱۰_ژان پیاژه روان شناس کودک می گوید:اگر چیزی را به بچه یاد داده ام، چیز مهمی را از او گرفته ام، زیرا خود او می توانست به آن برسد واین سازوکار را به او یاد نداده ایم .در آموزش مدرن، زمینه وشرایط فراهم می شود که دانش آموز ودانشجو خود اکتشاف کند، ببیند، بداند ویاد بگیرد.

۱۱_به عنوان حسن ختام این نوشته ، مطالبی برگرفته از کتاب ارزشمند عقلانیت وتوسعه یافتگی ایران از دکتر سریع القلم آورده می شود: در آموزش وپرورش کشور های توسعه یافته ، توجه به پرورش بیشتراز توجه به آموزش است به عبارت دیگر پرورش شخصیت انسانی وایجاد ویژگی های مثبت فردی ، مهم تر از مواد خامی است که به دانش پژوه منتقل می شود . در دوره ی متوسطه بیش ترین تاکید در آموزش فکر کردن است. وقتی شخص از دبیرستان یا دانشگاهی فارغ التحصیل شد، کماکان می تواند با مراجعه به کتابخانه ها واستفاده از کتب علمی ، مواد خام  مورد نیازش را بدست آورد. آنچه مهم است این است که روش فکر کردن، روش استفاده از متون وروش تجزیه وتحلیل را آموختهباشد.بنابراین مهمتر از انتقال مواد خام ، انتقال متدولوژی است واینکه شخص خلاق شود. ازسوی سوی دیگر متد آموزش در کشورهای توسعه یافته، دقیقا متد کاربردی است.یعنی اگر دبیرستان ، درسهای فیزیک وشیمی را آموزش میدهند ، حتما موارد استفاده از آن را در آزمایشگاه ودر بازدید از کارخانه ها ومراکز تولید به آنها نشان میدهند

در کشورهای توسعه یافته سرمایه گزاری عظیمی روی آموزش وتربیت انسانها می شود. چون مهمترین عامل پیشرفت یک کشور، درنهایت به نوع انسانهایش بستگی دارد.

 

۱۴

آموزش و پرورش به کجا می نگرد؟!

سبحان حسن پور

امروزه به وضوح می بینیم که در علوم متفاوت همچون پزشکی ،ارتباطات ،هوا و فضا ،صنعت پیشرفت های زیادی صورت گرفته است اما وقتی به مدارس سر بزنیم بین ده ها سال پیش و هم اکنون تفاوت چشمگیری احساس نمی کنیم جز آنکه جنس چوب میز و نیمکت ها عوض شده یا به جای گچ از ماژیک استفاده می شود و نهایتا بزرگترین تغییر این نظام آموزشی را میتوان برچیده شدن فلک و انواع ترکه ها و وسایل تنبیه دانست. که البته آنهم ریشه اش به طور کامل خشکانده نشده است. مگرنه به همان شیوه ی گذشته ،معلم با حضور در کلاس ،شتابان از ترس آنکه وقت برای تمام کردن کتاب و نه فهماندن آن به دانش آموز کم بیاورد شروع به نوشتن بر تابلو می کند و دانش آموز هم شتابزده تر به یادداشت می پردازد و بعد هم …ملاک فهمیدن همانا امتحانی میشود که با تقلب یا تنها حفظ کردن طوطی وار مطالب نیز می گذرد. بدون تجزیه، تحلیل یا تفکری درباره ی آن مطالب توسط دانش آموز. این گفته ایرادی بر یک معلم یا مدیر نیست چراکه قرار نظام آموزشی اینست.

این نحوه غلط آموزش حفظی ،از طرفی بدترین ضربه را وارد می کند چراکه اگر کتابهای درسی دارای محتوای خوبی نیز باشند به طور کاربردی فرا گرفته نمی شوند. اما متأسفانه بسیاری از کتابهای درسی از محتوای قابل قبولی نیز برخوردار نیستند. این نوع آموزش حفظی به دانش آموزان و از طرفی محتوای کتابها ،در عدم یادگیری کاربردی و تحقق اهداف آموزشی به نوعی هم پوشانی و یاری یکدیگر را می کنند.

از جمله مسائل مطرح درباره ی محتوای کتابها(به ویژه در دبیرستان) اینست که گزیده ای از علوم مختلف به دانش آموز ارایه شود.باید گفت که با حجم شگفت انگیز اطلاعاتی که در عصر ما وجود دارد که فقط ابر رایانه ها توانایی ذخیره اندکی از آنها را دارند، در کتاب های درسی گزیده ی کدام ها آورده شود؟! از اینجاست که ضرورت پرورش ،بیش از آموزش پیش می آید. همانطور که در آموزش و پرورش کشور های توسعه یافته نیز چنین است وتکیه بر تربیت یک شخصیت مستقل است ؛تکیه بر یاددادن چگونگی نگاه به پدیده ها و چگونه فکر کردن است نه چه فکر کردن وانتقال آموزه های حفظی! (وصد البته به معنای ندیدن حفظیات نیست(

همچنین ،آموزش و پرورش ما از همان سالیان اول تحصیل ،نگاهی را با عنوان کتابهای درسی و کتابهای غیر درسی در میان دانش آموزان رواج می دهد وبا برداشتن اولوبت از کتابهای غیر درسی و غیرضروری و غیرلازم جلوه دادن آنها برای زیست ، گویی می خواهد ذهن دانش آموز را هر چه بیشتر در اختیار بگیرد وامید آنکه خود دانش آموز یا حتی خانواده اش با مراجعه به این منابع به موضوعات دیگری چون هویت و پرورش ذهن بپردازند را ضعیف می کند .آموزش و پرورشی که روزانه بین ۴تا۱۲ساعت مطالعه می طلبد نمی توان پذیرفت که جایی برای مباحث دیگر خارج از مدرسه قائل شده است.

باید دانست استمرار و بقای هر جامعه ای مستلزم آن است که مجموعه باور ها ،ارزشها ،رفتارها و گرایش های آن به نسل های جدید منتقل شود .مهم ترین وسیله ی این انتقال آموزش و پرورش است ودر واقع  مفهوم این سازمان نیز هست .درسهایی مثل تاریخ ،ادبیات فارسی ،دینی می توانسته اند از مواردی باشند که در جامعه ی ما به این مهم کمک کنند. می توانسته اند در شکل دهی هویت ایرانی ـ اسلامی ـ جهانی(مدرن) بسزاترین نقش را داشته باشند… اما… به ویژه پس از انقلاب اسلامی با موجی از بازنگری  در کتابهای درسی روبه رو بودیم و در ابتدا بسیاری از پیوندهای تاریخی با قبل از اسلام حذف شدند و بیشتر اطلاعات در سایه و از ابعاد اسلامی مطرح شد .آنچه در درسهای تاریخ و فارسی می باید به دانش آموز هویت ملی ـ فرهنگی ایرانی میداد ،به جای آن محتواهایی با هدف تقویت هویت اسلامی قرار گرفت… بنابراین به طور خلاصه ؛ کنار گذاشته شدن خود آگاهانه ارزشر های ملی ، وافراطی گری در تبلیغ و انتقال مفاهیم اسلامی و دیده نشدن بعد جهانی ومدرن  و ازآنسو تدارکات و تبلیغات روزافزون فرهنگهای غیر ایرانی ، مثلث هویت ایرانی را بر هم زده و خبر از ازخود بیگانه شدن و از هم پاشیده شدن هویت دیرینه و چند هزار ساله وی می دهند… . ساده است که اشاره بیشتر به این بحث نیازمند فرصتی بیش از یک مقاله کوتاه یا یک نشست فرهنگی است…اما آنچه پیداست گواه این مطلب است که حداقل بنا به تعاریف آموزش و پرورش نقش مؤثری در این زمینه دارد؛ آموزش و پرورش کجا را می نگرد!؟

با نگاه به: کتاب موانع پیشرفت علمی ایران ،دکتر رفیع پور_ کتاب عقلانیت و توسعه یافتگی ایران،دکتر سریع القلم _ کتاب مبانی نظری و اصول مدیریت آموزشی با نگرش نوین،دکترفروغی ابری،دکترسلیمی،دکتر گودرزی

 

۱۵

چه کسی باید آموزش ببیند معلمان یا دانش آموزان؟!

(نقدی برشیوه تدریس در آموزش وپرورش ایران)

اشکان نوری زاده

 

نظام آموزشی ما از بدو تولد تاکنون در دولت های مختلف با تغییرات و اصلاحاتی همراه بوده، اما این نهاد نیز مانند سایر نهاد های دولتی از بازده بسیار پایین و در حوزه ی کاری خود، از کیفیت ضعیف آموزشی برخوردار است.

در این نظام آموزشی، دانش آموزان با گذراندن مقاطع مختلف تحصیلی، نه تنها علاقه و حس کنجکاویشان نسبت به ادامه تحصیل تقویت نمی شود، بل که شاهد  بی میلی آنها نسبت به درس و تحصیل و هدررفتن استعداد هایشان و بلااستفاده ماندن ظرفیت ها و توانایی های آنها هستیم.

یکی از معضلات اصلی،  وجود فرهنگ غلط  تدریس در ایران است  و علاوه بر آن که دانش آموزان را به سمت علاقمند شدن به تحصیل و کشف استعدادهایشان پیش نمی برد، مدرسانی هم از نوع خود تربیت می کند و باعث ادامه این روند تدریس درمدارس می شود. اگر چه در دانشگاه هایمان هم کم و بیش این مشکلات وجود دارد، اما تاکید من بیشتر بر دوره های ابتدایی تا متوسطه است است؛ چرا که معلمان در این دوره هم از آزادی عمل کمتری برای انتخاب منابع و شیوه تدریس برخوردارند و هم این دوره بیشترین تاثیر را در انتخاب مسیر محصلین دارد.

هیچگاه نقش ساختارآموزش و پرورش و سهم دولت را انکار نمی کنم، چرا که در جای خود بسیار نقد پذیرند اما آنچه  مشکلات را چندین برابر می کند، وجود شیوه ی ناکارآمد تدریس است اگرچه من شخصن  در دوران  تحصیلم  مدرسانی تاثیرگذار در شکل دادن ذهنیت و انتخاب مسیر آینده ام داشته ام. اما با این وجود می خواهم  بخشی از نقدم را متوجه دوستان فرهنگی بکنم. این که چرا در کلاس های ما دانش آموز پرسشگر تربیت نمی شود و چرا دیالوگ به معنای واقعی بین معلمان و دانش آموزان صورت نمی گیرد؟ و چرا دانش آموزان کنجکاو نمی شوند در کلاس اظهار نظر کنند و مباحث چالشی  را پیش بکشند؟ و فقط عادت کرده اند به اینکه بشنود و بپذیرند. به این معنا که ابتدا پرسشی مطرح نمی شود و اگر پرسشی هم مطرح شود،با هر پاسخی راضی می شوند و در کل چرا درس و بحث کلاس را جدی نمی گیرند؟

از بعضی شیوه های تنبیهی که بیشتر شبیه ضرب و شتم بود که بگذریم، که البته هم اکنون هم گاهن وجود دارد. و دکتر روحانی، در مراسم بازگشایی مدارس در اول مهر نیز به رعایت احترام به دانش اموز و حذف تنبیه بدنی تاکید داشتند.

به گمان من در زمینه ی آموزش، شیوه ارایه درس ها به گونه یی ست که گویی وحی منزل است  و این مطالب برای همیشه درست بوده و خواهد بود. طوری این مطالب را در ذهن دانش آموزان فرو می کنند که جای هیچ گونه بررسی و نقد و احتمال عدم پذیرش این مطالب وجود ندارد. با اینکه در ارایه منابع درسی محدودیت های ساختاری وجود دارد اما هیچگونه بحثی از کتابهای دیگر به میان نمی آید و برای معرفی کتابهای دیگر برای مطالعه  و تنوع بیشترهیچ تلاشی نمی شود.

همچنین  در ارایه این مطالب هیچگونه پیوند ملموسی با دنیای بیرون داده نمی شود و مطالب چنان بدون کاربرد به نظر می رسند که دانش آموزان احساس می کنند وظیفه دارند برای گذراندن مقاطع تحصیلی این مطالب  بدرد نخور را صرفن حفظ  کرده و امتحان دهند. آنجاست که برای ارتباط با دنیای بیرون نمی توانند هیچ استفاده ای از آموخته های مدرسه شان ببرند و متوسل به ابزارها و الگو های بیرون از مدرسه می شوند. مثل انواع برنامه های تلویزیونی و ماهواره، فیلم ها، سریال های داخلی و خارجی  و یا الگو گرفتن از اطرافیان صرف اینکه آنها بزرگتر هستند و چون این دانش آموز پرسشگر تربیت نشده و قدرت نقد ندارد و اهل تحقیق و سوال نیستند به راحتی هر الگوی رفتاری و شخصیتی را بدون آنکه آنرا به طور کامل بفهمند یا با شرایط جامعه بسنجند، می پذیرند.

این وضعیت نه تنها باعث فاصله گرفتن دانش آموز از درس و بحث میشود، بل که کج فهمی های بیشتر وعدم شناخت دقیق او از دنیای بیرون را دامن می زند .البته نمی خواهم همه تقصیر ها را به گردن معلمان و مدرسان زحمتکش بیاندازم- چرا که سهم مهمی را نیز برای خانواده ها قائل هستم وچون تربیت افراد از آنجا شکل می گیرد، اولین و مهم ترین دیدگاه ها نسبت به درس و دنیای پیرامون، ازآن جا شکل می گیرد- با این وجود بخشی از وظایف معلمان همکاری و مشورت دادن به اولیای دانش آموزان است که اگر تفکر و دیدگاه اشتباهی در آنها شکل گرفته باشد، با کمک والدین دانش آموزان سعی در تصحیح آن باشند.

در پایان این پرسش ها مطرح می شوند که چرا معلمان ما نتوانسته اند به نوبه ی خویش، الگوهای خوبی برای شاگردان محصل خود باشند و جایگاه صنفی خود را میان آن ها باز کنند؟

و به گمان شما چند درصد از مشکلات معلمان به دلیل عدم آموزش صحیح و محدودیت های ساختار نظام آموزشی است ؟

در پایان این پرسش هم قابل طرح است که چه قدر نظام آموزشی در ایران تاثیر گرفته از فرهنگ ایرانی و رفتارهای مربیان آموش و پرورش، نشات گرفته از ویژگی های فردی آنهاست؟

 

۱۶

نقدی بر کتاب های دوره ابتدایی

بهاره سنگری

تغییرات بیش از پیش کتاب های دوره ابتدایی بسیاری از والدین و دانش آموزان را به چالش کشانده به طوری که از یک طرف سبب کم رنگ شدن نقش خانواده ها در آموزش کودکان و تحمیل هزینه و نیاز اجباری برای استفاده از کلاس های «فوق برنامه» حتا برای رفع اشکال از

جزیی ترین نکات درسی شده است. از طرف دیگر تغییرات مفاهیم پایه ای در ریاضیات و فارسی و سایر دروس، جز سردرگمی بیش تر ظاهرن ره آورد دیگری به همراه نداشته است. در کتاب فارسی اول دبستان آموزش کلمات در بخش نشانه ها بدون شناختن الفبای و تاکید بر عدم نیاز شناخت تمامی حروف کلمات و استفاده از «تصویر واژه» که بعضن خود آن نیز نامفهوم می باشد ، منجر به حفظ کلمه به صورت تصویری و نوشتن طوطی وار و عدم تشخیص آن در موارد مشابه دیگر می گردد. علاوه بر آن استفاده از خط نستعلیق به عنوان شناخت خط هنری و تحمیل آن به کودکان نوآموز ، سبب عدم تشخیص حروف در این خط در هم پیچیده و از طرف دیگر تنوع بعضی از اشکال حروف توانایی خواندن و شناخت حروف را بیشتر کاهش داده است. گنجاندن مطالب زیاد و دروس با حجم زیاد و پر از کلمات متنوع و توجه به کمیت به جای کیفیت، به خصوص در سال های دوم و سوم که حتا از فونت بسیار کوچک استفاده شده، حاصلی جز خستگی و دل زدگی در خواندن و نوشتن برای نوآموز آن در پی ندارد. واردکردن جملات عامیانه و گاهی جملاتی که به منظور تحقیر در فرهنگ عامیانه به کار می رود در کتاب ادبیات فارسی بیش تر از همه تعجب را برمی انگیزد. به طور مثال در کتاب فارسی سال دوم استفاده از ضمیر مخاطب تو در جای جای کتاب دیده می شود. همچنین در قسمت واژه سازی کلماتی مانند بی ادب، بی سواد، بی هنر برای آموزش فقدان یک صفت، ذهن دانش آموز را  به سمت واژه های  نامناسب تر سوق می دهد.

هم چنین چاپ مطالب در صفحات رنگی و پرنقش و نگار خود بیش از پیش توانایی خواندن این خط پر پیچ و خم را کاهش داده است. در بحث ریاضیات تنوع مطالب و روش های گوناگون جمع و تفریق قبل از آموزش مفاهیم آن به این امید که این تنوع باعث گردد هر دانش آموز روش منطبق با توانایی خود را پیدا کند ولی در عمل اجبار برای یادگیری تمامی روش ها سردرگمی بیشتر و باز هم ترجیح کمیت بر کیفیت حاصلی در بر نداشته  است. به طور مثال استفاده از جمع ای چوب خط، جمع محوری، جمع با انگشت و در نهایت جمع ذهنی. گنجانده جمع و تفریق های چند عددی، پیدا کردن تناوب های عددی ، جدول سودوکو و آشنایی با ساعت در چندین مرحله و چندین صورت و وارد کردن مفهوم ربع و نیم در بحث شناخت ساعت در سال دوم بدون دانستن مفهوم آن و …، همه و همه سبب مشکلات  آموزشی عدیده می شود.

دانش آموخته ی کارشناسی ارشد شیمی و مادر یک دانش آموز

 

۱۷

من درد مشترکم مرا فریاد کن

نگاهی به فیلم از هم گسیختگی (detachment)

قاسم تنگسیرنژاد

 

من اینجا نیستم. شاید منو می بینی ، اما من پوچم. (از متن فیلم)

فیلم از هم گسیختگی (detachment) که می توان آن را به «کناره گیری» هم ترجمه کرد، درباره معلمی است به نام هنری بارتز که از اواسط سال تحصیلی وارد یکی از دبیرستان های آمریکا می شود. اکنون هنری – که خود دچار بحران شدیدی است- می بایست نوجوانان بحران زده را کنترل کند. او به طرزی انسانی سعی دارد با دانش آموزانی که دچار پرخاشگری، بی بند و باری و بحران شخصیتی هستند ارتباط برقرار کرده و به آنها کمک کند. او در مسیر مدرسه تا خانه اش با دختر نوجوانی به نام اریکا- با بازی تحسین برانگیز sami gayle  – آشنا می شود که مجبور است برای گذران زندگی اش تن فروشی کند. وی دختر جوان را به خانه اش می برد. اریکا در کمال شگفتی خود را در کنار مردی می بیند که هیچ خواسته ای از او ندارد و باعث می شود روزهای تیره و سیاهش به سرزندگی و نشاط تبدیل شود اما افسوس … . صحنه تکان دهنده ی انتقال اریکا از خانه ی هنری به بیمارستان مخصوص بیماران مبتلا به «ایدز» توسط ماموران بهداشت تا همیشه در ذهن نگارنده خواهد ماند.

فیلم روایتی مستند گونه دارد. در همان ابتدا چند معلم را می بینیم که درباره چگونگی روی آوردن به این شغل حرف می زنند. در حین پخش صحبت های شان تیتراژ – که حکایت از فروپاشی دارد- پخش می شود و از همان ابتدا زنگ خطری برای یک از هم گسیختگی به صدا در می آید. «تونی کای» -کارگردان- برای نشان دادن این فروپاشی و از هم گسیختگی عناصر فیلم را نیز به این گونه کنار هم چیده است. فیلم به داستان زندگی چند شخصیت – بدون آن که بازی درگیرانه ای بین آنها وجود داشته باشد- می پردازد. از این جهت فیلم روایتی موازی دارد که در القای درون مایه اش به مخاطب کاملا موفق می شود. نوع فیلمبرداری نیز در القای این حس کمک شایانی می کند. یکی از نکات جالب درباره ی این فیلم گرفتن رأی بالایی از بینندگان زن بالاخص در رده سنی زیر ۲۹ سال است. این رأی بالا ناشی از پرداختن فیلم به مشکلات فکری زنانی است که با نقش اول فیلم در تماس اند، مشکلاتی اعم از بی بند و باری ، نگاه ابزاری به زنان و عدم توجه به آنان است.

فیلم با خودکشی مردیت – یکی از دانش آموزان هنری – به پایان می رسد و در حالیکه مخاطب احساس پوچی عمیقی به دست می آورد این سوال در ذهنش مطرح می شود که چگونه می توان از نوجوانان حفاظت کنیم؟ فیلم هنری را می بینیم که در کلاش نشسته و از دانش آموزانش می پرسد «چندتا از شما تا به حال این حس رو داشتین که دردی روی سینه تون سنگینی می کنه؟» و ناگهان همه ی دانش آموزان دست بلند می کنند. آن ها دست بلند می کنند تا دردی مشترک را فریاد بزنند.